جهت سهولت دسترسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظهی 380 نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=====================================
400
صراط، پنجره: لباس روحانیت محدودیت است نه مصونیت
http://www.seratnews.ir/fa/news/73023/%D9%84%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%AA-%D9%85%D8%AD%D8%AF%D9%88%D8%AF%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%B5%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%AA
مصاحبه جناب امید مهدی نژاد با حجتالاسلام زائری-مرداد91
ـ قیصر امینپور؟
ـ هنر و ادبیات شریف.
ـ ابوالفضل زرویی نصرآباد؟
ـ برادر دوستداشتنیام. تفکر و اندوهی جدی، پشت قابی از لبخند.
ـ رضا امیرخانی؟
ـ صفای محض.
=====================================
399
قطعه 26:آهای فرهاد مجیدی…
http://www.ghadiany.ir/?p=15385
حسین قدیانی-مرداد91
«رضای ادبیات»… امیرخانی را می گویم، در آخرین رمانش «قیدار» از قهرمانی جوانمرد سخن می گوید که زیاد، خیلی زیاد کامیون دارد. کامیون هایی که البته وفا نکردند و دست آخر بلای جان زن و زندگی اش شدند. بگذار خطی، نقدی کرده باشم قیدار را که آخر چرا در این دنیای ۹۹ درصد، هر آنچه خوبی و جوانمردی است، عدل سر از دکان سرمایه داری درمی آورد؟! اما باز هم بگذار خطی، پیش بینی کنم آخر لیگ را که میلیاردرهای جدیدالورود آبی و قرمز، مثل کامیون های حضرت قیدار می مانند و کمی اگر صبر کنی، خواهی دید که چگونه له و لورده می کنند رویانیان و فتح الله زاده را. دنیا تا بوده همین بوده. «کلمه» اگر برای رضا امیرخانی در حکم «سرمایه خصوصی» است، او حق دارد بر خلاف میل امثال من، «نفحات نفت» و «قیدار» را آزادانه اما در رثای سرمایه داری بنویسد؛ عهدی نبسته با ما آقارضا که همیشه بر مدار «ارمیا» بنویسد. لااقل صداقتش و دروغ ننوشتنش، نیز قلم قشنگش، «داستان سیستان» و «من او» جای تقدیر دارد، لیکن «آبی و قرمز» با این همه تعصب و قدمت و قیمت و غرور و عشق، مگر سرمایه خصوصی فلانی و بهمانی است که چنین تا می کنند با این ۲ رنگ محجوب؟ بیت المال پیشکش!
...
دیروز رضا امیرخانی عجب حرف نکته داری به من زد؛ با این حساب، من چرا باید پرسپولیسی باشم؟! تو چرا باید استقلالی؟!
...
این ما بودیم که در کوچه پس کوچه های جاده ساوه، حتی عبور و مرور کامیون حضرت قیدار هم مانع گل کوچک مان نمی شد. همین که جناب ۱۸ چرخ را می دیدیم، یکی مان می گفت استپ! تا بیاید و رد شود. چه روزگاری بود؛ تیم ما کاپیتان داشت، اما پول خرید بازوبند نداشتیم!
=====================================
398
ساقی: باسم رب النور
http://136733.blogfa.com/post-104.aspx
آزاده احمدیان-مرداد91
آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ... این حرف سنگین است ... خودم هم میدانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم میشود، اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است... مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.
از آدمِ بی خطا میترسم، از آدمِ دو خطا دوری میکنم، اما پای آدمِ تک خطا میایستم...!
قِـیدار - رضا امیرخانی
=====================================
397
هفت قدم تا تو: »»» کتابی به اختصار ..
http://a3moony.blogfa.com/post/449
a3moony -مرداد91
آچار کشی را من از خودم در آوده ام ... اختراع ِ قیدار است ... همان جور که فرشی که با عشق بافته شود تومن تومن قیمت دارد ، من حساب کرده ام دختر آلمانی مرسدس چه می داند که عشق یعنی چه ؟!
=====================================
396
رجانیوز: كتابهاي روزهدار بهتر فروختند/ استقبال از«مفاتيحالحيات» و «گنجينه»
http://rajanews.com/Detail.asp?id=132909
...-مرداد91
فروشگاه نشر معارف در چهارراه كالج براي خيلي از جوانها پاتوق خوبي است براي رسيدن به كتابهايي كه احتمالا در راسته خيابان انقلاب پيدا نمي شود. «كتاب مفاتيح الحيات» آيت الله جوادي آملي پرفروشترين كتاب اين فروشگاه در هفته گذشته بوده است. حال و هواي ماه مبارك رمضان هم موجب شده است تا كتاب» «پرسش و پاسخهاي دانشجويي- احكام روزه» دومين كتاب پرفروش باشد.
