جهت سهولت دسترسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظهی 100 نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=======================================
120
http://m-sadegh.blogfa.com/post-242.aspx
محمدصادق علیزاده-اردیبهشت91
قيدار مثل كارهاي قبلي اميرخاني نيست؛ نميشود بهش نزديك شد. داستان به دل آدم نمينشيند كه اصلا داستاني در كار نيست؛ روايت است؛ روايتي آييني از انسان؛ روايتي كه اما گم شده لابلاي يك مشت شعار با دُز بالايي از سوبژكتيويسم خاص اميرخاني. براي همين هم هست كه مخاطب به قيدار نزديك نميشود. اصلا قيدار وجودي خارجي ندارد كه او لمسش كند؛ از زندگي و ياد او دور است. فيزيك و زيستش سرشار است از شعار؛ دور از عينيات و واقعيات روزمره. براي همين هست كه مخاطب با فلاكت هم حتي نميتواند خود را در زمان و مكان شخص اول داستان ببيند درست برخلاف من او، بيوتن و ارميا حتي. به گمانم قيدار واكنش عجولانه اميرخاني به وضعيت امروز است. بگذريم.
=======================================
119
مستان رسوا:باد!!!
http://mastanerosva.blogfa.com/post-336.aspx
مهدی-اردیبهشت91
"هروقت دیدی برده اندت بالا و دارند بادت می کنند٬بدان که روزگار از دست آویزانت کرده است به قناره که پوستت را بکند..."
قیدار-رضا امیرخانی
=======================================
118
تنها در تاریکی: ...
http://playout.blogfa.com/post-54.aspx
حسام-اردیبهشت91
دلم برای ارمیا می سوزد. هم خودش مظلوم است هم کتابش ( کتاب هایش ). ارمیا جان نمی دونم زنده ای مرده ای اصلا کجایی! تورم بهونه س. قیمت تو همون سه تومنه که پشت جلد خورده. اون بیوتن هم به خاطر عزت و احترام به معشوقه و رفقات ( رفقاش ) چند تومنی رفت روش وگرنه کی برای ارمیا این همه پول می ده. می گم که تورم بهونه س. ارمیای دو اگر چاپ بشه قیمت پشت جلدش خیلی توفیر کنه می شه ... مگه ارمیای دویی هم وجود داره.
پ. ن : قیدار را هنوز نخواندم. حوصله خواندمش هم ندارم تا بعد ببینیم چه می شود.
=======================================
117
آسمان نوشت:قیدار ...
http://asemon-nevesht.blogfa.com/post-63.aspx
حیران-اردیبهشت91
آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که تابهحال پاش نلغزیده... این حرف سنگین است... خودم هم میدانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آکبند درآمد، فلزش معلوم میشود، اما فلز خطاکرده رو است، روشن است... مثل این کف دست، کج و معوج خطش پیداست. از آدم بیخطا میترسم، اما پای آدم تکخطا میایستم...
:: قیدار ـ رضا امیر خانی
=======================================
116
دوستان اسکوییشی: قیدار
http://dampaei.mihanblog.com/post/625
beshisquish-اردیبهشت91
چند وقت پیش از این آقا با کتابش مطلب گذاشتم.
حالا هم میخوام یه قسمتی از متنشو بذارم:
قیدار میگوید: - ناصر! این خاورِ صفر ترگل ورگلی را که زیرِ پات انداختم، کجا بردی آچارکشی؟ ناصر خندهاش را میخورد. - همان درویش مکانیک که امر کرده بودید... - پس نیشت را ببند... همان درویش مکانیک که امر فرموده بودیم، آچارکشی کرد... درست؟ آچارکشی یعنی چه؟ - چوبکاری میکنید قیدارخان... شوفر بیابانیم ناسلامتی. پیچهای خاور را باز کرد و دوباره بست دیگر... آچارکشی یعنی همین دیگر... درشتش یعنی همین، ریزش را هم اگر بلد بودم که ناصرشوفر نمیشدم و توی بیابانها آواره نمیشدم، میشدم درویش مکانیک و پای سجادهی روغنی ذکرِ علی علی میگفتم...
