تاريخ انتشار : ١٦:٣٦ ١٠/٣/١٣٩١

آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(9) +قیدار به همه فحش می‌دهد!+ناقیداری این زمانه+قلم امیرخانی مرا به وجد آورد+اگر كسي غير اميرخاني «قيدار» را مي نوشت قدردانش مي شدم+
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظه‌ی 160 نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=======================================
180
رب انار: قیدار...
http://robeanar.persianblog.ir/post/77
رب انار-خرداد91
"این کتاب نوشته شد...

تا اگر روزی در خیابان بودید و راه می رفتید و گرفتار پنطی و نامرد شدید، امیدتان نا امید شد،

بعد یکهو پیشِ پایتان پیکانی یا بنزی ترمز زد و مردی چارشانه با موهای جو گندمی پیاده شد...

نوشته شد تا اگر روزی در هرگوشه ای از این عالم، مردی دیدید که دوان دوان یا لنگان لنگان ،

از دور دست می آمد...

تمام قد از جا بلند شوید و دست به سینه بگذارید ... تا در افق دور شود ...

با گام هایی که هرکدام به قاعده یک آسمان است..."

رضا امیرخانی

..................................................................................

کتابی ه که نمیتونم تعریفش کنم ! نمیدونم چرا!

یجور خاصی خاصه!

باید بخونیش تا بدونی داستان چیه و چی میخواد بگه..

فقط میدونم چیزایی رو میگه که تو هیچ کلاس و هیچ رساله ای به آدم یاد نمی دن

...

بعدگذاشت!:

بعد نوشت: قسمت اولِ نوشته مربوط میشه به صفحه ی اول کتاب و دومی به صفحه ی آخر!نیشخند

بعدتر گذاشت:http://www.ermia.ir/contents.aspx?id=783

پ.ن:اون موقع که هدیه دادم این کتاب و نگران بودم نکنه اونقدرا هم خوب نباشه ...

الان خوشحالم که همچین کتابی و هدیه دادم :)

بعدنوشت: فونت و اندازه نوشته هام بده؟حس میکنم اوکی نیس .
=======================================
179
اندراحوالات پرینتر: آخرین کتاب
http://myprinter.blogsky.com/1391/03/12/post-305/
جوهر-خرداد91
این بار گمانم رفت که شاید فرق کند قلم...

نثرش را دوست دارم، با «داستان سیستان» عشق می کنم؛ با «ناصر ارمنی» زندگی کردم و «جانستان کابلستان»ش گریستم... آن وقت که قدم روی خاک ایران نهاد و گمان کرد پاره تنش را جا گذاشته است آن سوی مرزها...

«من او» را نوجوان بودم که خواندم؛ قلمش کش داشت... 3/5بامداد زمینش گذاشتم؛ وقتی حاج فتاح را جای شهید گمنامی خاک کردند؛ نه، جای خودش بود... بقیه گمان کردند که جای شهید است؛ آنجا آرامگاه ابدی «حاج فتاح» بود... همان جایی که آدرسش را هم داده بود که بیایند وبرایش فاتحه بخوانند.

«بیوتن» اش همه را کشت تا تمام شود... نمایشگاه، بجای یکی دوتا خریدم؛ این بار دیگر غلیان نوجوانی اوج نگرفت... فقط تمامش کردم که بعدها اگر حرفی زده شد، نگویم نخوانده می گویم؛ داستان «بیوتن» نبود؛ داستان «سیلورمن» بود که جملات نامفهومش اصلا ربطی به اولین کلام رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) نداشت.

ارمیا که نزدیک بود لای جمعیت له شود (که کاش می شد و پایش به آن طرف آب نمی رسید.) این بار عاشق کسی می شود که حتی وقتی قرار نامزدی می گذارند، شب در سوئیت مردی دیگر می گذراند؛ بازی هایش با عبارات و مفاهیم دینی، روی اعصابم رژه می رفت... این امیرخانی «از به» هم نبود...
توصیفش از دیسکو ریسکو بهت زده ام کرد... یعنی واقعا ندید همه را توصیف کردید؟! واقعا لازم بود؟!

قیدار*و امسال هم آخرین کتابش را روز دوم نمایشگاه خریدمش. «قیدار» همان حاج فتاح بود که این بار تصمیم گرفت گاراژ بزند، نثر و حال و هوای داستان همان بود، جز اینکه این بار نویسنده، تمامی حرف های اتول دارها را نعل به نعل می گفت؛ «قیدار» به قول ما، دهانش چاک و بست نداشت، به همه فحش می داد، حتی «هاشم شامورتی» که آنقدر دوستش داشت که سه روز به احترام عزایش، از لنگر «پا سید» پا بیرون نگذاشت؛

*همیشه فکر می کنم اگر قلم، همان قلمی «ن والقلم ومایسطرون» است، چرا باید هرآنچه را که می خواهد بنگارد؟!