مجموعه گنجينه هم كه پنج كتاب قرآن، ديوان حافظ، نهج البلاغه، صحيفه سجاديه و... را در شكل و شمايلي جديد و جوان پسند ارائه ميكند پرفروش بعدي اين فروشگاه بوده است. «كمي ديرتر» سيد مهدي شجاعي، «قيدار» رضا اميرخاني و «دغدغه هاي فرهنگي» موسسه جهادي كه مجموعه فرمايشات حضرت آقا درباره فرهنگ است هم ديگر پرفروشهاي اين مركز است كه البته اين سه كتاب تقريبا در مراكز ديگر فروش كتاب جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي هم توانسته اند در هفته گذشته چشم مخاطبان را بگيرند.
=====================================
395
این دو نفر: دل دار
http://www.in2nafar.ir/?p=234
من-مرداد91
پیش نگاری(قابل توجه «هم سر»):می خواستم برایت «قیدار» بخرم.اما از آنجا که هنوز نه «من او» را درست و درمان خوانده ای نه «جانستان کابلستان» را،فعلا دست نگه داشتم.قبول دارم که قول دادم «من او» را خودم برایت تقریر! کنم و این قول را تنها به اندازه ی یک فصل و یک صفحه عمل کردم.اما خب! تو می خواهی به خاطر بد قولی من خودت را از شاهکار ادبیات داستانی دو دهه ی اخیر ایران محروم کنی؟
=====================================
394
...: قیدار
http://goojegeno.blogsky.com/1391/05/04/post-334/
...-مرداد91
این روزها زده ام توی کار خواندن کتاب . نیت کرده ام تا پایان ماه رمضان یه چنتایی کتاب بخوانم . راپورت این کتابخوانی رو براتون همینجا می نویسم .
اولین کتابی که خیلی شانسی بدستم رسید و همین که باز کردم و چند خطشو خوندم مجبور شدم تا تهش برم، رمان قیدار بود، نوشته رضا امیر خانی .
اینور آنور از رضا امیر خانی می شنیدم و این هم خودش یه کشش بود برای خواندن کتابش که بلاخره این چیه که اینهمه ازش حرف می زنن !! .
این رمان در حال و هوای تهران سالهای بعد 1342 اتفاق میفته داستان آدمها لوطی مسلکیه که اینروزها کمتر پیدا میشن . یه چیز تو مایه های فیلمهای فارسی قبل از انقلاب آدم یادٍ فیلمهای مسعود کیمیایی و مرحوم فریدون گله میافته !
البته رمان از نظر ساختار هنری بشدت دچار آشفتگیه به نظر میاد هیچ منطقی چه رئالیستی و چه منطق استعاری ، که در رمان بشدت استعاره حضور پر رنگی دارند وجود نداره ! . در واقع رمان چفت و بستی نیست اما به هر حال ارزش یکبار خوندن رو داره
این کتاب رو می تونید از کتاب فروشی های شهر بندرعباس نیز تهیه کنید !
=====================================
393
راه:یاد اسماعیل
http://dastkhat-any.mihanblog.com/post/24
س س-مرداد91
به نظرم این روزها باوجود قیدار و ارمیا، یادمان رفته از اسماعیل زاغول امیرحسین فردی. همان اسماعیلی که شاید خیلی واقعی تر باشد از قیدار و خیلی عجیب تر از ارمیا...
=====================================
392
کلکسیون ما چند نفر: قيدار(این پست در زمان قبل ایجاد گردیده است.)
http://dftm.blogfa.com/post/4554/%D9%82%D9%8A%D8%AF%D8%A7%D8%B1%28%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%BE%D8%B3%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%A8%D9%84-%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D8%AF-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%29
مهدی-مرداد91
مقدمه کتاب امیر خانی بود.
این کتاب آخرین رمان امیرخانی هست توسط نشر افق منتشر شده و اولین حضور کتاب در نمایشگاه کتاب تهران بوده.