=======================================
115
خبرآنلاین:لیستی که «مردم» هفته گذشته انتخاب کردند:کمی دیرتر با هزار سال دوستتدارم
http://www.khabaronline.ir/detail/212443/culture/book
محسن حدادی-اردیبهشت91
کتاب
|
نویسنده
|
ناشر
|
قیمت(تومان)
|
مفاتیح الحیات
|
آیتالله جوادی آملی
|
اسراء
|
15000
|
هزار سال دوستتدارم
|
یارتا یاران
|
دوران
|
16000
|
کمی دیرتر
|
سیدمهدی شجاعی
|
نیستان
|
8700
|
حکومت اسلامی
|
محمدرضا حکیمی
|
الحیات
|
6000
|
قیدار
|
رضا امیرخانی
|
افق
|
9000
|
شوهر عزیز من
|
فریبا کلهر
|
آموت
|
9000
|
استیو جابز
|
محمدحسین برومند
|
خبر امروز
|
3000
|
در باب شهریار
|
تیم فیلیپس
|
ققنوس
|
4800
|
یک دقیقه بافرزندم/2جلدی
|
اسپنسر جانسون
|
نی
|
4000
|
نامحرم
|
یاسر نوروزی
|
آموت
|
11000
|
ساکنان تهران برای تهیه این کتاب ها (در صورت موجود بودن در بازار) کافیست با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. سایر هموطنان نیز با پرداخت هزینه پستی می توانند این آثار را تلفنی سفارش بدهند.
=======================================
114
پردیس:قالی
http://hosseinb.blogfa.com/post-267.aspx
حسین-اردیبهشت91
این هم از کتاب " قیدار " رضا امیر خانی :
بی بی های ما پای دار قالی حرف هایی می زدند ... می گفتند تار و پودی که زن آبستن و زائو زده باشد، شل و و ارفته است . فرشی که پیر زن بافته باشد، گرم است و به درد خواب زمستان می خورد ... فرش دختر مجرد ،تیز رنگ است و تند و چشم را می زند ... اما همان ها می گفتند که امان از قالی نو عروس و دختر عاشق ... نقش ش هزار راه می برد آدم را ... نقش ش غلط است ،مرغ ش سر می کند توی گل و گل ش می رود زیر بال و پر مرغ ،اما عوض ش تا بخواهی جان دارد ...
تو کار قیدار پشیمانی راه ندارد . قیدار هیچ وقت پشیمان نمی شود ... من همیشه به تصمیم اول ،احترام میگذارم . تصمیم اولی که به ذهن ت می زند ،با همه ی جان گرفته می شود . تصمیم دوم ، با عقل ، و تصمیم سوم با ترس ... از تصمیم اول که رد شدی ،باقی ش مزه ای ندارد ...
=======================================
113
بچه آدم: کتابِ قیدار ، رضا امیرخانی
http://ooo.parsiblog.com/Posts/152/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D9%90+%D9%82%D9%8A%D8%AF%D8%A7%D8%B1+%D8%8C+%D8%B1%D8%B6%D8%A7+%D8%A7%D9%85%D9%8A%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%8A/
...-اردیبهشت91
امروز ظهری با مامانم رفتم کتاب فروشی و کتابِ "قیدار" رضا امیرخانی را خریدم.
قبل ترش به دوسام که نمایشگاه کتاب می رفتن گفته بودم برام بخرنش ولی نخریدن! نامردا! دلم شکست
ظهر که رسیدم خونه شروع کردم به خوندنش و تا تمومش نکردم از پاش بلند نشدم.نکته بین
نه اینکه خودم نخواستم بلند بشم، می خواستم، ولی کتابه منو جذب کرده بود اساسی!
الان هم خیلی حالم خوفه و خوش حالم... پوزخند
کتاب قیدار رضا امیرخانی کتاب قیدار رضا امیرخانی کتاب قیدار رضا امیرخانی
انصافا پولِ پشت جلد کتاب فقط قیمت کاغذش هست، پول هنر رضا امیرخانیِ خیلی بیشتر از این حرفان.
اصلا مگه میشه روی این کارا قیمت گذاشت؟
این حرفا رو نگفتم که جو گیر بشید برید این کتب رو بخونید، اصلا!
کسی که زر شناسه بالاخره خودش طلا رو پیدا می کنه، حتی اگه زیر سنگ هم باشه!
