تاريخ انتشار : ١٣:٥٨ ١٠/٤/١٣٩٠

آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (11)
از اين پس جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن دویست و بیست نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.

=================================
240
کتابخوار: پرفروش‌ترین کتاب‌های پایتخت
http://www.ketabkhar.ir/fasl/1186/
...-تیر90
به گزارش کتابخوار به نقل از خبرآنلاین، «حفره‌ها، لب بر تیغ، یوسف آباد خیابان سی و سوم»، «بادبادک باز، معجزه انرژی انگشتان در شفابخشی»، «املت دسته دار، بابانظر، شاه بی‌شین» و «هنر مقدس و مقدمه‌ای بر جامعه‌شناسی» از جمله پرفروش‌های بازار کتاب در هفته گذشته بودند.

لیست پرفروش‌ترین کتاب‌های هفته دوم تیرماه سال ۹۰ در پایتخت، در گفتگوی خبرنگار خبرآنلاین با چند ناشر برگزیده، مشخص شد. هموطنان تهرانی می‌توانند برای تهیه این کتاب‌ها با شماره ۸۸۴۵۳۱۸۸ سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و کتاب‌ها را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند.
انتشارات سوره مهر چاپ دوم کتاب «کنترپوان» نوشته لوییجی کروبینی با ترجمه محسن الهامیان درباره آموزش آهنگ سازی را با قیمت ۴۵۰۰ تومان منتشر کرده که در لیست پرفروش‌های هفته گذشته این انتشاراتی جای دارد.

رمان «من او» رضا امیرخانی نیز با قیمت ۴۵۰۰ تومان همچنان مخاطب خود را دارد و در رتبه بعدی فروش هفتگی سوره مهر قرار گرفته است.

درباره رمان: من او، مربوط به زندگى فردى به نام على فتاح است. راوى، قهرمان داستان هم هست و ماجراهاى زندگى خود را، از کودکى تا مرگ، روایت مى‏کند. على فتاح فرزند یک تاجر ثروتمند است و در جنوب شهر زندگى مى‏کند. در کودکى، پدر خود را از دست مى‏دهد وتحت نظر پدر بزرگش بزرگ مى‏شود. در نوجوانى به مهتاب، همبازى دوره کودکى خود، دل مى‏بندد. ولى این علاقه به ازدواج‏ نمى‏انجامد.

کتاب «دا؛ خاطرات سیده زهرا حسینی» با قیمت ۱۱هزار تومان و «املت دسته‌دار» مجموعه شعر طنز، ناصر فیض با قیمت ۲۵۰۰ تومان در رتبه‌های بعدی لیست پرفروش‌های هفته گذشته انتشارات سوره مهر قرار داشت.
=================================
239
شما که غریبه نیستید: ...
http://maanii.blogfa.com/post-9.aspx
مانی-تیر90
حالا خوب شد،خوب که نه،به تر شد.ما هم شدیم پاک؛مثل
سرکار.

ظاهرمان حداقل پاک شد.فقهی فقهی.سه بار غرغره.قر قر
قر!این کمره؟یا فنره…قر قر قر…من اگر با تو هم پنهان کاری کنم که
کسی باقی نمیمونه.یک روز هم گفتیم غم تکانی کنیم…
نگذاشتی.بدتر غمکشی کردی.غم تکانی مثل خانه تکانی است.
بچه تهران میفهمه یعنی چی.خانه فقط تمیز میشه.همین.غم تکانی
هم مثل همینه.فقط غم هات مرتب میشن،همین.نمیشه دور
ریخت.اما تو غم کشی کردی.مثل اسباب کشی.یعنی اضاف
کردی.کم که نداشتم نالوطی.تو هم اگر نه بگی که کسی نمیمونه
نارفیق!…