نقل قول:
قيدار قهرمان داستان، مردي است كه در دهه ي پنجاه و البته از دو سه سال مانده به انقلاب تا كمي مانده به انقلاب، ماجرايش را مي خوانيم. ماجرا و داستاني كه اميرخاني از قيدار ساخته و پرداخته است، نماد يك مرد را براي ما تجسم مي بخشد كه امروزه روز نمونه اش كم ديده مي شود. و اگر بگويم من اصلا نديده ام خلاف نيست. نه كه به قد و قواره و رفتار قيدار. به مرام و اصول او كه در كل عالم از ازل تا ابد، مردي و مردانگي راهي مشخص است. گرچه لباسها و گفتار عوض شود. و صد البته تر كه امروزه هم قيدارهايي هستند كه اگر نمي بودند، پايه هاي هستي به اعتقادات همچو مني لنگ، استوار بود؟ فرو مي ريخت بي شك و گمان. هستند و من نديده ام. گيرم كه چشم سر كور است و چشم دل را بايد گشود. بايد گشود براي ديدن كه من ... .
در كل قلم سرپاي اميرخاني وجدي در من ايجاد كرد. به ايرادها فعلا كاري ندارم. اما قلم سرپا و نمادهايي كه از مردانگي آورده است و شخصيتي كه خلق كرده است، دل آدم را جلا مي دهد و دلش را براي ديدن همچي آدمي تنگ مي كند.
=====================================
391
نور و آسمان: ادمها. . .
http://skyland.blogfa.com/post-235.aspx
یه آدم و شیک و سفید-مرداد91
ادمها شده اند یا خاکستری یا سیاه
نه نه نه ادمها همه سیاه شده اند
ادم تمیز نمیبینم اطرافن
چخ ادم نمیبینم اطرافم
دلم قیدار میخواهد دلم حاج فتاح و علی فتاح میخواهد دلم ارمیا میخواهد!
باز رمانی خواندم از امیر خانی و باز رفتم اندر کف
40صفحه از رمان قیدار مانده و گویی 40صفحه از عمرم مانده
چقد ادمهایه دورم دوراند از مردانگی
ضرب المثلی داریم در بین خودمان پسرها که مرد اگر دیدی. . .خلاصه اینکه نمینویسم چون این دفعه خواهر هایه مجلس هم نمیبخشند با تمام سخاوت!
انسانی که ازش انتظار انسانیت داشتم را بعد از چند سال دیدم او هم نامردی کرد در حقم!
=====================================
390
نیمکتی در کنار رود: کتابنومچه(1)-قیدار
http://mir-kamali.blogfa.com/post-56.aspx
حسین-مرداد91
از خودش اگه بخوای نشونی بگیری می گه: کوی قیدار، کوچهی قیدار، گاراژ قیدار!
از من بخوای نشونی بگیری آخرش نمیگم گاراژ قیدار. میگم: مکتب قیدار، مدرسهی قیدار، مرام قیدار، نهضت قیدار...
"یک وجب و دو وجب که نیست گاراژ. شما نشستهای مثلِ سلطان تو دفتر، چه میدانید چه خبر است در آن گاراژ دراندردشت؟! هزار قدم در هزار قدم گاراژ است. این طرف عروسی باشد، آن طرف عزا، عروس و داماد به شبِ هفتِ میت هم نمیرسند..."
تو کل توصیفای کتاب، نزدیکترین تصویری که هی ازش در ذهنم به وجود میومد، یه چیزی تو مایههای داریوش ارجمند بود تو فیلم پردهی آخر واروژ کریم مسیحی. البته فقط از نظر قیافه و تیپ و هیکل و صدا. اگه نه، قیدار یه شخصیت فوقالعاده لوطی و بامرامه و هیچ ارتباطی با کاراکتر اون فیلم نداره. هیکل چقر، طوری که با آقا تختی کشتی میگرفته و اتفاقا همبازی قَدری هم واسهش بوده. صدای مردونه، که نعرههاش کل بچههای گاراژ از فِری ینگه و هاشم شامورتی و داش صفدر رو ردیف میکرد تا نعمتِ هیجده چرخ و ناصر اگزوز و شُلتون (که البته زمانی واسه خودش سلطونی بوده). حتی شیخِ شومبول هم که به خاطر دعا خودندن در مراسم ختنه سوران ولیعهده، اینطور معروف شده بود، جرأت نداشت زیاد به پر و پای قیدار خان بپیچه! (ببخشید البته)
عوضش آقا سید گلپا... روحانی باطنداری که کراماتش حداقل واسه قیدار روشن شده بود. هر بار که سری به قیدار میزد و چند کلمهای واسهش حرف میزد، انگاری روح تازهای بگیره، زندگیش معنا و مفهوم پیدا کنه، تکلیفش روشن بشه...
