تاريخ انتشار : ٢٠:١٧ ٢٨/٢/١٣٩١

آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(3)+بایرامی و پیش‌نهاد قیدار+زای‌مان امیرخانی!
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظه‌ی 40 نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=======================================

60

بید مجنون: 156

http://bid-e-majn00n.blogfa.com/post/190/156

بیدمجنون-اردیبهشت91

رفته بودیم نمایشگاه تا جایی که توان داشتم چرخیده بودم خسته ی خسته از پولم هم ۱۰ تومن بیشتر نمونده بود رسیدم جلوی یه غرفه ای که خیلی شلوغ بود گفتم حتما نویسنده ای چیزی اینجاس بعدم یکی از اون تیپای روشن فکری رو به خودم گرفتم که آخه آدم برا یه نویسنده این جوری می کنه؟ (آخه قبلشم هم امیر علی نبویان رو دیدم حاضرم شرط ببندم هر کس که کتابشو می خرید فقط به خاطر این بود که امضای امیر علی رو داشته والا کتابه که خوندن نداره) تو همین فازای روشن فکری بودم که دیدم دست یه آقایی یکی از کتابای "رضا امیر خوانی" ئه ."قیدار". تو غرفه رو نگاه کردم دیدم خودشم هست. باورم نمی شد رضا امیرخانی، نویسنده ی محبوب من، کسی که تو روزای نوجوونی "ناصر ارمنی"ش ذوق زده ام کرده بود کسی که "نشتِ نشا"ش رو حتی تو اتوبوس هم نمی تونستم کنار بزارم کسی که با "منِ او"ش زندگی کرده بودم کسی که برای "ارمیا"ی  "بیوتن"ش حرص خورده بودم ... فقط می ترسیدم با کلی زحمت برم جلو اما پولم کم بیاد دور برمو یه نگا انداختم دست یه آقای مسنی "قیدار" دیدم رفتم جلو پرسیدم آقا کتابتونو چند خریدید؟ قیمتو گفتم بعدم مثل این بچه ها که می پرسن بستینیت خوش مزه اس پرسیدم امضام کرد براتون؟؟...

دیدم پولم می رسه رفتم جلو وایستادم که کتابو بگیرم یک آن به خودم اومدم دیدم دور وبرم چندتا مردن می دونید دیگه احتمالا چه بویی استشمام می کردم! تازه یکی از آقایون منو با فامیلاشون اشتباه گرفته بود هی فاصله ها رو کم می کرد فقط تونستم خودمو از بینشون بکشم بیرون و قیدِ "قیدار" و بزنم چندتا غرفه اونطرف تر داشتم کتابارو نگا می کردم یکی از پشت گفت خانوم خانوم این کتاب برا شما برگشتم دیدم همون آقاییه که ازش سوال پرسیدم کتابش هم تو دستش گفتم نه آخه چرا؟ کتابو انداخت تو مشمایی که دستم بود و تو جمعیت گم شد...

از خوشحالی نمی دونستم باید چه کار کنم خوشحال و خندان برا خودم می چرخیدم. دیگه نیم ساعت مونده بود به ساعت تعطیلی نمایشگاه که دیدم...

ـآقای امیر خانی...

+سلام بفرمایید

-میشه این کتابو برام امضا کنید؟

+حتما... اما این که امضا داره

ـنه اون برا من نیست می خوام برا خودم امضاش کنید

+خب بزار من یه دونه دیگه بهت بدم اینو بده به صاحبش

-آخه دیگه نمی بینمشون

+باشه چی برات بنویسم؟

.

.

.

