تاريخ انتشار : ١٨:٩ ٦/١١/١٣٨٧

آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (2)
از اين پس جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر پانزده مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن پانزده نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
================================
30
كتاب‌هايي كه من مي‌خوانم: من او رضا اميرخاني
http://mybooks.persianblog.ir/post/17
امير-خرداد 87

"من او " ی امیرخانی را خواندم. آن هم خیلی اتفاقی کتاب را در منزل یکی از دوستان دیدم  و به اصرار آن دوست کتاب را بردم که بخوانم. راستش را بخواهید از امیرخانی نه تنها کتابی نخوانده بودم بلکه علاقه ای به خواندن کتاب های او هم نداشتم. شاید این برگردد به ذهنیتی که از امیرخانی داشتم. حالا این ذهنیت چه بود،بماند. فقط بگویم که این ذهنیت تا حدودی تفییر پیدا کرده است.


واما کتاب "من او " واقعاً کتاب زیبایی است. شاید بهتر باشد بگویم از آن دست داستانهایی است که من دوست دارم. درست مثل حال و هوای داستان " مدار صفر درجه" . ( قصد مقایسه ندارم. طبیعی است که مدار صفر درجه ی احمد محمود به مراتب بهتر است!!!) نوع بیان روایت داستان و بازی با شخصیت های رمان هم از آن نوع خلاقیت هایی است که در جذابیت رمان افزوده است.اینکه فصل به فصل راوی داستان بین شخصیت اصلی رمان (او) و نویسنده (من) عوض می شود ( یکِ من ، یکِ او ، دوِ من ، دوِ او ، و ...) در نوع خود ابتکار جالبی بود. هر چند در چند جا خیلی آبکی و ابتدایی از آب در آمده است، مثلاً آنجا که علی فتاح ( شخصیت صلی رمان ) چون هیچ حرفی برای گفتن نداشت یک فصل ( فصل نهِ او)  فقط چهار پنج صفحه ی سفید را به خود اختصاص داده بود. یا فصلی که در آن یک جمله حدود سی چهل بار تنها با عوض کردن یکی دو کلمه همینطور تکرار می شد.من که نفهمیدم منظور امیر خانی از این کار ها چه بود.
در کل امیر خانی در این رمان نشان داد که می تواند جزو نویسندگانی باشد که خوانندگان می توانند منتظر آثارش بعدی اش باشند.حداقل من یکی که علاقه ای به خواندن سایر آثارش پیدا کردم. خصوصاً اخرین رمانش ( بیوتن) که شنیده ام تازگی ها منتشر شده است.

================================
29
به آسمان كه رسيدند...: منم مي خوام
http://pootinekhaki.parsiblog.com/Archive66986.htm
رها-آذر 86

داشتم من او مي خوندم ... البت نه مثل مائده اينا 14 دور ... دور دوم بود ... رسيدم فصل 3 او .. به نظرم که کولاکه اين فصل ... رسيدم اونجايي که علي فتاح جلوي کشيش به خداش مي گه : يا رب ! فکيف لي ؟ و انا عبدک الضعيف الذليل الحقير المسکين المستکين ... بعد ييهو ديدم چه ضعيف و حقير و ذليل و مسکين و مستکينم ... ديدم چقدر بدون اون نيستم ... ديدم چقدر دلم براش تنگ شده ... ديدم همش چشم انتظارمه و من بدبخت حتي وقتي دارم با خود خودش حرف مي زنم هواسم بهش نيست ... ديدم چه بي منت مي ده و چقدر لبريزه ... يهو دلم هواي حج خودشو کرد .. خود خودش ...

================================
28
كوير: من او
http://ali_roshani8.persianblog.ir/tag/%D9%85%D9%86_%D8%A7%D9%88
علي روشني-دي 87

بعد مدتها دوباره وقت کردم یک رمان بخوانم ؛ « من او » اثر رضاامیر خانی و آنطور که پشت جلد چاپ شده بود چاپ بیست وسوم .

بیش از هرچیز آنچه در این رمان به چشم می آمد و موجب جذب مخاطب میگردد ، هنر نویسندگی صاحب اثر بود که داستان عشقی به ظاهر نافرجام  که در اصل به کمال عاشق می انجامد را به تصویر میکشد . هر چند هنر نویسندگی تا حدودی از بار غلو آمیز بودن بسیاری از صحنه های  ترسیم شده در داستان می کاهد ولی فضای متافیزیکی و یا حتی عرفانی غالب بر آدمها و لحظات داستان ( چیزی که در شخصیت درویش مصطفی ، بعضی از رفتارهای باب جون و انتهای داستان در ماجرای مرگ علی فتاح می بینیم ) ، رمان را بیشتر ماورائی می نمایاند  تا رئال . و این عدم نزدیکی آدمها به انسانهای معمولی مقداری  ارتباط مخاطب را با رمان مخدوش می نماید . مثلا قتل عزتی توسط هفت کور ، عزیمت کور ها ازخانی آباد به پاریس جوری که انگار دور کره زمین را با جابجا کردن جایشان طی کرده اند و اقداماتی که مردگان انجام میدهند و ...  از این دست میباشند .

در این باره کاملا هم مشخص است که نویسنده به عمد خود را از قیود مادی رها نموده تا زندگی را جور دیگری نگاه کند . اما نگرانی بابت این موضوع نیز در قلم نویسنده  مشهود است بطوریکه بارها مینویسد : « عجب کار هجویست این نویسندگی » .

بطور کلی « من او »  علاوه بر دلنشین بودن فضای کلی داستان ، خلاقیت و قدرت نویسنده ، در شرایطی رقم میخورد که زمینه بیدار کردن  حس نوستالژیک  را در افراد دارد . نمیدانم شاید هم گوشه از تاریخ محله خانی آباد باشد و اثری بر ماندگاری حال هوای محلات قدیمی تهران بگذارد.

================================
27
كاغذ رنگي: اميرخاني بزن روشن شوي
http://kaghazrangy.persianblog.ir/post/7
محمد منتظري-ارديبهشت 87

عموماً وقتی حرف از رضا امیر خانی و آثارش میشه هیچ کدوممون نمی تونیم از کنارش ساده بگذریم. قلم امیر خانی تا پایان کتاب آدم رو مسحور و میخکوب میکنه. فرقی هم نمیکنه، کتابی که میخونی رمان باشه یا مقاله یا سفرنامه یا ... . مهم اینه که امیرخانی نوشته.
این بار میخوام شاهکار امیر خانی یعنی "من او" رو بررسی کنم.البته این کتاب از دیدگاه های بسیاری قابل نقد وبررسیه. نثر روان و دلچسبی که داره، مضمون زیبا، شیوه پردازش داستان، وسبک های به کار برده شده در اون هر یک میتونه موضوع بحثی مفصل باشه.هر کی هم خوره پست مدرن و این حرفاست بیاد جلو که تو حوزه آثار وطنی نمونش پیدا نمیشه!

