تاريخ انتشار : ١٤:٤٢ ١٤/٦/١٣٨٩

آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند(7)
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر پانزده مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن نود نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
========================================
105
موج كوچكتر: خجالت‌نامه ي نفحات نفس
http://mzinen.blogfa.com/post-182.aspx
http://mzinen.blogfa.com/post-181.aspx
مهدي محمدي-مرداد89

اول بگویم که چه خوب شد که این کتاب سفارشی و منحوس، هنوز سال فتنه به سرنیامده منتشر شد و رضا امیرخانی هم که با سکوت پرسش‌برانگیزِ خود به جمع مردودانِ فتنه پیوسته بود، بی‌هویتی و ضعف تحلیل خود را آشکار کرد. حالا من امیرخانی را –البته دیگر نه با قلبی محزون تا صفحه 123 کتاب منحوسش- در کنار شجاعی و شجریان و برخی دیگر از به‌دردنخورهای پرسروصدای جامعه فرهنگ و هنر مملکتم، در سطل آشغال انداختم.

و چه خوب شد که (شاید) تنها نویسنده رمان و داستان‌های بومی مملکتم، که شماره چاپ‌های کتاب‌هاش از ده بالا می‌زد نیز خود را رسوای اذهان کرد تا خط ادبیات داستانی انقلاب، پوستی دیگر بیندازد. و این خط باید بداند که در هر دوره‌ای شاخصی برای سنجش هست و وقتی کسی سر دعوا با شاخصِ سنجش را داشت، رسواست.

وقتی این اثر منحوس و سفارشی را می‌خواندم، و لگدپرانی‌های بی‌دلیل به این و آن را می‌دیدم، هم اندوهگین می‌شدم و هم متعجب. حزن و شگفتی را نگه داشتم و فروخوردم تا به افتضاح دانشگاه آزاد رسیدم. فسادآلودترین مساله تاریخ معاصر ایران؛ بارزترین جلوه حق‌کشی و ظلم و غرور سازمانی و استکبار و لجن‌پراکنی و دروغ و نفاق و ... همه و همه این ذنوب فردی و جمعی و بدتر، حکومتی به شکل عجیبی در این مولود خبیث جمع شده‌اند؛ در همسایگی شیرین‌ترین اتفاق تاریخ (همان انقلاب فراموش‌شده اسلامی)، ابن‌خطاب و بچه رزماری تولید کرده‌ایم: «دانشگاه آزاد اسلامی»؛ نجس‌ترین ساختاری که بشر توانسته ایجاد کند؛ مفسدترین نهادی که در تاریخ معاصر، نخبگان جبهه‌رفته و نرفته و انقلاب‌دیده ما را تبدیل به وام‌دارانی کند که جرأت نفس‌کشیدن و سرکشیدن در برابر تصمیم‌های یک طاغوتِ بوالهوس را نداشته باشند. و آن‌وقت، رضا امیرخانی معروف، در کوران مبارزه با این فسادکده، عَلَمِ دفاع از دانشگاه آزاد را بردارد. گلی به گوشه غیرت و فهم دانشجویان بسیجی مملکتم، که در هیچ بندی از جمله خودبینی و خودپرستی و خودنخبه‌بینی نیفتاده‌اند و بوی هر کثافتی را از هزاران سال فاصله می‌شنوند و بی‌پروا جلوی مجلس فاسدشده تجمع می‌کنند و از رییس مجلس فحش می‌خورند و ... اما رضا امیرخانی قصه ما، مثل برخی نمایندگان خودفروخته آن مجلس، از دانشگاه آزاد دفاع می‌کند. خاک بر سرِ ادبیات داستانی ما که هنوز بر و میوه نداده، باید خوراک گرازها شود.

بزرگ‌ترین تیرگیِ کتاب منحوس و سفارشیِ نفحات نفت، فراموش‌کردن حق و باطل است. بدانیم که هرگاه ما در روش، حق و باطل را کنار گذاشتیم یا محلی برای حضور آن‌ها ندیدیم، در محصول لاجرم به باطل خواهیم رسید، حتی اگر ماده، حق باشد. جوان نویسنده‌ای با نیت خیر (هر نیتی)، اخبار درست و اصلا حقِ جسته و گریخته‌ای از اوضاع مملکت را می‌بلعد:

1.      رییس جمهور دو روزِ کنار عید فطر را تعطیل کرد و رفیقِ کارآفرینِ من فلان مقدار ضرر کرد.

2.      رییس جمهور آبی است و فلانی قرمز، بهمان به فلان رأی نداد و او شهردار نشد و بعدها گتمان! پدر قرمز را درآورد.

3.      رییس جمهور ...

بعد با روش مشکل‌دار و آلوده‌ای این اخبار را در کنار هم می‌چیند و ناگهان به نتیجه‌های باطل و اندوه‌باری می‌رسد که هم خودش را خراب می‌کند و هم ما را متاسف و متعجب.

آقایانِ نخبگان! یا کسانی که خیال می‌کنند نخبه‌اند! یا کسانی که توهم زده‌اند که در مرزِ نخبه‌شدن به سر می‌برند! بزرگ‌زادگان! هم‌رزمان علی مطهری! تا کی باید عوامان و مردمان ساده‌ای چون ما، به گذشته برگردند و تصویرها و احساس‌هایی را که نسبت به شما داشته‌اند، پاک کنند و اصلاح کنند و در آن‌ها تجدید نظر کنند؛ به خاطر حماقت‌ها و حماقت‌های شما؟ خسته شدیم. آیا دعوای حق و باطل مثل روز روشن نیست؟ آیا فساد مدیریتی دانشگاه آزاد از اوضح واضحات نیست؟ آیا کوردل‌ترین دشمنانِ این مملکت، رضا به شکست نظام در زورآزماییِ اصلاح مدیریت دانشگاه آزاد نیست؟

نادرستی روش تحلیل در این کتاب چند بعد دارد...


نادرستی روش تحلیل در این کتاب چند بعد دارد...

1.      نخست این‌که در آسیب‌شناسیِ مساله، حق و باطل، فرعی قلمداد شده و مساله «نفت» اصل گرفته شده است. اگر امیرخانی عمری را به گشت و گذار و تمرین پرواز و حضور قلب در تمدن غرب و تست خط مشی آنتوان دو سنت اگزوپری و سپس حضور در قلب انقلاب اسلامی (از دانشگاه صنعتی اصفهان! گرفته تا بشاگرد و البته مناطق آزاد) و سپس داستان‌نویسی و سفرنامه نویسی از رهبر یا ره‌بر و امثال آن گذرانده، این حقیر، عمر که نه، دوران هم نه، دوره‌هایی را به کار در سیستم‌های دولتی و خصوصی، البته با سرِ بالا و چشمان باز گذرانده است. می‌داند دردِ سیستم دولتی چیست؟ آن‌را چشیده، با آن مبارزه کرده، بسیاری اوقات طرح جدیدی درانداخته و وقتی کسی را در آوردگاه عمل نیافته، به تنهایی اصلاح را پیاده‌سازی و اعمال نموده است، دیده است که در همان ساختار دولتی (البته در همسایگی انقلاب اسلامی) می‌توان کارهایی کرد و ایده‌هایی را پرداخت که در هزار سیستم خصوصی ذکر نام آن کار و ایده باعث مسخرگی تو می‌شود؛ به شرطی که اهل کار باشی. موقعیت‌هایی همچون دو سال ریاست انجمن قلم را دودِ یک سطر مطلب قزعبل در کتابی ضعیف و سفارشی نکرده‌ام که دلِ هواداران انقلاب را بسوزانم. نفت خیلی مهم است، ولی از حق و باطل مهم‌تر نیست. و نفت خیلی مهم است، اما همه تحلیل نیست. این را اگر امیرخانی تا کنون نفهمیده‌است، حتما نمی‌خواسته که بفهمد.