چند خطی از کتاب من او رضا امیرخانی
=================================
238
در پناه کتمان: آینده‌ای که قرار است بسازم
http://bi-vazni.blogfa.com/post-368.aspx
رمیده-تیر90
شده ام مثل يك شخصيت گنگ و درگير يكي از اعضاي داستان خداحافظ گاري كوپر دقيقا شبيه كدامشان نميدانم شايد هم دلم ميخواهد يك پدربزرگ مثل پدربزرگ علي ِ من او ي رضا اميرخاني داشته باشم يا يك عشق مثل خواهر علي نميدانم فعلا درگير يك چيزهايي هستم كه اسمش را نميدانم گاهي اوقات فكر ميكنم  براي دوري از رعناست و اينكه قرار است سه ماه  نباشد شايد هم اين نيست و درگيريك عالمه حرف ام شاي شايد جمله هاي فلسفي  يا آينده اي كه نمي بينمش دلم يك معلم مثل معلم يانك مثل سريال Dream high ميخواهد كه كاغذهايم را بگيرد و بگويد كه نبايد بگذارم آخر داستانم اينگونه تمام شود
=================================
237
.: تنها بنایی که اگر بلرزد...
http://olddays.blogfa.com/post-105.aspx
مهسا-تیر90
تعریفش رو زیاد شنیده بودم.. و بعد از تایید شدن این تعاریف توسط دوستی صاحب نظر شروع کردم به خوندنش.. همراه با قهرمان داستان گاهی بغض کردم گاهی اشک ریختم... در کل فضای غم انگیزی داشت و ناخودآگاه خواننده رو غرق این فضا میکرد.

کتاب "من او" رو میگم. رمانی به قلم رضا امیرخانی

داستان ۲ تا راوی داره: نویسنده(همون مولف) و قهرمان داستان (علی فتاح).  کل داستان مربوط به سالهای ۱۳۱۲ تا ۱۳۷۷ میشه .  داستان عشق علی فتاح  ـ آخرین پسر بازمانده ی خانواده ی سرشناس فتاح ـ به مهتاب دختر خدمتکار خانواده...

 

یه کوچولو از متن کتاب:

.

.

... اما علی از رو نرفت. نشست و برای خودش آرام زمزمه کرد: "مهتاب" ته دلش دوباره لرزید. دوباره زمزمه کرد دوباره لرزید. خوش حال بود که در دلش چیزی دارد که می تواند بلرزاندش. حالا او هم برای خودش چیزی، رازی، یا کسی داشت! هرچه فکر کرد ، نفهمید چرا مهتاب داخل حوض افتاده است. آخر او هم آن روز داخل حوض افتاده بود. با خیالی خوش منتظر نشست تا کلون در صدا کند و داداشی رازش بیاید! حالا کریم هرچه از او می خواست انجام می داد...

 

پیشنهاد نوشت : بخونیدش خب!

=================================
236
غم‌خاک: در انتهای کوچه
به رضا امیرخانی

انتهای خیابان‌های بلندِ شهرِ چنارها،
در انبوهِ خانه‌های سایه‌های بلندِ آدم‌های کوتاه
اتاقی را می‌شناسم که آفتاب‌ش از ذهنِ سرانگشتانِ جوان‌مردی طلوع می‌کند که میز موضع‌ش نیست،
که نمودارهای روی دیوار بالا نمی‌برندش و آمارها پایین‌ش نمی‌آورند،
احترامِ میهمان‌‌ش -هرچند کوچک هم که باشد- از پله‌های بلندِ اتاق اما چه‌را!‏

هرچه‌قدر هم که نمودارهای روی دیوار به کلمه حسّاس باشند، حرمتِ کلام را فراموش نمی‌کند؛
زمان را شاید، چای را اما نه.‏

میز موضع‌ش نیست
تلخیِ قهوه‌ موضع‌ش نیست
خنده‌های دیوارِ اتاقِ رازها اما شاید...

همیشه یک بخشی از تاریخِ جغرافیایِ جهان را،
دور از چشم‌های نمودارهای روی دیوار،
وهمِ خاطراتِ جک لندن،
هجومِ سوالات خبرنگاران و نگرانی‌های گاه‌گاهِ پشتِ تلفن،
در حافظه‌ی بی‌تیراژ عصرهای روبه‌رو منتشر می‌کند.
چای در مرامِ او صمیمیتِ هم‌این عصرنشینی‌هاست
با هر کس که می‌خواهد باشد!‏
-

آری، درست گفته‌ای که تنها نیست کسی که دوستانی قیّومِ بر این نهج دارد؛
که میز موضع‌شان نیست و نمودارهای روی دیوار هم،
که چای را می‌فهمند و کلام را باور دارند.‏..

