نفحات نفت را خواندم. اندیشه‏ی کلّی کتاب در نظرم خوب بود. هر چند نقد جامع آن از توانایی چون منی خارج است، ولی در نگاهی کمی خُردتر، نه به عنوان کسی که نویسنده‏ی محبوب یا معاند، بلکه امیرخانی را به عنوان یک اهل فکرِ هم‏افق، حتی المقدرو دنبال می‏کند؛ بخش کوچکی از این کتاب توجهم را جلب و نکته‏ای را به ذهنم متبادر کرد.

جناب امیرخانی نوشته‏اند:

"با کتاب فقهی و درسی مکاسب که کاسبی نمی‏کنیم. کاسبی می‏کنیم و ایراداتمان را با رجوع به مکاسب رفع می‏کنیم" صفحه‏ی 193

کلامی که پیش‏تر ردّپایی از آن را در جانستان کابلستان هم نشان کرده بودم. و در نظرم اگر فرض اولیه‏ی محذوف این سخن درست و کامل فهم نشود، می‏تواند مسبب انحراف باشد.

اصول اسلامی و مدنیت امروزی به مثابه‏ی حرکتِ همراه در دو لاین موازی یک بزرگراه نیست. بلکه افعال ما به عنوان یک مسلمان، حالتی تقریباً رفت و برگشتی‏ست. تمثالی از تطبیق "إنّا لله و إنّا إلیه راجعون". خداوند در همان آغاز خلقت "علّم آدم الأسماء کلّها". بعد او را در زمین گستراند، قدرت اختیار داد و فرمود "لا إکراه فی الدّین". ولی عاقبت دوباره ما را نزد خویش بازخواهد گرداند و با ریزترین و دقیق‏ترین حکمیت، تمام افعال را محاسبه خواهد کرد. خدایی که هم دقیق است و هم وسیع و هیچ کدام را حد و حصری نیست.

این سیر سه‏گانه‏ی علم، اختیار، محاسبه، تنها از یک جهان بینی توحیدی برمی‏آید. و به همین دلیل سنت و مدرنیته‏ی اسلامی قابل قیاس با هیچ سنت و مدرنیته‏ی دیگری نیست. چون هیچ آیینی به اندازه‏ی اسلام دقیق و در عین حال آزاد نیست.

اسلام صرفاً یک ناظر نیست. بلکه متشکل از دو بخش ابتدا و انتهاست. یکی فهم و اندیشه‏ی اسلامی که خود به عنوان یک راهبرد و بزرگراه، سبب تولید و خلاقیت است و دوم نوعی نگاه ریز و دقیق که باعث غلط گیری و مانع انحراف است. ما نگاه کلّی و جزئی را در کنار هم نیاز داریم.

حرفی که از دهان درآمد، شعری که گفته شد، رُمانی که نوشته شد را نمی‏توان از اصل و اساس درست کرد. کتاب مکاسب مال کسی‏ست که خودش از قبل اهل تدین بوده باشد.

امیرخانی وقتی "منِ‏ِ او " را نوشت، وقتی "بی‏وتن" را نوشت؛ فهم دینی از مطلب داشت. و این کاملا مبرهن است. ولی وقتی نوشته شد تنها یک خواننده‏ی هم‏افق و نه لزوماً هم‏سطح در اندیشه، مثلا می‏تواند به عنوان یک نظر بگوید: شخصیت درویش در "من او" بیشتر شبیه اساتید جادوگر داستان‏های هری پاتر بود تا یک مسلمان اهل بصیرت! در چنین حالتی ‏ست که انتقاد می‏تواند کارساز باشد.

صد البته جای افسوس دارد که از اسلام تنها همان کتاب مکاسب و امثالهم بماند، همان پوستینش. امروزه اندیشه و بیشتر هنر اسلامی به عنوان مبلّغ این اندیشه، در نظر من به حالتی از جمود کامل نزدیک شده. به این دلیل که ما فهم را در آغاز و نظارت شایسته را در پایان از دست داده‏ایم. و کسانی که در این فاصله سرگردانند یا دچار خمود و عدم خلاقیت می‏شوند و یا سر از ناکجا آباد در می‏آورند.

این‏ها را که دارم می‏گویم هنوز برای خودم هم جای سؤال دارد. هنوز نفهمیده‏ام آن معمار و آینه‏کار و آن نگارگر به چه درکی از اسلام رسیده بود که هنرش را حتی بدون حک کردن اسم الله و ائمه علیهم‏السلام هم به هر کجای دنیا که ببری نسوج اسلامی‏اش قابل تشخیص است و تا این حد شاهکار و قابل تقدیر؟! و یا حافظ چه از قرآن فهمیده بود که این همه ادعای شاعر آیینی بودن هنوز نتوانسته جای او را پُر کند؟!

البته کاملا واضح است که خلق دوباره‏ی حافظ و غیره هدف خوبی نخواهد بود. ولی جای خیلی چیزها این وسط خالی‏ست...