2.      نادرستی دوم در روش تحلیل در این کتاب منحوس (باز هم مثل روشنفکران یک‌صد ساله اخیر ایران) اصل گرفتنِ خارج و مقایسه بدون جواز اوضاع ایران با کشورهایی دیگر در دیر و دورِ نقاط دنیا و اغلب، کوبیدن آن‌ها بر سر جوان و پیر مردم ایران است. در صفحه 113 پرسش‌هایی بی‌ربط مطرح شده و در ابتدای صفحه بعد آورده: «در دنیا، اهل سیاست به این سؤالات پاسخ گفته‌اند». واقعا خسته شده‌ام از بس به این قیاس ضعیف، پاسخِ مجمل و مبسوط داده‌ام. قیاسی که برآمده از جهان‌شمول گرفتنِ علم است که در همان غربِ منتهای آرزوی امثال امیرخانی، بیش از نیم قرن است که مورد تمسخر است، از بس غیرعلمی و عقب‌افتاده و نقدخورده است. در چنین اوضاع به‌هم‌ریخته اردوگاه انسان‌خدایی از آن‌سو و شکوفاییِ تمدن عظیم اسلامی در سال‌های اخیر از این سو، هیچ روشن‌فکرِ اصلاح‌طلبِ خودفروخته‌ای جرأت مقایسه ایران را با هیچ خراب‌شده دیگری در عالم نداشته که این جوان امروز... . خنده‌دار و البته تاسف‌آور است که یک نویسنده مذهبی، با سابقه‌ای از رمان و داستان جنگ و ره‌بر و الخ، فتوای تقلید از قیصر عریان می‌دهد.

3.      ضعف عمیق سوم، ارجاع مشکل به محل سالم است. این ضعف روشی موجب سرگردانی در سیستم و جلوگیری از حذف و رفع مشکل می‌شود. کسانی که این کتاب ضعیف را خوانده‌اند، اغلب آن‌را از ارایه راه‌حل عاجز می‌دانند، علت این عقیم‌بودن، ضعف در یافتن مرجع مشکل  است. ریشه‌کنی اقتصاد نفتی از سال 84 در دستور کار دولت معزز بوده و در این 5 سال، صادرات غیرنفتیِ مملکت ما 5 برابر شده است، دولت عزم جدی بر تامین بودجه جاری از درآمد غیرنفتی دارد و این یعنی تبدیل بخش دولتی به چیزی شبیه بخش خصوصی (از جهت نگاه به کار). و این پدیده مبارک از این دولت کلید خورد ولی در این کتاب، تمام مشکلات، به بهانه نفت به همین دولت برگردانده شده است. اگر مدیران میانی یا مدیران مجمع‌الجزایر بی‌صاحب در مملکت ما، مثل دانشگاه آزاد، نهادهای متنوع و متعدد فرهنگی و اقتصادی (که بدون پاسخ‌گویی به هیچ مرجعی سال‌هاست در حال خلق حادثه‌اند) و امثال آن‌ها کم‌لطفی دارند، نباید یک‌راست شخص اول مملکت را نشانه گرفت و او را مرجع تمام مشکلات معرفی نمود، آن‌هم به این دلیل که از یکی از رفقای نویسنده یک تومان افتاده است، کارآفرین اگر کارآفرین باشد، گلیم خود را از همین آب گل‌آلود هم بیرون می‌کشد که تا کنون کشیده است و کشیده‌ایم. البته انتقاد از شخصی که مورد توجه و تحسین دوست و دشمن است، خودبه‌خود باعث احساس بزرگی در انسان‌های کوچک می‌شود و امیرخانی بداند که اکنون در رسته خاصی طبقه‌بندی شده است، رسته‌ای که به‌جز تخریب نماینده به‌حقِ مردم پابرهنه، عرضه‌ای ندارند و البته رسوای روزگار هستند و هستند.

4.      اشکال چهارم در روش...

========================================
104
قطعه 26: امامزاده چالوس
http://ghadiany.com/1389/1044
حسين قدياني-مرداد89
رضا امیرخانی روزی از روزها داشت خاطرات سفرش به آمریکا را جسته و گریخته برایم تعریف می کرد که در خلال خاطرات پر مخاطره اش به من گفت: خیلی ارزان می شود سفر کرد، حسین. همین ایران را حتما برو و ببین و من از این جمله “خیلی ارزان می شود سفر کرد” رضای عزیز خیلی خوشم آمد. جمله حکیمانه ای بود. این نوشته سفرنامه شمال من است و تمرینی برای سفرنامه حج. من که فکر کنم آدمی تا همین “سید الکریم” ری هم می رود خوب است روی صفحه بیاورد مشاهدات خود را و اما تا از امیرخانی خیلی دور نشدم چند نکته بگویم درباره آقای “من او”.

۱- در کتاب “نه ده” ۳ بار از رضا نام برده شده. اولی اش را من بی گناهم و به مقدمه استادم صفار هرندی بر می گشت که از رضا به عنوان “پدیده مبارک ادبیات انقلاب” یاد شده بود. دومی اش نقد تند من به امیرخانی بود در متن “همیشه پای یک ظن در میان است” و سومی بی شک تعریف من بود از رضای عزیز در متن “رجز من برای اوباما”.

۲- ماههاست که امیرخانی را ندیده ام. می خوانم معمولا مصاحبه هایش را با این طرف و آن طرف. آخرین بار که رضا را دیدم ۳ ساعتی با هم گپ زدیم و چقدر خالی بود جای ضبط صوت. رضا حرف های خودش را زد و من هم حرف های خودم را و البته بیشتر من شنونده بودم. این دیدار برای زمانی بود که من نقد تند خود را در روزنامه “وطن امروز” برای رضا نوشته بودم. هنوز “نه ده” چاپ نشده بود و هنوز متن “رجز من برای اوباما” را ننوشته بودم. دیدار من و رضا صمیمانه شروع شد و صمیمانه تمام شد.

۳- آخرین صحبت من با امیرخانی به تماس تلفنی من با ایشان برمی گشت؛ حدود ۵ ماه پیش. حالا یک ماه این طرف و آن طرف تر. به رضا گفتم؛ در وبلاگم “قطعه ۲۶″ متنی نوشته ام با عنوان “رجز من برای اوباما” که از شما هم نامی برده ام. بخوانی، خوشحال می شوم و اگر حال و حوصله وبلاگ مرا نداری، فردا در روزنامه “وطن امروز” بخوان. فردایش یادم نیست که من به رضا زنگ زدم یا رضا به من اما رضا به من ۲ چیز گفت و قبلش یادآور شد که متن “رجز من برای اوباما” را دیشب از همان “قطعه ۲۶″ خوانده. جدای از همه دوستی های ما و اینکه نان و نمکی هم این وسط در کار بوده و جدای از جرزنی های من و رضا در زمین گل کوچک کیهان که عالمی برای خودش داشت، رضا گفت: (چیزی به این مضمون) که تو فرزند شهید هستی و من افتخار می کنم که مرا نقد کردی، یا به تعریف یا به انتقاد. دیگری اینکه؛ تو در هر ۲ مورد، چه آنجا که مرا زدی و چه اینجا که تعریفم کردی، صداقت داشتی و من خوشحال شدم که رضا فهمیده بود در هر ۲ مورد حرف دلم را و البته صادقانه زده بودم؛ صادقانه. باورم هست نگین صداقت، گمشده امروز انگشتر انتقادات ما از همدیگر است؛ به ویژه در وادی هنر.

۴- طولانی ترین مصاحبه مطبوعاتی امیرخانی مختص به گفت و گوی ایشان با من است در روزگاری که پای ثابت کیهان بودم. صفحات کیهان را در نظر بگیرید؛ ۲ صفحه کامل با رضا مصاحبه کردم.