=======================================
112
خلوت من: صبح انعکاس لبخند توست
http://yekiyedooneh.parsiblog.com/Posts/159/%D8%B5%D8%A8%D8%AD+%D8%A7%D9%86%D8%B9%DA%A9%D8%A7%D8%B3+%D9%84%D8%A8%D8%AE%D9%86%D8%AF+%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%AA/
رضوان-اردیبهشت91
دیدنِ «رضا امیرخانی» و «محمود حکیمی» و «استاد الهی قمشه ای» و «حجه الاسلام فرحزاد» از بخش های هیجان انگیز ماجرا بودن. البته هیجان انگیزترینشون امضایی بود که موفق شدم از آقای امیرخانی بگیرم در غرفه ی انتشارات «افق». گمونم به نسبت اون همه شور و اشتیاقم کتاب زیادی نخریدم: «قیدار/رضا امیرخانی»، «کمی دیرتر/سید مهدی شجاعی»، «مجموعه کامل اشعار سلمان هراتی»، «شاعری در مشعر/سید حسن حسینی»، «فال خون/داود غفارزادگان»
=======================================
111
بر و بچه های پشتی: حافظ هفت
http://kaviresirab.blogfa.com/post-143.aspx
ایمان ایرانی-اردیبهشت91
راستی "قیدار" رمان جدید امیرخانی هم شریکی با امیرحسین خریدم! قرار شد اون پولش را بده ومن مطالعه کنم وبعد بهش بدم! چه شراکت خوبی مگه نه؟!!
=======================================
110
کویرراز: نوشته های دیگران
http://kavireraz.blogfa.com/post-240.aspx
فرزان فلاحت-اردیبهشت91
زیاد تو زنده گی خطا کرده ام ، خیلی بیش تر از تو ؛برای همین با آدم خطاکار راحت ترم.آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد،مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده....این حرف سنگین است....خودم هم می دانم، خطا نکرده ، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آک بند در آمد ، فلزش معلوم می شود ، اما فلز خطا کرده رو است، روشن است ...مثل این کف دست،کج و معوج خط ش پیداست . از آدم بی خطا می ترسم ، از آدم دو خطا دوری می کنم ، اما پای آدم تک خطا می ایستم......
قیدار....رضا امیرخانی...
=======================================
109
مستان رسوا: باد!!!
http://mastanerosva.blogfa.com/post-336.aspx
مهدی-اردیبهشت91
"هروقت دیدی برده اندت بالا و دارند بادت می کنند٬بدان که روزگار از دست آویزانت کرده است به قناره که پوستت را بکند..."
قیدار-رضا امیرخانی
=======================================
108
آشوبناک:397
http://ashobnak.wordpress.com/2012/05/17/397/
...-اردیبهشت91
خدارو شکر نقد کتاب بلد نیستم
ولی فک کن شب خسته و کوفته اومده باشی خونه یه عالمه شاکی باشی که چرا بیشعورترین ناشر و انتخاب کرده و تقریبا همه کتاباش و داده اون چاپ کنه و همه جلدهاش هم عوض کرده باشه ،حالا شاید حرفهای باشه و پول براش داشته باشه ولی خوب من که خوشم نمیاد از نشر مزخرف افق،کودک نوجوانش یه قولیه واسه خودش ولی وقتی مخاطب بزرگ سالشون و گاو فرض میکنن ادم دیگه نمیتونه تحمل کنه و با این حال کتاب و ورق بزنی همون اول کار اسم علی فتاح ببینی وسط کتاب
علی فتاحی که هنوز که هنوزه براش غصه میخوری و دلت خونه براش
دیگه کتاب اعتبار پیدا میکنه برا خودش ولی زود تمومش کرد یه دنیا جا داشت که ماجرا داشته باشه ولی نداشت تشنه نگه داشت خوب بود ولی دیوانه کننده نبود مثل ماجرا تخم و ترکه های فتاح
همین دیگه چون یه نقد از قیدار خوندم دلم خواست یه خورده بنویسم حالا معلوم نیست چی نوشتم ولی همین که نوشتم خوبه
=======================================
107
بیایید پابرهنه باشیم: قیدار یعنی...!!
http://baharsepid.blogfa.com/post/222/%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%DB%8C%D8%B9%D9%86%DB%8C-
پابرهنه زاده-اردیبهشت91
عصرما عصر گم گشتگي است...عصر فراموشي و زندگي با خاطره ها!شايد براي همين بوده كه جناب
رضاي اميرخاني هم دررمان جديداش كه قيدار نام نهاده براي ترسيم و گفتن از مردي و مردانگي رفته به
سراغ آدم هاي دهه 50!رماني كه امضاي نويسنده را بيشتر از هرچيز به دنبال خود داردوقتي آنقدر غرق
در خواندن مي شوي كه تا سربلند مي كني ساعت از 2نصف شب گذشته و هنوز مشغول خواندني
بدون لحظه اي خستگي انگار كه خودت در كوچه پس كوچه هاي تهران روان شده اي!
