پيشتر در يكي از سرلوحهها حكمتش را نگاشته بودم. اين بار از سرِ وقتِ كم ميروم سراغِ فايلِ خاطراتِ شخصي و چند تايي از كتابنوشتههاي چند هفتهي اخير را بيهيچ آداب و ترتيبي عوضِ سرلوحه كار ميكنم. خيال ميكنم سرلوحهي بعدي را نيز بگذارم سرريزِ همين يكي...
٣- ايران 1427/رضا منصوري/نشر ني/ ص24 آندره گلوكز مان ميگويد: بنيادگرايي در مقابلهي با غرب غربزده ميشود، اين استدلال دقيقا همان استدلالي است كه كريستين بوبن در رفيقِ اعلا آورده است كه دعواي پسر با اخلاقِ پدر خلقِ پدري را به پسر حقنه ميكند. و البته من اين را كامل ميكنم كه بنيادگرايي در مقابلِ غرب يا تروريست ميشود، يا غربزده. چون به جاي سعي در فهم و سپس نقد، فقط تخريبي نگاه ميكند. در كل كتاب، كشكولي غيرِ ارزشمند است. متاسفانه آخرِ كار هم دكتر منصوري يك نگاهِ دولتي دارد و به عوض تلاش براي تغييرِ آموزشِ علم و بسط و تبيينِ مفهومِ علم، فقط با يك نسخهي برنامه و بودجهاي ميخواهد، معضلاتِ علميِ اين ملك را حل كند.
٤- اعترافات/قديس آگوستين/ترجمهي سايه ميثمي/ويراستهي (تنها کسي که مي توان استاد ناميد) مصطفا ملكيان/ كتابِ خوبي بود. چند نكته را هرگز از ياد نخواهم برد. اول نكتهي اسقف بعد از پايان يك جلسه مناظرهي كلامي با آگوستين و عدمِ اقناعِ طرفين گفته بود كسي كه اينچنين مادرش گريه كند، هرگز گمراه نخواهد شد. ص111 حاشا و كلا كه فرزندِ چنين اشكهايي گمراه شود... بعد هم توسعهيافتهگيِ اداريِ روم. باورنكردني است. "آن زمان شهرِ ميلان از حكمرانِ روم تقاضا كرده بود استادي در ادبيات و خطابت به آنجا گسيل دارد. با اين وعده كه هزينههاي سفرِ او از خزانهي دولتي... 161ص"
٥-يادي از استاد/يادكردي از متفكر ارجمند حجهالاسلام و المسلمين سيد منيرالدين حسيني الهاشمي/ دفتر فرهنگستان علوم اسلامي/ براي آشنايي كتابِ خوبي بود. البته در حدِ طرحِ مقاله و نه يك روشِ نو. ايدهي فقهِ خرد و كلان و توسعه چيزي نو بود(112). ص108 و مسالهي علمِ اسلامي قشنگ بود. سخنرانيِ ميرباقري نيز كه توسعهي سياسي را در حقيقت باطنِ مدرنيته ميدانست جذاب بود.
٦-ضرورتِ مهندسيِ تمدنِ اسلامي، بر پايهي فلسفهي شدن/دفترِ فرهنگستانِ علومِ انساني/ ص61 پاسخگوييِ به مسائلِ مستحدثه حتماً يك وظيفه است، اما مربوط به زماني است كه شما قدرت نداشته باشيد. وقتي قدرت داشته باشيد، بايد محدثِ حادثه باشيد. يعني شما بايد بتوانيد "نظاماتِ تكامليِ اجتماعي" را بر اساسِ "مقاصدِ الهي" تاسيس كنيد. اين تاسيس و همآهنگي آن حتماً نياز به يك "روشِ علوم" دارد.
٧- شامِ آخر شهرزاد، سجاد صاحبان زند، موسسهي فرهنگي سناء دل. مجموعهاي از نه داستان، با غلبهي فرم. نويسندهاي كه زور ميزند خودش را به رخ بكشد. البته قويتر از امثال حسن و ديگران. اما با همان اداها كه من نميپسندم و نميدانم تا كي ميتوان به اين بازي ادامه داد و ارضا شد. يك داستان قابلِ تامل داشت. مجموعهي شعر روي بدنِ يك جوان. به گمانم اصلِ داستان را جايي ديگر ديده بودم. اما حواشي ميتوانست جذابتر باشد، اگر گزارشي نميبود. اگر ميرفت به سمتِ بطن و باطنِ داستان كه نرفته بود. در باقيِ مواردِ اغلاطِ فراوانِ مطبعي و غيرِ مطبعي و ضعفهاي غيرِ شيرين و ركيك مثلا دختري كه بيپرده بود يا... خيال نميكنم داستانها آنقدر قابلِ تامل باشند.
٩- پسرم قدش بلند است/آناهيتا آروان/سورهي مهر/ شايد بهترين كتابي است كه اخيرا خواندهام. ميارزد كه مستقلا راجعش بنويسم. بايد سفارش بدهم براي معرفي. داستانهايي به شدت حسي با نثري دخترانه. خوشحالم كه از نويسندهاي داستان ميخوانم كه آيندهي روشني پيشِ رو دارد و فقط داستان مينويسد. ادا در نميآورد. درختِ سيب يكي از بهترين داستانهايي است كه در چند سالِ اخير خواندهام. كتاب را اگر چه دفترِ ادبياتِ كودك و نوجوان در آورده است، اما به گمانِ من مخاطبِ بزرگسال نيز دارد. خدا كند داستانِ بلند بنويسد و گرفتارِ اداهاي مرسوم نشود. خدا كند كه بيشتر بنويسد...
١٠- ديوانِ سومنات، ابوترابِ خسروي، نشرِ مركز. مجموعه داستان كوتاه. براي دومين بار سراغش رفتم. اينبار بايد اقرار كنم كه به جز آخرين داستان يعني خودِ "ديوانِ سومنات" با سايرِ داستانها به راحتي دفعهي پيش ارتباط برقرار نكردم. اما خودِ ديوانِ سومنات بينظير است. نثري كهن كه در دلِ قصه ممزوج شده است، خطي عجيب كه با ريشههاي ادبياتِ دينيِ ما مرتبط است و مرا همواره به يادِ جملهي عجيبتر قرآن مياندازد كه "اليه يصعد الكلم الطيب..." "آفتاب بر سرشان ميتابيده و عطش بر آنها غالب ميآيد، ملازم ميگويد، آب و سايهاي نيست كه راحت كنيم. طبيب غزلي به هيات جويباري ميسرايد كه در برهوت ظاهر ميشود و بعد غزلي به شكلِ سروِ سبزي تضمينِ غزلِ جويبار ميكند كه بر زمين ايستاده و سايه ميگسترد. شفيقِ لاهوري نقل ميكند كه طبيب در عنفوانِ جواني به اصرار پدر طب خواند..." برشي بود از آن قصه كه اول بار البته در آدينه خوانده بودمش. اين داستانِ كوتاهِ خسروي را حتا از "اسفارِ كاتبان" كه بسياري شاهكارِ او ميدانند بهتر ميدانم...