۵- حالا و باز هم صادقانه می خواهم به نکته ای اشاره کنم که بی ارتباط با کتاب جدید امیرخانی با عنوان “نفحات نفت” نیست. خوانده ام این کتاب را و بر این اثر رضای عزیز انتقادات اساسی دارم. اینجا اما حرفم چیز دیگری است. می خواهم بگویم وقتی جمهوری اسلامی در یک زمینه مثلا در زمینه همین نفت و کلا مسائل اقتصادی، منتقدی از جنس امیرخانی دارد، این یعنی بالا بودن کلاس کار جمهوری اسلامی. دشمنی مثل شیخ بی سواد همه جا مایه آبروریزی است. یعنی برای جمهوری اسلامی کسر شان است که یکی مثل شیخ تبدیل به نماد مخالفت با نظام شود اما وقتی امیرخانی با قلم خود با همان قلم که برای ما “داستان سیستان” را نوشت، به بخشی از امور نظام نقد وارد می کند، به این انتقاد، جدای از درست یا نادرست بودنش باید پز داد. من را همگان به تندی و تیزی در قلم می شناسند اما راقم همین سطور معتقد است بی رحم نباید بود. امیرخانی بر گردن ادبیات انقلاب اسلامی حق بزرگی دارد. به صرف یک کتاب و یک رای و یک راه و یک نقد نمی توان دست رد بر سینه امثال امیرخانی زد. من این نظر را درباره سید مهدی شجاعی و مجید مجیدی، جدای از رفاقت ایشان با پدر شهید خود دارم. مصداق بارز ظلم و تندروی این است که امروز شماری از جراید ما این عزیزان را بایکوت کرده اند و گویی با دشمن خونی خود طرف اند اما اگر کسی به من بگوید “ملاک حال فعلی افراد است” اتفاقا می خواهم بگویم حال فعلی این دسته از هنرمندان را با دوربین “سیاست” نمی تواند مشاهده کرد. باید از همان دریچه دل و منظر هنر و پنجره ادب وارد شد و نتیجه کار را دید. گاهی رفتار ما طوری است که انگار دوست داریم هل بدهیم افراد را دقیقا به آغوش دشمن. این کار اشتباه است. سران فتنه الان درست در آغوش دشمن اند و دیگر نمی شود آنها را کاری کرد اما با یک “نفحات نفت”، نویسنده “داستان سیستان” از عمار به زبیر تبدیل نمی شود. اینجا باید گشاده رو بود. اینجا باید رضا سرشار و احمد شاکری و محسن مومنی و بایرامی و دهقان و … را با یک چشم مشاهده کرد. اینجاست که باید هوای جذب حداکثری را داشت. اینجا باید خدا را بابت نعمت آقای “قصه ظهر جمعه” سپاس گفت و دعا کرد که مجیدی از پس کار سنگین و بزرگ فیلم دوران کودکی حضرت رسول اکرم به صحت و سلامت بیرون بیاید. اینجا باید قدردان نعمتی به نام “قزوه” بود و در عین حال مثل “آقا” سعه صدر داشت که اینجا صنف هنرمندان است نه صف سیاست بازان. هنرمند جماعت که نه، لااقل جماعت هنرمند متعهد حتی اگر دروغ می گوید به راست می زند و حتی اگر از جمهوری اسلامی انتقاد می کند راه دوری نمی رود. “نفحات نفت” را امیرخانی جدای از اینکه چه نوشته، مهم این است صادقانه نوشته و “داستان سیستان” را هم صادقانه نوشته بود. شرف دارد صداقت به حسادت و صراحت به سیاست و صمیمیت به ریاست و حب ماه به عشق جاه. امیرخانی عاشق آقاست. حالا بگذار به احمدی نژاد انتقاد داشته باشد. امیرخانی عاشق تفت انقلاب اسلامی است. حالا بگذار به نفت جمهوری اسلامی انتقاد داشته باشد. این حق را از امیرخانی نگیریم و این افتخار را از نظام، که اگر قرار است دشمن ما کروبی باشد و با بی بی سی مصاحبه کند، بهتر است منتقد نظام، امیرخانی باشد و با خودمان گفت و گو کند.

***

آری، رضای عزیز! من هم معتقدم خیلی ارزان می شود سفر کرد. روزگار مجردی تمام عشقم جاده چالوس بود. اما چرا تیتر این متن شده “امام زاده چالوس”؟ “امام زاده چالوس” چیزی است بر وزن “امام زاده داوود” و خلق این تعبیر از جانب من (خدایی اش تا الان کسی را ندیده ام از امام زاده چالوس استفاده کرده باشد) به یک دروغ بر می گردد؛ به زمانی که همه جفت بودند و ما تک. به زمان جفتک پرانی های ایام جهالت. قصه جالبی دارد برای خودش که من چون دیگر چشمانم نمی بیند بقیه اش را فردا می نویسم. سوراخ شد!
========================================
103
سوييت رفاقتي: سال انتحار و تصميمات انتحاري
http://sr87.persianblog.ir/post/11
حسين ق-مرداد89
داشتم تو تاکسی فکر می کردم که این جمعی کردن این وبلاگ به دست من ، شبیه بعضی کارای دولت شده...نه دقیقا مثل ، ولی شبیه ه!
خودم زدمش ، نامه دادم که ملت بیاید بنویسید تا بنده در مفاسد وبلاگ شخصی غرق نشوم، آخرش هم خودم می نویسم و کسی نمی نویسه و نظر ها هم رو در رو گفته می شه!
شاید از بعضی لحاظ ، شبیه خصوصی سازی باشه ، یا بها دادن به هر حرکت خصوصی...به هر حال ، این نوع نوشتن ،اثرات خواندن نفحات نفت است که هنوزم تمام نشده!
========================================
102
دغدغه‌ها: نفحات نفت
http://nid.persianblog.ir/post/217
ميم.ح.سين.-مرداد89
نفحات نفت رضا امیرخانی را
حوالی ١١ شب بود که تفریحی/تورقی شروع کردم به خواندن.
و دقایقی پیش (٣:١۵ بامداد) تمام شد.

فکر نمی‌کردم حوصله کنم تا آخرش را ... ولی کردم.

دو-سه فصل اولش عالی بود.
جلوتر، یک جاهایی هم که تسلط روی موضوع نداشت -خاصه اقتصادی-
کاملا بوی ناشی‌گری می‌داد.
فصل‌های آخر هم -با تسامح- به حدود متوسط بازگشت.

اما سرجمع،
شیرینی همان چند فصل اول، مرا از گذاردن وقت تا این ساعت از شب، پشیمان نکرد.

متشکرم آقای امیرخانی.
خصوصا به خاطر بدعت‌هایت.
========================================
101
آقاي صفر و نيم: بهشت گمشده كوهدشت
http://10101010100.blogfa.com/post-1013.aspx
آقاي صفر و نيم-مرداد89

 اگر نفحات نفت امیر خانی را نخوانده اید ، بخوانید . اگر یک بار خوانده اید نظرتان را درباره کتاب بدهید و اگر دو بار خوانده اید علتش را بگویید . به توصیه مالچیک "ما چگونه ما شدیم" را دست گرفته ام .

========================================
100
وبلاگ مكانيك88فردوسي: وقتي همه چيز به شير نفت وصل شود
http://twisters.blogfa.com/post-92.aspx
مهدي سجادي-مرداد89
فوتبال، خارج از خوش‌آيند و بدآيندِ ما، هنرِ هشتمِ روزگارِ ماست و چونان باقيِ هنرها چاره‌اي ندارد الا اين كه مردم‌نهاد باشد و تا اينگونه نباشد، هنر نمي‌شود اصالتا. پس فوتبال نيز آينه‌اي است براي شناختِ جامعه.
در اسپانيا، باسكيِ جدايي‌طلبِ انقلابيِ نزديك به آنارشيست‌ها و دورِ از فاشيست‌ها، مي‌رود به سمتِ بارسلونا به عنوانِ يك نماد و طرف‌دارِ دولتِ مستبدِ سلطنتيِ فاشيستي، مي‌رود به سمتِ رئالِ مادريد؛ كه رئال همان رويالِ سلطنتي باشد و مادريد هم پاي‌تخت نظامِ مستقر.
پس در نظامي سياسي، دو تيمِ فوتبال، دو تيمِ هدف مي‌شوند و با تغييرِ ساختارهاي نظامِ سياسي، هر زمان نو مي‌شوند و خود را بازسازي مي‌كنند در تعاريفِ جديد.
هنوز هم بارسلونايي با نظمِ مستقر مشكل دارد و رئالي طرف‌دارِ كهكشاني منظم از ستاره‌هاي گران‌قدر است در جهانِ كاپيتاليست‌ها.
هنوز هم بارسلونا جريمه مي‌شود براي بي‌حرمتي به سرودِ ملي و رئال بيش‌ترين سهم را مي‌گيرد در تيمِ ملي.
صنعتِ قانونيِ شرط‌بندي با حواشيِ فراوانِ جذاب و غيرقانوني‌ش و البته سودِ بالايش -بعد از تجارتِ موادِ مخدر- در ايتاليا پاي مافيا را باز مي‌كند به مستطيلِ سبز و اگر چه تيم‌ها به قدرت و ثروت متصل شده‌اند، مثلِ يوونتوس به فياتِ آنيلي و ميلان به قدرتِ سياسيِ برلوسكُني اما رقابت‌شان رقابتي مي‌شود واقعي.
========================================
99
سينا: نفحات نفت
http://blog.siina.ir/?p=18
...-مرداد89
جستاری در فرهنگ و مدیریت نفتی

رضا امیرخانی

نشر افق 1389

کتاب فوق تازه ترین اثر رضا امیر خانی هست ، این کتاب بعد از گذشت مدت کوتاهی به چاپ دوم رسیده، نویسنده خود “نفحات نفت ” رو جلد صفرم “نشت نشاء” می دونه،که پیشنهاد می کنم حتما بخونینش البته قبلش” نشت نشاء” رو هم بخونین.

