يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحهي شصت و چهارم: ديگرگونه شيري...
و ميانِ اين همه شير، از شيري نام برده است كه جملهي درندهگان به واسطهي هيبت و خشمي كه در چشمِ اوست، از او دوري ميكنند... عباس!
يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحهي شصت و سوم: ذبح عظيم
و پابهسنگذاشتههاي لشگر نيز همين كه ورا ديدند، سربرگرداندند كه: - واي بر تو عمر سعد! ما را به جنگِ پيامبرِ خدا آوردهاي؟!
يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه پنجاه و دوم:
سبعهي معلقه!
از جنابِ معاويه (علي بعضِ مسؤولاننا و عليه ما عليهم اجمعين !) مرويست حلقومِ منتقد را بايد پر كرد، يا از زر، يا از خاك... نتيجهي هر دو خاموشي است! و من بختيار بودم كه اولي نصيبم شد...
يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه پنجاه و يكم:
چرخهي اقتدار...
در ابتداي اين نوشته ذكرِ مكرري مينمايم از تفاوتِ كارِ جامعهشناس در يك مقالهي اجتماعي با سايران. نگاهِ جامعهشناس نگاهي است فارغ از ارزشگذاري و مرزبندي ميانِ خوب و بد. جامعهشناس وجههي همتش بر آن است تا ...
يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه پنجاهم
محدث حادثه!
از مرحوم منيرالدين حسيني بنويسم که در قم دفتر فرهنگستان علوم انساني را سرپرستي ميکرد و در جايي نوشته بود: - پاسخگوييِ به مسائلِ مستحدثه حتماً يك وظيفه است، اما ...
يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه چهل و نهم چهقدر دلم براي خميني تنگ ميشود!
چهقدر دلم براي خميني تنگ ميشود... تو را به خدا برويد سراغِ فتاويِ او بينِ سالهاي 42 تا 57. يك فتواي آموزشي-پژوهشي مثلِ فتواي آن شخصيتِ مذهبي پيدا نميكنيد. از همين پژوهشيهاي حجتيهاي از او ميپرسند، ...
يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه چهل و هشتم اركات و دنياي مجازي
در موزهي علوم و فنونِ شيكاگو، طبقهي دوم غرفهاي ساختهاند به نامِ دنياي مجازي. Virtual world. اتاقي است كه با موكت فرش شده. پردهاي ساختهاند روبهروي ورودي و دو نفري ميرويد روي دو علامت ميايستيد....
يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحهي چهل و هفتم : ده كتاب يك نظر(2)!
1-تاملي در فلسفهي تاريخِ عقل. دكتر نصرالله حكمت. انتشاراتِ الهام. به گمانِ اين قلم براي علاقهمندان به فلسفه كتابي است مفيد. و البته بسيار سلامت. نوعِ نگاهِ دكتر حكمت به غيب نگاهي اصيل و مبتني بر آموزههاي ديني است و مهمتر از آن تيزبيني او در ساختِ چارچوبِ بحث است. وي تعريف را پوشاندنِ جامهاي از داناييهاي شخص تعريفكننده ميداند بر قامتِ تعريف شده. و نظرش بر اين است كه تعريف فرار از حقيقتِ معرَّف است. با اين شروع كارِ سختي را در پيشِ رو خواهد داشت!...
يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحهي چهل و پنجم : ده كتاب يك نظر!
پيشتر در يكي از سرلوحهها حكمتش را نگاشته بودم. اين بار از سرِ وقتِ كم ميروم سراغِ فايلِ خاطراتِ شخصي و چند تايي از كتابنوشتههاي چند هفتهي اخير را بيهيچ آداب و ترتيبي عوضِ سرلوحه كار ميكنم. خيال ميكنم سرلوحهي بعدي را نيز بگذارم سرريزِ همين يكي...
يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحهي چهل و چهارم : يادداشتهايي كه دنبالِ مخاطب نميگردند!