بعدشم کلی با هم درباره داستان نویسی صحبت کردیم مابین صحبتاش از رانی  می خورد ودوباره شروع به حرف زدن می کرد خیلی خوب بود خیلی

خدایی اگه توصف می موندم نه کتاب هدیه می گرفتم نه می تونستم با خودش حرف بزنم

از سالن که اومدم بیرون فوری رفتم یه رانی خریدم فکر کنم خوشمزه ترین آبمیوه ای بود که تو عمرم خورده بودم :دی

+امضا:

 

+اینم باقی خریدام

 

می خوام بدونم الان مفهوم خرکیف درست براتون جا افتاد یا نه؟

 

=======================================
59

روزنامه جام جم: «قيدار» روايت روابط انسان‌ها در فضاي شهري

http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100811591002

محمدرضا بایرامی-اردیبهشت91

جام جم آنلاين: من كتاب «قيدار» نوشته رضا اميرخاني را به دوستان پيشنهاد مي‌كنم به اين دليل كه توانسته يك فضايي قديمي را با روابط قديمي به گونه‌اي به تصوير بكشد كه براي خواننده امروز مانوس و جذاب باشد.

«قيدار» توسط نشر افق منتشر شده و امسال در نمايشگاه كتاب شركت داده شده و تا آنجا كه من شنيده‌ام بسيار مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته است.

داستان «قيدار» در فضاي تهران قديم پيش از انقلاب اسلامي روي مي‌دهد.

آن هم در دوره‌اي كه كم‌كم بعضي مظاهر زندگي مدرنيته خودش را نشان مي‌دهد و هر چيزي نوعي آشفتگي دارد.

اين امر ميان آدم‌هايي پيدا مي‌شود كه مي‌خواهند شهر را سر و سامان دهند. داستان دو شخصيت عمده دارد كه گاراژ و تعداد زيادي ماشين دارند و ماجراهاي آن در دهه 50 شمسي رخ مي‌دهد.

نويسنده توانسته خيلي خوب روابط بين اين آدم‌ها و فضاي شهري آن زمان را به تصوير بكشد. كتاب قيدار داستان سرراستي دارد و هيچ خبري از فرم‌گرايي مفرط در آن نيست و بيشتر قصه‌گوست و هر كسي از خواندنش لذت خواهد برد. من شخصا اين كتاب را مطالعه كرده‌ام و خيلي خوشم آمد.

قيدار در شمارگان سه هزار نسخه و با 296 صفحه از روز دوم نمايشگاه بين‌المللي كتاب تهران در نشر افق منتشر شد.

 

=======================================
58

بوی نمناک اسارت: شنا...

http://oubooor.blogfa.com/post/164

مانا-اردیبهشت91

15 داستانـــِ کوتاه به انتخابـــِ محمد علی سپانلو...چاپـــِ سومـــِ 1352...داستانـــِ اول جشنـــِ فرخنده ی جلال آلـــِ احمد...چقدر زیاد ، قلمـــِ امیرخانی رُ متاثر از این نویسنده می یابم...اما داستانی که وقتی خوندمش من رُ خیلی در فکر فرو برد...

آبجی : قیدار ُ از نمایشگاه گرفتیم...دلت بسوزه متنوع بود امسال.

اما من باور نمی کنم تا دلم نسوزه !

=======================================
57

مقالاتی در باب مدیریت رسانه: آخرین اثر از "علی فتاح" در رمان قیدار....

http://mehrdad-ajam.blogfa.com/post-180.aspx

...-اردیبهشت91

علی فتاح قبل از انقلاب به شغل پدر بزرگ مشغول بوده، اما کوره آجر پزی اشان تبدیل به ترمینال جنوب گشته است!!

علی نیز در باقر آباد ورامین !! کوره ای دیگر ساخته که برای "لنگر پاسید قیدار" آجر تهیه می کند!!

گفتگوی تلفنی زیبا بین علی فتاح و قیدار نیز در رمان هست!

واقعا دست مزیزاد به جناب امیرخانی!خدا قوت!

 

=======================================
56

من و کتاب: قيدار

http://manvaketab.blogfa.com/post/22

فهیمه طاهرپور کمیشانی-اردیبهشت91

اما سرسلسله ي نسل سوم، قيدار نبي، فرزند اسماعيل نبي، فرزندزاده ي ابوالانبيا ابراهيم نبي است؛ كه خود ، صفت اش مداراي با مردمان بود و پدر پدران سلسله ي خاتم انبياست...