در مقدمه اش صفحه 10 می خوانیم :

“آنچه می نویسم یک دلنوشته فردی است نه یک مقاله پژوهشی برای بالا بردن حقوق استادی ونه یک یادداشت سیاسی برای گرم کردن تنور انتخاباتی آن چه می نویسم صرفا نوشته ایست برای جوان تر ها ….

آن چه می نویسم به قول فرنگی ها “اِسِی ” است نه “آرتیکل”، در این گوشه از عالم به آن می گویند نوشته اخوینی، از زمره اخوانیت، چیزی که میان برادران نوشته می شود و باید برادرانه خواند…”

درآمد کتاب را خلاصه براتون می گم :

“کارخانه پژوی فرانسه بعد از تولید درخشان شامل 504 و 404 رسما تولیداتش مقبول نمی افتاد. مدیران پژوه دوره می افتند در دانشگاه ها و فقط در پلی تکنیک فرانسه، 200 پروژه دانشجویی تعریف می کنند و شروع می کنند به تزریق پول در دانشگاه، ظرف مدت پنج سال پژوی 405 را تولید می کنند که می شود اتومبیل سال کلاس بی اروپا می شود که همان، هنوز بعد 20 سال سر جهازی صنعت خودرروی ماست.

همین را مدل کنیم و برگردانیم به وطن و ایران خودرو دچار بحران شود و تولیداتش در بازار رقابتی کم بیاورد، همیجا صبر می کنیم در کدام بازار رقابتی؟ رقابت با اتومبیل داخلی؟ شرایط تولید همه کارخانه ها با مدیریت دولتی شیبه به هم است. یا رقابت با اتومبیل خارجی؟ اصالتا در ورود خودرو خارجی چیزی وجود دارد به اسم تعرفه گمرکی، و این تعرفه جوری تنظیم می شود که ایران خودرو در بازار رقابتی کم نیاورد!

… به هر حال، فرض محال که محال نیست ، فرض کنیم کسی از ایران خودرو نخرد ،حال منتظریم ایران خودرو برود به دانشگاها و …، ولی در عمل چه اتفاقی می افتد می رود خدمت مقام اجرایی بالا دست توضیح می دهد … تا شیر نفت را به ایران خودرو باز کند و جلو همه بحران ها را با سرانگست تدبیر بگیرد! ”

… تا دولت نفت دارد خطری تهدیدش نمی کند !

و این گونه اقتصاد نفتی و مدیر سه لتی ساخته می شود…

بخوانید کتاب را تا مدیر سه لتی را بشناسید!!!

========================================
98
dn88، دندانپزشكي88كرمون: نفحات نفت
http://dn88.blogfa.com/post-281.aspx
محمدحسين بنيسي-مرداد89
** نظام ثابت حقوق و باقي قضايا
همه‌ي‌ما، در اين فضاي شهري لاجرم حمل و نقل عمومي شده‌ايم و مي‌دانيم كه بين راننده‌ي قطار مترو و اتوبوس بي‌آرتي! تفاوت‌هايي هست با راننده‌ي تاكسي! راننده‌ي تاكسي، خاصه غيرخطي‌ش، آزادتر و خلاق‌تر در شهر مي‌گردد و ريل و مسير ثابت و ايستگاه هم ندارد. مسافري را بر مي‌دارد و نيويورك هم كه باشد پيك‌آپ مي‌كند و جايي پياده‌اش مي‌كند و بغداد هم كه باشد نازل مي‌كندش و حسب مسافت يا مسير يا زمان يا عرق، پولي مستقيم از مسافر مي‌گيرد و اين گونه ارج‌مندي كارش در نظام پولي مشخص مي‌شود.
شايد يكي زياد بگيرد، يكي كم. يكي دخلش با خرج جور در نيايد و ديگري پول پارو كند. حالا فرض كنيم، در قبال اين بي‌عدالتي، ( كه يكي زياد مي‌گيرد و يكي كم) به عوض توليدي و باز توليد ساز وكارهاي نظارتي، عقل عدالت خواه مسوولي سه‌لتي يك هو به صورت آرتزين فوران كند كه براي رانندگان تاكسي نظام ثابت حقوقي در نظر بگيريم تا كسي اجحافي نكند در حق شهروندي و اصلا دستشان را كوتاه كنيم از جيب مردم مظلوم.
فرض كنيم رانندگان تاكسي را مثل رانندگان اتوبوس بي‌آرتي و مترو، حقوق‌بگير دولت كنيم. موظف‌شان كنيم مثلا هشت ساعت در روز كار كنند و سر ماه هم حقوق بگيرند. مثلا ساعتي كارت‌زن هم در تاكسي كار بگذاريم كه زمان حضور راننده سر كار را اندازه بگيرد. از آن طرف هم راننده موظف شود در قبال اين حقوق مردم را سوار كند.
طبيعتا چون همه‌ي رانندگان تاكسي از زمره‌ي اولياء‌الله نيستند، بعضي از ايشان كارشان را درست انجام نخواهند داد. پس مجبور مي‌شويم به طراحي يك اداره‌ي كل بازرسي ( بسيار بزرگتر از اداره‌ي قبلي براي رانندگاني كه پول‌شان را از مسافر مي‌گرفتند، و فقط بعضي مي‌توانستند در شرايطي غير رقابتي ناعادلانه رفتار كنند.) بازرسان بايستي در سطح شهر بازرسي كنند تاكسي‌هاي خالي را و رانندگاني را كه درست كار نمي‌كنند. مواخذه كنند. به هر صورت هر عقل سالمي مي‌تواند حدس بزند كه ظرف مدتي كوتاهي چه بلايي بر سر تاكسي‌راني شهر خواهد آمد. عده‌اي راننده خواهيم داشت كه از روي چشم و هم‌چشمي با هم مسابقه‌ي كار نكردن و حقوق گرفتن خواهند گذاشت و مسافران فراواني روي زمين خواهند ماند و...
يك درآمد درست از راه مستقيم ارج‌مندي كار، يعني گرفتن مستقيم پول در يك فضاي رقابتي ـ از دست مسافر را تبديلش مي‌كنيم به يك فرآيند پيچيده‌ي مملو از فساد و بازرسي. اين دوگانه‌ي فساد و بازرسي نيز چنان پيش‌رفت ديالكتيكي خواهد داشت، كه اداره‌ي كل تاكسي‌راني به اندازه‌ي يك وزارتخانه بزرگ خواهد شد!
مثال بي‌راه و مضحك و مسخره‌اي بود؟ كار ناممكني بود؟ هيچ عقل فشلي چنين تصميمي نخواهد گرفت؟ نويسنده‌ي اين كتاب مسوول سه‌لتي را ماننده‌ي كاريكاتور تصوير مي‌كند؟!