پ.ن1: نميدانم مي شود اسم اين چندخط را گذاشت معرفي يك كتاب يانه اما به هرحال به نظرم نبايد
خواندن «قيدار» را از دست داد خصوصا كه بيشتر «للحق» است تا «للخلق»
پ .ن2:چندسال است كه سايه مشق مي كنم تا بتوانم كتابي چاپ كنم ...حالا جداي از هفت خوان
پيداكردن ناشر و مراحل چاپ به نظرم هنوز راه درازي مانده چاپ كردن ... راهي كه قدم هاي اولش
شايد خواندن سياهه صدتايي رمان ي كه جناب اميرخاني در سرلوحه ها رديف كرده اند! و سياه مشق
كردن تاروزي كه وقتش برسد
=======================================
106
امروزه: تصميم
http://emrouze.blogfa.com/post/178/%D8%AA%D8%B5%D9%85%D9%8A%D9%85
...-اردیبهشت91
تو کار ِ قیدار پشیمانی راه ندارد. قیدار هیچ وقت پشیمان نمی شود... من همیشه به تصمیم اول، احترام می گذارم. تصمیم اولی که به ذهن ت می زند، با همه ی جان گرفته می شود. تصمیمِ دوم، با عقل، و تصمیم سوم با ترس... از تصمیم ِ اول که رد شدی، باقی ش مزه ندارد...
بگذار وعظ کنم برایت. من به این وعظ، مثل کلام خود خدا اعتقاد دارم. فقط به یک چیز در عالم موعظه ات می کنم، تصمیم اول را که گرفتی، باید بلند شوی و بروی زیر یک خم ش را بگیری... تنها یا با دیگران توفیر نمی کند. باید بلند شوی و فن بزنی... بی چون و چرا...
=======================================
105
مرکبیها:قِیدار/ رضا امیرخانی
http://www.morakabi.ir/post/115
سیدحسین مرکبی پسر-اردیبهشت91
تا میآیم دست به کیبورد ببرم ترس برم میدارد عبدالرضا بیاید زیر مطلب کامنت بگذارد که «اَه! بهت میگم اسپویل نکن!»
رمان زیبندهی سی و نه سالگی رضا امیرخانی را بخوانید. رمانی که -همان طور که شایستهی این قالب نوین است.- دیگر جهانبینیاش بهش سنجاق نشده بلکه آن را میتوان از جزء جزء رفتار شخصیتها انتزاع کرد...
گرچه ذهن نویسنده اصولا اگر هم بخواهد، نمیتواند سماحت، سعهی وجودی و آنِ علمای «اعلام»ی از جنس «سید گلپا» را بزاید! یا رفتارهای آنان را ابتدائا پیشبینی یا اتفاقا روایت کند! ولی بهتر است تکذیب دروغ ابتدای کتاب را باور کنید! و اطعمه و اشربه، امکنه و ازمنه را زائیدهی ذهن نویسنده و تشابه اعلام را اتفاقی بدانید. دنبال کشف مکرر رابطههای واقعی نباشید و باور کنید زیاد طوری نمیشود. این کتاب و این داستان، مانند هر کتاب، داستان و بلکه پدیدهی دیگری، تنزل یافتهی یک حقیقت است. حقیقتی آنچنان اصیل که حتی فرمود:«كِرامكم فی الجاهلیة، كِرامكم فی الإسلام...».
گ-رد نک-لفتهای بیوتن را که یادتان نرفته؟!
=======================================
104
جیغ و جار حروف: 14. قیدار/ امیرخانی
http://horuf.blogfa.com/post-190.aspx
مریم ا.ا.-اردیبهشت91
قیداری که من می خرم چاپ سومش است. یعنی یک هفته نشده کتاب به چاپ سوم رسیده. رو می کنم به دختر خانم ِ غرفۀ افق و می گویم «دو تا قیدار، تمیز»! چند ثانیه ای دختر خانم با لبخند، ممتد نگاهم می کند. کانه آمده ام در نانوایی و گفته م «دو تا سنگک، خاشخاشی»! کارت خوانشان توی ترافیک مانده و دیر عمل می کند. آقایی پشت سرم می گوید «خواهرا اگر برند قسمت خواهرا، برادرام راحت تراندها» منظورش را متوجه نمی شوم. فقط بر میگردم عقب و سایه ای از یک جوان ِ بسیجی می بینم با ریش و چفیه در گردن. و در دلم غر می زنم که «با شماها باشه کل دنیا رو به بخش خواهران و برادران تقسیم می کنید.» و بی اعتنا به حرفش، سمج، سر جای خودم می ایستم تا دو تا قیدار تمیزم را تحویل بگیرم و بروم. بعدن، حول و حوش ساعت چاهار که باز طرف غرفۀ افق می روم، می بینم که خود غرفه دارها بالای یک ضلع غرفه شان زده اند خواهران و بالای آن ضلع دیگر که من صبح ایستاده بودم، زده اند برادران! خوب شد برنگشتم به برادر بسیجی مان چیزی بگویم ها!
