به قول درویش توی من او ی امیرخانی: هرکس عاشق شد و پاکدامنی ورزید مثل یک شهید می میرد.
=================================
تازه، فکر می کنم، روز شنبه این هفته بود که از خواندن کتاب «من او» نوشته رضا امیرخانی فارغ شدم.
«بیوتن» نخستین رمانی بود که به قلم او خواندم. پیش از آن، فکر می کنم کتاب های «داستان سیستان» و «نشت نشا» را خوانده بودم.
بیوتن را پس از آنکه کنکور کارشناسی را دادم، خواندم؛ تابستان 1387. خیلی لذت بخش بود.
بعدتر اما، به سراغ «ارمیا» رفتم. ارمیا هم دست کمی از بیوتن نداشت. ارمیا ...
یک موقعی هم از کتابخانه دکتر شریعتی انجمن اسلامی دانشکده، کتاب «ناصر ارمنی» را به عاریه گرفتم و خواندم. آن هم خوب بود. به خصوص داستانی که در مورد جوانی بود که در نوشابه جمع می کرد. جوان در نوشابه جمع می کرد، تا درهایی را پیدا کند که پشت آنها کلمه حک شده باشد. کلمه هایی که متعلق به یک جمله بودند ...
پارسال از نمایشگاه کتاب، کتاب «قیدار» را خریدم و خواندم. قیدار ...
و اما، من او ...
من او ...
من او ...
من ...
او ...
در کتاب جایی بود که شخصیت اصلی اش، علی آقا، درمی یابد که حال خوشی به او دست داده است
به قول مرحوم آغاسی:
... دوش مرا حال خوشی دست داد ...
خلاصه، علی آقای قصه اینگونه این حال خوش را کشف می کند که با تکرار یک نام در درون خود، احساس می کند که دلش می لرزد. مدام نام را با خود تکرار می کند و دلش می لرزد و به همین سان به بازی دل لرزه اش ادامه می دهد ...
علی آقا ...
او ...
من ...
او من ...
من او ...
=================================اما من فکرمیکنم این همیشه درست نیست.. گاهی آنقدر ها هم محکم نیست.. می لرزد و می ریزد.. و این تویی که زیر آوار خفه می شوی..
کاش درویش مصطفی برای من بود نه علی فتاح.. کاش میشد پیدایش کنم و بپرسم راز "مع" را...
پ.ن: امیدوارم خدا عمری طولانی و باعزت نصیب رضا امیرخانی عزیز کند.. قلمش مستدام..
=================================اگر کسی در میانه بازی از راه برسد او را مجاب می کند تا نرمش کند. اگر چه او رضا امیر خانی باشد که هم در بازی زیرک است و هم دریبل های بی نقص می زند و پایش در فوتبال اسیب دیده است، این یعنی، حتی حرفه ای های ادبیات نیز نیازمند به بازنگری و باز سازی توانایی های خود دارند. برایش کُری می خوانند، اما برای کسی کُری نمی خواند. این یعنی شما با کارتان حرفتان را زده اید. ریختن ابروی افراد و حاشیه سازی در ادبیات داستانی ممنوع.
=================================
426
رجانیوز: 34 رمان ايراني كه بايد خواند/ چاله چولههاي كتابخانهتان را پُر كنيد
http://rajanews.com/Detail.asp?id=156714
...-اردیبهشت92
=================================
425
http://mahya-8.blogfa.com/post/77/%D8%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A7%D9%88
پروانه-فروردین92
رگش معلوم نبود که بیندازم زیر انگشت سبابه ! بی رگ بود .... خیلی هم بی رگ نبود می شد نبضش را گرفت.گفتم : مشهد ؟ یک صدای ناسوری آمد ، گرو...مپ . طاقتم طاق شد . تهران ؟ صدا بیشتر شد . گرومپ گرومپ .نبضش می زد . سر شوق آمدم . از میدان اعدام می ایی ؟ صدا بلند تر شد . خانی آباد ؟ صدا خیلی بلند شد . گرومپ گرومپ. گوشم را به ستون فلزی چسبانده بودم . رو به روی کوچه ی مسجد قندی ، گود ، مهتابــ ؟ صدا گرومپ گرومپ بیشتر شد . انگار کنارم ایستاده بود روی کف فلزی طبقه ی دوم ایفل ، کنار ستون ، گرومپ گرومپ . صدا تمام شد .