قصه كه مينويسم انگار كن از طارم سفلا در زنجان راه ميافتم به سمتِ ماسوله. خوش خوش و نرم نرم. بل خوش خوشك و نرم نرمك. هر جا چشمهاي باشد لختي درنگ و هر جا سبزهاي باشد زماني به تماشا. تازه اگر مشغولِ رمان باشم كه اصالتا ميانههاي راه يادم ميرود كه به ماسوله قرار بود بروم يا بشاگرد... اما حالا ساعتِ يازده و ربع است و تا يازده و چهل و پنج فرصت دارم براي سرلوحهي چهل و چهارم! ميانِ اين دوي صدمتر و آن پيادهرويِ مفرح حكماً جويي تفاوت هست!...
يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحهي چهل و دوم : شاعر اگر حكيم نباشد، مزلف است...
كتاب، تاريخِ انتشار ندارد. مثلِ همهي كتابهاي اولِ انقلاب. شمارهگانِ رشكبرانگيزِ بيست هزاري دارد و نشاني به نامِ حوزهي انديشه و هنر اسلامي. خطي كودكانه -كودكانهتر از خطِ اين روزگارم- روي صفحهي اول نوشته است: "كلاسِ سوم از آقاي سعيدي." با تشديدي روي سوم و كسرهاي بعد از كلاس كه به دومي هنوز پايبندم...
يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه چهل و يکم : يک مغالطه اجرايی !
قبلالنشر: اين نوشتار به بهانهی مراسمِ اولين سالروزِ حماسهی دوم خرداد در سالِ 1377 نوشته شد. با توجه به فضای بازِ مطبوعاتی در آن دوران، اين نوشته طیِ مراسمِ پرشكوهی در هيچكدام از نشرياتِ آن روزگار فرصتِ انتشار پيدا نكرد، از كيان تا كيهان!...
يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه چهلم : گناه بختِ پريشان و هياتِ امناست!
همين دو هفتهي پيش بود كه رفته بوديم سرحداتِ چاردانگه. ميپرسي چه دخلي دارد به عنوانِ نوشته؟ عنوانِ مغلوطي كه اصلش بوده است: اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد، گناهِ بختِ پريشان و دستِ كوتهِ ماست! -آنچنان كه حضرتِ حافظ سروده بود- و البته هيچ بعيد نيست كه خواجه نيز زلفِ كوتهِ وزير و دستِ درازِ نويسندهگان را مدِ نظر آورده بوده و حتا محتمل است كه در اين بازارِ داغِ كتابسازي براي نمايشگاهِ كتاب، نسخهي ويرايششدهي جديدي از ديوانِ حافظ را نيز ببينيم با همين بيتِ مغلوط... به شرطِ آن كه البته هزار نسخه وزارتِ ارشاد پيشخريد كند. بعونِ هياتِ امناءِ تعالا و مدده!...
يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحهي سي و نهم : از ميانِ گرد و خاكِ كوچ ِ بهارهي عشايرِ قشقايي
- پسرِ حاج هاديخان سالِ ٤٩ تصميم ميگيرد كه به سربازي برود. ميشود سرباز معلم ِ طرحِ سپاهِ دانش و ميرود به روستاي خارستان از توابعِ كامفيروز. حاج هاديخان با يك توصيه ميتوانست مسالهي سربازيِ پسر را حل كند، اما پسر شماتتِ مردم را خريد و به سربازي رفت تا در روستاي خارستان معلمي كند...
يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه سي و هفتم : سال تحويل
يك نوع مسابقهي اتومبيلراني داريم به نامِ مسابقهي مرگ (ناكاوت ريس Knockout race). اين جوري است كه در ابتداي يك مسير دايرهاي همهي اتومبيلها با سوختِ كامل حاضر ميشوند. با شليكِ گلوله مسابقه آغاز ميشود. اتومبيلها مجازند راهِ هم را سد كنند و به همديگر تنه بزنند...
يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحهي سي و ششم : بشاگرد و آينهي خورشيدي
پيشتر گفته بودم از بشاگرد بيشتر خواهم نوشت. اين نوشته را سالِ ٧٨ نوشته بودم و در همان سال در انتخاب چاپ كرده بودم. اينبار كه به بشاگرد رفتيم خيلي از چهرهها را به خاطر ميآوردم، اما از آن آينهي خورشيدي، پارهآهني بيش نمانده بود تا بفهميم كه چه چيزي ماناست...
|