 اين مقدمه اميرخاني بود بر كتاب قيدار. كه خودش نشون ميده مخاطب اميرخاني تو اين كتاب نسل سومه. اما داستان كتاب:

يه تهرانه و يه گاراژ قِيدار، يه گاراژ قِيدار و يه قِيدار. قِيدار يه آدم اصيل و سفره داره  كه يه گاراژ بزرگ داره و هميشه به همه كمك مي كنه مثلا وقتي  با خانمش ميره سفره خانه همه سفره خانه رو مهمون ميكنه. داستان تو دهه پنجاه مي گذره و قيدار با وجود شرايط سخت مي خواد با اصول جوانمردي و ديني خودش زندگي كنه . آدمي كه درِ خونش كلا نيمه بازه تا به قول خودش مظلوم  بتونه هر وقت مي خواد ازش رد شه، طبقه اول خونش 20 تا اتاق داره برا ي اينكه هر كس تو شهر بي جا و مكانه بياد اونجا زندگي كنه طوريكه خودش هم نمي فهمه كي مياد و كي ميره... اما خب هر كه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بيشترش ميدهند.

اول داستان كه قِيدار و زنش دارن ميرن ماه عسل زنش همش به اين فكر مي كنه كه چطور اين همه خوشبختي رو باور كنه و مثل خواننده و قيدار همش منتظر يه اتفاق بده  كه خيلي زود پيش مياد... و اين كه قيدار چطوري بعد از اين اتفاق كمر راست ميكنه و به زندگي  ادامه ميده...

ميشه گفت اين كتاب يه جورايي آرمانهاي اميرخانيه . اميرخاني تو كتاباش معمولا سعي مي كنه مومن واقعي رو معرفي كنه  كه چجور بايد باشه. از چيزاي جالب كتاب اينه كه علي فتاح تو من او هم از دوستاي قِيداره. يه روحاني باطن دار هم تو كتاب هست به نام سيد گلپا كه اگه مطلبي رو كه اميرخاني درباره آيت الله گلپايگاني تو سايتش نوشته بخونين ميتونين بفهمين كه براي خلق اين شخصيت از كي الگو گرفته.

 بخشهايي از كتاب:

 - درخت را ديده ام كه خشك مي شود، سال كه مي  گذرد، چه گونه مي افتد؛ قصر را ديده ام كه قرن مي  گذرد، چگونه فرو مي ريزد؛ كوه را نديده بودم كه بعد عمر، چگونه فرو مي ريزد؛ كوه را نديده بودم كه بعد عمر چگونه غبار مي شود. از علائم قيامت در قرآن، يكي هم همين است؛ غبار شدن كوه ها. مي خواستم ببينم قيدار چگونه مي افتد... از زيارت اهل قبور بر ميگشتم، گفتم بيايم اين جا فاتحه اي هم براي شما بخوانم!

- تومن، تومن توفير شاه رخ خان با قيدار در اين است كه قِيدار و گاراژش، اتول را نو مي خرند، زن را دست دوم! ما برعكس اتول را شرخري مي كنيم، زن را زرخري

- امشب در عالم هيچ كسي تنهاتر از قِيدار نيست... رفيق ش زد تو گوش زن مردم، اتول اش زد تو رخ زن خودش... نه رفيقي براش مانده، نه اتولي... اگر تنهايي زن بوي اشك مي دهد، تنهايي مرد هميشه بوي خون مي دهد...

- خوش نامي قدم اول است... از خوش نامي به بدنامي رسيدن، قدم بعدي بود...قدم آخر، گم نامي است...

كتاب قشنگي بود.اينايي كه نوشتم يك قطره از هزاران بود درباره كتاب ولي خب نمي خواستم موقع خوندن هيجانش كم بشه برا خواننده.البته همچنان به نظر من منِ او بهترين كتاب اميرخانيه البته بيوتن و ارميا هم به نظرم از قيدار بهترن.