 اما در مورد کاری که این بار من میخوام ارائه کنم: سعی می کنم زیاد به دایره نقد پا نذارم تا رگ های مخاطبین محترم قلمبه نشه! در ثانی این کار یک مطلب مفصل میطلبه که اینجا نمیگنجه! به خصوص که اگر بر طبق اقتضائات این کتاب بخواهیم وارد نقد پست مدرنی بشیم باید مانیتور رو بکنیم تو چشم و چالمون، شما که راضی نیستید؟ پس اینجا فقط یک مختصری! در مورد عناصر این رمان از قبیل پیرنگ(plot) و شخصیت(character) و زاویه دید(view point) و کشمکش(conflict) و ... بحث خواهد شد. پیش فرض هم بر این قرار گرفته که دوستان همه این کتاب رو خوندند. پس این بار بیشتر به قالب داستانی توجه داریم تا به مضمون. در ضمن بی کامنت فطیره!

                                                       

*  ر.ک "من او"  پشت جلدش!

(بقیه در ادمه مطلب...)

اخطار: اگر رمان "من او" را نخوانده اید خواندن این مختصر توصیه نمی شود!

پیرنگ (plot)

داستان "من او" حول یک شخصیت  اصلی و مسئله ای که آن شخصیت را به خود معطوف کرده شکل می گیرد. داستان پسری به نام علی فتاح که دل در گرو دختر خدمتکار خانه زادشان می نهد و مسئله اصلی همان عشق به این دختر یعنی مهتاب و چگونگی رسیدن به اوست. رسیدن به مهتاب چیزی بود که علی تمام عمر در انتظارش ماند. در کنار این خط اصلی داستانی، داستانک(episode) های دیگری نیز روایت می شود که در شکل گیری و جهت دهی به داستان اصلی موثرند. روابط افراد و حوادث در طی داستان به خوبی برنامه ریزی و مدیریت شده بودند به شکلی که رشته اتفاقات و وقایع با وجود تطویل و کثرت حوادث از دست نویسنده خارج نشد و همه عناصر در تحت اراده و هدایت نویسنده، زنجیره وار، پیکر اصلی داستان را شکل داده و قوام بخشیدند. با وجود ریز پردازی و جزئی نگری در روابط و حوادث و توصیف شخصیت ها، عنصر نامربوط و اضافه در داستان دیده نمی شود و تمام اجزا در جهت پیش برد اهداف داستان به خوبی سازمان دهی شده اند. روابط علی و معلولی به خوبی تعیین و تبیین گردیده بود به شکلی که پس از گذشت چند فصل خواننده به علت حوادثی که در فصل های پیشین گذشته بود پی می برد یا می توانست رابطه منطقی بین حوادث را در یابد.

خواننده در فصل اول به خوبی با شخصیت علی و کریم آشنا می شود، با عواملی که جهان بینی و ایدئولوژی علی را شکل می دهد. در طی یک داستان فرعی –که همان ذبح گوسفند های علی و کریم میباشد- نشان داده می شود که چطور جهان بینی علی، تحت تاثیر نصایح و سخنان پدر بزرگ در رابطه با "رفیق" شکل می گیرد. در ضمن اینکه با ذکر این داستان به ظاهر نا مربوط شخصیت لوطی منش پدر بزرگ، ویژگی های مامانی، چهره دله کریم و خلق خوی شبیه وبلکه یکسان علی و مهتاب را به نمایش می گذارد. توصیفات دقیق صحنه انسان را به خیابان خانی آباد می برد –هر چند که تا به حال آنجا را ندیده باشد- و این، تاثیر گذاری را افزایش میدهد، در حین اینکه این توضیحات در روند داستان نقش اساسی دارد، چرا که ما با توصیف خیابان خانی آباد، پی به اختلاف طبقاتی خانواده فتاح و اسکندر می بریم.

کشمکش(conflict)

 در داستان "من او" غالباً عاطفی(درونی) می باشد.، گاهی می رود که داستان به سمت کشمکش فیزیکی حرکت کند –آنجا که علی و چند تن دیگر کمر به قتل پاسبان می بندند- ولی این اتفاق نمی افتد. کشمکش اصلی "من او" که تعلیقی به بلندای کتابی 500 صفحه ای ایجاد می کند، همانا مسئله ازدواج علی و مهتاب است، که خواننده را وا میدارد تا از پی حوادث گوناگون همچنان در انتظار نتیجه باشد. کشمکش در وجود علی است. این که آیا وقت آن شده تا با مهتاب ازدواج کند یا نه، یا به عبارتی دقیق تر، این کشمکش در وجود او مطرح است که چرا علی رغم علاقه دیوانه وارش به مهتاب نمی تواند با او ازدواج کند، در واقع کشمکش، گره افکنی، کشش، تعلیق، مسئله اصلی و در نهایت نقطه اوج همین جاست. همین مسئله است که تا اندکی مانده به پایان داستان خواننده را در تعلیق نگاه می دارد، گره اصلی همین جاست. و نقطه اوج در روزیست که علی در سن 67 سالگی برای ازدواج اقدام می کند و بر کشمکش درونی اش غالب می شود.البته از چرائی این مسئله و این که چرا علی نمی تواند به وصال مهتاب برسد، قبل از رسیدن داستان به نقطه اوج، تا حدی گره گشایی می شود. درویش مصطفی که گذشته و آینده را در کشکول خود دارد به علی می گوید آن دو خشتی را که او اسم خود و مهتاب را بر روی آن نوشته بود در کوره حاج فتاح از هم جدا کردند، و این علت جدایی علی و مهتاب از هم است. درویش مصطفی پایان داستان را پیشاپیش روشن می کند، گویا اشاره ای تلویحی به این موضوع دارد که آن هنگام که گل آدم را می سرشتند و به پیمانه می زدند تقدیر شما دونفر، جدایی از یکدیگر بوده. در اینجا هنگامی که درویش مصطفی علت این جدایی را اینگونه بیان می کند خواننده در یک دو راهی اسیر می شود. این دو راهی که آیا عامل کشمکش درونی است یا خارجی. در جایی مهتاب به علی می گوید که او دچار یک بیماری روانی است، زیرا علی رغم علاقه ای که به مهتاب دارد، از او دوری می کند و خود را به عذاب می اندازد.و از طرفی هم خواننده احساس می کند که علی بارها این فرصت را داشته که با مهتاب ازدواج کند اما خودش از این کار خود داری می کرده. این شواهد خواننده را به آن سو رهنمون می شود که علی دچار یک کشمکش درونی با خویش بوده. ولی هنگامی که درویش مصطفی این جدایی را به جدایی خشت های علی و مهتاب در کوره پز خانه نسبت می دهد، خواننده با این مسئله مواجه می شو د که گویا کشمکش علی یک کشمکش خارجی است، کشمکش بین او و تقدیر. البته درویش مصطفی تیر خلاص را به کشش داستان نمی زند، بدین ترتیب که به علی می گوید روزی خواهد رسید که آن دو می توانند به وصال هم برسند، لکن خود درویش مصطفی آن روز علی را خبر خواهد کرد. بدین ترتیب تعلیق ادامه می یابد.