گردو نوشت : هرچه کردم نشد از حالم بنویسم . حالم این چند خط رضا امیرخانی بالا هم نیستـــ . حال یک آدم دلزده ی خسته را واژه می داند ؟
=================================http://kafiketab.blogfa.com/post/1530
مریم-فروردین92
داستان در سالهای بین 1310 و 1320 شمسی رخ می دهد. یعنی همان سالهای قدرت رضاخانی و کشف حجاب.
حاج فتاح از کسبه ی خوش نام تهران در خانی آباد ساکن است. در گذشته تاجر شکر بوده و شکر از باکو به کربلا می برده ولی چند سالی هست که صاحب کوره پزخانه آجر شده و رئیس صنف کوره پزان تهران نیز هست. پسرش که برای واردات شکر به باکو رفته است در راه برگشت کشته می شود و نگهداری از دو فرزند او(علی و مریم) بر عهده حاج فتاح قرار می گیرد.
قهرمان اصلی داستان همین علی فتاح است که در فصل های دوازده گانه کتاب جایی خودش داستان را روایت می کند و در بخش هایی هم از زبان رضا امیرخانی پی گیر ماجرا هستیم.
در خانه حاج فتاح نوکر خانه زادی به نام اسکندر زندگی می کرده که بعدها از خانه ی حاج فتاح به منطقه ا که به گود معروف بوده منتقل می شود. فرزندان اسکندر، کریم و مهتاب از دوستان علی فتاح هستند که رفاقت علی با کریم از نظر مادرش (عروس حاج فتاح ) درست نیست :
"صد بار گفتم آدم با گودی جماعت نمی گردد ..."
هرچند پدربزرگ علی (حاج فتاح) نسبت به رفاقت علی و کریم خوشبین تر است:
"رفاقت گودی و غیر گودی بر نمی دارد ..."
اصل داستان ماجرای عشق علی به مهتاب است. علی نوجوانی حدودن 13 ساله و مهتاب دختری 7 ساله است که در اینجا بیشتر با موهای قهوه ای رنگش که به آبشار می ماند معرفی شده است. در نهایت مریم خواهر علی به پاریس مهاجرت می کند و مهتاب هم در پی او می رود و علی هم بعدها به آنها ملحق می شود.هرچند عشق علی با مهتاب سرانجامی پیدا نمی کند ولی در نهایت علی که در فصل های پایانی کتاب به ان اشاره شده است در دهه شصت زندگی اش رستگار می شود و ...
* * *
علی رغم تحمل ده سال برای نخواندن این کتاب اخر الامر بر اثر اصرار برخی دوستان برای درک و کشف و شهود! عشق!! ، خواندن کتاب را شروع کردم. در ابتدا موضوعی که بیشتر جلب توجه می کند همان حجم کتاب است. کتابی در این حجم و تعداد صفحه در بدو امر خواننده را به این گمان می اندازد که یک داستان طولانی و گیرا را پی گیری خواهد کرد که می تواند حداقل برای چند روزی او را پاپیچ کتاب کند ولی از همان افتتاحیه کتاب(معرفی محله خانی آباد) که به صورت ناشیانه ای مانند کتاب های معرفی مناطق تهران در آمده توی ذوق خواننده می خورد. امیرخانی می توانست با مهارت کامل در بطن داستان خانی آباد را معرفی کند نه اینکه در همان بدو کار کتاب خود را با تهران شناسی آغاز کند.
نویسنده سعی کرده با ایجاد بار طنز کمی داستان را متفاوت از یک داستان خشک و تک بعدی به جلو ببرد که این شوخی های داخل کتاب گاهی نه تنها تاثیری بر روان تر شدن خواندن نمی کند که گاه روی اعصاب هم میرود. مانند همانجایی که امیرخانی به سانسور کتابش در دل داستان اشاره می کند.