** كك مسوولان سه‌لتي فرهنگ نمي‌گزد
زكي! عينا همين مثال و به همين شكل و به همين بلاهت و در عين حال با همين ملاحت، در فرهنگ پياده شده است. چيزي را كه با خواندن چند جمله راجع به آن كله‌ي شيشك سر ديگ كله پز هم نيش‌ش وا مي‌شود، در عمل سي‌سال است كه در عرصه‌ي فرهنگ ارائه كرده‌ايم و به آن عمل مي‌كنيم و كك هم مسوولان سه‌لتي فرهنگ را نمي‌گزد!
چه گونه؟ اهل فرهنگ، از مثال قديمي‌ش كه واعظ منبري باشد، تا مثال امروزي‌ش كه نويسنده‌ي اينترنتي باشد، قرار بوده است براي مردم كار كند و مخاطبش مردم باشند و ارج‌مندي كارش را مخاطبشان مشخص كنند و گاهي اوقات نيز از همان طريق مرتزق شود.
يعني واعظ مي‌رفته است روي منبر سخنران مي‌رفته است پشت تريبون، اگر مجلس‌ش شلوغ مي‌شد، صاحب مجلس، شب آخر، پاكت پرپيمانه‌تري به او مي‌داده است. نويسنده اينترنتي نيز به هم‌چنين. نسبتي بوده است ميان كليك‌خور نوشته‌اش با درآمدش دقيقا مثل راننده‌ي تاكسي و مسافران‌ش.
واعظ مي‌رفته است سر منبر. اگر منبرش شلوغ مي‌شد، معلوم مي‌شد كه كار وعظ را بلد است. اگر منبرش گل مي‌كرد، حاسد و خناس بود كه دوره‌اش مي‌كردند و ريزترين ايرادات‌ش را به درشت‌ترين شكل بيان مي‌كردند و او مجبور مي‌شد كه با اين بازخورد اجباري، روش‌ش را ايضاً و منش‌ش را روزاروز تصحيح كند. اگر هم يخ منبرش نمي‌گرفت، او را به خير و پامنبري را به سلامت. واعظ اگر كارش نمي‌گرفت و به صاحب مجلس مي‌گفت كه حكمت و فلسفه مي‌گويم بالاي منبر و عوام فلسفه نمي‌فهمند، صاحب مجلس جوابش مي‌داد كه جاي حكمت و فلسفه بالاي منبر نيست! واعظ هم رسما مي‌رفت سراغ كار ديگري.
گفته‌اند آن به كه امام جماعت به پشت سر (براي شمارش مأمومان) ننگرد و نمازش را بخواند اما واعظ اصلا بايد رخ به رخ مخاطب بنشيند. به همان سياق بايد نوشت كه معقول نيست واعظي براي شبستان خالي منبر برود. كار امام جماعت با واعظ تومان تومان توفير مي‌كند. واعظ اصالتا براي مردم بايد حرف بزند. اگر به واعظ حقوق داديم، مثل مثال راننده‌ي تاكسي، اي بسا كه واعظ، شبستان خالي را ترجيح بدهد!
اين مطلب، كه واعظ بايد حرفش مقبول مردم بيافتد، مسوول سه‌لتي را خوش نمي‌آمده است. پس تصميم مي‌گيرد همان اول كار واعظي بطلبد كه حرفش براي مسوول سه‌لتي مقبول بيافتد. بابت اين مقبوليت البته حقوق دولتي هم در نظر مي‌گيرند طبعاً!

** توليد محصول براي خوش‌آمد مسوول سه‌لتي
نتيجه چه مي‌شود؟ بعد سي‌سال، نويسنده‌اي تربيت مي‌كنيم كه حقوق دولتي مي‌گيرد از مسوول سه‌لتي و به عبارت اصح و ادق، نويسنده‌ي گنجشك‌روزي حقوق يك‌لتي مي‌گيرد از مسوول سه‌لتي! حقوقي كه البته نسبتي هم ندارد با مقبوليت مردمي. پس اهل فرهنگ ما كتابي مي‌نويسد، شعري مي‌گويد، فيلمي مي‌سازد، تصنيفي اجرا مي‌كند كه به ذائقه مسوول سه‌لتي خوش بنشيند.
همين‌گونه مي‌شود كه مي‌بيني فيلمي مي‌سازيم كه هيچ كس آن را نمي‌بيند، پول تبليغاتش هم در نمي‌آيد، اما هزينه‌اش را مي‌دهيم از جيب گشاد نفت مردم و بعد هم اسمش را مي‌گذاريم معناگرا و مي‌گوييم البته مردم عوام‌ند و شعورشان به هم چه فيلمي نمي‌رسد!
كتابي را همين چند ساله‌ي اخير مي‌نويسيم و بالاترين مقام مسوول اجرايي كشور را مي‌آوريم روي صحنه تا به‌ش جايزه‌ي به‌ترين كتاب سال را بدهد، بعد مي‌بينيم كه حتا دويست نسخه‌اش هم در بازار فروش نرفته است، پس به دو مي‌رويم و نسخه ها را مي‌خريم براي كتابخانه‌هاي عمومي تا زوركي چاپ‌ش تمام شود! و ده سال بعد هم همايش و سمينار و كنفرانس مي‌گذاريم با عنوان عدم اقبال مردم به كتاب‌خانه‌هاي عمومي!

** گسل ميان مردم و هنرمند نفتي
فيلم مي‌سازيم براي مسوول، داستان مي‌نويسيم براي مسوول، شعر مي‌گوييم براي مسوول و آرام آرام در جامعه گسل ايجاد مي‌شود ميان مردم و هنرمند نفتي از اين دست. هنرمند نفتي درآمدش از نفت است پس رضايت مردم در كارش شرط نيست. رضايت مسوول سه‌لتي كه شير نفت را مي‌پيچاند شرط است. بنابر همين قطعا اثرش يك مخاطب راضي دارد، و او هم نيست مگر مسوول سه‌لتي نفتي...
حق التأليف را كه رقمي است وابسته به رضايت ناشر و مخاطب تبديل مي‌كنيم به حقوق نفتي و اين مي‌شود اوضاع فرهنگ نفتي‌مان. دقيقا به همان شكل و به همان بلاهت و اين بار نه با همان ملاحت مثال تبديل كرايه‌ي تاكسي به حقوق نفتي راننده تاكسي! كه اين يكي مثال نيست و عين عمل‌كرد ماست در اين سي‌سال.
حالا تعداد كثيري اهل فرهنگ نفتي داريم كه اثرشان مخاطب ندارد، و در مقابل تعداد كمي اهل فرهنگ داريم كه به درستي براي مردم مي‌نويسند.

** فرهنگ رسانه‌اي نفتي
مي‌پرسي: كه چه؟ گروهي اين، گروهي آن پسندند! نفتي‌ها حقوق‌شان را از مسوول سه‌لتي مي‌گيرند و گروه دوم هم از مردم. نفتي‌ها مشهور نخواهند شد و گروه دوم مشهور. نفتي‌ها جايزه مي‌گيرند از دولت نفتي و گروه دوم محبوبيت پيدا مي‌كنند. دعوايي نداريم كه ....
اما همه قصه، در اين دعوا خلاصه نمي‌شود. آرام آرام گسلي ايجاد مي‌شود ميان نفتي‌ها و مردمي‌ها. چه‌گونه؟ قطعا نويسنده‌ي مردمي از آن جا كه در فضاي رقابتي رشد پيدا كرده است، نياز مردم را به‌تر مي‌فهمد و براي ايشان به‌تر خواهد نوشت و مشهورتر خواهد شد و به تبع حق‌التأليف بيش‌تري نصيب‌ش خواهد شد و .... در اين سير، آرام‌آرام، نويسنده‌هاي ردي در فضاي رقابتي، به جاي رفتن به سمت حرفه‌اي ديگر و پيشه‌اي به‌تر، بنه‌كن خواهند شد لادست نويسنده‌هاي نفتي. از آن طرف نويسنده‌ي نفتي كه در حد ردي‌هاي دسته‌ي ديگر است - براي شهرت، مجبور است دست به دامان رسانه شود. پس بخش فرهنگ رسانه با توجه به نفوذ نويسنده‌ي نفتي، نفتي خواهد شد. نويسنده‌ي نفتي گنجشك‌روزي، براي بالا بردن حقوق يك لتي‌ش، خود را وارد دست‌گاه‌هاي فرهنگي خواهد كرد و در قامت سياست‌گذار و برنامه‌ريز و مجري و ناظر و داور و مميز و سانسورچي نيز به دولت كمك خواهد كرد. نتيجه اين خواهد شد كه بخش فرهنگ دولت نيز طي زمان كوتاهي - خيلي كوتاه‌تر از سي سال- به يك بخش نفتي بدل خواهد شد.

