تاريخ انتشار : ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧

سرلوحه‌ي پنجاه و هفتم: متنِ صحبت در دومين جشن‌واره‌ي ادبيِ اصفهان
سرلوحه‌ي پنجاه و هفتم: متنِ صحبت در دومين جشن‌واره‌ي ادبيِ اصفهان

در گوشه‌اي از فرهنگِ عالم مي‌زيم كه حتا پيش از سخن راندن راجع به هر موضوعي، بايد اجازت بگيرم از معلمم، جنابِ آقاي محمد ايوبي كه حاضرند در مجلس. و اين معلم كه گفتم از سرِ تعارفات و مجامله‌هاي مرسومِ زمانه نيست، بل به گواهيِ اسنادِ مدرسه‌ام، وي را معلم چندين ساله‌ام مي‌دانم. و باز بايد از او تشكر كنم، چرا كه داستان‌نويسي بود سخت‌كوش، اما هرگز به ما داستان‌نويسي نياموخت، به عوض شيرينيِ داستان‌خواني را قطره-قطره به ما چشاند...

و اما موضوعِ جلسه ادبياتِ جنگ است. و هنوز شروع نكرده، مي‌توانيم اشكال كنيم به عنوان كه چرا ادبيات جنگ؟ چرا نگوييم ادبياتِ دفاعِ مقدس؟ يا ادبياتِ مقاومت؟ يا ادبياتِ پاي‌داري؟
نگاهم به هيچ رو يك نگاهِ اتيمولوژيك نيست. اين كه دفاعِ مقدس را جنگ بناميم يا مقاومت يا پاي‌داري، نه يك روز از تاريخِ حماسه مي‌كاهد، نه يك واقعه به وقايعِ جنگ اضافه مي‌كند. تغييرِ اسامي، مراد از معاني را كه تغيير نمي‌دهد. چه بگوييم جنگ و چه بگوييم دفاع مقدس، مرادمان از معنا يكي است. اعراضِ نه‌گانه هم حتا تغيير نمي‌كنند. رابطه‌ي دال و مدلولي نيز به هم‌چنين. پس اين تغييرات نمي‌تواند موثر باشد. پس اشكال نمي‌توان كرد به صاحبانِ اين جلسه كه چرا عنوانِ جنگ را برگزيده‌اند يا آيا قصد و غرضي داشته‌اند يا... اما فراموش نكنيم در مملكتي كه با تغييرِ نامِ وزارتِ آموزشِ عالي به علوم تحقيقات و فناوري همه‌ي مشكلاتِ پژوهشي-آموزشي را حل كرده‌اند اين تغييرِ نام‌ها نمايان‌گرِ نوعي اراده‌ي غلطِ دولتي است. توجه كنيم كه در هشت ساله‌ي اولِ جنگ، مي‌گفتيم ادبياتِ جنگ، در هشت ساله‌ي دوم مي‌گفتيم ادبياتِ دفاعِ مقدس، و در هشت‌ساله‌ي بعدي ادبياتِ مقاوت و پاي‌داري... و فقط اين نكته را جهتِ تقريب اذهان به حقيقت عرض مي‌كنم كه دوره‌هاي مديريت در اين ملك گويا هشت‌ساله است... اين را گفتم تا مشكلِ عمده‌ي ادبياتِ جنگ از نظرِ خودم را گفته باشم. تو خود حديثِ مفصل بخوان از اين مجمل...
و اما بعد؛ آقاي ميرعابديني از ادبياتِ جنگ در تاريخ مي‌گويند، ادبياتِ رزم و ادبياتِ بزم، آقاي دكتر پژمان از وقوعِ چهارده‌هزار جنگ در پنج‌هزار و شش‌صد سال تاريخِ مدونِ بشري مي‌گويند و من به همه‌ي اين نگاه‌ها احترام مي‌گذارم! اما نگاهِ داستان‌نويس، و اعني داستان‌نويسِ بومي، به اين قضيه از بيخ متفاوت است، و بايد هم باشد. در نگاهِ او فقط يك جنگ در تاريخ وجود دارد و آن نيز جنگِ هشت‌ساله‌ي ماست... در شعر همه دنبالِ اسم عام هستند، به خلافِ داستان كه در آن چاره‌اي نداريم جز اين كه پيِ اسمِ خاص باشيم. اسمِ خاصِ جنگ، در نظرِ داستان‌نويسِ بومي يعني جنگِ ايران و عراق و لاغير.