البته تمام کشمکش ها و نقاط اوج به این مسئله محدود نمی شود، بلکه این داستان دارای کشمکش های فراوانی است. مانند مسئله کشته شدن پدر علی که اوضاع خانواده فتاح را دگرگون می کند و مسیر زندگی آنها را تغیر می دهد. مسئله کشف حجاب که مریم را وادار به مهاجرت می کند، آشنایی با نواب صفوی که منجر به کشته شدن کریم می شود و...

کریم در این داستان از حیث شخصیت، دو نقش را در قبال علی بازی می کند، او در مواجهه با علی هم شخصیت مقابل است و هم شخصیت هم راز، در واقع بسیاری از صفات علی در کنار کریم برجسته و روشن می شود. کریم به مانند پس زمینه ای سیاه است که خال سفید وسط خود را به وضوح به نمایش می گذارد. در ضمن اینکه علی و کریم از نظر شخصیتی دو نقطه مقابل یکدیگرند ولی دو دوست صمیمی نیز محسوب می شوند و این را شخصیت هم راز علی می سازد(و با لعکس) البته اصلی ترین شخصیت هم راز در واقع مهتاب است. شخصیت هایی از قبیل درویش مصطفی در جهت تکوین و شکل گیری شخصیت علی نقشی اساسی دارند، حتی درویش مصطفی مسیر زندگی علی فتاح را عوض می کند.

و اما در این داستان یک واژگونی رخ می دهد که پنج فصل از داستان را به خود اختصاص داده و تا حد بسیاری در سیر داستان تغییرات اساسی ایجاد می کند. علی در آرزوی رسیدن به مهتاب است، مهتاب دختری 12-13 ساله و او پسری نوجوان است. در این میان اتفاقاتی می افتد که نه تنها علی به مهتاب و آرزوها یش نزدیک نمی شود بلکه از او کاملاً دور می افتد. در پی این اتفاق علی که بسیار سرخورده شده دچار واژگونی شخصیت می شود، هنگامی که خود را از راه مستقیم، خارج دیده و در می یابد که به ورطه خطا افتاده در اصطلاح از آن سوی بام می افتد، و راه افراط در دین داری را در پی می گیرد تا بلکه به جبران خطا نایل شود، لکن اسیر ظواهر می گردد و باز می رود تا به تباهی کشیده شود. این گرفتاری در ظواهر شریعت به زیبایی توسط نویسنده در فصل "ده او" نمایش داده می شود. تا اینکه درویش مصطفی که یک سالی است که علی را بایکوت نموده و اکنون او را نادم یافته بود به یاری وی می شتابد و او را به مسیر صحیح هدایت می کند.

اکثر بحران های موجود در این داستان از نوع عاطفی است، کمتر با بحران مادی و فیزیکی رو برو هستیم و یا اگر بحرانی است آنچنان برجسته نشده. به عنوان مثال مرگ پسر حاج فتاح به طبع خسارت ها  و زیان های مادی برای خانواده فتاح در پی داشته اما بیشتر بر وجه آسیب های معنوی آن تاکید شد. یا در جریان مرگ پاسبان عزتی ما شاهد یک صحنه قتل در کنار گاری لبو فروشی نیستیم فقط پیش نماز مسجد خبر از کشته شدن او می دهد که خود آن هم حاوی اشاراتی نسبت به هفت کور است که باعث می شود عطف توجه از این حادثه از خود کشته شدن پاسبان عزتی به سمت وجه ماورایی قضیه، یعنی هفت کور برود. و یا فراتر از آن، در صحنه کشته شدن ابو راصف از قاتل و گلوله و صحنه قتل هیچ خبری نیست فقط ابو راصف در لحظه آخر عمر مهریه همسرش(قلب خود) را از سینه خارج می کند و به او می سپارد، این حادثه آنقدر عجیب می نماید که دیگر مجالی برای اندیشیدن به چگونکی کشته شدن ابو راصف نمی ماند. و باز هم مرگ  و خاکسپاری علی فتاح به طرزی عجیب، عادی انجام می شود به شکلی که نه خاکسپار و نه خواننده تا پایان داستان جریان را نمی فهمند، و تا می خواهند از مرگ علی فتاح متاثر شوند باز حادثه ای ما ورایی امان آنها را می گیرد: درویش مصطفی که سال ها پیش مرده و همیشه حاضر و ناظر است وارد می شود و با یاد آوری اینکه : "من عشق فعف ثم مات مات شهیدا" علی را شهید راه عشق معرفی می کند، و البته با این کار تا حدی به گره گشایی در مسئله اصلی می پردازد.از آنجایی که "من او" دارای یک پیرنگ باز است، خواننده مخیر در آن است تا انتخاب کند که علی با مرگش هیچ گاه به مهتاب نرسیده، یا اینکه علی عاشق مرده و این عین وصال است.

زاویه دید(view point)

زاویه دید در نحوه نگارش این داستان و چگونگی انتقال پیام نقشی بسیار اساسی دارد و تا آن اندازه شاخص و متمایز است که می توان آن را به عنوان یک الگو در استفاده از زاویه دید در پیش برد اهداف یک داستان مثال زد. زاویه دید پیش از این در رمان های(وطنی) بسیاری در جهت هر چه زیبا تر شدن رمان به کار گرفته شده بود، از جمله زاویه دید اول شخص چند گانه در رمان مدرن(نه پست مدرن)۱ "جزیره سرگردانی" اثر خانم سیمین دانشور، لکن اگر ما بخواهیم

عنصر زاویه دید چند گانه در رمان "من او" را نادیده بگیریم رمان از هم خواهد پاشید، چرا که امیر خانی چنان ابتکاری و منحصر به فرد زاویه دید را در رمانش قرار داده(در واقع رمانش را در آن تنیده) که از یک وجه زیبایی ساز به وجهی ضروری و غیر قابل تفکیک تغییر هویت داده.

 

داستان به علت پیچیدگی های خاص خود زاویه دید های متعددی را می طلبد و حتی همین زاویه دید های متعدد هم گاهی دستخوش تغییراتی در شکل قراردادی خود می شوند تا تاثیر گذاری را بیشتر نماید. در مجموع شاهدیم که زاویه دید کاملاً در خدمت پیش برد اهداف داستان است و این تغییر زاویه دید –از سوم شخص به اول شخص و با لعکس- به شکلی سنجیده انجام می شود که تاثیر گذاری را به حد اعلای خود می رساند، تا آنجا که خواننده دیگر اینطور حس نمی کند که زاویه دید ابزاری برای بیان داستان بوده بلکه آن را جزیی جدایی نا پذیر، استحکام بخش و زیبایی آفرین نسبت به خط اصلی داستان می داند.