** براي انقلابي بودن چاره‌اي نيست به جز غيردولتي بودن
در همين چند ساله‌اي اخير نويسنده‌گان جدي دريافته‌اند بايد براي مردم بنويسند، و به اين منظور چاره‌اي ندارند جز دوري از دولت نفتي. اما مثلا شعبه‌ي كم شمار منتقدان ادبي، نتوانسته‌اند از راه حق‌التأليف زنده‌گي بگذرانند. بي‌توجهي مردم به نقدهاي ايشان، باعث سه‌لتي‌تر شدن ايشان شده است و اين جنگ نفتي و مردمي را به طور ني‌آگاه همين جماعت دامن مي‌زنند.
نتيجه اين‌ كه ميان نويسنده‌ي مردمي و دست‌گاه فرهنگي دولت شكاف ايجاد خواهد شد. مثل هر شكاف ديگري در يك جامعه‌ي تك محصولي و لاجرم تك‌حزبي، اين شكاف رنگ و بوي سياسي خواهد گرفت. يعني نويسنده‌ي مردمي چون نفتي نيست و وابسته‌گي ندارد به دست‌گاه نفتي فرهنگ، ضددولت و آرام آرام ضدانقلاب و ضدنظام و ضدولايت فقيه و ضددين و ضد .... معرفي خواهد شد. اين گسل وقتي خطرناك‌تر خواهد شد كه نويسنده‌ي نفتي افراطي از دل اين افراط، نويسنده‌ي نفتي تفريطي بيافريند. اتفاقي كه در سينما در دوره‌ي دولت نهم افتاد. يعني فيلم دفاع مقدسي ساخته شد كه پارودي و نقيضه‌ي ژانر و «گونه»ي فيلم دفاع مقدس بود. آگاهان همه مي‌دانستند كه اين تفريط نفتي، نتيجه‌ي افراط نفتي است و در حقيقت نتيجه‌ي بي‌توجهي به فيلم‌هاي درخشان مردمي دفاع مقدس.
بدانيم مردم مخاطب هنرمند مردمي نيز متوجه اين شكاف عميق خواهند شد. اين مي‌شود شعبه‌ي فرهنگي شكاف ملت - دولت در يك مديريت سه‌لتي نفتي! شكافي كه شعبه‌هاي مختلفي دارد...
سال‌هاست كه اين قلم و هم‌فكران انقلابي‌ش فرياد مي‌كشند غيردولتي بودن، تنها راه نجات فرهنگ است و همه‌ي نگراني اين است كه غيردولتي بودن به ضددولتي بودن و بعدتر به ضدانقلاب بودن، تحويل شود. حال آن‌كه مي‌توان به شدت غيردولتي بود و در عين حال به شدت انقلابي. و تازه اين قلم مدعي است كه اصلا براي انقلابي بودن چاره‌اي نيست به جز غيردولتي بودن.
اين شكاف بين نويسنده‌ي مردمي و فرهنگ سه‌لتي نفتي، ابزارهاي قدرت‌مندي فرهنگ سه‌لتي را در مقابل محبوبيت توليد خواهد كرد. اين گونه است كه كاغذ نفتي درست مي‌شود، ناشر نفتي ايضا، نمايش‌گاه نفتي ايضا و قس علي هذا ...

** ادارات نفتي فرهنگي
بررسي جدي مسير بعضي از اين نهادها نكات روشن‌تري را در اختيار هر علاقه‌مندي قرار خواهد داد. موفق‌ترين اين نهادها شايد حوزه هنري
باشد كه ابتداي انقلاب ده - دوازده نفر شاعر و نويسنده و فيلم‌ساز دور هم جمع شدند و راهش انداختند. در سال اول فعاليت مجبور شدند سه كارمند به مجموعه اضافه كنند، يكي براي كار دفتري و ديگري مثلا به عنوان آب‌دارچي و سومي هم لابد براي نظارت بر نشر كارها در چاپ‌خانه. يعني نسبت‌شان بود 4 به 1. به ازاي هر چهار هنرمند، يك كارمند داشتيم. در اواخر دهه‌ي شصت با جدايي - بخوانيد افتراق سياسي- نيمي از همان هنرمندان، تعداد هنرمندان اسمي كاهش يافت و نسبت كارمند و هنرمند مساوي شد.
اما در همين نهاد، در انتهاي دهه هشتاد، يعني سي‌ سال بعد از تأسيس، نسبت هنرمند به كارمند حتا از 1 به 10 هم كم‌تر است؛ اين يعني بزرگ‌‌تر شدن نسبت كارمند به هنرمند از 25 درصد نفر به 10 نفر، يعني 40 برابر شدن! حالا به ازاي هر هنرمند يك انديكاتورنويس داريم و يك دفتردار داريم و يك كارمند كارگزيني و يك كارمند امور مالي و يك كارمند روابط عمومي و يك ... البته با ارزيابي آثار اين دو دوره مي‌شود، حديث مفصل خواند از اين مجمل....
اين تازه به‌ترين نهاد فرهنگي انقلاب اسلامي بود، واي به نهادهاي فرهنگي ديگري مثل آن نهاد شهري كه بيست ميليارد بودجه‌ي سالانه دارد و از اين مقدار بايد هفده ميليارد تومان حقوق بدهد به كارمندان دفتري كه عمدتا از عموزاده‌ها و خاله پس‌انداخته‌هاي مديريت‌هاي پرشمار هستند و با سه ميليارد باقي مانده هم حكما چراغاني كنند اعياد رسمي و نيمه رسمي را! منابر و مجالس فراوان خواهيم داشت با سخن‌راناني آماده و وعاظي پا به ركاب، اما دريغ از يك مستمع و يك پامنبري ...
در چنين فضايي رقابت ميان اهل فرهنگ نفتي بدل مي‌شود به پيداكردن شير جديدي از نفت فرهنگي و چنگ زدن به آن ... دريغ از حتا يك اثر با كيفيت ... مردم هم طبيعتا به دليل روي خوش نشان ندادن به آثار اين چنيني ، در اين گردونه جاي گاهي نخواهند داشت و ....
========================================
97
به همين سادگي: كتاب جديد اميرخاني
http://apezeshki.blogfa.com/post-176.aspx
علي پزشكي-مرداد89
امیرخانی را زمانی شناختم که در سالن شریعتی دانشگاه منتظر دوستی بودم. کسی داشت در تالار سخنرانی می کرد. جوانی سی و هفت هشت ساله می نمود. برای گذران وقت رفتم و نشستم تا در مدتی که دوستم می آید به حرفهایش گوش دهم. او کسی نبود جز رضا امیرخانی. و من از آن روز با این نویسنده جوان آشنا شدم و علاقمند به خواندن کتابهایش.

نمایشگاه کتاب امسال برای طرفداران امیرخانی فرصت خوبی بود تا کتاب جدیدش را مطالعه کنند. نفحات نفت عنوان کتاب جدید امیرخانی است که به تازگی خواندن آن را تمام کرده ام و به زودی نقد مفصلی در مورد آن خواهم نوشت. اما چند نکته در مورد نفحات نفت که در این زمان اندک به ذهنم می رسد...

۱- نفحات نفت هم مثل باقي آثار اميرخاني، روان و داراي انسجام ساختاري بود. اصلاً همين طرز نوشتن است كه كلي مخاطب دارد. به قول خودش اخويني بود، نه مقاله و نه‎هيچ چيز ديگري! يك اخويني كه قرار بوده است جلد صفرم هر فعاليت بومي شود. اين‎كه چرا قرار بوده است را مي‎گويم.
اميرخاني در نفحات نفت از داستان وابستگي همه امور و شئون به نفت مي‎گويد. و البته قبل از آن حكايتي هم از قانون و خاصه قانون كار دارد. از نگاه او قانون كار بيش و پيش از آن‎كه به‎نفع كار و كارگر باشد، به ضرر او و چرخ توليد مملكت است؛ نكته اصلي اما، سيطره نفت و اقتصاد نفتي است بر كل اقتصاد كشور. و به اين واسطه نوع رياست و اداره امور به دست مسئولان سه‎لتي. اميرخاني اشاره مي‎كند كه پول بادآورده نفت چنان اقتصاد اين كشور را فلج كرده كه حتي عرصه نويسندگي و كتاب و بازار نشر هم در امان نمانده‎اند. حتي ورزش و باشگاه‎‎هاي ورزشي هم پويايي‎اش را به‎خاطر نبود مديريت ورزشي، و البته پول بي‎نهايت نفت در دست مديران نفتي سه‎لتي، از دست داده.

حزب‎‎هاي سياسي هم به‎خاطر شير باز نفت به روي كله‎گنده‎‎هاي سياسي و به تبع آن اقتصادي، مصنوعي و بي‎اصالت اند. در اين بين همه تقصيرها بر گردن پول بادآورده نفت است و وسيله آن هم مديراني كه فقط به فكر منافع و مزاياي خود هستند. مديراني كه توسعه عرضي منافع خود را در چند شغله بودن دولتي و متعدد بودن شير‎هاي نفت دم دستشان را خيلي خوب بلدند. از اشتباه بودن معيار‎‎هاي ارزيابي و آدم‎‎هاي ارزياب! در واقع، به‎طور كلي اين كتاب دانسته و تجربيات نويسنده است از چيز‎هايي كه ثابت مي‎كند نفت مفت، چطور مي‎تواند سبك زندگي و كار يك ملت را تعيين كند. قبول كه مسئولان ما در حق مردم جفا كرده‎اند. كه هرجا، جاي پيشرفت و توليد بوده، به‎نفع خود جلوي آن را گرفته‎اند.