می‌دانم که این سطور را نمی‌خوانی یا نمی‌خواهی بخوانی
که خُلق‌ت تنگ می‌شود و تا یک مدتی دمغ می‌شوی و سایه‌سنگین؛
اما می‌خواهم یک چیزی را به خودت بگویم:‏
دنیای سایه‌های بلندِ آدم‌های کوتاه، آفتاب را تاب نمی‌آورد،‏
تا هستی بتاب!

=================================
235
رهاوی: هاشور
http://eshragh68.blogfa.com/post-5.aspx
مصطفی حسین زاده-خرداد90
«... حکماً کور بهتر می بیند. چرا؟ چون چشمش به کار دیگران نیست، چشمش به کار خودش است، چشمش به معرفت خودش است... یا علی مددی!» [رضا امیرخانی/ من او]
=================================
234
کوثرانه: علی من
http://kosaraneh.com/1390/04/ganjineh-021/
کوثر-تیر90
مامانی جواب سلام مه‌تاب را داد. مه‌تاب سرش را تکانی داد. مامانی آب‌شار موهای قهوه‌ای را دید. نمی‌توانست با مهتاب تند حرف بزند. آهی کشید و پرسید:

- علی ِ من کجاست، دختر؟

مه‌تاب هم آهی کشید. گردن کج کرد و با همان لحن جواب داد:

- نمی‌دانم علی ِ من کجاست!
=================================
233
بیوتن: یاعلی مددی
http://bvtn.blogfa.com/post-11.aspx
محمد مظفری-خرداد90
آقاي ... درويش .. مصطفا !
.. دل ِ .. آدم .. مثل .. اناره ... درست
... بايد .. چلاندش .. درست
. حكمن ... شيره اش هم ... مطبوعه .. درست ..
« بغضش گرفت ، به خونابه هاي روي ديوار نگاه كرد »
اما
... اما دل آدم را كه مي تركانند ،
ديگر شيره نيست ،
خونابه است ...
باز هم مطبوعه ؟
.....................
من او - رضا امیرخانی
=================================
232
جامعه کهنه: پیشنهاد من او نوشته رضا امیرخانی
http://changizi.blogfa.com/post-1082.aspx
علی چنگیزی-خرداد90
بعد از کلی دست دست کردن «من او»ی رضا امیرخانی را خریدم و این روزها مشغول خواندش هستم. «من او» -دست کم تا اینجای کار- رمانی است قابل تحسین، انقدر خوب است که نخواهی صفحات کتاب جلو بروند، می‌خواهی مزمزه‌اش کنی. «من او» را دوست دارم. کتاب فوق‌العاده‌ای است. اگر این کتاب امیرخانی را نخوانده‌اید، یا اصلا چیزی از رضا امیرخانی نخوانده‌اید، حتما «من او»یش را مطالعه‌اش کنید. در این مدتی که از چاپ اول این کتاب گذشته است -کتاب در دست من چاپ سی و یکم است- «من او» نشان داده است یکی از رمان‌های ماندگار ادبیات است، رمانی البته قابل اعتنا، دقیق و خواندنی. امیرخانی به نظرم با این داستانش نشان داده است که نویسنده‌ای است باهوش و خوش ذوق. در توضیح هم عرض کنم که تهرانی که در «من او» تصویر شده است، دست کم به نظر من، در واقعیت داستانی خود کتاب جا افتاده و تماشایی است و راستش را بخواهید من محو این تصاویری که امیرخانی به ظرافت ساخته و پرداخته، شده‌ام

================================
231
این سطرها به نام تو تقدیم می‌شود: ...
http://s-f-t.blogfa.com/post-12.aspx
سیده فاطمه طبسی-خرداد90 

تب نوشتار های مستور دوباره سراغم آمده...مثل آن روزها که کتابهای ناهید طبابایی را یک نفس سرمیکشیدم...یا رضا امیرخانی...یا کوچکتر که بودم هوشنگ مرادی کرمانی را...دوباره همه کتابهاش را چیده ام روی میز...خواهرم میگوید :" چه خوشرنگن!...چه هارمونی شده فاطمه!"...همین دیگر...ذهنش پرشده از فلسفه بافی های هراکلیتوس – که چقدر اسمش را دوست دارم- و دوستانش...چه میداند هارمونی کلمه را با هارمونی رنگ...