من معتقدم كه جنگِ ما را نيز ظاهري است و باطني، مثلِ هر حقيقتِ ديگري. براي من كه جنگِ‌مان را متفاوت مي‌دانم با سايرِ جنگ‌ها حركت از ظاهر به باطن يك حركتِ ناگزير است. ظاهرِ جنگِ ما نيز ماننده‌ي همه‌ي جنگ‌هاست. با همه‌ي نيكويي‌ها و پليدي‌هايش. و اصلاً اين يك راهِ شناسايي است براي آثارِ ظاهري. من يك سنجه دارم، يك كاغذِ تورنسل. هر اثر جنگي را بلافاصله اسامي‌اش را جابه‌جا مي‌كنم. يعني علي و كيارش و فاطمه را تبديل مي‌كنم به عدنان و بكر و رابعه، تهران و خرمشهر و آبادان را نيز به بغداد و بصره و كركوك و البته كلاشينكف و توپ و تانك هم در همه‌جاي عالم ثابت هستند. اگر داستاني با اين تغيير خواندني بود، مي‌فهمم كه كار مي‌لنگد! و متاسفم بگويم كه بسياري از آثارِ ادبياتِ جنگ در اين آزمون سرافكنده خواهند بود...
اما باطنِ جنگ. جنگِ ما بلاشك بزرگ‌ترين تفاوتش در نسبتِ وثيقش با آرمان‌گرايي است. و البته اگر بخواهيم آماري‌‌اش كنيم اين آرمان‌گرايي را، در ميانِ جنگ‌هاي معاصر نسبتِ جنگ‌آورانِ داوطلب و اجباري در جنگِ ما را با هيچ جنگي نمي‌توان مقايسه كرد. بارِ جنگ بر دوشِ داوطلبان بود. با چهار تا خاموشي و موشك‌باران و آژيرِ قرمز نمي‌توان جنگ را مردمي دانست و بار را بر دوشِ همه‌ي مردم انگاشت. جنگِ ما يك جنگِ مردمي نبود، يك جنگِ داوطلبانه بود... اين نكته‌اي است بسيار كليدي.
و مي‌خواهم با تاسف بگويم كه نويسند‌ه‌گانِ جنگ نيز چنين وضعيتي دارند. نويسنده‌گانِ داوطلب و نويسنده‌گانِ اجباري. و از نويسنده‌ي اجباري مرادم نويسنده‌گان و منتقداني هستند كه در دهه‌ي هشتاد به فكرِ ادبياتِ جنگ افتاده‌اند. آن‌ها نويسنده‌گانِ اجباري هستند. چرا كه جبرِ زمانه ايشان را وادار كرده است كه بعدِ پانزده سال به جنگ بپردازند. و البته ناگفته نماند كه اين پرداختنِ اجباري، همان عوارضِ سفارشي‌نويسي را دارد. بي‌كم و كاست.
ادبياتِ راستينِ جنگ، بينِ دو لبه‌ي سفارشي‌نويسي و روشن‌فكرزده‌گي بريده-بريده شد. و مشكلِ هر دو لبه، سطحي‌نگري بود و ظاهربيني. مردم همان‌گونه كه از نيروهاي مسلحِ رسمي انتظار داشتند تا بارِ جنگ را به دوش بكشند، از نويسنده‌گان‌شان نيز چنين انتظاري داشتند. انتظارِ موضع‌گيري. ولو موضعِ مخالف داشتن. بلاموضع‌بودن بزرگ‌ترين مشكلِ اين نويسنده‌گان بود. كاش نويسنده‌گانِ مقلدِ ما دويست گرم دل و جگرِ همينگوي داشتند! هوش و شعور و نبوغ پيش‌كش. يكي‌شان بلند مي‌شد و مي‌رفت و در حركتي صلح‌طلبانه مثلِ همينگوي راننده‌ي آمبولانس مي‌شد تا بفهمد در جنگ چه خبر است. لازم نبود از امريكا برود اسپانيا، همين ميدانِ راه‌آهن و قطارِ اهواز كفايت مي‌كرد.
بوسيدني است دستِ روشن‌فكرِ غربي كه رمان ضدِجنگ مي‌نويسد. ضدجنگ بودن، در جنگ‌هاي معاصرِ غربي، فضيلتِ انساني است. حال آن كه ضدِجنگ بودنِ حال به هم زنِ نويسنده‌گانِ ما يك نگاهِ ترجمه‌ايِ غيرِ اصيل است. يك اداست. يك دزانفكته‌ي مجلسي. ما ضدِجنگ بودن را نه از جنگِ غربي‌ها به دست آورديم و نه از جنگِ خودمان. آن را ترجمه كرديم. و عاقبتِ كسي كه نگاه را ترجمه كند، قطعا ذلت‌بار است...
جنگ محتاجِ نقد و رمانِ من و شما نيست. اين ماييم كه محتاجِ جنگ هستيم براي ماندگاري...