حتی بعد سرشاخ شدن با یکی از هیجده چرخای گاراژ خودش، در حالی که با شهلا جان سوار مرسدس کروک آلبالویی خودش بودن، سر گردنهی قرقچی. وقتی که نفهمیدم آب جوشِ رادیاتِ تریلی بود یا ماشین خودِ قیدار، که کاش فولکس واگن بود موتور و رادیاتورش عقب بود. بگذریم. قیدار همون قد و بالاش رو میخواست:
"ولش... گفتمت، به ارواح خاکِ آقام و خاکِ آقات میخواهمت... نقلِ لوطیگری نیست. نه تاریخت برایم مهمه است، نه جغرافیت؛ نه به پشت و روی سجلت کاری دارم، نه به زیر و روی حرف مردم؛ من همین قد و بالات را میخواهم... قیدار هم که خودت بهز من میدانی، سنگ را بخواد، سنگ آب میشود..."
خلاصه بچه گاراژ قیدار که باشی، "مرد" بار میآی، "مرد".
بچه گاراژ قیدار که باشی عمرا واسه بیمه کردن ماشینات، سراغ بیمهی شیر و خورشید نمیری. حتی خودت رو در حدی نمیدونی که پشتشون بنویسی "بیمهی ابوالفضل"، "بیمهی حسین". میدی پشت تریلیا بنویسن: "بیمهی جون". "جون" که غلام سیاهپوست ارباب کربلا بود.
بچه گاراژ قیدار که باشی بهترین یار گاراژت رو که حاصل عمرتم هست، به خاطر دست بلند کردن رو زنِ ***ِ خیابون امیریه، از دست میدی. حتی اگه یارو، سیرت ناموس قیدار خان رو، به صنار پولِ بیبرکتِ غازیاغیهای فکلیِ گاراژِ شاهرخ قرطی، فروخته باشه:
"در مرامِ ما زن را جز "ارزنکمتر" نمیزند.. به زن، جز "ارزنکمتر" بد و بیراه نمیگوید... خیال میکردم کسی که به هوای من، خفتِ وسپا سوار شدن را به جان میخرد، خیلی قبلترش این مشقها را نوشته است... تف به این خیال"
بچه گاراژ قیدار خان که باشی، میفهمی قیدار، تو پیِ عمارتِ قلهک که داره به سفارش آقا سید گلپا واسه بردنِ شهلا جان و جمع و جور کردن معتادای شهر (ببخشید، معتاد نه، سیاهسفیدهای شهر) و برگزار کردن هیئت ارباب و گود زورخونه، میسازه، قاطیِ ملاتش، میده کتابهاش رو بریزن و حتی کاری میکنه که رد پای آقا گلپا توی این ملات بمونه و اسمش رو بذاره: گذرِ پاسِید. تازه واسه بلند کردن بنا، آجر معمولی سفارش نمیده. چون واسه پختن آجرای معمولی از کورهپزخونههایی استفاده میکنن که سوختش نفتِ سیاهِ نجسیِ دستِ اون پسره! که قبلا دست پدر! بوده. واسه همین وقتی به حاج علی فتاحِ "من او" سفارش آجر میده به هاشم شامورتی دستور میده:
"دو بارِ ده تن، ذغالسنگ، از معدنِ متروکِ جیرودِ شمشک بخرد و بردارد و ببرد سرِ زمنیهای فتاح در باقرآباد ورامین؛ که معدن یک صاحب دارد و نفتِ سیاه، میلیون میلیون صاحب که حالا این جور بیصاحب افتاده است دستِ پسر!"
پر حرفی نکنم. تو مکتب قیدار از این مردونگیا زیاد دیده میشه اما چیزی که موقع خوندن این کتاب، فکرم رو مشغول میکرد، اشراف امیرخانی به ادبیات گاراژیِ 40 سال پیش بود. همونطور که اشرافش به ادبیات افغانی در "کابلستان" من رو به وجد میآورد. همونطور که اشرافش به احساسات مذهبی و انقلابیِ یه تازه از جنگ برگشته در "ارمیا"، یه دلسوخته در "ازبه" یه عاشق در "من او". هر چند بیشتر کتاب رو لو دادم اما فکر کنم خوندنش باز ارزش داره.
=====================================
389
نداآنلاین، خبرگزاری فارس: ینده ادبیات انقلاب اسلامی را پر جنبش و پر از ارزش میبینم
http://www.nedaonline.ir/news/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D9%BE%D8%B1-%D8%AC%D9%86%D8%A8%D8%B4-%D9%88-%D9%BE%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D8%B4-%D9%85%DB%8C%D8%A8%DB%8C%D9%86%D9%85-p30838.aspx
مصاحبه با دکتر نجفزاده بارفروش-مرداد91
فارس: ببینید استاد، مثلاً داستان نویسی مانند رضا امیرخانی، شاعری مثل دکتر قیصر امینپور و امثال آنها شعرهایشان بدون حمایت دولتی خریدار دارد؛ چرا ندارد؟
خب اینها کم هستند، شما ملاحظه بفرمایید که بازار کتاب شعر الان به شدت فروکش کرده است.