================================
230
siroco: من او
http://mgh2010.blogfa.com/post-90.aspx
مجید-خرداد90
امروز کتاب "من او" از رضا امیرخانی رو تموم کردم.

صفحات اول چون قبلا هم خونده بودم و حس درگیری با داستان نبود بیخیال شده بودم.اما اینبار باید میرفتم جلو.

بسم الله...

شروع کردم.

به فصل "یک او" که رسیدم بغضم گرفت..

حالم بد نبود.مشکل داشتم...همیشه دارم!اما این به خاطر علی(علی فتاح) بود!

داشت گریه ام میگرفت....(مرد گنده رو نیگا!!!!!!!!!!!۱)

فصل های من اصولا از اینجور مشکلا نداشتم٬اما.......

اما "او" یه کار دیگه بام میکرد.

وقتی درگیر میشم با یه داستان میرم توش و انگار خودم اونجام(مث یه بنده خدایی که انقد رفت تو فیلم که صدای زنگو نمیشنید٬القصه...)درگیر میشم و زنده.

اما تو "او" قصه چیز دیگه ای بود.

نفهمیدم از کجا بود!اما هرچی بود واسه خودمم جالب بود.

انگار قصه خودمه...

با خاطراتش زندگی کردم و انگار خودمو دیدم...هرچند داستان یه جورایی اصلا شبیه داستان من نبود!

خوب و بد داستان "او" آب و میاورد تو چشام....آب رو آتیش! اما کدوم آتیش!

اصلا نمیدونم چرا دارم اینارو میگم.....

اصلا انگار هیچ نمیدونم!

بازم بغضم گرفت..هر چند آرومم و با لبخند....

بچه ها اومدن....علی و مه تاب (مع) رفتند تو باغ طوطی و قطعه ۳۲....فکرم گم شده...اما دلم نه!

- آقا مجید!تنها بنایی که بلرزه محکم تر میشه٬دله.