زاویه دید یا دیدگاه در فصل های "من" دانای کل (و به تعبیر اصح سوم شخص) و در فصل های "او" اول شخص است. نویسنده از فصل های "من" به خوبی برای توصیف اشخاص و فضاها و روابط بهره برده. ما بیشترین توصیفات را در این فصل ها شاهد هستیم و این به خاطر امکانی است که دیدگاه سوم شخص به نویسنده می دهد. با این حال نویسنده برای اینکه از توصیف حالات و احساسات درونی شخصیت اصلی باز نماند، فصل های او را به دید گاه اول شخص اختصاص داده. دید گاه اول شخص اگر محدود در زمان حال نباشد، داستان را لو می دهد، در فصل های او می بینیم که راوی در ایام کهنسالی خاطرات خویش رادر گذشته مرور می کند. البته به خاطر حجم گسترده حوادثی که در زندگی هفتاد ساله یک انسان ممکن ات رخ دهد، زاویه دید سوم شخص –با آن توصیفات و جزیی نگری- حجم بالایی از متن را به خود اختصاص خواهد داد، لکن نویسنده از دید گاه اول شخصی که محدود به زمان حال نیست، حوادث گذشته را به اختصار و به صورت گزینشی در اختیار خواننده قرار می دهد. "من" ها در زمان حال هستند لکن پیش بینی آنچه در آن قرار است رخ دهد دشوار است. سوم شخص همگام با زمان حرکت می کند و این در ایجاد تعلیق در داستان موثر است. در فصل های "او" از خاصیت سیال ذهن استفاده زیادی شده، در واقع فصل های او ادامه منطقی فصل های "من" پیش از خود نیستند، بلکه حکایت کننده داستانی جداگانه و بلکه چند داستان جداگانه می باشند. راوی اول شخص از خاطرات 12 سالگی خود در روز قرمه پزان ناگهان به ماجرای موشک باران سال 67 پل می زند. در واقع این راوی اول شخص از آن حیث که محدود در زمان حال نیست، دست باز تری برای بازگویی داستان دارد. نگارنده از فصل های "او" به خوبی برای نمایش درونیات شخصیت اصلی بهره برده، چنانکه چهره استیصال علی و راه گم کردن و به خطا رفتنش در "ده او" به زیبایی تصویر شده. امیر خانی تنها از این طریق می توانسته بدین زیبایی وضعیت روانی علی را تشریح کند بدون اینکه نیاز به هیچ توضیح اضافه ای باشد. البته همان طور هم که اشاره شد برخی از فصل ها به خاطر برخی از اقتضائات پست مدرنی این رمان حتی قالب های رایج در زاویه دید و حتی قالب پذیرفته شده در خود "من او" را نیز در هم شکسته و دانای کل به مانند یک رمانس، در فصل "ده من" ناگهان داخل داستان شده و شروع به ابراز فضل و اظهار نظر می کند. البته نمی توان این را ناشی از ضعف اثر دانست –آنچنان که این تلقی در رمانس ها مطرح است- بلکه همانطور که اشاره شد یک چنین حوادثی معلول وجه پست مدرنی اثر است. چنانکه خود راوی نیز تلویحاً می گوید: "چه مینویسم؟ پنداری (من) هم شده ام (او)" این نشان می دهد که نویسنده عنان از کف نداده تا مانند فردی که فضلش لبریز شده، به نا گه به میان داستان بپرد و خود را تخلیه نماید، بلکه این دخول کاملاً آگاهانه بوده و اهدافی را دمبال می کرده.

نهایت خلاقیت و بداعت در شیوه روایت، حتی بیش از فصل های "نه او" و "ده او" در فصل "ده من" رعایت شده. آنجا که راوی قاعده فصل های من را پشت سر گذاشته و پا به وادی اول شخص نهاده و فراتر از آن قاعده اول شخص محدود به زمان حال را هم در نوردیده و انبوهی از حوادث که شرح آنها شاید نیازمند حجمی معادل کل کتاب باشد را در سه پاراگراف به صورت خبری و کاملاً رو، برای خواننده می نویسد. بدون اینکه داستان لوس شود: مرگ فتاح، مامانی، درویش مصطفی، مریم... اینکه درویش مصطفی همان شاطر علی محمد و پیش نماز مسجد قندی و حاج فتاح و من و او و... بوده! دیگر پس از گذشت بیست فصل از کتاب همه می دانند که امیر خانی اگر می خواسته در توصیف و تشریح تمام آنچه در این چند پاراگراف آمده هیچ مشکلی نداشته، لکن او می دانسته کدام قسمت از داستان باید پررنگ باشد و کجا ارزش پرداخت ندارد، و یا حتی پرداخت بیش از حد یک چنین مسائلی ممکن است آن را لوس کند. چه بسا شخصیت درویش مصطفایی که کاملاً راز گشایی شود و دیگر آن چهره مسحور و مسخ کننده و دل چسب را نداشته باشد، "ارزش برخی سخنان به نگفتن آنهاست". ابهام به هر امری وسعت می بخشد، اما اگر نور دانایی بر تمام وجوه یک امر تابید، دیگر اشتیاق بر انگیز و کنجکاو کننده نخواهد بود، درویش مصطفی از حیث نا شناختگی خواننده را به وجد می آورد و این همان چیزیست که امیر خانی با ایجاز و اختصار در توصیف او، به آن دامن می زند. زاویه دید متغیر در "من او" اهداف معنایی و ظاهری بسیاری را دمبال می کرده که البته تا حد زیادی به آنها نایل شده.

من رضا امیر خانی را تحسین میکنم، از آن حیث که به ایرانی آموخت که می تواند از مضامینی که متضمن "یأس" جبری نشأت گرفته از دیدگاه اومانیستی خود ویرانگر غربی است، پرهیز کند و در عین حال رمانی مشتمل بر آرا و فرهنگ بومی و دینی بنویسد که در عرصه ادبیات کاملاً متفاوت، شاز، برجسته، متمایز، و دلچسب باشد. یأس موجود در آثاری نظیر "سفر به گرای 270 درجه" از آنجا ناشی می شود که نویسنده می پندارد اگر می خواهد اثری چشمگیر در نزد منتقدین بیافریند باید از الگوهای داستانی تحمیل شده از جانب غرب مدرن پیروی کند، حال آنکه آن یأس نتیجه منطقی تفکر انسان مدار غربی است، ما که قرن ها با تفکر غنی خدا محور بالیدیم، اکنون که نوبت اضمحلال فرهنگ و تفکر اومانیستی است باید فرهنگ خودمان را به عنوان جایگزین به جهان ارائه کنیم.