=====================================
388
راز بارون: بهار رمضان
http://razebaron.blogfa.com/post-375.aspx
علی سعید پور-مرداد91
سخن بارانی :
آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که
تابهحال پاش نلغزیده... این حرف سنگین است... خودم هم میدانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن
آکبند درآمد، فلزش معلوم میشود، اما فلز خطاکرده رو است، روشن است... مثل این کف دست، کج و معوج
خطش پیداست. از آدم بیخطا میترسم، اما پای آدم تکخطا میایستم...
"قیدار - رضا امیرخانی"
=====================================
387
رویامان کاویدن هر راز نهان:مردادنامه
http://1e4ia.blogfa.com/9105.aspx
فهمیه-مرداد91
قیدار- رضا امیر خانی (دایی حسنی!:دی)-نشر افق
داستان قیدار گاراژدار یک تهرون. عاشق شهلاجان! قصه با یه تصادف شروع میشه و از دست رفتن چشای شهلا... هرچند اولاش خیلی سخته فهمیدن ادبیات راننده جاده های گاراژ قیدار اما جلو تر که میری کم کم همه چی دستت میاد. مدل خوندن کتاب هم همینطور... اینم یه قسمتایی از کتاب که دوس داشتم بذارم اینجا بخونین:
- تو کار قیدار پشیمانی راه ندارد. قیدار هیچ وقت پشیمان نمی شود... من همیشه به تصمیم اول احترام می گذارم. تصمیم اولی که به ذهنت می زند با همه جان گرفته می شود. تصمیم دوم با عقل و تصمیم سوم با ترس... از تصمیم اول که رد شدی باقیش مزه ای ندارد... بگذار وعظ کنم برای تکه ی تنم. من به این وعظ مثل کلام خود خدا اعتقاد دارم. فقط به یک چیز در عالم موعظه ات می کنم. تصمیم اول را که گرفتی باید بلند شوی و بروی زیر یک خمش را بگیری... تنها با دیگران توفیر نمی کند. باید بلند شوی و فن بزنی... بی چون و چرا... بعد از فن زدن می نشینی و بهش فکر می کنی و دور و برش را صاف می کنی...
=====================================
386
خاطرات ماه بانو: بازی وبلاگی
http://mahbanoo69.blogfa.com/post/23
ماه بانو-مرداد91
اگه یه ساز بودم: ویولن،ویولن سل
اگه یه کتاب بودم: خانوم،قیدار
اگه شعر بودم: صدای پای آب سهراب
اگه یه اسم بودم: مائده
=====================================
385
دادنویس:سخت نگیر رفیق
http://dadnevis.blogfa.com/post/92
دادنویس-مرداد91
آدم باید هر کاری را که به ذهنش درست آمد، انجام بدهد و زیاد توی نخ قضیه نرود و معطل نکند. این را احتمالاً از یک تکهای از کتاب «قیدار» رضا امیرخانی وارد مغز و بایگانی ذهنم کردهام و حالا دارم بلغورش میکنم. کتاب را نخواندهام، اما توی شبکههای اجتماعی حسابی گل کرده است چند تکه از کتاب. یکی از حسرتهایم این است که چرا چاپ اول این کتاب را از نمایشگاه کتاب نگرفتم و چرا با این استدلال که اول کتابهای قدیمیاش را بگیرم و بخوانم، چاپ اول را از دست دادم. اما خب، خیلی هم مهم نیست داشتن چاپ اول یک کتاب شاهکار. بگذریم...
=====================================
384
آبی بی انتها: .: قیدار :.
http://msrt.blogfa.com/post-715.aspx
مریم-خرداد91
قیدار رو امسال تو نمایشگاه داغ داغ خریدیم. و به تجربۀ بیوتن که مورد سرچ قرار گرفتم، فکر کردم تا آخر اردیبهشت تمومش کنم و در موردش بنویسم. اما خستگی و درگیری های کاری و روزانه مانعم می شد و بلاخره امروز عصر که اول خرداده، از خواب عصرگاهی زدم، تونستم تمومش کنم.
بی اراده جملۀ پایانی رو بوسیدم. فقط جملۀ آخر که شاید بوسۀ من به منظور نویسنده هیچ ربطی هم نداشته باشه.