=======================================
55

انفورماتیک: قیدار:

http://dooosteman.blogfa.com/post-35.aspx

فاطمه-اردیبهشت91

درخت را دیده ام که خشک میشود سال که میگذرد چه گونه می افتد قصر را دیده ام که قرن می گذرد چه گونه فرو می ریزد کوه را ندیده بودم که بعد عمر چه کونه غبار می شود.از علائم قیامت در قرآن یکی هم همین است.غبار شدن کوه ها.می خواستم ببینم قیدار چکونه می افته...از زیارت اهل قبور بر میگشتم گفتم بیایم این جا فاتحه ای هم برای شما بخوانم.(آقا نگاه میکند به چشم قیدار)السلام علی اهل لااله الله من اهل لا اله الا الله به حق لا اله الا الله قیدار لنگ لنگان برمیگردد به سمت راه پله فلزی برای همین اصلا کیف وجدتم قول لا اله الا الله را نمیشنود که جواب دهد.

پ.ن:قرار بود ی قسمت دیگشو بنویسم اما کتابو که باز کردم اینجاش اومد.

 

=======================================
54

شاید اینجا آخر دنیاست: قِیدار

http://extremity.blogfa.com/post/89/%D9%82%D9%90%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1

بانوی ...-اردیبهشت91

رضا امیر خانی که کتاب می نویسد

آدم می میرد تا کتاب را بخواند و تمام کند

اما

رضا امیر خانی که شخصیت می سازد

آدم می میرد تا از توهم شخصیت بیرون آید...

 

هنوز مرده ی ارمیا هستم... ارمیای کتاب ارمیا نه ارمیای بیوتن...

 

 "  ـ به ارواح خاک ِ آقام می خواهم ت... نقل ِ لوطی گری نیست. نه تاریخ ت برای م مهم است،

نه جغرافی ت؛ نه به پشت و روی سجل ت کاری دارم، نه به زیر و روی حرف مردم؛ نه...

من همین قد و بالات را می خواهم...

قیدار هم که خودت به ز من می دانی، سنگ را بخواهد، سنگ، آب می شود... "

 

قیدار. رضا امیر خانی

=======================================
53

جیغ و جار حروف: . به بهانۀ کتابها

http://horuf.blogfa.com/post-189.aspx

مریم ا.ا.-اردیبهشت91

بیچاره امیرخانی/ با رفیق داریم در مورد امیرخانی حرف می زنیم. دختر بغل دستیمان که از توی حرفهایمان جانستان کابلستان را شکار کرده می پرسد «شما خوندین این کتابو؟» می گویم «بله فوق العاده ست، حتما بخونید شما هم» از توی کیسۀ پلاستیکش سه تا کتاب در می آورد که رویی قیدار است. بعدش ارمیا، و آخری را از روی حجمش حدس می زنم که من او ست. ملاحظۀ سلیقه و خریدش را نمی کنم و توضیح می دهم که من رمانهای امیرخانی را دوست ندارم و روایتهایش برایم دلنشین تر اند هرچند خودم این بار قیدار را فقط بخاطر اینکه از طرفداران امیرخانی شده ام، به حکم طرفداری خریده ام... می گوید «کاش نگفته بودید که رمانهاش قشنگ نیست الان هی دارم فک می کنم که کاش نخریده بودم» سعی می کنم گندی که زده ام را جبران کنم: «نه بعضی هام دوست دارند کاراشو. بستگی به سلیقه تون داره و سابقۀ رمان خوندنتون. اهل رمان هستید اصلا؟ چیا می خونید؟» آره ای می گوید و ادامه می دهد که «مودب پور می خونم من» در دل دعا می کنم که حالت چهره ام عوض نشده باشد یا اگر شده دختر نتواند از این تغییر حالت چیزی را حدس بزند. توضیح می دهد که «البته همۀ مودب پورا رو هم نمی خونما» دیگر حرفی برای گفتن باقی نمانده. می گویم «ایشالله از اینام خوشتون میاد» و به رویش لبخند می زنم.