یاعلی مددی 


================================
26
حس خدا: معرفي كتاب من او
http://hazrateyar.blogfa.com/post-6.aspx
محمدرضا: بهمن 87

این بار هم هم شگفتی رمان "من او "را با خواندنش در می یابی.

حکایت علی فتاح زندگی ،عشق،زندگی .

تجاربی را می آموزی که حتما با آنها روبرو می شوی یا شده ای هانی و هلیا در این رمان من را به یاد ارمیا و آرمیتا  در بیوتن می اندازد .

من با داستانهای آقا رضا امیر خانی زندگی کرده ام نمی دانم باید چند سال دیگر خودم را سرگرم کنم تا آقا رضا یه رمان دیگه بده بیرون برای بیوتن که ما را جان به لب کرد .

اصلا دوست ندارم شروع کنم به نقد نه من خوشم می آید نه آقا رضای امیرخانی فقط جملات را که از آنها درس گرفتم نوشته ام .

راستی آقا رضا در این کتاب به دو زبان داستان را بیان کرده .من :سوم شخص     و       او:علی فتاح

 من :محمدرضا   او:آقا رضای امیرخانی

او: تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر می شود دل است.

من : آقا رضا دل ما ویران شد.

 او:عاشقی که هنوز غبل نکرده حکما عاشقه نفسش هم تبرکه!

من:....

 او:رو بر گرفتن (حجاب) برای این است که خدا گفته . خدا هم مثل رفیق آدمه ، لوطی گری می گوید ، باید انجام داد ، حکمتش را ول کن ،وقتی رفیق آدم چیزی از آدم خواست، لطفش این است که بی حکمت و پرس و جو بدهی.

من : دمت گرم اما همه که عاشق نیستند.

 او:بچه بودیم می گفتند یا سواد یا روسری ،پیر بودیم می گفتند یا روسری یا توسری.

من: مبتلا به.

 او:من همیشه در می ماندم که این بروژوازی آشکار و خدای کاسبکار در کلیسا چه می کند.

من: من هم .

 او : حکما کور بهتر می بیند چون چشمش به کار دیگران نیست چشمش به کار خودش است .

من:...

 او: این مار حق نان و نمک را می داند.(به مضمون)

من: ای خدا کاش همه آدمها فهمشان به اندازه مار خانه حاج فتاح بود که حق نان و نمک را می دانست.

 او: برای گرفتن حق فقط که نباید حرف زد . برای گرفتن حق بایدد از جا بلند شد و حرکت کرد همین.

من : پس یا علی

 او :آینه هر وقت هیچ نداشت آن وقت نقش خورشید را درست و بی نقص بر می گرداند آنروز خبرت می کنم تا با آینه وصلت کنی.

من : فکر ....

 او :من عشق فعف ثم مات ، مات شهیدا

من : گریه ...گریه ...

حتما این کتاب را بخونید.

================================
25
نقطه سرخط: 8 برنامه‌ي محتوايي براي دهه‌ي فجر و بعد از آن
noqte-sarekhat.blogfa.com/post-7.aspx
...-بهمن 87
معرفی و مطالعه کتاب های برتر انقلاب: گرچه به تعبیر رهبر انقلاب اسلامی، «انقلاب ما متاسفانه به لحاظ تدوین و نرسیم مبانی فکری خود یکی از کم کارترین انقلاب ها بلکه تحولات دنیاست»، لازم است حداقل را از دست نداده و با بهره گیری از سرمایه های مکتوب موجود، نگاه موجود به انقلاب اسلامی و اهداف آن را عمق بخشید. برخی از مهمترین کتاب ها در حوزه انقلاب اسلامی عبارتند از:
منِ او (رضا امیرخانی):
از مجموعه داستان های انقلاب نیز، «من او» اثر شاخصی به شمار می رود. زبان و تخیل جذاب نویسنده بعلاوه نگاه تاریخی او از ده ها سال قبل از انقلاب تا سال های بعد انقلاب، و ترسیم چهره های اجتماعی مختلف در این مسیر تاریخی از عوامل جذابیت و اهمیت این کتاب است.

================================
24
نوشتن در تب 45 درجه: حاشيه‌نويسي‌هاي يك كتاب
http://tabe45.blogfa.com/post-86.aspx
شيداب-شهريور 87

او: بالاخره تموم شد اين " من ِ او" ؟ چيه آخه يه هفته سرت ُ كردي تو اين كتا ب ُ 528 صفحه رو خوندي .. به كجا رسيدي ؟

 من : اولن كه 528 صفحه نه و 521 صفحه ، يادت رفته " نه او " سفيد بود ؟ يعني " او " واسه فصل نه هيچ حرفي نداشت .. آخرش هم كه شد يا علي مددي ... بعد هم فكر كردي قرار بود چي بشه چه اتفاقي بيافته ..

او: آخه اين چاپ شانزدهمش چي بود ؟ اونم با اين قيمت .. قربونت كتاب دستته پشت جلدشو يه نگاه بنداز ببين چنده ؟ هان ؟ 5500 تومان ؟ قيمت خون باباش

من ( نويسنده ) :  يعني پول خون پدرت بالكل به قيمت پشت جلد اين كتاب است ؟ اين قدر ارزان ؟ اگر اين جوري است كه يكي دو تا استكان لب پر هم براي ما بريز روشن مي شوي ! اصلا پول خون پدر يعني چه ؟ شده اي كانه برادر بزرگه ي برادران كارامازوف كه ابوي اش را نفله كرد دستت درست...

او:  حالا بي خيال ...  كتاب بود ديگه مثل همه ي كتاباي ديگه مثل همه ي رمان هاي ديگه .. عشق و رفاقت و فقر و مرگ و حرفاي خاله زنكي كه مي شد صد صفحه ي ديگه همينجوري كشش داد  و ....

من :  نع ... اين يكي يه كم توفير داشت .. رفاقتش ( به قول حاج فتاح ) گودي و غير گودي نداشت ( هيچ سري به خودش ، به تن خودش نگاه نمي كنه . هميشه به رفيقش به تن رفيقش نگاه مي كنه اين اول لوطي گريه .) .. عشقش ، عشق بود .. از اون عشق هايي كه اگه توش بميري شهيد مردي ... طعم بستني مزعفرش زير زبون مي موند ... هف كور داشت كه تو خاني آباد بايد يه صناري تو كاسه شون مينداختي و تو پاريس، فرانك و سانتيم ... راستي از خاني آباد تهران تا لي برتي ِ پاريس خيلي راهه .. درسته ؟... نزديك همون كليسا بود همون جا كه علي توش اعتراف كرد .. انجيل خوند يا زبور ؟ نه نماز خوند .. از بس كه دنج بود.. اينجاست كه بايد به توي احمق بگم :

كعبه و بتخانه و ميخانه و مسجد كجاست

گر نظر بر سرو بالايش كني داني رهاست

حالا تو هي گير بده به زبور خوندن من .. باشه ؟... ولي اين رسيدن هف كور به پاريس هم خنده دار بود ... آدم ها اگر آدم باشند مي فهمند كه به همه چيز بايست خنديد حتا به رفتن هفت كور تا پاريس ....