* شاید در نگاه اول «شطرج با ماشین قیامت» هیچ ربطی به قیدار نداشته باشد، به من او که اصلا... اما یک ربط دارد؛ پیشنهادم خواندن اولین رمان «حبیب احمدزاده» است؛ کتابی که حالا دارد آن طرف مرزها هم خوانده می شود؛ احمدزاده، در شطرنج از محله فساد می گوید، همان جا که پاتوق عصرگاهی کارکنان خارجی پالایشگاه است؛ و حالا فقط آنجا مادری مانده و دختری... همه چیز را می گوید، اما یک کلمه هم نمی گوید؛ اما امیرخانی وقتی می خواهد توصیف کند، ابایی ندارد از نقل همه چیز، از توصیف صحنه هایی که...

*«هدف وسیله را توجیه (نـ)می کند» همین!
=======================================
178
رساتر: مرگِ مرد
http://rasatar.blogfa.com/post-58.aspx
سید مسعود-خرداد91
می دانم شاید قیدار ها در این مملکت کم نباشند. ولی قحط قیدار-صفت شده است گویا و این درد بزرگی است. این نوشته تنها هق هق ی است حاصل همین درد. با وجود اینکه گریه خوب است و گفتندی که باعث افزایش عمر و بهبود روحیه می شود. ولی ما به دو دلیل نمی توانیم ناله ی گریه ی خود را سر دهیم. یکی حجب و یکی ترس. حجب ش که مشخص است و ترسش هم...؛ لذا بر همین هق هق قناعت می کنیم، ولی نک و ناله در کارمان جایی ندارد.

رساترقضیه ای این قیدار مرتبط است با رمان اخیر رضا امیرخانی، «قیدار» (خودتان بخرید، بخوانید!). قیدار همان لوتی گاراژ و ماشین سنگین داری است که دست کلی آدم را گرفته و نان آوری را بهشان آموخته که پس از خواندن فصل اول کتاب عاشقش شدم. هنوز مابقی اش را نمی دانم و ممکن هم هست مرا از این مطلب پشیمان کند. ولی مهم نیست. همان شخصیت لازمه همین پست پیش روی شماست.

مدتی بود در «رساتر» چیزی ننوشته بودم. دلیلی دارد که علت همین مطلب نیز هست. جان دلم که شما باشید، درگیر بیماری یکی از بستگان نزدیک بودیم و حسابی روحیه مان با این قرتی بازی ها و پست زدن جور در نمی آمد. اعصابمان را هم که نپرسید...

نزد پزشکی بردیمشان که حسابی قیافه ی مدرکِ دکترایی را گرفته بود که مهرش را دانشگاه فلان کشور تف کرده است روی آن. تشخیص، کمردرد بود و چند جلسه فیزیوتراپی. افاقه نکرد و پزشکی دیگر (پزشک مسئول همان فیزیوتراپی) و تشخیضی دیگر مبنی بر دیسک کمر(!!!) و چند جلسه دیگر فیزیوتراپی به اضافه ی آب درمانی و از این دست بول-شت هایی که جلسه ای خداتومن باید بپردازیمشان. که باز هم همان گند را زد روی همان جایی که پزشک قبلی قهوه ای کرده بود.
...
- برای کی وقت M.R.I. دارید؟

...

- نمی شود آقا. کلی آدم توی نوبت هستند.

- ... و کلی آدم دست به جیب! (این یکی را در دلم گفتم)

رفتم به سراغ تماس با بیمارستان های دولتی که نزدیکترین زمانی که به ما اعلام داشتند؛ سه ماه دیگر بود!!! خلاصه رفتیم همان درمانگاه خصوصی ولی به خاطر همان یک روز، چند روز کارمان عقب افتاد.

عرض و غرضم همین ناقیداری این زمانه بود. دوست دارم در مرام قیدار ِ«قیدار» غرق شده و این شهر را بی خیال شوم که چون «تهران» نیست و یا چون در «ایران» است اینگونه به این حال رها شده ... خود آقای رضا آقای امیرخانی می داند چه می گویم و چقدر توصیفاتم حقیقت دارد. چراکه «من ِ او» یش را اینجا نوشته است.
=======================================
177
آینده از آن حزب‌الله: ‌”قیدار” ؛ زندگی به سبکِ ایرانی اسلامی
http://24tir.ir/?p=19868
امیرعلی صفا-خرداد91
...