طبق معمول هم یه سری تکیه کلوم برامون موند مثل یا علی مدد که از یا علی مددیِ درویش مصطفی رسیده(والبته روش برخورد سنی های قشم و حساسیتشون به این عبارت). مثلاً "حق" برای من جای لایک رو توی فیسبوک گرفت. دوستان دیگه هم احتمالاً توی نظرات وبلاگ اینو از من خواهند خوند. توضیح اینکه :
حق=لایک=پسندیدم شدید( یا قبوله شَدید)
کلیت داستان بسیار ملموس بود. فضا رو دوست داشتنی تصویر کرده، هرچند بسیار رویایی هست و زمینی نیست.
انگار امیر خانی متوجه شده که استفاده از آدمهای نام آشنا تو متن (حتی با توضیح اینکه ماجراهای شخصیت اول داستان با فرد معروف واقعی نیست) اقبال رو بالا می بره. حداقل برای من که اینطور بوده. از اون لحاظ که وقتی یه فرد نام آشنا مثل تختی برای همه مون تصویر خاصی داره، به جای وارد کردن یه آدم دیگه با خصوصیات برابر و اضافه شدن صفحه ها و توضیحات در موردش، از برندی به اسم "تختی" استفاده می کنه و خلاص. یه جورایی شبیه کار گرافیک.
دیگه اینکه، شخصیت قیدار هر از گاهی به یکی گوشه می زنه، گاهی به داستان سیستان و شخصیت اصلیش. مخصوصاً سر غذا پخش کردن. گاهی به منِ او و درویش مصطفی و حکمتاش، و گویا گاهی به جانستان کابلستان که هنوز نخوندمش. و گوشه ای هم به یه عالمه آدم دیگه که توی پاراگراف آخر کتاب می خونیم، و خط آخر از دیدگاه من...
در کل، در این لحظه، یه حس فهم دارم و فکر. نه فکری مثل بیوتن که تازه برم بیندیشم که چی خوندم، یه فکری که تو زندگیم یکی از پاراگراف آخری ها باشم.
از اونجایی که همش الآن تو فکر جهادم، حس می کنم امیرخانی هم تو این زمونه ای که گرگ و شغال به هم رحم می کنن و ما آدما نه، جهاد فرهنگی بزرگی کرده.
قیدار زیباست و دلنشین و بسیار ساده
=====================================
383
تریبون مستضعفین: قیدار و لوطیمنشی شخصیتهای امیرخانی
http://www.teribon.ir/archives/115123/%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%D9%84%D9%88%D8%B7%DB%8C%E2%80%8C%D9%85%D9%86%D8%B4%DB%8C-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86.html
محمد غفاری-مرداد91
«رضا امیرخانی» در نوشتن قیدار بسیار با تجربه عمل کرده است و ادبیات گفتاری یک راننده و گاراژدار را به خوبی به خواننده تلقین میکند و داستان آنقدر لوطی منشانه پیش میرود، که خواننده به راحتی جذب آن میشود و شخصیتها و ادبیات خاصشان را در ذهن مجسم میکند.
خوش نامی قدم اول است، از خوش نامی به بد نامی رسیدن قدم بعدی، قدم آخر گمنامی است. طوبی للغرباء
قیدار نبی فرزند اسماعیل نبی است. پیامبری که در حوالی شهر زنجان مدفون است و او را با صفت «مدارا»ی با مردمان میشناختند، اما در اینجا مراد ما از «قیدار» داستان گاراژداری است که در دهه ۵۰ در حالیکه نسل جوانمردان و اهل مروت رو به پایان است، پا به جفت و با تمام وجود به میدان آمده است و میخواهد ادامه دهندهی راه این نسل باشد. ماجرا از سفر قیدار به همراه نامزدش شروع میشود. او با رفتارهای خود بر ادامهی جوانمردی در فرهنگ ایرانی تاکید میکند و قصد تربیت افراد دیگر با همین سبک و سیاق را نیز دارد. مردانگی، مروت، اعتقاد دینی، رفیق بازی و دفاع از مظلوم ویژگی قیدار و قیدارهاست و سعی قیدار آن است که نزدیک شود به ویژگیهای رفتاری حضرت علی (ع)، این در حالی است که جامعه در داستان به لحاظ سیاسی واجتماعی، این نوع مرام و شخصیتها را نمیپذیرد و موقعیت چنین انسانهایی هر روز سختتر میشود. قیدار حتی در ازدواجش نیز علاوه بر عشق، ایثار را هم مد نظر دارد و گذشتهی شهلا جان خود را نادیده گرفته و او را با یک زندگی بامروت و جوانمردانه همراه میکند.