او :  راستي اون پيرزن پيرمرده تو كافه مسيو پرنر قضيه شون چي بود ؟

من :  تو هم هي گير بده به منكرات .. خجالت نكشي ها ... قضيه اي نداشتن عاشقونه ميومدن باهم قهوه مي خوردن پيرمرده ته فنجون پيرزنه رو مي خورد حالا گيريم با هم ازدواج هم نكرده بودن... مگه ابوراصف چهارتا كلمه عربي نخوند و مريم هم يه قبلت نگفت و تموم شد رفت ؟ بدون دفترو دستك و بيا و برو و بگيرو ببند ؟... ......... مگه مهتا ب و ..... ااااااااا اي مهتا ب.... ميگم عجب عشقي داشتنا ... به قول كريم خيلي لوطي بود اين علي ... هم تو رفاقت هم تو عشق ....

به قول درويش : دنيا سري ندارد . مشارق و مغاربش روي هم اند . دنيا خيلي كوچك تر از اين حرف هاست .. رسيدنت به مهتاب زمان مي خواهد ، مكان نمي خواهد. تنها بنايي كه اگر بلرزد محكم تر مي شود ، دل است .

من :  هيچ وقت از خوندن اينجور رمان ها خوشم نميومده .. از بچگي تا پيري و مرگ يه آدم رو بخوني .. كه چي بشه .. ولي اين يكي يه كم توفير داشت .. يه جوري بود .. يه چيزاي خوبي داشت .. حكم دادن هاش همچين به دل آدم مي شست ... مثلن اينجا كه گفت :

 آقاي ... درويش .. مصطفا ! .. دل ِ .. آدم .. مثل .. اناره ... درست ... بايد .. چلاندش .. درست .. حكمن ... شيره اش ... مطبوعه .. درست .. ( بغضش گرفت ، به خونا به هاي روي ديوار نگاه كرد) اما ... اما دل آدم را كه مي تركانند ، ديگر شيره نيست ، خونابه است ... باز هم مطبوعه ؟

 من و او : اين نويسندگي هم عجب كار هجوي ست .... اين هم شد پايان بندي كه نه مي توني حرفي بزني نه مي توني قبولش كني ، نه رئال بود نه سوررئال ... يه چيزي بود تو مايه هاي گير نده گفتم كه نويسنده گي كار هجوي ست ...

================================
23
بنام دوست: ميناي شهر خاموش
http://www.mhadierfan.blogfa.com/post-58.aspx
هادي عرفان-دي 87
پس از مدتها شاهد فیلمی هستید که انسانی است و مقوله عشق را با نگاهی از جنس عشق در رمان "من او " ی امیرخانی مطرح میکند. عشقی که همیشه فراق و دوری دارد و هرگز دو دلداده بهم نمی رسند.
================================
22
بزرگراه شعر و داستان: عصر واليوم و نان باگت
http://www.bozorgrah.blogsky.com/1385/10/13/post-19/
محمدحسين ابراهيمي-دي 85
مهم است نقش مکمل مرد را مردی با صدای ژاک پره ور بازی کند و نه اینکه مثلن تام کروز و مهم تر است که مارگاریتا باشد، نه اینکه نیکل کیدمن(2) . یا مهم نیست بعد ما مثل رمان "من او" (3) برویم شانزه لیزه در کافه مسیو پرنر کچل قهوه ترک بنوشیم مهم این است که مارگاریتا با نامزدش هم سقف شود و تا ابد با هم قهوه...
================================
21
واژه‌ها: هزار كتاب نخوانده
http://feelwiththewords.blogfa.com/post-62.aspx
مريم-بهمن 87
از اینها بگذریم همزمان با صفحات آخر این کتاب ، کتاب "من ِ او " ی رضا امیرخانی رسید دستم ... چند صفحه اول این کتاب رو قبل از به پایان رسوندن کتاب قبلی خوندم ... دیگه چشمتون روز بد نبینه از روز جمعه که چند صفحه اول رو خوندم تا دیروز که طاعون رو تموم کردم و با ولع رفتم سراغش انگاری فشفشه روشن کرده باشن تو من ، آروم و قرار نداشتم ... خلاصه که اگه شوق خوندن این کتاب نبود احتمالا حالا حالاها طاعون تموم نمی شد ... به شدت مجذوب این کتاب شدم ... هنوز فرصت نکردم فکر کنم دلیلش چیه ... شاید ایرانی بودن فضا و آدمهای داستان ... یا شاید هم ادبیات نوشتاری نویسنده ... فقط اینو بگم که خیلی باهاش ارتباط برقرار کردم ...
================================
20
.: منفي 3
http://sahelearaz.blogfa.com/8711.aspx
مسافر-بهمن 87

فارغ از هر جبه گیری و با تعریفاتی که من از نویسندش سراغ داشتم واقعیتش چیزی از قلم ارزشی ندیدم اما میشه گفت خود داستان یک داستان ارزشی به شمار میره و ارزش خوندن رو داره

یکی از اون داستان هایی که توصیه میکنم شما هم ببیننش

لابد میگین داستان رو میخونن نمیبینن !ولی این داستان به خاطر نوع نوشتنش و همینطور

فضاسازی های بکرش کاملا خواننده رو به اون دوران سوق میده..

نوع رفتار آدم ها که هر کدوم وابسته به یک پایگاه فکری هستن و احترام و سنت های خاص

 اون موقع و البته جایگاه برجسته خاندان فتاح در میان سایرین و نوع رفتار متقابل اون ها خصوصا باب

 جون حکایت شیرینیه از سنت های فراموش شده جامعه ایرانی

راستش موقع خودنش سه جا واقعا ناراحت شدم لابد میگین یکیش جایی بود که به مهتاب

 نرسید؟

نه اتفاقا این از اول داستان قابل پیش بینی بود و هیچ حس خاصی هم نسبت به این مورد  نداشتمو اگر این دو تا بهم میرسیدن بیبشتر تعجب میکردم...

اولیش زمانی بود که خبر مرگ پدر علی رو به باب جون میدن و اون با اینکه از درون خورد

میشه اما برای اینکه آبروداری کنه و خیلی به بچه ها سخت نگذره خودش رو سرپا

 نگه میداره و ..

دومی زمانی که عزتی به خاطر شنیدن جواب منفی از خونواده فتاح در مغازه دریانی

 که رو به روی خونه حاج فتاح بود کمین میکنه و بلافاصله که مریم از سمند باب جون

 پیاده میشه بین اون و باب جون قرارمیگیره و علاوه بر اینکه حرمت حاج فتاح رو با

 وجود اینکه بارها ازش رشوه میگرفته میشکنه . حجاب مریم رو هم به زور ور میداره و ...