دستمایه‌ی اصلی قیدار، نقل جوان‌مردی و ترویج آن است که به شدت چه در بین خواص چه در بین عوامِ جامعه‌ی امروز ما کم شده، اما اگر "گاراژ" قیدار را یک کشور فرض کنیم، رمانِ "قیدار" سیاسی هم می‌شود.

...

به طور کلی اما روش خلق قیدار عالی است. و  جامعه‌ی ما تشنه‌ی کسانی است که به جای "نق" زدن به این و آن، خود آستین بالا بزنند و کار کنند و الگو ارائه بدهند. "قیدار خان" یک الگوست که به زیبایی به دل هم می‌نشیند.

این مطلب عینا در سایت ارمیا کار شده است.
=======================================
176
تنهایی های من: عسل
http://tanhaiihaieman.blogfa.com/post-69.aspx
تنها-خرداد91
دلم پر زده برای پناه بردن به لنگر!!! مهمان شدن تکه نانی از سفره شان...

البته! از شأن صاحب سفره به دور است که به تکه نانی بسنده کند...

پ ن : رضا خان دمت گرم!

مشتی مرا بردی زیارت! کارَت درست! مثل همیشه...

چند خط آخرت چنان منقلبم کرد که بی شک به ذهنت هم خطور نمی کند!

"سلسله ی قیدار" سلسله ای است اصیل!

بی شک همه مان آبگوشت و کباب خور این سفره ایم...

دل بسته ام! وابسته ام!

دل بسته ای! وابسته ای!

داستان، داستانِ همان فرشته است... 

=======================================
175
مثلا شرح احوالات: قیدار امیرخانی
http://hkighobadi.blogfa.com/post-52.aspx
حسن کی قبادی-خرداد91
امروز كتاب قيدار اميرخاني را تمام كردم. نه، اصلا قرار نيست نقد بنويسم. كه نقد كردن فرصت مي خواهد كه الان مجالش نيست. فقط اشاره اي به كتاب.

قيدار قهرمان داستان،‌ مردي است كه در دهه ي پنجاه و البته از دو سه سال مانده به انقلاب تا كمي مانده به انقلاب، ماجرايش را مي خوانيم. ماجرا و داستاني كه اميرخاني از قيدار ساخته و پرداخته است، نماد يك مرد را براي ما تجسم مي بخشد كه امروزه روز نمونه اش كم ديده مي شود. و اگر بگويم من اصلا نديده ام خلاف نيست. نه كه به قد و قواره و رفتار قيدار. به مرام و اصول او كه در كل عالم از ازل تا ابد،‌ مردي و مردانگي راهي مشخص است. گرچه لباسها و گفتار عوض شود. و صد البته تر كه امروزه هم قيدارهايي هستند كه اگر نمي بودند، پايه هاي هستي به اعتقادات همچو مني لنگ،‌ استوار بود؟ فرو مي ريخت بي شك و گمان. هستند و من نديده ام. گيرم كه چشم سر كور است و چشم دل را بايد گشود. بايد گشود براي ديدن كه من ... .

در كل قلم سرپاي اميرخاني وجدي در من ايجاد كرد. به ايرادها فعلا كاري ندارم. اما قلم سرپا و نمادهايي كه از مردانگي آورده است و شخصيتي كه خلق كرده است،‌ دل آدم را جلا مي دهد و دلش را براي ديدن همچي آدمي تنگ مي كند.

كتاب قيدار گرچه كمي نسبت به ديگر كتابها گران است، نه هزار تومان در ازاي 294 صفحه، اما مي شود اين گراني را گذاشت به پاي گران سنگي شخص قيدار و اين كتاب را خريد. نه به پاي تورم و تحريم و حتي نه به پاي خود اميرخاني و نشر افق سال نود و يك.

و از خدا خواهيم توفق عمل. يا حق.

=======================================
174

پرواز: قیدار

 

http://parvaz.blogfa.com/post-70.aspx
مهدی دلبند-خرداد91
قیدار اولین کتابی است که از رضا امیر خانی خوانده ام.و آخرین نوشته امیرخانی است که در نمایشگاه کتاب امسال رونمایی شد. امسال توفیقی حاصل شد تا در قالب یک مأموریت ده روزه در نمایشگاه کتاب حضور داشته باشم.همین حضور کافی بود تا از فرصت های مناسب استفاده کنم و کتاب را تا آخر بخوانم.همکاران وقتی کتاب را در دستم می دیدند با تعجب می گفتند مگر این کتاب را کی خریده ای؟همین چند روزه چاپ شده!از بس در دستم بود  رنگ و روی جلدش پریده بود.