«رضا امیرخانی» در نوشتن قیدار بسیار با تجربه عمل کرده است و ادبیات گفتاری یک راننده و گاراژدار را به خوبی به خواننده تلقین میکند و داستان آنقدر لوطی منشانه پیش میرود، که خواننده به راحتی جذب آن میشود و شخصیتها و ادبیات خاصشان را در ذهن مجسم میکند. داستان از منظر راوی کل نوشته شده است و شخصیتهای بسیار متفاوتی در آن پیدا میشود؛ از «سید گلپا»ی متدین و اهل کرامت گرفته تا «شاه رخ» که بسیار بد طینت و ناپاک است.
تفکر قیدار و هرکس که چون قیدار است از قلم متعهد امیرخانی سرچشمه میگیرد و بسیاری از اعتقادات و آیینهای فراموش شده در او متجلی میشود. در قیدار همه اتوبوسها و کامیونها «بیمه جون» -غلام حضرت سیدالشهدا(ع) – هستند و هر کسی تلاش میکند مورد عنایت سید گلپا قرار بگیرد و در نتیجه به حضرت امیر(ع) نزدیک شود و این در حالی است که شخصیتهای لوطی و جوانمرد سعی دارند به گمنامی برسند و از خودشناسی به بیخودی برسند.
قیدار در ۹ فصل نگاشته شده است و عنوان هر کدام از آنها به صورتی با اتوبوس، کامیون، گاراژ و… مرتبط است:
مرسدس کوپهی کروک آلبالویی متالیک، تاکسی فیات کبریتی دویست و دو، اسب اینترنشنال و…
رسمالخط کتاب شیوهای نوین در نگارش است و گاه شکل ظاهری معمول کلمات تغییر متفاوت از آن چیزی است که سراغ داریم و البته این نوع تفاوتها از ویژگیهای سبکی رضا امیرخانی است. «قیدار» ۲۹۴ صفحه دارد و سال ۱۳۹۱ توسط «نشر افق» برای نخستین بار راهی بازار شده است و ۹۰۰۰ هزار تومان هم قیمت دارد.
«نعمت «مرحمت زیاد» قیدار را از «کفشهای جفت»، سوا میکند. از جلو کورسی کنار میرود و پاپیون گازش را میگیرد که زودتر از گاراژ قیدار بیرون بزند. از در گاراژ که بیرون میرود، باید بپیچد تا از کوچهی قیدار برود تو گذر قیدار و بعد برسد به خیابان قزوین و… اما دور که میگیرد تو کوچه، ترمزش انگار نمیگیرد…»
صفحه
=====================================
382
مخفیگاه:469.
http://makhfigah90.blogfa.com/post-482.aspx
...-مرداد91
زنها هم تو خوشی گریه می کنند، هم تو ناخوشی. هم تو شادی، هم تو غم...
ما مثل شما مرد نیستیم که اصلا گریه نکنیم...
(قیدار)
+والا!
=====================================
381
جایی برای رسیدن: ضیافت الهی
http://rismanelahi.persianblog.ir/post/128
لوتوس-مرداد91
-با شروع ماه رمضان کتاب قیدار را هم شروع کردم، صبح ها را با این کتاب به خوبی سپری می کنم!