به محض سوار شدن داخل اتوبوس، قیدار را باز می کنم. نور کم است. با نور موبایل آنقدری که خستگی و خواب اجازه می دهد، از قیدار خواندم: «ایراد از کتاب نیست که آدم را وسوسه به خواندن می کند. ایراد از قیدار هم نیست که اسم عجیبی ست. ایراد از امیرخانی ست که با این طرز نوشتنش صبر نمی گذارد برای مخاطب!» و همین مقداری که می خوانم سخت به دلم می نشیند. (سخت در اینجا یعنی زیاد!)
یک هفته ای فاصله می افتد تا دوباره بتوانم بروم سراغ قیدار و از صفحۀ بیست و هشت ادامه دهم. بعد از هفتاد صفحه، هنوز نشده که دل بدهم به فضایش. فضایش زیادی مردانه ست. جذاب است ها ولی هنوز دلم را نبرده. گاهی دیالوگها زیادی تیاتری می شوند و این تیاتری و غیرواقعی بودنشان دل را می زند. هرچند باز توی هر صفحه، پنج - شش باری از خودم می پرسم که امیرخانی اینها را از کجا آورده نوشته؟ این دیالوگها و اصطلاحات را... یحتمل چند ماهی را توی گاراژی، با داش مشتی ها و گنده لاتها هم سفره شده که تا این حد با اصطلاحات و ادبیاتشان خو گرفته.
صفحۀ صد و بیست را رد می کنم و کم کم مطمئن می شوم که الگو و ایدۀ قیدار بعد از سفر به افغانستان و دیدن آن جوانمرد مردمان در ذهن امیرخانی شکل گرفته. و امیرخانی هم دیده الان و این زمانه که جای امثال قیدار نیست. همین شده که شخصیتش را برداشته گذاشته در جایی حدود پنجاه سال قبل، زمانی که هنوز می شد جوانمرد پیدا کرد. و من فکری ام که یک مرد، یکی ها، نه بیشتر، مثل قیدار می شود پیدا کرد، حالا؟ و دلم می خواهد از امیرخانی بپرسم «مرد ِ مومن! شما نگفتید قیدار بنویسید توقع ما جوانمرد ندیده ها از مردهای اطرافمان می رود بالا آخر؟ و به قول این رفیقمان فکر احساسات ما را نکردید؟»
کتاب دارد به آخر می رسد ولی هنوز می شود اصطلاحاتی را پیدا کرد که من معنی شان را نمی دانم! با چشم می خوانمشان بی اینکه بدانم حتی تلفظ درستشان چیست! و هر چه جلوتر می روم بیشتر به حرفی که هزار بار دیگر، هزار جای دیگر گفته ام ایمان پیدا می کنم که امیرخانی نباید رمان بنویسد، یا من نباید رمانهای امیرخانی را بخوانم، یا درست تر اینکه من مقالات و غیر داستانیهای امیرخانی را دوست تر دارم.