.......لرزید...
================================
229
باشگاه اندیشه: از من او تا رضا امیرخانی
http://www.bashgah.net/fa/content/show/44052
سیدمحمد ضیغمیان-تیر89
اولا! یعنی پول خون پدرت، بالکل به قیمت پشت جلد این کتاب است؟! این قدر ارزان؟ اگر این حوری است که یکی-دو تا استکان لب پر هم برای ما بریز ! خودت هم بزن، روشن می شوی! اصلا پول خون پدرت یعنی چه؟ شده ای کانه برادر بزرگه ی برادران کارامازوف که ابوی اش را نفله کرد ! دستت درست!...
این نوشته ای است که پشت جلد کتاب من او خود نمایی می کند و مخاطی را وا می دارد که برای خواندن کتاب متقاعد شود. کتاب را نباید تعریف کرد مثل یک فیلم که برای دوستت تعریف می کنی، باید خواند، باید فراتر از آن زندگی کرد و بی وطن شد تا من را رها کرد و به من او رسید، البته اگر دیر نرسیم...
بعضی کتاب ها مقدمه دارند، بعضی مقدمه هستند مثل آدم ها که من، او می شود یا او، من. برای مطالعه ی کتابی که پیش رو ندارید ولی ما آن را به شما پیشنهاد می کنیم اول باید کتاب ابله و برادران کارامازوف فئودور داستایفسکی را مطالعه کرده باشید تا بتوانید معنی جمله ی پشت جلد را فراتر از کلمات بفهمید و با آن ارتباط برقرار کنید تا عاملی برای تشویق شما به مطالعه ی کتاب باشد.
نویسنده ی کتاب آقای فئودور امیرخانی یفسکی کتاب را با وجه دانای کلی شبیه به دانای کل آثار داستایفسکی شروع کرده است و البته این را آخر کتاب می فهمیم وقتی دست خالی مجبور شدیم بار و بندیلمان را جمع کنیم برویم سراغ کتاب بعدی.
کتاب با یک من و بسیار عالی آغاز می شود به گونه ای که احساس می کنید کاری که پیش روی شماست یک کار بسیار قوی ایرانی است و این احساس را تا نیمه های کتاب با خود دارید به گونه ای که احساس می کنید یکی از اهالی محله ی خانی اباد هستید. توصیف های بسیار زیبا، گیرا و نزدیک به گونه ای که ذهن مخاطب را به خود جلب می کند یکی از عناصر بسیار خوب کتاب است.
شخصیت درویش مصطفی و هفت کور گر چه حاشیه ی شخصیت های اصلی به حساب می آیند ولی عامل کلیدی پیشبرد معانی ژرف رمان هستند به شکلی که باید به اقای امیر خانی برای خلاقیتی که در خلق این شخصیت ها داشته اند بسیار آفرین گفت اما مشکل از جایی شروع می شود که این حاشیه ی بسیار خوب باعث می شود شخصیت پردازی ضعیفی کگه از نیمه های کتاب کم کم دامن شخصیت ها را می گیرد بیشتر تو ذوق بزند.
شخصیت های کلیدی انچنان که باید برای مخاطب جا نمی افتند و حتی مخاطب خود نمی تواند از روی معانی حاشیه به ساخت تصویر این شخصیت ها و شرایط علی داستان از نگاه شخصیت های کلیدی در ذهن خود بپردازد.
این ضعف در شرایطی در این کار آقای امیر خانی وجود دارد که ایشان در کتاب بیوتن بسیار قوی تر از عهده ی پیشبرد و به پایان رساندن کتاب برآمده و کتاب دارای چندین فاکتور و ایده ی متن / تصویری است که خلاقیت دیداری متن را بسیار بالا برده است.
کتاب من او از نظر قدرت اقناعی متن در پردازش اعمال شخصیت ها ضعیف عمل کرده به شکلی که در پایان مخاطب را به یاد خاک بکر ایوان تورگینف می اندازد که از قضا اصلا هم بکر نیست و زمانی که شخصیت اصلی کتاب خودکشی می کند آدم می ماند که چرا؟
استفاده از معانی و تعابیر دینی در کارهای اقای امیر خانی زیاد دیده می شود که برای پیشبرد منطق داستان مورد استفاده قرار می گیرند.. این موضوع در کتاب من او نه تنها نتوانسته به درستی کتاب را پیش ببرد بلکه در پایان کتاب ناموفق عمل می کند و در ارتباط دادن روشن آیات سست عمل می کند این موضوع در کتاب بیوتن بسیار بهتر مورد استفاده قار گرفته و حجتی این موضوع هم با نشانه های تصویری در متن همراه شده است و در نهایت شخصیت را در یک غبار سوررئالیستی گم می کند.
کتاب من او با وجود ایده ی بسیار قوی و داستان پردازی عالی اولیه در نهایت به سمت شعار گرایی حرکت کرده است و شخصیت داستان از قالب منطق دینی و غیر دینی خارج شده تا جایی که مخاطب احساس می کند این انسان مشکل روانی دارد که با همجواری نمعنی دینی برای این انسان چندان زیبا به نظر نمی رسد.
نکته ی دیگر ویرایش ضعیفی و نارسایی زبانی / دستوری / تایپی است که هر چه به انتهای کتاب نزدیکتر می شویم شدیدتر می شود که تا 1388 و رسیدن کتاب به چاپ هفدهم (اکنون مطمئنا از این عدد فراتر رفته است) فکری برای آن نشده است.
این کتاب به دلیل پر بودن از مفاهیم دینی و در نهایت رسیدن به جنگ و همراه شدن با مفهوم انقلاب برای نسل حال حاضر فراتر از مشکلات موجودش گیرایی خاصی دارد که نه به متن بلکه به موضوعاتی که در آن مطرح شده مربوط است که به این شکل ارزش خود را از دست خواهد داد چرا که با نسل جنگ انقلاب زنده است نه زنده کننده ی نسل جنگ و انقلاب به خاطر داشتن پیرنگ جنگ و انقلاب.
در انتها آقای امیر خانی که در چند کتاب خود نشان داده نویسنده ی بسیار پرقدرت، فعال و پر از ایده های نو در داستان نویسی است باید بسیار قوی تر عمل کرده و نه برای یک بازه ی زمانی خاص بلکه برای تمام تاریخ و برای تمام جهان بنویسد و فرهنگ ایرانی اسلامی را در سراسر جهان نشر دهد نه این که خود را محدود کند چرا که زمانی که یک نویسنه محدود و کلیشه بنویسد در حقیقت کشور و ارمانهای خود را محدود و کلیشه کرده است. آقای رضا امیرخانی توان عالی نوشتن و عالی تر نوشتن را دارد و ما امیدواریم که روزی به عنوان نویسنده ای بزرگ در جهان بدرخشد.
================================
228
ایسنا: حرف‌هایی که به داستان جنگ وارد نشده‌اند
http://www.isna.ir/isna/NewsView.aspx?ID=News-1769887&Lang=P
داوود امیریان-اردیبهشت90
...در دهه‌ي 70، كمي از اين فضا فاصله گرفتيم و آثاري مانند «من او»ي رضا اميرخاني شكل گرفت و كارها پخته شد. كساني مانند احمد دهقان، محمدرضا كاتب، مجيد قيصري، حميدرضا شاه‌آبادي، حبيب احمدزاده، حسن بني‌عامري، محمد بكايي، محمود جوانبخت و محسن مؤمني بسيار خوب كار كردند. اين‌ها بيش‌تر كساني بودند كه رزمنده بودند و بعد از جنگ به نوشتن روي آوردند. آن‌ها آمدند تا آن چيزي را كه ديده بودند، بنويسند و از واقعيت‌ها حرف بزنند...
================================
227
یک آسمان فاصله: زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
http://faslesokut.blogfa.com/post-99.aspx
...-اردیبهشت90