بعدالتحرير: زاونِ قوكاسيان دعوتم كرد. اگر زنگ مي‌زدند و مي‌گفتند اداره‌ي ارشادِ اسلاميِ اصفهان يا هر جاي ديگر، هرگز نمي‌پذيرفتم. اما چه مي‌شود كرد كه خاطرِ زاون بسيار عزيز است و شخصش بزرگ‌تر است از اداره‌ي متبوعش. شايد يك‌بار در زنده‌گي‌ام در دعا به حضرتِ مسيح متوسل شده باشم و آن نيز وقتي بود كه زاون به دليلِ بيماري -همين چند ماهِ پيش- بستري شده بود... (و البته زاون نيز تبريكِ عيدِ فطري گفت كه شيرين‌ترين تبريكِ امسال بود...) دوستم، ابراهيمِ زاهديِ مطلق كه آن زمان در خبرگزاريِ مهر كاره‌اي بود، خبري در موردِ بيماريِ زاون كار كرد كه همان شب عليِ خدايي زنگ زد و تشكر كرد و اين شروعِ آشنايي بود با عليِ خداييِ خليقِ دوست‌داشتني كه نديده خيال مي‌كني با او بسته‌گيِ فاميلي داري... به هر رو به دعوتِ زاون و عليِ خدايي رفتيم اصفهان و هتلِ ملل و فرصتي مغتنم براي ديدنِ مستور و بايرامي و غلامي و مرادي كرماني و دكتر پژمان و ميرعابديني و تختي و دكتر صفدرِ تقي‌زاده و معلمم محمد ايوبي... كه همه در سفر بوديم و صاحبِ اوقاتِ فراغتِ بسيار! قرار شد كمي پرت و پلا بگويم در ميزگردِ ادبياتِ جنگ بعد از سخن‌رانيِ حسن ميرعابديني در موردِ تاريخِ ادبياتِ جنگ و دكتر پژمان راجع به ادبياتِ جنگ در نگاهِ جهاني و محمدرضا بايرامي پيرامونِ دفاعِ مقدس و ادبياتِ كودك و نوجوان كه ماحصلش همان شد كه آمد. و البته همه‌ي نگاهِ من آن نيست كه گفتم. انتقاد از مسوولانِ ادبياتِ جنگ دخلي به آن مجلس نداشت...



  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٧٢٢٧
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.