بلاخره کتاب تمام می شود. چقدر به قول قیدار «تیاتری» ست، چقدر شعاری ست. چقدر بعضی جاها امیرخانی منبر می رود! چقدر حرفش را صاف می کند توی چشم مخاطب! آخرین رمانی که از امیرخانی خوانده م، اولین رمانی ست که نوشته. یعنی ارمیا. فکری ام که از ارمیا تا قیدار، امیرخانی چقدر فرق کرده؟ نثر بهتر شده، فضاسازی بهتر شده، شخصیت پردازی هم. ولی امیرخانی همان امیرخانی ست. قیدار هم مثل ارمیا اصلا یه پا فیلم هندی ست. ولی با این همه تعهد نهفته در پس ِ پشت این فیلم هندی، برای زنده کردن جوانمردی، چیزی که خیلی وقت است فراموشمان شده، بی نهایت قابل احترام است. همین تلنگر که آدم باید این باشد ولی نیست، کلی ارزشمند است. این کتاب نوشته شده که یادمان بیندازد رسم جوانمردی فراموشمان شده. نمی گویم جنتلمنی که جنتلمنیت! نیمی ش اداست و ژست. می گویم جوانمردی، جوانمردی ای از جنس جوانمردی تختی مثلا که در رگ و خون ایرانی جماعت باید غل غل بزند ولی نمی زند. اگر دست من بود اصلا قیدار را می گذاشتمش جزء واحدهای اجباری دانش آموزان یا دانشجوها (خصوصاً پسر) تا کمی فوت و فن و زیر و بم مرام و جوانمردی و لوطی گری دستشان بیاید.
و آقای امیرخانی گرچه من غیرداستانی هایتان را دوست تر دارم! ولی تشکر که یادمان انداختی که مرد یعنی چه، و نامرد یعنی چه. داشت یادمان می رفت. اصلا یادمان رفته بود. با قیدارت یک فوت محکم کردی و گرد و غبارها را از خاطرمان زدودی تا حواسمان باشد خودمان باید چطور باشیم و از مردمان اطرافمان باید انتظار چه رفتاری داشته باشیم. هرکداممان ـ مرد و زن هم توفیری ندارد ـ اگر یک نیم قیدار، نه اصلا یک ربع یا خمس قیدار باشیم، زمین جای بهتری می شود برای نفس کشیدن، به مولا! و حرف اصلی رمانتان هم که سیر آق قیدار از گنده نامی (شهرت) یه گندنامی (بدنامی) و در نهایت به گم نامی بود به دلمان نشست.
نفست حق!
«خدا عاشقی ست که حتی دوست ندارد اسم معشوق ش را کسی بداند... حضرت حق عاشق کسی اگر شد، پنهان ش می کند... کاش پیش حضرت حق اسم نداشتیم، اما مرد بودیم... طوبا للغرباء»
=======================================
103
انجام وظیفه:قیدار و انجام وظیفه
http://anjamvazife.mihanblog.com/post/31
عباس نصرتی نیا-اردیبهشت91
... رفتم دمدر، دیدم یکی ایستاده است، با کت و شلوارِ براق... خوش تیپ، دو سه نفر هم تو یک بنز شش در کنارش بودند... گفت اینجا لنگر قیدارخان است؟ سر تکاندادم. گفتم شما... گفت نمیشناسی؟! نگاه کردم... اما به جا نیاوردم، یعنی باورم نشد... گفتم نه! از دور بریهاشان یک اسکناسِ هزارتومانی گرفت، خیلی پول بود... دستش را پس زدم. به خیالم میخواهد چیزی بدهد بهم که راهش بدهم. بعد دیدم که نه، میگوید نگاه کن! گرفتم زیرِ نورِ چراغ و نگاه کردم به اسکناس... عکسِ روی اسکناس را دوباره نگاه کردم... دوباره به آقا نگاه کردم... این پوسته دوختهها باور نمیکنند... خودم هم دیگر باور نمیکنم... خود اعلاحضرت بود... از کاخ نیاوران آمده بود... گفت: این همه صاحب منصبِ پدر سوخته توی تهران داریم که انگشت کردم تو عسل گذاشتم دهانشان، اما همه گاز گرفتند... الان تنها جایی که شاید به من پناه بدهند، همینجاست... دیدم قیدار دل خوشی از این پدر و پسر نداشت... ردش کردم... از همین جاده قدیم شمران رفتند بالا سمتِ کاخ.... فرداش خبر "شاه رفت"، تو روزنامهها آمد! ...
قسمتی از رمان قیدار بود، راستش را بخواهید خیلی سخت گیر هستم در انتخاب اسم، فرزند دار نشدهام اما میدانم اگر خداوند فرزندی به ما داد، در انتخاب اسم عین درازگوش در گل میمانم، مدتها بود که به دنبال اسمی که به دلم بنشیند میگشتم تا روی وبلاگم بگذارم، هیچ اسمی به دلم نمینشست، اسمی که هم کوتاه باشد، هم با مسمی، هم با پسوند آی آر جور در بیاید و بومی باشد و مال خودمان، اسم این وبلاگ در اصل «انجام وظیفه» است، اما طولانی است و نوشتنش سخت و ...