۲- اميرخاني البته كنايه‎اي هم به آدم‎‎هاي ايراني زده است. اين‎كه چرا تاريخ شعر كه تاريخ فرد‎گرايي است، در ايران بسي طولاني است و اين را هم گفته كه شهروند ايراني، ايراني است و دخلي به شهروند چيني و هندي و... ندارد؛ پس مدل توسعه خودش را مي‎طلبد. اما براي اين همه دل‎نوشت كه در آن آدم‎‎ها به مثابه يك كل در نظر گرفته شده‎اند كه مسئول سه‎لتي و وابستگي‎اش به اقتصاد نفتي ويژگي و بازيگران اصلي آنند، دليلي بايد كه مشخص كند چرا نفت در كشور ما به نابود كردن اقتصاد مولد مي‎انجامد، نفت در كشور ما مي‎شود بخشي از حقوق ماهيانه مردم و در جا‎هاي ديگر يك سرمايه مي‎شود براي كشور پرنفت.
اصلا قبول كه مسئولان ما در حق مردم جفا كرده‎اند. كه هرجا، جاي پيشرفت و توليد بوده، به نفع خود جلوي آن را گرفته‎اند، اما چرايش چه؟ حتي چراي اين‎كه غيرمسئول‎‎ها چرا نشسته‎اند و ماه به ماه دست دراز مي‎كنند و با طلب‎كاري پول نفت آب آورده را به عوض چپاول كلان‎شان دريافت مي‎كنند. اين يك نكته مغفول است كه چرا از كارمند ساده ما و كارگر ساده ما و دانشجو و بقال و مهندس و... صدايي در نمي‎آيد. اميرخاني اين را نمي‎گويد كه آبدارچي شركتي كه به‎جاي مدير، اول از همه از او سؤال مي‎شود، اگر مدير شود، بازهم همين كار را مي‎كند: از همه مي‎پرسد و به كسي جواب پس نمي‎دهد. و جوان دكتر و مهندس و ليسانس‎دار و فوق‎ليسانس‎دار و... حتي اگر بتوانند هم دل به ريسك و سختي كار خصوصي نمي‎سپارند و آخر آمالش پشت ميزنشيني اداره دولتي است؟


۳- «نفحات نفت» داستان آدم‎‎ها را نمي‎گويد. نمي‎گويد كه خيلي از ما‎ها اگر جاي هركدام از مسئولان سه‎لتي باشيم، فارغ از ساز و كار‎هايي كه در آن كار را ياد گرفته‎ايم، ناخودآگاه اولين راهي كه پيش مي‎گيريم همان است كه الان مي‎بينيم. من از ساختار نمي‎گويم و از قانون و اين قسم چهارچوب‎ها. از آدم‎‎هايي حرف مي‎زنم كه اتفاقا آن‎‎ها بايد جلد صفرم همين نفت دولتي و مسئولان سه‎لتي باشند. از آن‎هايي كه ساختار‎‎ها را ساخته‎اند. از آن‎هايي كه به‎واسطه رفتار و فكرشان اين سبك كار و مديريت نفتي مذكور نفحات نفت را شكل داده‎اند.
از فرهنگ يا چيزي شبيه اين‎كه آدم‎‎ها در آن شكل مي‎گيرند؛ مرام و منش‎شان ساخته مي‎شود. و اين منش است كه آن‎‎ها را مي‎سازد، براي دهان باز كردن به روي شير باز نفت مردمي، و مي‎سازدشان براي راضي شدن به نشستن و جيره نفت را خوردن در آخر ماه. اگر نگاه كنيم به نظريات فرهنگ رجايي در «مشكله هويت ايرانيان»، بايد به عنصر سلطه در شكل دادن به شخصيت‎‎هاي سلطه‎پذير و سطله‎گر ايراني قانع شويم و اگر به نظريات ابراهيم فياض در «الگويي براي ابر قدرتي ايران» نظر داشته باشيم، به عرفان و تصوف ايراني، توجه كرده‎ايم. نفت در كنار عرفان ايراني، از نگاه دكتر فياض، عوامل اصلي هستند. اگر نفت را يك عامل بيروني بدانيم،‎ قطعا آن‎چه عامل دروني و شكل دهنده نوع مواجهه (بخوانيد استفاده و سوءاستفاده) از عامل بيروني است، همان عنصر دروني و در طول زمان، فرهنگي است كه نوع شهروند ايراني را مشخص مي‎كند و همانا عرفان است.

۴- نفحات نفت اگر جلد صفر است، بايد منفي يك « نشت نشا » هم به تقرير درآيد كه در آن سئوال اصلي اين باشد كه چرا اين «مردم هر بلايي سرشون بياد، صداشون در نمياد؟» يك عاملي قبل از تعيين‎كنندگي نفت. عنصري است در وجود آدم‎ها... كه آن‎‎ها را براي قانون‎سازي و قانون‎گرايي يا فرار از قانون، براي رندي يا صداقت، براي خودخواهي يا ديگرخواهي آماده مي‎كند. و به‎واسطه تعريفي از ايراني، مدلي را تعيين مي كند كه نه از لبنان است و نه از اروپا و آمريكا، و توسعه ايراني را موجب مي‎شود.

۵- جالب است كه اميرخاني در «نفحات نفت»، دانشگاه آزاد (و حتي حوزه هنري) را يك نهاد مي‎داند. چند سالي مي‎شود كه در دانشگاه داريم مي‎خوانيم كه سازمان شكل بيروني نهاد است و نهاد چيزي است كه جامعه قائم به وجود آن است. مي‎دانيم آموزش و تعليم، نهاد است و دانشگاه و مدرسه و وزارت و... مي‎شود سازمان. حالا بايد ديد كه اين نيز يكي از انقلابي‎گري‎‎هاي اميرخاني در رسم‎الخط اوست يا اين‎كه مهندسي ست كه اتفاقا تخصص‎اش ادبيات داستاني است، تعريف جديدي هم از مفاهيم علوم اجتماعي ارائه مي‎كند!
========================================
96
قمار باز: نفحات نفت اميرخاني
http://hoseinzadeh64.blogfa.com/post-106.aspx
محمد حسين زاده-مرداد89
نفحات نفت امیرخانی به قول خودش اخوینی است و درد دلی است برادرانه با نسل سومی ها! لذاست نقد بر نفحات نفتی او هم از همین سبک است، جایی باید تحسین کرد و جایی تقبیح! امیرخانی قلمش دلنشین است و خواننده را با خود می برد تا یک نفس کتاب را بخوانی.

حرف و سخن در باب کتاب بسیار است ولی تذکر چند نکته در باب کتاب ضروری تر می نمود. گرچه این نوشتار بیشتر به نکات منفی می پردازد ولی هرگز به معنای نفی نکات مثبت نفحات نفت نیست که نگارنده آن را یکی از بهترین کتاب ها می داند برای مدیران امروز و آینده کشور.
نفحات نفت

حرف حساب

آنچه امیرخانی می خواهد بگوید، مشکلی است که کمتر کسی می تواند انکارش کند، مدیریت دولتی متکی به درآمد نفت ، انچنان بزرگ و سنگین است که نمی تواند خود را تکان بدهد و حرکت کند چه برسد به اینکه بخواهد به بخش خصوصی هم تحرک بدهد و او را هم بکشد!

شاید اولین و مهمترین اشتباه امیرخانی در نفحات نفت، راندن همه دولتمردان با یک چوب است . امیرخانی همان طور از دولت چپ دوران جنگ با آن سیاست های تمرکزگرایانه دولتی نوشته است که از دولت لیبرال مسلمان های کارگزارانی و دولت اصلاحات و دولت اصولگرایان! گویی همه ی این دولت ها در یک جهت حرکت کرده اند.

نکته دیگر ذکر مصادیق بسیار در کتاب است که گرچه در کل حسن به شمار می رود ولی بی انصافی در بعضی از مصادیق آشکار است.

برای نمونه زمانی که شرکت پژوی فرانسه به عنوان شاهد مثال مطرح می شود که چگونه از ارتباط با دانشگاه بهره گرفته می شود برای رشد و ترقی می گوید: « شرایط تولید با مدیریت دولتی در همه کارخانه ها شبیه به هم است، قبلا رقیب بودند، حالا که در دولت مهرورزی رفیق هم شده اند! و با این رفاقت چه جای رقابتی می ماند؟» و بعد گله می کند از بالا بودن تعرفه واردات خودرو که طوری تنظیم می شود که ایران خودرو در بازار رقابت کم نیاورد!