چون اولین کتابی است که از امیر خانی خوانده ام نمی توانم آن را با دیگر آثارش مقایسه کنم.

آن طور که نویسنده خود می گوید همه شخصیت های داستان از بطن عالم واقع زاییده نشده و نخواهند شد.قهرمان داستان قیدار است که تجلی صفت مدارای با مردمان است.نقل لوطی گری است و مرام پهلوانی.قیدار از آن دسته مردانی است که آسایش دو گیتی را در مروت با دوستان و مدارای با دشمنان می داند.آن چنان که« سر سلسله نسل سوم،قیدار نبی ،فرزند اسماعیل نبی،فرزند زاده ابوالانبیاء ابراهیم نبی است،که خود صفتش «مدارا»ی با مردمان بود و پدر پدران سلسله خاتم انبیاست...»

فضای داستان در حکومت پهلوی دوم-پسر آن پدر-سیر می کند.داستان تا زمان جنگ و حضور ناپیدای قیدار در خرمشهر به همراه «شهلاجان» کشیده می شود.داستان از ظلمات حکومت طاغوت می گذرد و وارد حکومت نور می شود.

اما حرف رضا امیرخانی چه بوده است؟

آنچه من از رمان قیدار فهمیدم و از مقصود نویسنده دریافت نمودم،برجسته کردن صفات اخلاقی و پیروزی خیر و خوبی ها بر شر و بدی هاست.خواسته است بگوید می شود در اوج خشم بر دوستان بخشید و بر دشمنان گذشت.اگر صفدر که مباشر تو و نزدیک ترین به تو است هم تو را تنها گذاشت باکی نیست .آخر الامر آن تار موی سبیل که نشان مردانگی و لوطی گری است او را به تو باز می گرداند.خواسته بگوید که قیدار قیدار نشد مگر آن گه که پشت نفس خویش را به خاک مالید.آن گاه که قیدار ایستاده دست فتاده را گرفت.آن گاه که خود و گاراژ خود و اتول های خود را بیمه جون کرد.آن گاه خود را دربند غلام حضرت ارباب یافت.

وآن طرف شاهرخ قرتی جلوه بدی ها و ناپاکی ها که آخرالامر اسیر مدارا و مردانگی قیدار می شود.هر چه  بد باشی و گاراژت و نوچه هایت پلید.از خویشتن خویش گریزی نیست.اگر دین نداری لااقل آزاده باش.قیدار باش.

نقل لوطی گری است و نالوطی گری.لنگر پاسید مأمن از راه ماندگان و از درگاه راندگان است.نه از راه ماندگان و از درگاه راندگان .مأمن «سیاه و سفیدها»ست. بر سر سفره ی قیدار رنگی ها نمی نشینند.وقیدار سر سفره ی رنگی ها نمی نشیند.رنگی ها دروغ اند .دورنگ اند. چند رنگ اند.قیدار با سیاه و سفیدهای خالص کار دارد.

سید گلپا هم عجب نفسی دارد.قیدار را که اگر سنگ را بخواهد ،سنگ آب می شود، آب کرد.وشاه رخ قرتی را نیز.قیدارها هرچه هم قیدار باشند باز نفس گرم سیدگلپاها و گود زورخانه ها و صدای مرشدها را نیاز دارند.افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.

حرف آخر

این کتاب نوشته نشد تا نامی از قیدار باقی بماند... که خوشا گم نامان؟

نوشته شد تا اگر روزی در خیابان بودید و راه می رفتید وگرفتار پنطی و نامرد شدید،امیدتان ناامید شد،بعد یکهو پیش پایتان پیکانی یا بنزی ترمز زد و مردی چارشانه با موهای جو گندمی پیاده شد...

نوشته شد تا اگر روزی در بیابان،بنزین تمام کرده بودید و امیدتان نا امید شده بود،بعد جیپ شهبازی یا هامر اچ دویی ایستاد و از سمت شاگرد،زنی شلنگ و چارلیتری داد دستتان تا از باکش بنزین بکشید...

نوشته شد تا اگر روزی در هر گوشه ای از این عالم،مردی دیدید که دوان دوان یا لنگان لنگان از دور دست می آید...

تمام قد از جا بلند شوید و دست به سینه بگذارید...

تا در افق دور شود...

باگام هایی که هر کدام...

به قاعده یک آسمان است...