یک هفته قبل از شروع نمایشگاه کتاب تهران، شنیدم که امیرخانی کتاب جدیدش را با عنوان قیدار به اتمام رسانده است و زیر چاپ است، تا اسم قیدار را شنیدم به دلم نشست، سریع به چند سایت خدمات دهنده وبلاگ مثل بلاگفا و میهن بلاگ رفتم که وبلاگی با این اسم ثبت کنم، اما دل غافل، ثبت شده بود، هیچ مطلبی هم نداشتند در وبلاگشان، هنوز هم خالی است، چند فحشی نثارشان کردم که خیلی نامردند، و بعد پشیمان شدم و گفتم آنها هم مثل من، به ذهنم رسید با پسوند آی آر ثبتش کنم وصلش کنم به همین انجام وظیفه چرا، چون «قیدار» همان «انجام وظیفه» است و «انجام وظیفه» همان «قیدار»...
از شانس ما برای ثبت آزاد بود، ثبتش کردم و وصلش کردم و...
رمان را هم خواندم، مجالی بود دربارهاش برای دل خودم مینویسم...
راستی رسم ادب بود که از آقای امیرخانی رخصت میگرفتم برای این اسم، از آنجا که تکیه بر جای بزرگان ننگ است، دسترسی به آقای امیرخانی هم برای من سخت است
و نکته آخر اینکه آقای امیرخانی اگر این وبلاگ برازنده قیدار نیست، خوب ... چی بگم... یاحق.
1391/02/28
دوستان وبلاگی ام توجه کنند، زین پس با آدرس www.gheydar.ir می توانید به این وبلاگ بیایید.
=======================================
102
لند:برای رضای امیرخانی-قیدار
http://moeidland.blogfa.com/post-114.aspx
هری پاتر-اردیبهشت91
به قول نفیسه مرشدزاده ی عزیزم که برای زندگی های این روزهای ما آدم ها نوشته بود: باغ های مخفی از پشت پنجره ها و درها کوچ کرده اند،قالیچه ها نمی پرند و نقشه ها ما را فقط به جاهای معلوم می برند.به نظر می آید همه چیز معلوم است.اشیا،آدم ها،فکرها،آرزوها.رازی نیست.پشت همه ی درها را می دانیم و پیشاپیش می خوانیم...
و این بار قیدار امیرخانی به وضوح عاری از راز بود و در خوش نیامدنش به حال حقیر همین بس و بیش از این را پیرامون رمان با کسی در میان گذاشته ام و دیگربار نمی توانم گفته های بی اهمیتم را این جا هم بیاورم که برای خود من به ابتذال تکرار خواهد افتاد اما این را باید بگویم کانجا که به علی فتاح دوباره جان دادی و از پشت تلفن مجبورش ساختی که حتی شده چند جمله ای کوتاه با قیدار گفت و گو کند ناخودآگاه صلواتی فرستادم برای شادی روح پرفتوح علی و خاندان فتاح و هم چنین برای سلامتی خالقش که همین جایش به خودی خود دست مریزادی داشت به وسعت فروریختن قیدار مقابل صفدر،در پیاده روی امیریه،بالای چهارراه سپه،روبروی سردرسنگی،چند صفحه بعد از این جمله ی دوست داشتنی ات که گفتی:صفدر دوباره مثل هر مردی از زن می ترسد که چوب خط حساب را علامتی بزند و شه ناز دوباره مثل هر زنی می رود که با مردش بسازد....