بغض نوشت: به قول درویش مصطفا :

تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر میشود .... دل است....دل آدمیزاد....باید مثل انار چلاندش...

تا خوب شیره اش در بیاید.

================================
226
دل‌نوشته‌های ارمیا: هدیه‌ی امیرخانی
http://eremi.blogfa.com/post-118.aspx
ارمیا-اردیبهشت90
امروز یکی از دوستان (حمید) برایم کتابی خریده که امضای خود رضا امیرخانی پای ان است...
جقدر خوشحال شدم از گزفتن این هدیه...
پی نگاشت 1:
امشب که 45 دقیقه ای از آریا شهر تا طرشت پیاده میآمدم!!! همه اش در راه بوی یاس به مشامم میخورد...
بوی مهتاب... بوی یاس...
بوی یاس همیشه مرا دیوانه میکند...
یا علی (ع)مددی.
================================
225
A middle class girl: ای کاش بودن به از نبودن نبود
http://secondz.blogfa.com/post-128.aspx
Eglantine-اردیبهشت90
در کتابِ من ِ‌اوي اميرخاني افتادم. آن جا که عقيده داشت همه چيز از آن روزي خراب شد که يک آه آمد و روي قالي و همه چيز ِ زندگي نشست. يا جايي که جدا شدنِ آجر ها خيلي چيز ها را عوض کرد. درواقع بيش تر ِ وقت ها امکان دارد که همه چيز ِ زندگي جور ِ ديگري بشود. و بدي ِ امکان داشتن همين است اصلن. همان قدر که مي شود، نمي شود. و حالا آن چند لحظه هنوز هم که عکس را نگاه مي کنم، زنده اند.
================================
224
دیدگاه: برای این روزها
http://www.didgaah.mihanblog.com/post/98
زهرا-اردیبهشت90

بعضی چیزها زودتر از آنچه فکرش را بکنی تمام  میشود!

بگذار بنویسیم بعضی دلها زودتر از آنچه فکرش را بکنی ...

نه

به قول

"من ِاو  " امیرخانی

خشت ها باید کنار هم باشد . حالا صبر کن تا خشت تو در کنار خشت ...

همین ...