=======================================
173
قاتی پاتی نویسی‌های میلاد: قیدار نوشت:دلم گرفته است...
http://milad-mazi.blogfa.com/post/30
میییییییییییلاد-خرداد91

پیش نوشت:قیدار،در اصل اسم نوه ی حضرت ابرهیم و فرزند حضرت اسماعیله.و در فرع اسم جدیدترین اثر رضاامیر خانی که سومین کتاب پرفروش نمایشگاه بین المللی کتاب شد....


دلم گرفته است...

دلم گرفته است برای قیدار...برای قیدارها...برای مردانگیشان...

قیدارهای که به تعداد انگشتان دست رسیده اند این روزگار...قیدارهایی که دیگر

نیستند تا خوشنام شوند،برسند به بد نامی و بعد گمنامی...

قیدارهایی که مثل آن ها شدن بشود منتهای آرزوی یک کودک...

قیدارهایی که بوی مردانگیشان ،شرفشان،غیرتشان ،پرکند شهر را،کشور را، عالم

را...تا دنیا اشباع شود از این بو...تا دیگر جایی نماند برای نامردی...

قیدارهایی که وقتی از جایی می گذرند بفهمی "قیدار" آمده بود..

از شنیدن حرف های کودکانه ی بچه ها در موردش...

از تماشای خنده هایی که جاریست بر لب مردم از دیدن قیدار،شنیدنش،بوییدنش

حس کردنش ...

از حس کردن تپش تند قلبشان با دیدن مردانگی،شرف،غیرت...

از بوییدن حس افتخاری که از مردم به مشام میرسد.افتخار به یک مرد..به یک

قیدار...به یک ستاره در دل این تاریک شب نامردی...

دلم گرفته است برای ماتم گرفتن یک رفیق برای رفیق از دست داده اش...

برای قربانی کردن به سلامتی آن ها که دوستشان داریم.آن ها که باید باشند تا بمانیم...

برای بخشیده شدن خطای یک رفیق...

برای دنیا ریختن یک مرد به پای همسرش،همدلش...

دلم گرفته است برای پایی که بتوان بوسید...پایی که بتواند،لیاقتش را داشته باشد

تا انسان ،آن اشرف مخلوقات،سجده اش کند و ببوسدش...

برای نخی از عبای سید گلپایی که بیارزد به همه ی کینه ها...دشمنی ها...حسد

ها...به همه ی دنیا...

دلم گرفته است برای...برای خیلی ها...خیلی چیزها...خیلی آدم ها...

خیلی هایی که باید باشند و نیستند...که بودنمان بسته است به بودنشان...

و چه بودنیست ما را بدون آن ها...؟

دلم گرفته است...

=======================================
172
بحر آتشین، صراط نیوز: قیدار...  

http://ghatreh89.blogfa.com/9103.aspx
http://www.seratnews.ir/fa/news/65990/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C
فاطمه سادات حاجی وثوق-خرداد91
مي خواستم در مورد «قيدار» امير خاني سكوت كنم...چرايش خيلي گفتني نيست!

قيدار را ناگهاني شناختم خبرش ناگهاني آمد و اين براي من و مايي كه هنوز بيوتن را مزمزه مي كنيم

خبري بود خوش و غافلگيركننده...

روزي نوشتم چندسال ديگر بايد طول بكشد تا يك اميرخاني ديگر بيايد و منِ اويي خلق كند و بيوتني بسازد

اين حس هنوز هم با من است...

هنوزهيچ رماني نتوانسته است برايم منِ او باشدوهيچ غربتي به اندازه غربت ارمياي بيوتن بغض آورنبوده است

اين هارا گفتم تا بگويم اگر كسي غير اميرخاني «قيدار» را مي نوشت آن قدر قدردانش مي شدم

كه امروز براي نوشتن از قيدار نيازمند اين همه صغري و كبري نباشم!

قيدار خوب است از آن جهت كه ذهن خلاق و مبتكر اميرخاني آن را به مانند همه ي داستان هايش مفصل

آفريده است و خوب است از آن جهت كه دوست داشتني هاي اين آب و خاك را مي شناسد...

قيدار خوب است چون قيداري را معرفي ميكند كه دلت مي خواهد لااقل يك بار در زندگي دركش كني...

قيدار خوب است اما تو را نمي گيرد...محوت نمي كند...ميخكوب نمي شوي ...بغض هاي اميرخاني را ندارد

قيدار خوب است اما تو را نمي كِشد...نمي برد...غليانت نمي دهد...

قيداري كه اميرخاني خلق كرده اين بار مثل علي فتاح نيست با ارمياي معمر هم فاصله دارد،

چرايش را نمي دانم شايد معلول فراز و نشيب هاي نگاه نويسنده است در گذر زمان و فرازونشيب هايش!