 

سوما زمانی که مریم علی رو در برابر یک کار انجام شده قرار میده و به قول علی زمانی

 که خودشون بریده و دوخته بودن با وجود اینکه بعد ها خودش شیفته شخصیت ابوراصف

 میشه به ازدواج اون و خواهرش رضایت میده...

 

اما جدای از همه ی این ها ایرادات اساسی رو هم میشه به این رمان که الان شنیدم

 از مرز چاپ ۲۰ همرد شده وارده

خوندن این رمان تقریبا یه چیزی تو مایه های خوردن نارنگی و اینا میمونه در واقع تا وقتی

پوستشونکندی عمرا نمیتونه مزشو درک کنی ...

اینو به این دلیل میگم که ۴ فصل اول داستان بیشتر به معرفی شخصیت های داستان

 فضا و کلاپیش زمینه ذهنی از خانواده فتاح میپردازه...

اما  برام جای سوال بود که چرا ماجرای مهتاب و علی انقدر یک طرفه پرداخت

 میشه اصلا چرا علی  سالها به انتظار میشینه و صرفا چون درویش گفته که

 خودش خبر میکنه و باب جون در زمان چیدن آجر ها در کوره پزی اسم این دو تا رو کنار هم

نذاشته سالها صبر میکنه

یا خود مهتاب بعد از اون ماجرای .. که با علی حرفی نمیزد و با اینکه مشکلی هم از نظر

رعایت حجاب ودغدغه مذهبی نداشت از ایران میره؟و اصلا چرا این دو تا با هم در فرانسه

 به طور نامربوطی زندگیشون بهم گره میخوره؟

یا خود مریم که نماد کاملی از دختران ایران و البته مادران امروزی ایران زمینه

  بعد از اون ماجرا همیشه  میگفت آدم تو خونه خودش بیشتر چیز یاد میگیره در حالی که

 در ادامه برای آزادی عمل بیشتر به جایی که خودش آزادی رو از وطنش سلب کرده

 عزیمت کنه؟

و بدتر اینکه با یک آزادی خواه الجزایری ازدواج کنه  که حاصلش هلیا بود که دو تا

 قلب داشت که یکیش متعلق به همون ابوراصف بود که موقع مرگ به علی و اونم

 به مریم میده و اونم میبلعتش؟!البته

مشکل کار اینجاست که هلیا که به عنوان نسل سوم انقلاب معرفی میشه

 و سمبل آزادی در ایران بایددو رگه باشه؟

باز هم ایراد دیگه اینکه هلیا با هانی نوه دختری فخرالتجار که برخلاق قولش نگاه های

 ناروا به زنان لهستانی که برای نجات اون ها از مخمصه مهمانی اجباری دولت

 در راستای کشف حجاب بود ازدواج میکنه؟در حالی که  اون شب در مهمانی علاوه

 بر رفتار ناشایست فخرالتجار با زنان لهستانی اون در درگیری که آخر مهمانی که

 در دفاع از حق و حقوق و مذهب شکل میگیره فقط از دور نظاره گر اوضاع میشه..

آیا نمیشد با اندکی تغییر سید مجتبی (نواب صفوی ) رو شایسته دامادی این خونواده و

پرچمدار دفاع از آزادی و دموکراسی و مقابله با ظلم و ستم مطرح کرد؟

یا خود عزتی که در اینجا سمبل ظلم و استبداد رضا خان مطرح میشه چرا توسط

 اون هفت تا کور و بعد از ماجرای مریم کشته میشه؟ایا لزوما نبیاد دست شخصیت های

 داستان به خون آلوده میشد؟

چرا ۷ تا کور تونستن سمبل این استبداد رو از بین ببرن ؟و مهمتر اینکه چرا ۷ تا کور بنا به

 روایت نویسنده در فصل پایانی یک دور دنیا رو دور زده بودن باز هم به همون جای سابق

 برگشتن؟اون هم درست بعد از انقلاب و جنگ و در واقع دهه سوم انقلاب؟

یا بعضی از جملاتی که فکر میکنم برخلاف مسیر داستان حرکت میکنه مثلا در صحنه ای که

درویش بعد از یک سال با علی مجددا حرف میزنه و اون رو از تنهایی و تفکرات نادرست نجات

 میده

علت عدم وصلت علی و مهتاب رو کنار هم قرار نگرفتن اسم این دو تا عنوان میکنه

 و میگه باب جون عمدا این کارو نکرده و اون تمام کارهاش حق بوده در حالی که اول داستا

ن میدونیم باب جون چطوریتونسته دارایی و ثروتی رقم بزنه!

ور در پایان اون فصل یه جا میگه نقاشی های مریم همشون مزخرفه؟آیا مگر خود

درویش در ماجرای مار نبود که گفت باید آن طرفتر دیوار رو هم دید؟

و ما در همون فصل اولش شاهد نمایشگاه طبیعی

نقاشی های مریم و مهتاب که با خون و پوست  و گوشتشون آمیخته شده هستیم و فضای

سورئالیستی که این نمایشگاه ایجاد میکنه و مثل بمب میترکه؟!هستیم!

و ماجرای مهمانی و استفاده از سه زن لهستانی برای فریب دولت در حالی که در آخر این

ماجرا ما شاهد زندانی شدن اون ها هستیم!آیا بهتر نبود که از همین جا جرقه های مبارزه با

 ظلمو استبداد به نحو آبرومندانه ای شروع بشه؟

 البته ناگفته نمونه بعضی از قسمت های داستان واقعا جای تامل داره

 نمونش همین ماجرای کشف حجاب رضاخان و سلب آزادی از زنان جامعه و دعوت به عدم

 پوشش  و هم اکنون طرح ارتقای امنیت اجتماعی ودعوت اختیاری و اجباری برای رعایت

 پوشش و حفظ شان جامعه اسلامی!

یا مسافرت مریم به فرانسه برای تامین آزادی های شخصی و هم اکنون سفر مریم های

 امروزی برای همین منظور در عکس این اهداف...