اینکه داستان مجتبی نواب صفوی و یا مبارز الجزایری (ابوراصف) به چه دلیل در داستان قرار گرفته است شاید خود امیرخانی بهتر بتواند جواب دهد ولی موضوعی که من خواننده بدان رسیدم این بوده که علی رغم فضای غیر واقعی داستان ، نویسنده خواسته با این شیوه در ذهن خواننده این شکل بگیرد که این داستان واقعی بوده و روزی چنین شخصیت هایی در تهران زندگی کرده اند. آدمهایی که خوب هایشان کاملن خوبند(خانواده حاج فتاح و درویش مصطفی و ...) و بدهایشان کاملن بد(مثل قاجار و دریانی و پاسپان عزتی و ....) حتی جایی به زور دگنگ قوام را هم وارد داستان می کند. در مراسم ختم پسر حاج فتاح.
داستان عشق علی به مهتاب هم آنقدر خام و ناپخته است که آدمی می ماند که چگونه می شود بین فهم یک دخترک 7 ساله(مهتاب) از عشق و بازی های کودکانه اش تمیز قائل شد. عشق علی 13 ساله به مهتاب را من یکی حداقل درک نکردم و اینکه چرا این همه طول کشید تا در سن شصت و چند سالگی علی بفهمد که باید با مهتاب ازدواج کند. عشق اگر عشق است در کنار معشوق نیز عشق است و نیاز نیست عاشق و معشوق را پنجاه سال آواره کرد تا ...
بخش های مربوط به پاریس هم که کاملن در داستان ول شده است. اینکه مبارز الجزایری از کجا پیدایش شده و مریم با آن روحیه لطیف هنری اش چگونه عاشق ابوراصف شده است هم در داستان گم است. مهتاب در پاریس کدهایی به علی می دهد که بیا زودتر مرا عقد کن و ... اما علی می ترسد که خلوتش با مهتاب او را به گناه بیاندازد هرچند در فصل پایانی کتاب این دو در خانه مهتاب با یکدیگر تنها نشسته اند و حتی مهتاب به او تعارف می کند روی کاناپه کنار او بنشیند و صورتش را به او نزدیک می کند و دست در موهایش می گذارد و ... نمی دانم!
بیان داستان هم بالکل با فضای سالهای اشاره شده تعارض دارد. نوع دیالوگ ها و گفتارها به آن سالها نمی خورد. بیشتر به نظر می رسد داستان حول و حوش دهه پنجاه شمسی رخ داده است.
موضوع دیگری که داستان را خسته کننده می کنند بیان لحظه به لحظه است. مثل مراسم ختم پسر حاج فتاح که بیشتر شبیه گزارش های روزانه شده است و یا اینکه بیان دیالوگ آدمهای فرعی که در داستان حضور دارند مانند نمازگزارن مسجد که بیشتر به نظر میرسد برای افزایش حجم کتاب صورت گرفته است. سفید گذاشتن بخشی از صفحات کتاب و یا تکرار انگشر در انگشتان دست و ... بیان برخی مسائل فرعی این فرضیه را که امیرخانی می خواسته یک کتاب حجیم تحویل دهد را بیشتر قوت می بخشد.
به هر حال با نخواندن این کتاب چیز خاصی را از دست نخواهید داد . هرچند به نخواندنش توصیه نمی کنم .بهتر است خودتان بخوانید . در کل داستان ضعیفی ست که نویسنده با کشدار کردنش فقط توانسته یک کتاب قطور تحویل دهد حال آنکه کل داستان در صد صفحه می توانست جمع گردد و این همه نیاز به روده درازی هم نداشت:
نمره من به این کتاب: 2.0 از 5
بخش هايي از كتاب در وبلاگ ريحان
http://reihan.persianblog.ir/
=================================
423
کتاب باز:
من او
http://ketabbaz.mihanblog.com/post/144
علی نیلی-فروردین91
بیش از یک دهه در برابر وسوسه خواندن «منِ او» مقاومت کردم؛ گذاشتم غبار همه هیجانات آشنایی با نویسنده و تعاریف دوست و آشنا و ناآشنا بخوابد تا با بدون پیش داوری، تحسین شده ترین کار امیرخانی را بخوانم. بعد از «قیدار» و «بی وتن» و «جانستان کابلستان» و حتی «نفحات نفت»، این رمان چیز بیشتری از جهان نویسنده و آدم هایش، طرز فکرشان و نوع زندگیشان به خواننده نمی دهد. حال می توان با اطمینان گفت امیرخانی موادی برای نوشتن دارد که محرکش است؛ دغدغه هایی از جنس جوانمردی و فتوت و مردانگی، راستگویی و صداقت و یکرنگی، جهانی فراتر از قواعد آزمایشگاهی و عشق ورزی به شیوه ای خاص و البته خواستنی. برای همین است که هم قیدار را می توان در من او یافت و هم ارمیا را. حتی خشی و شلتون و شهلا همه در لابه لای روایت زندگی علی فتاح متولد می شوند و در داستان های دیگر بالغ.