اما براي منِ خواننده كه نمي توانم از پيش زمينه هاي ذهني خودم و توقعاتم فارغ باشم،

جذبه ندارد، حتي  اگر صاحبِ جذابيت باشد!

من قيدار ِ خانه نشين و كنج نشين و عزلت نشين نمي خواهم

قيدارهاي من وقتي قيدارند كه وسط ميدان باشند....

من قيدار را دوست داشتني تر از اين مي طلبم...و اين توقع زيادي نيست از كسي كه علي فتاح مي آفريند!

...................................................................................................................................

خوش ندارم اين حاشيه نوشت كه نه نقد است و نه يك نوشتار تخصصي، سبب شود كسي از خواندن

اين كتاب تازه ي جناب اميرخاني چشم پوشي كند...

قيدار در اين وانفساي كتاب خوب آن قدر خوب هست كه ارزش خواندن داشته باشد!

اين نوشتن ها براي آن است كه رضاي اميرخاني توقعمان را از خودش زياد كرده است...

=======================================
171
آب 84 اصفهان:
تاروپود
http://iut-ab-84.blogfa.com/post-223.aspx
سید محسن-خرداد91

یه پاراگراف از کتاب قیدار اثری از رضا امیرخانی که خبلی قلمش رو دوست دارم:

بی بی های ما پای دار قالی حرف هایی می زدند ... می گفتند تار و پودی که زن آبستن و زائو زده باشد، شل و و ارفته است . فرشی که پیر زن بافته باشد، گرم است و به درد خواب زمستان می خورد ... فرش دختر مجرد ،تیز رنگ است و تند و چشم را می زند ... اما همان ها می گفتند که امان از قالی نو عروس و دختر عاشق ... نقش ش هزار راه می برد آدم را ... نقش ش غلط است ،مرغ ش سر می کند توی گل و گل ش می رود زیر بال و پر مرغ ،اما عوض ش تا بخواهی جان دارد ...

=======================================
170
نمک نیوز:سکانس های کوتاه وانتی از میرفلفل خاتون
http://fa.azadnegar.com/namaknews/news/97532.html
فاطمه فرامرزی-خرداد91

اما این دفعه قضیه فرق می کرد. مشکل از جای دیگر بود. به قول رضا امیرخانی «ایراد» از هیچ کس نبود!

بگذارید ماجرا رو از جایی براتون تعریف کنم که میرفلفل خاتون در یک روز گرم تابستانی مشغول درس خواندن بود. او چنان غوطه ور در  دروسش بود که تو گویی فلفل در عالمی دگر است اما غافل از آنکه دقایقی نه چندان دور، چون توپی که ما آن را (شیطونک) نام نهادیم از ترس سه متر از جا می پرید!

=======================================
169
کوجه باغ:احمق! ما مرده ایم
http://koche.blogfa.com/post-70.aspx
توحید-خرداد91
  و چه زیاد بودند آنهایی که تشنه کلمات "رضا امیرخانی" بودند. تا به امروز نخوانده امش اما به لطف پارک ملتی که تعطیل شد می شناختمش. همان شب که به خاطر شنیدنش تا دو نصف شب پای تلویزیون نشستم فهمیدم که ارزشش را دارد. بعضی ها از نشر افق فقط "قیدار"۵ می خواستند - جدیدترین دست رنجش -. بعضی ها خواهان "من ِ او"۶ هم بودند. فرقی نمی کرد، هرکدام که بود امیرخانی - تا زمانی که بود - امضایی می کرد و "با آرزوی موفقیت"ی می نوشت. اما این قیل و قال بعد رفتنش هم تمام نشد. و باز هم خواهان "قیدار" و "من ِ او" زیاد بود. خوش به حالش. خوش به حالش که کلامش خواندنیست.
=======================================
168
در خانه اگر کس است: نسل سوم
http://yekharf.blogfa.com/post-248.aspx
دانشجوی مسقل-خرداد91
نسب نسل اول به ایمان برمی گردد، به ابراهیم حنیف(ع) که پدر ایمان بود...

پای نسل دوم درخون است؛ خونی که می رسد به سرخی ردتیغ برگلوی اسماعیل(ع) ذبیح فرزند ابراهیم(ع)...

اما سرسلسله ی نسل سوم، قیدار نبی(ع)، فرزند اسماعیل نبی(ع)، فرزند زاده ی ابوالانبیاء، ابراهیم نبی(ع) است که خود ، صفتش مدارای با مردمان بود و پدرپدران سلسله ی خاتم انبیاست...