=======================================
52

راحیل: سه روز در بزرگترین اتفاق فرهنگی کشور

http://raahil.blogfa.com/post-60.aspx

سیدمهدی-اردیبهشت91

روز اول نمایشگاه یعنی چهارشنبه رسیده ام تهران. اختصاصا برای نمایشگاه آمده ام. و در همان روز اول فقط میتوانم نصف غرفه های شبستان را بازدید کنم. در همین بازدید تقریبا دو کارتن پُستی که غروب به شیراز ارسال میکنم کتاب و البته نمایه های 90 ناشران محترم پُر می شود. به جیبم که نگاه می کنم حدود 130 هزار تومان شده اند. نکته مهم این روز اول این است که خیلی از غرفه داران محترم هنوز نمایه انتشاراتشان نرسیده است. نیمی از همین نمایه ها هم از سال 87 تا نهایتا 89 تاریخ خورده اند. بالای غرفه ای زده است برای تهیه کتاب شرح اسم شنبه مراجعه نمائید. حتی قیدار را هم فردا صبحش می آورند.

 

 

=======================================
51

مشرق‌نیوز: فرهنگ و هنر در هفته‌ای که گذشت/دسته گل جدید آقای مجری/روای...

http://www.mashreghnews.ir/fa/news/117248/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%81%D8%AA-%DB%8C%DA%A9-%D8%AC%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%88-%DB%8C%DA%A9-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%87-%DA%AF%D9%84-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B1-%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%AA%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D9%88-%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B3-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%A7%D8%B7%DB%8C%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D9%82%D8%A7%D8%A8-%D8%AA%D9%84%D9%88%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D9%88%D9%86-%D8%B4%D9%85%D8%A7-%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D9%88%D9%86-%D9%85%DB%8C-%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF-%D9%88

...-اردیبهشت91

پرمخاطب‌ترین غرفه نشر افق بود که کتاب «قیدار» رضا امیرخانی را داغ داغ به فروش می رساند. این روزها مردم برای امضا گرفتن از امیر خانی صف می کشند البته وقت هایی که به نمایشگاه می آید. این شلوغی به حدی بود که گاه راهرو را هم بند می‌آورد و دو، سه نفر از عوامل انتظامات نمایشگاه بی‌سیم به دست تلاش می‌کردند زن و مرد را جدا و راهرو را باز کنند.

=======================================
50

عبور باید کرد: مَن و او و قیدااااااار و این همه کتاب ِ تنهای مشغول ِ مجبور...

http://fchaghajerdi.persianblog.ir/post/142

فــــ ـــ ــآئـ ـــ ـــ ز هــ ــ ــ-اردیبهشت91

دلـ به راه ِ همین بودم ... قیدار ِ مَن  ِ او ... نیاز دارم بهـ فضای ِ مَن ِ اویی ......

نمی دانم اگر امروز نبود ادامه ام چه می شد... هواااا جان می داد برای دیوانه گی....

دیوانه گی یعنی همین کتاب گردی هااا....یعنی گم شدن در فضای آرام ِ ناشرین ِ دوست داشتنی ام...یعنی زیر و رو کردن ِ افق و سوره مهر و دارینوش و آگاه و نگاه و مرکز و آریابان و چشمه ی تعلیقی حتااا !

همین شد ک حوالی ِ سورهـ مهر ِ شاهکار ِ بی نظیررررر، نزدیک ِ آن کتابهای نام آشنای ِ غریبــــــ ِ نقش دارررررر فهمیدم هنوز هم می میرم برای کتابـــــ

فکر می کنم کتابهای دوست ِ خوبی بشوند برایمــــ

حالا ک می نویسم قیدار کناری نشستهـ می گوید :