================================
223
بریده جراید: من او، لوطی‌گری
http://shole-ghalamkar.blogfa.com/post-8.aspx
http://shole-ghalamkar.blogfa.com/post-11.aspx
...-فروردین90
من کتاب من او رو بیشتر از بیست بار خوندم و هر بار چیز جدیدی ازش یاد گرفتم!
از اون دسته کتابایی که ارزش خوندنو داره!
البته برای کسی که برای اولین بار میخواد من او رو بخونه شاید سخت باشه...چون نثرش یه کم متفاوته!..اما کم کم راه دستشون میاد!
از بین شخصیتا من عاشق درویش مصطفام!
یه شخصیت معنوی ، مرموز و جالب!
حرفایی که میزنه...نثری که داره...کارایی که میکنه!و..
از همه جالب ترش اینه که توی این داستان درویش مصطفا سه نفره...خود درویش، شاطر علی محمد ، امام جماعت مسجد!..و اینو فقط و فقط علی فتاح(شخصیت اصلی) میدونه!
اگر کسی این کتاب رو نخونده توصیه میکنم حتما بخونه...این کتاب اثر جاودانه امیر خانیه!...
من او رو از یکی از دوستام هدیه گرفتم روز 89/10/3....الان فقط سه ماهه دارمش اما انقدر خوندم که دیگه رنگ به جلدش نمونده!
امیر خانی آثار دیگه هم داره که به اندازه من او قشنگ نیستن اما خوب...خوبن!
............
هیچ سری به خودش،به تن خودش نگاه نمیکنه...همیشه به رفیقش به تن رفیقش ، نگاه میکنه...این اول لوطی گریه!

================================
222
و عبور باید کرد: لرزه
http://oubooor.blogfa.com/post-54.aspx
مانا-دی89
*.تنها بنايي که اگر بلرزد ، محکمتر مي شود ، دل است...
{رمان منِ او از رضا امیرخانی}
================================
221
دست نوشته های یک پسر غرغرو: من او
http://arakguys.blogfa.com/9001.aspx
علیرضا-فروردین90
امروز میخوام در باره کتابی بنویسم که به نظر خودم بهترین رمان ایرانی هستش.یادمه وقتی که این داستانو تموم کردم حسابی گریه کردم!بابت پایان فوق العاده اش!

هنوزم هر وقت حدیث (من عشق فعف ثم مات مات شهیدا) رو میشنوم اولین چیزی که یادم میافته همین کتابه!

کتاب من او رو میگم!یه آس هنری از رضا امیر خانی.احتمالا(ارمیا)رو خوندید و با(بیوتن) به مهارت نویسندگی امیر خانی پی بردید.

ولی بازم همه کتابارو بذارید یه جا و من او اون ور من او رو انتخاب میکنم(البته بین ایرانیا).

این کتاب داستان عشق علی فتاح به مهتاب(دختر پادو پدرش) هست.نمیخوام داستان رولو بدم ولی همینو میگم که هرکسی خونده ضرر نکرده! شاید فصل اول روکه بخونی حالت بهم بخوره از کتاب ولی من او اصلش از فصل دوم یا همون(تو 1) شروع میشه. متن داستان یه مقدار پیچیده هستش و رگه هایی از عرفان توش پیدا میشه!ولی اصلا خسته کننده نیستش.باید متن رو به دقت خوند چون ارجاعاتی به فصول بعد میده که شاید اولش نامفهوم باشه ولی بعد خوندن میفهمید چقر شیرین این متن نگارش شده.
----------
ــ "کی با او وصلت کنم،امروز او آن سر دنیاست...".
"دنیا سری ندارد.مشارق و مغاربش روی هم اند.دنیا خیلی کوچکتر از این حرفهاست...رسیدنت به مهتاب،زمان میخواهد،مکان نمیخواهد!".
"کی؟".
"هر زمان که فهمیدی مهتاب را فقط بخاطر مهتاب دوست داری با او وصلت کن!".
++++++++++++++++++++
ــ برای من فرق میکرد.روز ازل،وقتی برای من ده بیست سی چهل کردند،همه اش را به نام یکی زدند.نه فقط سال را که ماه و روز و لحظه را هم به نام یکی زدند.به نام همان که موی صافی داشت.همان که وقتی میخندید،از غنچه ی لب های سرخش بوی گل یاس بیرون میزد.سال های من شمسی نشد،مهتابی شد!

در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (10)  
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (9)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (8)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (7)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (6)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (5)
. آن‌چه در وب راجع من او نوشته‌اند (4)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (3)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (2)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (1)

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٢٢٥٧
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.