مطلع کتاب قیدار / رضا امیر خانی

=======================================
167
از هر دری سخنی: قِیدارِ، رضا امیرخانی
http://harf-baraye-nagoftan.persianblog.ir/post/40/
حمیده-اردیبهشت91
از رضا امیرخانی قبلا دو تا کتاب بیوطن و من او رو خونده بودم. اما در ادامه مبحث کتاب های آورده شده از نماشگاه کتاب توسط آبجی ها، کتاب سومی از این نویسنده به دستم رسید به نام قِیدار. بسیار کتاب خوشکلی بود. البته قلم این نویسنده یه جور خاصی هست اما این کتاب دیگه خیلی خوشکل تر بود (به قول شهرزاد ت. خدا بود). از داستانش که نمی تونم بنویسم چون از اونجایی که اصولا هنری در نوشتن ندارم مطمئنم که هر تعریفی در این زمینه بکنم فقط باعث میشه شما علاقه تون رو به خوندن این کتاب از دست بدین. فقط از قسمت های مختلف خود کتاب براتون می ذارم:

متن پشت جلد:

- در قرآن، اسم بعضی پیامبران آمده است؛ اسم بعضی غیر پیامبران هم، چه صالح و چه طالح آمده است... صلحا عاشق حضرت باری هستند... اما حضرت حق، بعضی را خودش هم عاشق است...
=======================================
166
غش‌گیر:قیدار

http://ghashgir.blogfa.com/post/2
مهدی ابراهیم زاده-خرداد91

قیدار کتاب خوبی بود به چند دلیل:

1ـ امیرخانی داستان نوشته بود. نرفته بود سراغ نوشتن دیدگاه های سیاسی اش در مورد افراد و دولت احمدی نژاد و ...؛ مثل کتاب نفحات نفت.

2ـ داستان، داستان بود. مثل من او چند صفحه از کتاب خالی نبود. یک من و دو من و .... سوسول بازی در نحوه روایت نداشت.

3ـ قهرمان داستان بخشی از هویت ملی ما بود. جوانمردانی که در هر برهه تاریخی از تجلی هویت ملی ما با یک صورت مثالی ظهور می کنند: پهلوانان قبل از اسلام، عیاران، لوطی ها، بسیجی ها.

4ـ قهرمان داستان به توصیه های شهید آوینی به کیمیائی گوش کرده بود! و فقط قیصر دهه چهل و پنجاه شمسی نبود. به عالم امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی هم وارد شده بود.

5ـ دیگه خیلی تعریف کردم. بسه.

یکی از اشکالات داستان هم شاید این بود که ادبیات و فضای تعامل شخصیت های داستان یک مقدار پاستوریزه و اسیر واژه های مورد علاقه ذهن نویسنده شده بود: حق، حق، ژاندارم مرغی، کلب عنتری و...

ما از افرادی که در گاراژ زندگی می کنند خیلی بیش از اینها توقع داشتیم! خب البته شاید اگر اونجوری می نوشت، ارشاد مجوز نمی داد و سایت الف هم اینجوری گیر می داد.
=======================================
165
حباب:۱۵۸
http://msnikta.ir/?p=516
صالح-خرداد91

هر چند که مریضی و بیماری  رنج خاص خود را دارد اما از مزایایش همین بس که لختی از این هیایوی دنیا فاصله میگیری و فرصت تدبر و تفکری میابی در احوالات گذشته و حال خود….

و خوبی دیگری که دارد این است که فقط خوابیده ای و قیدار را در دست گرفته ای و مشغول خواندن اثر نه چندان متفاوت امیر خانی هستی

خوبی اثر های امیر خانی اینست که شخص ثالثی همیشه در داستان وجود دارد که راهنما ی اول شخص داستان است مثل درویش مصطفا در من او  و سید گلپا در قیدار

به نظر نداشتن راهنماهایی از این جنس مشکل ما جوان های نسل امروز است که در این  پیچیدگی های عصر حاضر ریسمانی عینی برای تمسک نداریم


=======================================
164
روزنامه کیهان: ويتامينه
http://www.kayhannews.ir/910309/9.htm#other1103
...-خرداد91
يك سامانه اي در تهران هست كه تلفني براي مردم كتاب مي برد؛ بدون دريافت هزينه پيك ارسال كننده. بد نيست به جدول پرفروش هاي هفته اول خرداد اين سامانه نگاهي بيندازيد؛ اگر در تهران نيستيد هم سفارش بدهيد، برايتان پستي مي فرستند:
قيدار/نوشته رضا اميرخاني/ انتشارات افق/ قيمت(تومان):9000
گفت و شنود/حسين شريعتمداري/كيهان/4000
كمي ديرتر/ سيدمهدي شجاعي/نيستان/8000
...
احيانا اگر خواستيد اين كتاب ها را كه در ليست پرفروش ها يا به عبارتي بيشترين درخواست مردم بوده، تهيه كنيد با شماره هاي 20- 88557016 - 021 تماس بگيريد!
=======================================
163
این منم... کو: قیدار!
http://bastanshenas-2010.blogfa.com/post-61.aspx
حمیده-خرداد91