نفرت مردم از افرادی مثل زال محمد و الان آزادی عمل این افراد در جامعه امروزی ایران یا

همون تهران بزرگ خودمون با توابع مربوطه۱

در کل به نظرم رمان خوبیه و مخصوصا خیلی خوب تونسته اون فضاهای سنتی رو احیا کنه

هر چند بعضی جاهاش به نظرم تقلید و تکراری بودن مثلا فصلی که علی در فرانسه به کلیسا میره و برحسب اتفاق یا کنج کاوی و در در حالی که کمترین اعتقادی به همچیم مسئله ای داره وارد میشه و اعتراف میکنه و کشیش هم همون درویش از آب در میاد

 راستش اینجای داستان منو به یاد آتش پرست صادق هدایت میندازه و کل احساساتی که اون در اون موقع در همچین صحنه مشابهی رقم میزنه که البته فضاسازی هدایت کاملا در این مورد برتره

یا صحنه پایانی که و فوت علی و ماجرای دفن اون به جای شهید گمنام که کاملا قابل پیش بینی بود

و یه جورایی یاد آور سکانس پایانی رمان زمستان ۶۶ اسماعیل فصیح بود که تقریبا همچین  اتفاقی رخ میده و امیر از ایران میره و به جاش دکتر در عملیات شکرت میکنه و شهید میشه

 و بدون اینکه کسی بفهمه به جای امیر دفنش میکنن...

در هر حال میتونم بگم  این رمان با این استقبالی هم  که ازش شده و میشه یکی از رمان  هایی که میشه گفت از همون به شرط چاقو هاست البته با این تفاوت که باید به حد کافی صبر و تحمل داشته 

کافی رو داشته باشی

================================
19
وبلاگي براي تبادل ايده‌ها: ارمياي او يا رضاي من3
http://meysam-amiri.blogfa.com/post-31.aspx
ميثم اميري-بهمن 87

اول "من او" بعد به اميد خدا "ناصر ارمني". علتش اينست كه الان درحال مطالعه "ناصر ارمني" هستم.

۱. دوست داشتم اسم "من او"‌ي اميرخاني "اوي من" باشد. يك جوري منطقي‌تر بود. داستان‌در مورد اوي اميرخاني است. علي زاده‌ي فكر اميرخاني است. اويي است كه اميرخاني من در موردش صحبت مي‌كند.

۲. داستان در فضاهاي مختلفي روي ‌مي‌دهد و بازهم روايت يك ارمياي. البته اين ارميا منطقي‌تر است. نه به آن سرگشتي و پريشاني ولي علي نيز گويي عاشق تجربه‌هاي عجيب نيز است. فضاي دوست داشتني  ابتداي داستان تا كافه‌اي در فرانسه تا تجريش تا ... همه و همه يك داستان خوب و منسجم ساخته‌اند.

۳. "من او" يك ورود هنرمندانه به زندگي و شخصيت شهيد نواب نيز دارد. از اين جهت حضور اين شخصيت در درون داستان خوب جا افتاده است. آدمي آن را يك تكه ضروري در روند داستان مي‌پندارد.

۴. داستان اما در مورد چيست؟ خب، به طور مجمل اينكه در مورد زندگي علي است. از روزها و شب‌هاي مهتابي علي است. چه اين يك داستان عشقي ساده و سطحي نيست. در بسط چنين فضايي اتقاتي رخ مي‌دهد كه در نوع خود زيبا است و در راستاي داستان اضافي نيست. از كشف حجاب و باباجون ناز تا جنبشي اسلامي و عدالت خواهانه در فرانسه تا ... يك پايان خوب و قشنگ هم داستان را ماندگار كرد.

۵. رماني پاك و فرهيخته و با عشقي كه بسيار خوب و خوشگل است. يك عشق زميني ولي نه در حد عشق‌هاي مجازي بلكه يك دوست داشتن افلاطوني. حتماً اميرخاني عاشق مي‌تواند چنين بيافريند كه بي عشق نمي‌توان عشقي دوست داشتني با رعايت حدود رقم زد. حبذا به اين رمان كه خيلي عاشقم كرد. اما اين باعث نمي‌شود بازهم نگويم و نقد نكنم.

۶. رمان غير از علي شخصيت‌هاي خوب و بد زيادي دارد. يكي از بهترين و جا افتاده‌ترين آنها درويش مصطفاست كه علي رغم كم ديده‌ شدن موثر ديده مي‌شود. مانند سهراب "بيوتن". هرچند اين زنده تر است با كشكول و تبرزين و "يا علي مددي."


================================
18
روزنامه رسالت: از طلبگي تا رزمندگي
http://74.125.47.132/search?q=cache:5CJW9abRo2oJ:www.resalat-news.com/%3Fpap%3D212449+%D8%A2%D8%AA%D8%B4%E2%80%8C%D8%B0%D8%B1+%D8%A7%D9%85%D9%8A%D8%B1%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%8A&hl=en&ct=clnk&cd=1
حجت‌الاسلام و المسلمين آتش‌ذر-9 دي 87
بهترين رماني كه خوانده‌ايد؟
رمان من او از آقاي اميرخاني. البته الان هم بيوتن ايشان را در دست دارم.
================================
17
يشم سياه: سر گذر يشم سياه
http://yashmesiah.persianblog.ir/post/101
سودي-آذر 87
من ِاو رمانی از رضا امیر خانی .با دوتا راوی من و او، شما رو چنان جذب داستان میکنه که خودتونم می مونید .کتاب در مورد کشف حجاب ومسائل هول اونه وبا عشقی ابدی

رسم الخط کتاب که میشه گفت سبک جدیدیه جالبه .خوب تونسته با نوشتن کلمات نوع حرف زدنها و لحنها و غلط گفتنها رو بیان کنه.

آزادی بیان و فضا سازی و تکرارهای نویسنده ،  به خوبی ما رو بین قهرمانهای داستان جا می ده . داستان از سال 1320 شروع میشه، با پسری نوجوون که عاشق میشه و تا سالهای بعد از جنگ ایران عراق ادامه داره .

پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش  ضرر نمیکنید .فقط لذت می برید از یه داستان قشنگ .

من تو کتاب جمله های قشنگ و جالبی دیدم که هنوز تو ذهنمه و فکر میکنم  که باید بهشون فکر کرد. مثل:

*عاشقی که هنوز غسل نکرده باشه .حکماً عاشقه .نفسشم تبرکه....یا علی مددی!*

*تنها بنایی که اگه بلرزه محکمتر میشود دل است!دل آدمی زاد.باید مثل انار چلاندش ،تا شیره اش در بیاید...حکماً شیره اش هم مطبوع است .*

درهرجا که هستید’ وبا هرچه که دراختیار دارید’ کاری بکنید.


================================
16
طعم شيرين دو دقيقه: كتاب بايد هلو باشد
http://2min.parsiblog.com/753734.htm
اسماعيل-آذر 87
از اين کتاب که بگذرم ياد يک رمان مي افتم. کتابي که خوندم و روي افکار، ‏رفتار و شخصيت من تا حدودي موثر بود. خيلي دوست داشتني هست. رمان معروف رضا اميرخاني. وقتي ميخوندم عمدا سرعتم رو کم کرده بودم تا ديرتر تموم بشه. ولي از قضا آخرش هر کار کردم تموم شد.
در همين رابطه :
. آن‌چه در وب راجع من او نوشته‌اند (4)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (3)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (2)
. آن چه در وب راجع به من او نوشته‌اند (1)

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٣٣٧٥
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.