در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(19) +تا نیمه کتاب، قیدار بدونِ صفدر، بعدِ کتاب، صفدری بدونِ قیدار+قیدار از زبان پاسبانی در یزد+در سراسر رمان ردپایی از شریعت نمیبینیم الا آنجا که شاهرخ قرتی میخواهد خمس دهد و آن را هم سید باطندار از او نمیپذیرد+به یاد جوانمردی قیدار را باید خواند
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(18) +چرا کاراکتر اصلی یک رمان باید راننده پایه یک باشد؟!+قیدار همان اثر قدرتمندی است که انتظار داشتیم+خرید کتاب قیدار با پیک موتوری+بعد از سایت قیدار، وبلاگ قیدار هم در بلاگفا راهاندازی شد+استقبال از کتابهای آیهالله جوادی آملی، سیدمهدی شجاعی و...+قیدارها نمیمیرند، قیدار اخلاقیترین متنی است که در این چندسال خواندهام
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(17) +سید گلپای شما کیست؟+متن سرکار خانم سحر دانشور در مجله ی شماره ی سه ی داستان+نویسندهی قیدار جاخالی داده است+ما باید قیدار باشیم، افسوس که نیستیم...+امیرخانی گوگوش میشنیده و قیدار مینوشته!+به پاس جوانمردی از یادرفته، متنی از سرکار خانم ولدبیگی در سایت برهان+شاید قیدار طبیبه اصلیتش!+قیدار و کفتربازان مرید امام صادق(ع)+قیدار پرمقدار، متصل است به منبعی معنوی+این رمان میتوانست شاخصترین باشد
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(16) +قیدار، اخلاق گمشده سیاست در روزگار ما+دفترمان را لنگر کنیم!+فردانیوز و آرمانشهر امیرخانی+نماز قیدار چرا پیدا نیست؟+فروش تلفنی قیدار و سقای آب و ادب توسط سامانه سام+چه اشکالی دارد صداوسیما یک برنامه یک ساعته برای قیدار بگذارد؟
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(15) +ما قهرمان کم داریم+تبلیغ منفی برای قیدار+دلم برای سید گلپا تنگ شده است از جناب سید مهدی موسوی+حجتالاسلام ساجدی در هشتادوهشتمین خیمه: قیدار یک منبر باصفاست!+چرا عکسش رو میزنید روی جلد تجربه؟+قیدار در مناظرهی موافقان و مخالفانِ نوعارفان!+نکند قیدار شعبان بشود؟!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(14) +قیدار چاپ هفتمی شد+معجزه ادبیات در روزنامهی فرهیختگان+پرفروشهای شهرکتاب مرکزی+جون و جان و لاتی و لاتین+امیرخانی در گرداب زندگی فرو رفت!+چرا باید از یک رمان تمجید کرد؟ رمان باید خوانده شود+توضیح رضاامیرخانی راجع به گزارش نقد قیدار در حوزه هنری و قیدار رمان نیست و من حرفهای نیستم و...+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(13) +دورهی عقلانیت دینی است نه قیدار+ امیرخانی به جای پرداختن به مفاهیم بیاثر قصه بسیجیها را بنویسد+قیدار خرافاتی است+متنی مهم از جناب محمد مهدوی اشرف: آیا قیدار رمانِ آموزشی است؟!+پرفروشترین در سامانه سام+تبریک جناب سیدمهدی شجاعی
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(12) +وقتی داستان تمام شد، بیاختیار کتاب را بوسیدم+این مدینه فاضله پر از گوسفند بود!+قیدار مرا به یاد شعرهای زرویی میاندازد+در این زمانه عوضی پنجرهای بگشایید به کوچهی جوانمردان!+گزارش جلسه نقد شیراز از جناب بردستانی+امیرخانی درست دفاع نمیکند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(11) +گزارشی از جلسه نقد استاد حسین فتاحی+ یک گل خوردی! شدیم 5-2 +تفسیر همزمان یک آیه در کمی دیرتر و قیدار!+قیدارنویس، تو بعد از من او افتادهای در سراشیبی سقوط!+نقدی بر مصاحبه تجربه، اشرافیت معنوی؟!+اردبیل و کتابفروشی+قیدار بعد از کتاب آیهالله جوادی آملی در سام+جیم خراسان و گود زورخانه!
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(10) +خبرگزاری فارس و محمدرضا سرشار، ناشران مقابل رسمالخط خاص بعضی نویسندگان بایستند!+قیدار فیلم هندی، خندهدار، برای دختران دانشآموز، مسخره، کودکانه، ایده پفکی...+قیدار به چاپ پنجم رسید، فروش تلفنی در سام+کار دلی را که متر نمیکنند+مصاحبه تجربه را حتما بخوانید اما هول نشوید و شش هزار تومان ندهید!+تکرار من او بود
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(9) +قیدار به همه فحش میدهد!+ناقیداری این زمانه+قلم امیرخانی مرا به وجد آورد+اگر كسي غير اميرخاني «قيدار» را مي نوشت قدردانش مي شدم
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(8) +قیدار، پرفروشترین کتابِ سام (خرید تلفنی)+خبرگزاری فارس و زبان قیدار همان زبانِ همهی مادربزرگهاست و آزادی رقصِ مهپاره+جناب صادق دهنادی: امیرخانی بالاخره حزب تشکیل داد+شخصیتپردازی ضعیف از پشت یک سوم+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(7) +چرا قیدار مثل تختی تو گوش شاپور نزد؟! (روایتی نادرست برای نمایش نادرستیِ قیدار)+قشر زیادی از مخاطبان نمیتوانند با شخصیتپردازی رضا امیرخانی ارتباط برقرار کنند(پایگاه خبری فسا)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(6) اثر امیرخانی پدیده نمایشگاه امسال بود+ خرید تلفنی از سام
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(5) +گاراژ قیدار باز است حتا برای شما
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند
|