" زیاد تو زنده گی خطا کرده ام،خیلی بیش تر از تو ، برای همین با آدم خطا کار راحت ترم.آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد ، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده...این حرف سنگین است...خودم هم می دانم.خطا نکرده ، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن ِ آک بند در آمد ، فلزش معلوم می شود، اما فلز خطا کرده رو است ، روشن است...مثل ِ این کف ِ دست ، کج و معوج ِ خط ش پیداست.از آدم ِ بی خطا می ترسم ، از آدم ِ دو خطا دوری می کنم ، اما پای آدم ِ تک خطا می ایستم...با منی؟ " × (( قیدار، برگ ِ سی و یک م))

از این جا به بعدش را دیگر امشب نمی کشم/....نباید زود تمام شوی...شوم/. .. ای کاش تمام ِ کتابهای دنیا تکرار ِ مَن ِ اوهای ِ ما بودند....تکرار ِ قیدار ها....فتاح ها....../....

راستی تا یادم نرفتهـ نخوانده بگویم...آقای ِ امیرخانی ِ قیدار....راستش... خوب است ک " شما " هنوز می نویسید... هنوز می توانم بخوانم....اگر اتفاقن نگاهتان این جا را گرفت از قبل بدانید ما این امیرخانی خوانی ها را تشنه ایم.....قلمتان مستدام.

 

=======================================
49

چکامه: هر روز بی تو روز مباداست

http://chekamehh.blogfa.com/post-20.aspx

m0H3eN-اردیبهشت91

الانم رمان قیدار امیرخانی رو شروع کردم

داغه داغه

تازه تو همین نمایشگاه عرضه شده و منم مثه این آدمای جو گیر خریدم و ...

=======================================
48

من خانوم: کتاب خوب

http://man87.blogfa.com/post-63.aspx

...-اردیبهشت91

چون علاقه مندم به سبک نوشته های رضا امیرخانی رمان " قیدار " از نشر افق امسال داغ داغ رسیده

 و منم مثه همیشه جزء اولین خریدارها و البته خواننده ها شم

=======================================
47

مشاهدات روزمره: آداب فروشگاه رفتن

http://ruzmare.blogfa.com/post-141.aspx

ف.ا.-اردیبهشت91

قیدار رو خوندم. البته که من او چیز دیگه ایه. اما خب، بهتر از بی وتن بود قطعا! دوست دارم در موردش بنویسم. احتمالا بنویسم.

=======================================
46

سفید کم رنگ کم رنگ: معرفی کتاب 2

http://hermitage.blogfa.com/post/128

طوعه-اردیبهشت91

"....از آقا تختی تا قیدار، هیچ کدام از بطن عالم واقع زاده نشده اند و نخواهند شد!....."

پ.ن : همان اول ِ اول آب پاکی را روی دستمان میریزد، نه بوده اند نه خواهند بود.... واین بدترین بخش ماجراست...

=======================================
45

آتش سودا: ق ی د ا ر به روایت احلام

http://atashesowda.blogfa.com/post/5

احلام-اردیبهشت91

گفت:ق ی د ا ر به آخر خط رسیده است و در نمایشگاه بر روی پرده افق بالا می رود...

با سلام و صلوات ق ی د ا ر را به خانه آوردم...

به اینجایش که رسیدم:

آقا جواب نمی دهد.هنوز دارد حمد و سوره می خواند. حمد و سوره اش که تمام می شود، پشت می کند

به ق ی د ا ر و همان جور که دور می شود، آرام می گوید:

-از ابن بابویه بر می گشتم. رفته بودم سراغ رفیق ت. دل م هوس یک مرد کرده بود. زیر آسمان، که مردی نمانده بود، رفتم سراغ زیر خاکی ها. درخت را دیده ام که خشک می شود، سال که می گذرد، چه گونه می افتد؛ قصر را دیده ام که قرن می گذرد، چه گونه فرو می ریزد؛ کوه را ندیده بودم که بعد عمر، چه گونه غبار می شود. از علائم قیامت در قرآن، یکی هم همین است؛ غبار شدن کوه ها. می خواستم ببینم ق ی د ا ر چه گونه می افتد...از زیارت اهل قبور بر می گشتم، گفتم بیایم این جا فاتحه ای هم برای شما بخوانم!