خانواده هم کلی خوش حالند!میگن ببین این امیرخانی که کتاباشو دوست داری (عین بچه دوساله ها!) مکانیک شریف خونده

گفتم امیرخانی یاد قیدار افتادم.(کاملاناگهانی)

قیدار خوبه..عجیبه...کمیابه.....عجیبه کمیابه خوبه....مرده خوبه انسانه...و عجیبه!

دقیقا ذهن من به همین صورت دچار آشفتگی شده!

ولی چندتا چزش بیشتر از همه چی درگیرم میکنه که یکیش امتناع قیدار از مهمان شدنه.واقعا این حرکتشو نمی فهمم!شایدم تو کتاب توضیح داده ولی من قانع نشدم.خیلی از آدمای بزرگ مهمان بودن خیلی وقتا...

آخرشم مثل بقیه ی کتاباش گنگ نبود.شایدم بود.ولی مثل من او نبود که هر صفحه بهت شوک وارد بشه.کمی قابل پیش بینی بود

ولی خدایی همه ی کتاب یه طرف این بیمه ی جون یه طرف!خیلی خوب بود

دیگه اینکه به نظرم قیدار مثل علی فتاح و ارمیا هرچقدرم ایراد داشته باشه ولی اسطوره س.کسی که دیگه پیدا نمیشه!قیدار و علی فتاح که نه.کریم و صفدرم پیدا نمیشن

*مشتاق شدم از زندگی قیدار نبی بدونم...کسی که احتمالا سرسلسله ی نسل ما بوده...البته اگه منبعش پیدا بشه

*معلم ادبیاتمون می گفت امیرخانی موضعش معلوم نست.گاهی ضدارزش می نویسه گاهی پر از ارزش.می گفت از نویسنده هایی هست که از نوشتن برا نشون دادن تفکراتش استفاده میکنه.ضدارزش بودنو من که تاحالا متوجه نشدم ولی خدایی کدوم نویسنده ای یه که تفکراتش تو نوشته هاش بروز پیدا نکنه؟!!!!!یک در هزار...اصلا بستگی داره تفکر رو چی تعریف کنی!

=======================================
162
خودم و خودت: بدون شرح
http://gachsaran89.blogfa.com/9103.aspx
خودم-خرداد91
هیچ کدوم از فکرام یادم نمی مونه و مثه رضا امیرخانی یه رکوردر توی دستم نیست که همش توی رکوردر حرف بزنم آخه نمیشه که آدم راه میره رکوردر توی دستش باشه. خلاصه کلی چرندیات توی مغز پوکم بود که الان دیگه نیستن.
=======================================
161
السیستم:این طوری
http://alastism.blogfa.com/post/2
محمد-خرداد91
این روزها برایم سوال پیش آمده که باید چگونه باشم تا از بند این خودبینی ها رها شوم!؟ دوستی می گفت: باید لوتی باشی یعنی با خدا این طوری باشی و کف دستش را جلو می آورد... راستش این جواب خیلی به من چسبید به خصوص این که این روزها قیدار آخرین کار رضا امیرخانی را می خوانم...

در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(8) #172 +قیدار، پرفروش‌ترین کتابِ سام (خرید تلفنی)+خبرگزاری فارس و زبان قیدار همان زبانِ همه‌ی مادربزرگ‌هاست و آزادی رقصِ مه‌پاره+جناب صادق دهنادی: امیرخانی بالاخره حزب تشکیل داد+شخصیت‌پردازی ضعیف از پشت یک سوم+
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(7) +چرا قیدار مثل تختی تو گوش شاپور نزد؟! (روایتی نادرست برای نمایش نادرستیِ قیدار)+قشر زیادی از مخاطبان نمی‌توانند با شخصیت‌پردازی رضا امیرخانی ارتباط برقرار کنند(پایگاه خبری فسا)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(6) اثر امیرخانی پدیده نمایش‌گاه امسال بود+ خرید تلفنی از سام
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(5) +گاراژ قیدار باز است حتا برای شما
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٤٤٧٦
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.