اما همین حوالی بود که خواندم:((قیدار....اما خب بهتر از بی وتن بود قطعآ)) و چون در نزدیکان خود هم کم ندیده ام کسانی که از به سرپرستی پذیرفتن داستان این شخصیت بدون وطن سر باز زده اند،خوش دارم کمی از بیوتن بگویم.البته من دقیقآ نمی دانم که کجا ایستاده ام و آیا تنهای تنها هستم یا متعلق به شصت و هفتی هایم و یا اصولآ دهه ی شصتی ها.اما این را خوب می دانم که موسم انقلاب اثری از من نبود.بعدترها که جنگ شد آن را هم ندیدم و تنها تصاویر اندک به جا مانده از ظواهر آن برایم ماند.وقتی هم که آمدیم امام رفت و همه ی این ها سرآغازی شد برای شکل گیری نسلی بی عرضه و سرگشته و پوک که گویی به ذات دچار سرطان مغز استخوانی شده بود که حال تا به سمت و سویی خیز بر می دارد از فرط عدم اعتماد به نفس نایش تمام می شود و استخوان در گلویش می شکند.یک بار در جایی نوشتم تنها تفاوتمان این است که گویا شما نماز خواندن ارمیای بیوتن را در میان کازینوهای لاس وگاس برنمی تابید و فرصت نمی دهید که پس و پیش آن را ببینید،البته این شمایی که مخاطب حقیر بود آن هایی بودند که در نزدیک و دور خود می دیدم،همان هایی که دست به تکفیرشان ملس بود و البته کسانی هم بودند که به دلایل دیگر از روی سلیقه بیوتن را دوست نداشتند و البته که این یکی دیدگاه قابل احترام تری بود.غرض این که فضای حاکم بر این نسلی که شرحش برفت فضای کیمیایی مآب مستولی بر گاراژ قیدار نیست که دوستش بدارم،مسئله ی ما این ورژن از تعریف جوانمردی و مردانگی نیست که قیدار نشانمان می دهد،حقیر به عنوان نماینده ی کسانی که با وجود غرق شدن در متناقض نماهای بیشمار زندگی امروز ایران،علاقه ای به پنهان نمودن آن ندارند و به نمایندگی از همه ی آن هایی که تلاش دارند دستانشان را محض یافتن راه چاره ای برای بیماری جمع اضداد به سوی هر ناکجاآبادی دراز کنند معذورم که حیرانی و انفعال شخصیت و داستان ارمیای بیوتن خیلی به ما نزدیک تر است تا اشخاص حق به جانبی چون قیدار...
و می ترسم از جماعتی که اگر بگویم از شهلاجان تا شهناز و مهپاره و دیگرانش درنیامده است،خواهند گفت که این تب گیردادن های درنیامدنی همه از خاک مسعودخان فراستی برمی خیزد و دیگر حوصله ای نیست که برایشان توضیح دهم که همیشه مسئله ی اصلی همین است و بس که اگر از خان یکم که سلیقه است بگذریم می رسیم به خان درآمدن ها و درنیامدن ها که دیگر سلیقه ای نیست و حسی است و به قول جنابش شخصیت ها باید با آدم کار کند حال این که سرورشان و آقاشان و مولاشان قیدارخان هم با آدم کار نمی کند و البته تنها یک حس زیبای مطلق داریم و باقی درجاتی از آن نازیباتر خواهند بود اما مثلآ در آن تکرارناشدنی چه کسی می تواند بگوید که رابطه ی بی نظیر علی و کریم درنیامده بود؟کدام بی انصافی می تواند بگوید بلعیدن قلب ابوراصفش در اوج آمیختگی واقعیت و جادو درنیامده بود؟چه کسانی جرئت دارند درآمدن ارتباط شرم و حیا با آبشار قهوه ای مهتاب را انکار کنند؟
با این که چندان پیرامون قیدار نبود اما برحسب عادت پست های امیرخانی ام این جا هم باید بنویسم این ها صرفآ نوشتاری بود از قلمی خام و گستاخ برای پدیده ی رمان نویسی معاصر ایران،برای رضای امیرخانی
=======================================
101
خبرگزاری فارس: اثر امیرخانی پدیده نمایشگاه امسال بود
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910226001486
سیداحمد نادمی-اردیهبشت91
*کتاب امیرخانی در نمایشگاه امسال پدیده بود
نادمی در مورد پدیده های حاضر در این نمایشگاه گفت: امسال کتاب خاصی که مورد توجه مخاطبان قرار گیرد، در نمایشگاه دیده نمی شد. یکی از دلایل این امر به هجوم ناشران برای ارائه ترجمه های مختلفی از یک اثر باز می گردد، زیرا این امر موجب سرشکن شدن فروش کتاب در میان ناشران مختلف می شود.
وی در ادامه افزود: البته در این میان کتاب «قِیدار» رضا امیرخانی یک استثناء محسوب می شد و هر باری که از جلوی غرفه ناشر این کتاب می گذشتم، شاهد ازدحام جمعیت برای خرید این کتاب بودم. این پدیده ای بود که در نمایشگاه امسال یک استثناء محسوب می شد. این اتفاق برای کتاب قبلی این نویسنده «جانستان کابلستان» هم رخ داد و باید پذیرفت که رضا امیرخانی شخصا یک پدیده در ادبیات داستانی است.
در همين رابطه :
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(5) +گاراژ قیدار باز است حتا برای شما
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند
|