ق ی د ا ر سری تکان می دهد و دنبال آقا پابرهنه می دود. آقا نزدیک پژوی چهار صد و چهار آخوندی اش می شود. خادم سمعک به گوش مسجد آقا؛ در جلو، سمت شاگرد را باز می کند و آقا سوار می شود و خادم هم می نشیند صندلی پشت. ق ی د ا ر می گوید:

-الان بچه ها سفره می اندازند، تنی سبک کنید...

-شرب و اکل در گورستان کراهت دارد...(آقا دست می گذارد روی سینه ونگاه می کند به چشم ق ی د ا ر )"السلام علی اهل لا اله الا الله، من اهل لا اله الا الله..."

.....

زائران چشمم بی اذن دخول به صورتم سرازیر می شوند..کاش حمدی هم برای احلام...

ق ی د ا ر که تمام شد گلویم نه پیش شهلا و نه پیش قاسم بن الحسن و نه پیش ق ی د ا ر ، فقط و فقط پیش سید گلپا گیر کرده است...

سید گلپا، بلد است نفس بکشد...

سید گلپا، بلد است راه برود..

سید گلپا، بلد است گذر ق ی د ا ر را...

سید گلپا، بلد است چشم ها را...

سید گلپا، بلد است حمد را...

سید گلپا، بلد است مرزی بین عشق و جنون نیست..

سید گلپا، بلد است...

سید گلپا...

=======================================
44

ایسنا: كدام آثار در نمايشگاه كتاب بيشتر مي‌فروشند؟

http://isna.ir/fa/news/91022011932/%D9%83%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%A2%D8%AB%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D9%86%D9%85%D8%A7%D9%8A%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%83%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D9%8A%D8%B4%D8%AA%D8%B1-%D9%85%D9%8A-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%AF

...-اردیبهشت91

مسؤول غرفه‌ي نشر افق از ميان كتاب‌هاي نشر خود رمان «قيدار» و رمان «من او» نوشته‌ي رضا اميرخاني و كتاب «نماد گمشده» نوشته دن براون با ترجمه حسين شهدادي را كتاب‌هايي مي‌داند كه در نمايشگاه كتاب خوب فروخته‌اند

=======================================
43

این شطحیات ماست:  زای مان تازه ی امیرخانی!

 

http://shathiye.blogfa.com/post-84.aspx

محمدرضا مهاجر-اردیبهشت91

هنرمند بايد بزايد! چند سالي يك‌بار. به همين ساده گي. ناقص يا سالم. بايستي بزايد. كسي، چيزي، طبيعي يا مصنوعي، آبستن‌ش كند و بعد هم بنشيند چند ماهي و عاقبت هم بزايد.

جملاتی که خواندید از رضای امیرخانی است.

اگر رضا امیرخانی داستان نویس را مادر ندانیم بل که پدری بدانیم که می زاید به نظرم دو طیف فرزند دارد: پسرها و دخترها.

دخترهای ش شامل نشت نشا، سرلوحه ها، نفحات نفت و جانستان کابلستان.

پسرهای ش شامل ارمیا، ناصر ارمنی، من او، ازبه و بیوتن.

در دیدگاه سنتی عامه نوزاد پسر را بیش تر می ستایند و مادری که پسرزا هست، با ارزش تر. حالا رضا امیرخانی داستان نویس را مادر ندانیم بل که پدری بدانیم که می زاید.

شاید دخترها بابایی تر باشند و باباها هم دختر ها را دوست تر بدارند ولی پسر چیز دیگری است.

امیرخانی پسرزا بوده است و خوش یمن. شکی نیست که مادری که دو فرزند اولش پسرهای کاکل زری بوده اند خوش یمن ترند.

اما چیزی که نگران کننده بود این بود که امیرخانی چند سالی بود پسر نزاییده بود.