داستان در 23 فصل، توسط «من» و «او» روایت می شود. من دانای کل است و او، علی فتاح نوه یک کوره دار متمول و لوطی مسلک. راوی و علی با هم قصه را از 1312 شمسی شروع می کنند و تا 1367 ادامه می دهند و در این 55 سال، علی و بابا و حاج فتاح و مامانی و مریم، اسکندر و کریم و مهتاب و ننه، هفت کور، دریانی و موسی ضعیف کش و اسی سبیل و عزتی، درویش مصطفی و فخرالتجار و ارباب تقی، ذال محمد پاانداز، ابوراصف و هلیا و هانی زندگی می کنند و برخی می میرند و برخی زنده تر می شوند. حاج فتاح که قبلا تاجر متقلب قند بوده، حال دست از تجارت کشیده و در غیاب فرزندش، که مشغول تجارت در خارج از ایران است، از عروس و نوه هایش نگهداری می کند. کشته شدن پسر فتاح و ماجرای کشف حجاب، نقاط عطفی اند که سرنوشت علی و مریم و سایر شخصیت های داستان را تغییر می دهند. مریم عازم فرانسه می شود، با یک مبارز الجزایری ازدواج می کند، بعد از ترور همسرش هلیا را به دنیا می آورد و در موشک باران تهران کشته می شود. علی بیشتر با کریم می چرخد و با نواب صفوی رابطه پیدا می کند. به تدبیر دوستان خانوادگی می رود زنی را تجربه کند که ناکامی اش در همه زندگی را در پی دارد، در پی عشقش عازم فرانسه می شود و...
دنیای داستان های امیرخانی از قواعد تجربی معمول پی روی نمی کند و این در «من او» پررنگ است؛ هم در مرگ ابوراصف و مرگ علی فتاح، هم در انتقام از عزتی، هم در آمدن های درویش. دنیای داستان های امیرخانی از ارجاعات مستقیم و غیرمستقیم به باورهای مذهبی و حتی انقلابی آکنده است و در «من او» هم چنین است اما شاید صادقانه بودن یا بجا بودنشان باشد که خواننده را (و حال با توجه به شمارگان آثارش می توان گفت از هر طیفی و با هر طرز تفکری) همراه می کند گرچه به نظر می رسد بعضی اوقات همین ارجاعات و اشارات، نویسنده را از پروراندن داستان و شخصیت هایش باز داشته است.
هم زبان و هم شیوه روایت را می توان از نقاط قوت کتاب دانست. بازی نویسنده با خواننده در ارجاع به فصول گذشته یا آینده، چه خواننده تن به این بازی بدهد و چه ندهد، بر جذابیت اثر افزوده است. و دست آخر این که «من او» اگر هیچ ویژگی خاصی نداشته باشد، تنها به مدد تیراژ و فروشش در 10 سال گذشته، می توان حائز اهمیت دانستش.
اطلاعات کتاب: چاپ نخست من او سال 1378 توسط سوره مهر، انتشارات وابسته به حوزه هنری منتشر شد و تا سال 1389 سی و سه بار تجدید چاپ شد و بیش از 70 هزار نسخه از آن به فروش رفت. احتمالا تجربه موفق انتشار «نفحات نفت» توسط نشر افق، هر دو طرف را به این نتیجه رساند که تجدید چاپ من او توسط این ناشر انجام شود. سال 90، افق چاپ سی و چهارم «من او» را با 3هزار نسخه روانه بازار کرد. در چاپ افق، طرح جلد کتاب تغییر کرد و با درشت شدن فونت، نزدیک به 170 صفحه به حجم آن افزوده شد. افق ابتدا برای کتاب قیمت 8هزار تومان را تعیین کرده بود اما سونامی قیمت چاپ و کاغذ، قیمت کتاب را به 19500 تومان افزایش داد
=================================
422
تسنیم:
ساخت سالانه 20 فیلم و قصد راهاندازی یک شبکه تلویزیونی در حوزه هنری
http://tasnimnews.com/Detail?id=37069
مصاحبه با جناب حمزهزاده-فروردین91
در مورد آثار امیرخانی با درخواست ایشان موافقت کردیم و آثارشان در نشر افق جمع آوری شد.