"قیدار"، صرف نظر از همه ی خوبی هایی که داشت؛ صرف نظر از همه ی وجدی که موقع خواندن به منِ مخاطب می داد؛ فرزند خوش یمنی بود. چون یادمان انداخت که امیرخانی اصلا پسر زاست.

 

توضیح، بعدالتحریر: رضا امیرخانی، آن قدر بزرگ است که از تمجیدهای چون من ها بی نیاز است و خوش ندارد پس و پیش نام عزیزش چیزی گذاشته شود. از این رو بود که فقط نام عزیزش در متن آمد. شمای مخاطب می توانی بخوانی "امیرخانیِ بزرگ". البته یواشکی و جوری که خودش نفهمد

 

=======================================
42

ندای سبز آزادی: جای کتاب در جمهوری اسلامی کجاست؟

http://www.irangreenvoice.com/article/2012/may/10/21876

مصطفی خلجی-اردیبهشت91

شاهد مدعایم، همین نمایشگاه کتاب تهران است؛ نمایشگاهی که پس از سی سال استقرار حکومت اسلامی، نه جای کتاب است نه جای سجاده.
این را من نمی‌گویم؛ یکی از نویسندگان نزدیک به همین حکومت اسلامی می‌گوید: رضا امیرخانی.
به قول این نویسنده که چند سال پیش همراه آیت‌الله خامنه‌ای سفر کرده و کتابی درباره او نوشته، انتقال نمایشگاه کتاب به مصلا «یکی از بزرگترین پس‌رفت‌های سال‌های اخیر» بوده است.
اگر یک نویسنده لائیک این حرف را زده بود معلوم نبود چه بر سرش می‌آوردند، اما امیرخانی از حاشیه امن خود استفاده کرده و ادامه داده: «خود عمارت مصلی از نظر من نماد پسماندگی نظام است
امیرخانی گفته باید اول از همه «این مکان را تخریب ‌کرد» تا برای نمازخوان‌ها مصلایی بهتر ساخته شود و برای اهالی کتاب جای نمایشگاه کتاب.

=======================================
41

خبرآنلاین: چند دقیقه در شکنجه گاه کتاب

http://www.khabaronline.ir/detail/212540/weblog/mohajeri

جناب محمد مهاجری-اردیبهشت91

مهاجری، محمد - دیروز رفتم شکنجه گاه کتاب. همان جایی که اسمش را گذاشته اند نمایشگاه کتاب.

شلوغی اش، هم کلافه ام کرد و هم، متحیر.  اگر این همه کتابخوان داریم، چرا سرانه مطالعه در کشورمان روزی 3-4 دقیقه یا در رویایی ترین آمار، 17-18 دقیقه در روز است؟ و اگر این همه کتاب خر داریم، چرا تیراژ کتابها از 1000و2000بالاتر نمی رود؟

غرض دیروزم از نمایشگاه رفتن، دیدن رضا امیرخانی، نویسنده با اخلاق و ارزشمند و کاربلد و بامعرفت کشورمان بود. با انتظار دریک صف 7-8 دقیقه ای برای خریدن کتابش و یک سلام علیک 10-15 ثانیه ای، کارم در نمایشگاه تمام شد. خواستم در همین اندازه بگویم به عنوان بک کتابخوان ، ارزش کارهایش را می فهمم.

دوست داشتم سیدمهدی شجاعی را هم ببینم و به خاطر آخرین کتابش (در باره مدعیان انتظار ظهور حضرت حجت)، ستایشش کنم که نبود. بسان اویس فرنی به او سلام کردم و از ازدحام و گرمای شکنجه گاه کتاب گریختم.

"کمی دیرتر" سیدمهدی شجاعی را توصیه می کنم حتما بخوانید. بعیداست در میان منتظران متنوعی که او ترسیم کرده است، خودتان را پیدا نکنید. "قیدار" امیرخانی را فقط 10-15 صفحه اش را در مدتی کوتاه خواندم. شاهکار است. مثل همیشه. بخوانیدش.


در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٤٧٣٥
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.