=================================
421
پاورقی:
منِ امیرخانی
http://pavaraqi.blog.ir/post/16/Reza_Amirkhani-His%20Ego
اسماعیلزاده-فروردین92
« ... این نویسندگی هم کار عبثی است ها ...
... رابطهی علّی و معلولی ندارد، کفر که نگفتهای ...
... و اگر بخواهی میتوانی تا 50 صفحه از این خاله زنک بازیها بنویسی و چه کار عبثی است این نویسندگی ... »
نمیدانم شاید کار عبثی بود، شاید هم از ذهنِ کودنِ من بود (خودزنی را حال کن)، شاید هم فقط داستاننویسها حالیشان میشود. ولی اگر عبث هم بود از اول تا آخر کتاب باید میفهمیدم که "او" کیست و "من" کیست.
خودت را کشتی، خب فهمیدنش سخت بود؛ بالأخره درگیریهای ذهنیِ ما هم همین است دیگر. دو تا کتاب داستاننویسی که خواندهایم انتظار داریم همه چیز درست پیش برود.
امّا بحث رابطهی علّی و معلولی؛ امّا بحث پیوستگیِ وقایع و همه اینها، که بهانه میشود یک کتاب را لِه کنند و آن را خطاب کنند که «اراجیفی بیش نیست» ...
امّا بحث اینهایی که گفتم، مگر در کتاب "منِ او" نبود؟! یعنی همهی اینها را که داشت!
مگر ما دلمان نمیگیرد و جدّ و آباءمان را کنارمان مینشانیم و شروع میکنیم به گپ و گفت، مگر دلمان تنگ نمیشود و فکر بزرگی را میکنیم و بعد به احترامش خودمان را جمع میکنیم و انگار میکنیم که الآن وارد اتاق شده است؟!
اینها رابطهی علّی و معلولی دارد؟! نه که ندارد، ولی هیچ کسی هم نمیتواند بگوید که بالای چشم شما ابرو است. رابطهی علّی و معلولی همین است دیگر.
یک وقت نمیفهمنند که خب نمیفهمنند. یک وقت امیرخانی در "منِ او" مهتاب را که عاشق و عفیف است میگذارد جای مادرِ علی و لعن و نفرین میکند و الخ، آنوقت بگو رابطه به هم خورد، یک وقت کریم بیاید مقابل علی بایستد و یاعلی مددی بگوید و مثل درویش مصطفی نصیحت کند، بگو رابطه به هم خورد.
یک وقت دریانی آمد جلو حرفی زد که اصلاً بوی کینه نداشت، بگو به هم خورد.
پایان نداشت؟
داشت، خوب هم داشت، از این خط های سیر داستانی هم که میگویند داشت.
اوج گرفت و اوج گرفت و تعلیق داشت، بعد شما را به اوج رساند و ابو راصف شهید شد و هلیا نطفهاش منعقد شد و آپارتمان بوی قرمهپزان گرفت و الخ. بعد هم فرود کرد و کذلک نجزی المؤمنین.
این قدر آیه و عبارت و حُکم و حکایت اخلاقی داخل کتاب آورده بود که باید اهلش باشی تا خوب با این کتاب خو بگیری، ولی غیر اهلش هم شاید کمی اهلی شود با خواندن این کتاب. شاید هم بعضیها رم کنند، ولی مگر امیرخانی قسم حضرت عباس خورده است که همه را از خودش راضی کند؟!
کتابِ آن یکیدیگر را که میخوانی هیچی! از اصطلاحاتش حالیات نمیشود بلکه باید بروی و کلی در اینترنت سرچ کنی تا بفهمی چه شده، ولی کتاب را تا تهش می خوانی و درکش می کنی، کسی ایراد به لحن آن کتاب میگیرد؟!
شاید امیرخانی را که بچه مسلمانِ عشقِ امام و جنگ و چه می دانم از این چیزها است داخل آدم و کتابهایش را داخل کتاب حساب نمیکنند.