باید گفت اگر چه کیفیت خودروهای داخلی مطلوب نیست ولی راه حلی که امیرخانی پیشنهاد می دهد هم همان نسخه سازمان تجارت جهانی برای به زمین زدن صنایع داخلی است. رهبر انقلاب در جمع خودروسازهای کشور راه حلی را ارائه می دهند که تبعات منفی پایین آوردن تعرفه را نداشته باشد:« يك مسئله اين است كه ما اگر اهميت ميدهيم به صنعت داخلى - حالا در زمينه‌ى خودرو كه فعلاً محل كلام ماست و يا زمينه‌هاى ديگر - بايستى سياست تعديل بازرگانى خودمان را در اين زمينه حتماً تنظيم كنيم. يعنى واردات بى‌رويه قطعاً ضرر خواهد زد. دستگاه‌هاى سياستگذار كشور و كسانى كه سياستهاى اجرائى را تنظيم ميكنند، به اين نكته بايد توجه كنند. فراوانى و ارزانى چيز خيلى خوبى است، اما از آن مهمتر و بهتر، رشد صنعت داخلى است؛ قوام گرفتن صنعت داخلى است. اين درست نيست كه ما به دلائل گوناگونى كه غالباً هم دلائل واهى است، دروازه را به روى واردات باز كنيم. من بارها به مسئولين - مسئولين گوناگون در بخشهاى مختلف دولتى - گفتم: اگر فلسفه‌ى شما، منطق شما براى افزايش واردات و تسهيل وارداتِ ساخته‌هاى صنعتى اين است كه ميگوئيد كيفيت مصنوعات داخلى بايد بالا برود، خب فشار را روى اين بخش بگذاريد. سياستهائى وجود دارد كه ميشود وادار كرد، مجبور كرد توليدكننده‌ى داخلى را به اينكه كيفيت را ارتقاء بدهد. بدترين گزينه براى بالا بردن كيفيت داخلى اين است كه ما راه را براى مصنوعات خارجى باز كنيم؛ اين، بدترين گزينه است. گزينه‌هاى بهترى وجود دارد براى اينكه ما كيفيت را بالا ببريم.»

و البته نباید همین صنعت خودروسازی را که مطلوب حالمان نیست و با وضعیت ایده المان فاصله ها دارد، با عینک بد بینی بنگریم و موفقیت هایش را نبینیم! شاید یکی از تعامل های سازنده دولت با صنایع در باز کردن پای صنایع به دیگر کشورها باشد، گویی که در دولت اصولگرا جهت گیری از سمت کشورهای اروپایی و دارای روحیه استعماری به سمت کشورهای آمریکای لاتین، آفریقا و آسیای میانه و ... رفت و برای ایران خودرو و سایپا این فرصت را فراهم کرد تا با بازار خوبی در کشورهای مستقل رو به رو بشوند.

نگاهی یک بعدی

امیرخانی در فصل منطق آزاد می گوید حمام و تنور خورشیدی در چندین روستا به دلیل جاده کشی و گازرسانی بلا استفاده مانده است. سئوال این جاست که آیا علت اصلی جاده کشی بوده است یا مشکل در جایی دیگر است! و مگر یک جاده حتی اگر فرض شد علت اصلی باشد نباید مزایایش را دید و مقایسه کرد؟ کشیدن جاده یعنی باز شدن پای دامدار و کشاورز به شهر برای فروش محصولاتش با هزینه و زمان کمتر، آمدن امکانات آموزشی و بهداشتی به روستا و .... که آن یک ایراد را کم رنگ می کند واز سویی حل کردن این مشکل هم در جاده نکشیدن به روستا نیست!

یکی از ایرادات نفحات نفت همین تک بعدی دیدنش در نگاه به مسائل است.

آمریکا آرمانشهر نفحات نفت؟

امیرخانی در قسمتهای مختلف کتاب با مثالهایی از ایالات متحده به نقد اقتصاد نفتی می پردازد و ناخودآگاه در دام تجلیل از اقتصاد بازار محور آمریکا می افتد. شاید اگر تحولات یک سال گذشته جامعه جهانی در قبال بحران مالی جدید هم در کتاب مطرح می شد کتاب نفحات نفت به نفحات اقتصاد لیبرالی تبدیل می شد. بر طبق گزار ش بانک جهانی تعدادي از كشورهاي مهم دنيا- علي رغم تعهدات قبلي خود در مورد آزاد سازي تجاري و خودداري از ايجاد موانع تجاري و جلوگيري از تشديد ركود جهاني- به اقدامات حمايتي متعددي دست زده اند. از جمله این کشورها ایالات متحده است که با وضع تعرفه و کمک مالی در صدد کمک به صنایع و بانک های خود برآمده است. گرچه ترسیم دهکده جهانی از سوی غرب به عنوان آرامنشهر خود امروز شکنندگی اش را نشان داده است ولی بیشتر از خطر جنبه اقتصادی این دهکده برای کشوری مثل ما، خطر فرهنگی اش برای ماست که هویت دینی و ملی ما را تهدید می کند.

مسلماً آرمانشهر ایران اسلامی آمریکا نخواهد بود و ایرادی هم نیست که اگر در جایی عملکرد مثبتی در همین شیطان بزرگ دیدیم الگو برداری کرده و بومی کنیم و استفاده کنیم ولی باید مواظب بود که در خطر غربزدگی و تقلید کورکورانه نیافیتم!

ترس از هسته ای شدن!!!

امیرخانی از نسل انقلاب است و در رمان هایش نشان داده است که دل خوشی از جماعت روشنفکر ندارد و دکتر خشی را در بیوتن به عنوان نماد همین جماعت به تصویر کشیده است و نقدکرده ولی خود در نفحاتش در همین چاله افتاده است. بخوانید: « افق انرژی هسته ای حس امنیت را می گیرد. مردم را مضطرب نگاه می دارد. این افق به جلسات روزمره آژانس انرژی اتمی ، بسته گی وثیق دارد! به پشت چشم نازک کردن دول غربی هم ایضا! به دنده ای که آقای رییس جمهور آمریکا صبح روی آن از خواب بیدار شده است نیز ایضا. به دندان قروچه ی وزیر جنگ رژیم اشغالگر قدس هم ایضاً » این که امیرخانی چگونه به این نتیجه رسیده است باید خود بگوید ولی با این حساب باید گفت صحبت های حضرت امام هم بر همین سبک بوده است: تشکیل بسیج جهانی مستضعفین، حکم اعدام سلمان رشدی، حمایت از فلسطین و ... همه وهمه حرف هایی است که به مذاق مستکبرین بر خواهد خورد و دیگر حتی کاری ندارد که رییس جمهور آمریکا از چه دنده ای بلند شده است و یا دول غربی آیا پشت چشم را نازک کرده اند یا نه و آیا وزیر خارجه اسراییل دندانی دارد که برای ما قروچه بکند یا نه!

تعبیر رهبر انقلاب در مورد این نوع نگاه به انرژی هسته ای در جمع دانشجویان دانشگاه یزد هم در خور توجه است:« خواهيد ديد همان نقشه‏ى ايجاد يأس دشمن است كه حالا يك كار به اين عظمت انجام گرفته - مسئله‏ى انرژى هسته‏اى - اين همه درباره‏اش مردم شادى و خوشحالى كردند، آقا در بيايد كه: چرا شما بيخود مملكت را به اين چالشهاى اين‏چنينى ميكشانيد، براى خاطر يك چيز كم‏اهميتِ انرژى هسته‏اى؟! ببينيد، اين همان ايجاد يأس است؛ اين همان چيزى است كه شما بايد مراقبش باشيد. اين يكى از آن رخنه‏هاست كه اعتماد به نفس ملى را ضربه ميزند؛ همچنان كه در چند سال قبل متأسفانه اين كار شد. يعنى همين مسئله‏ى انرژى هسته‏اى را كه بايد پشتوانه‏ى مستحكم اعتماد به نفس ما ملت ايران ميشد، خواستند وسيله‏اى بكنند براى اينكه اعتماد به نفس را از ما بگيرند.»

دعای فرج و انجمن حجتیه

یکی از طنزهای روزگار این است که انجمن حجتیه ای ها به رییس جمهور اهانت می کنند چرا که اقداماتش را قبول ندارند و عده ای هم که داعیه انقلابی بودن دارند این اتهام را می زنند که رییس جمهور حجتیه ای است!

امیرخانی آنچنان به این اخلاق پسنیده رییس جمهور که کلام خود را بادعا در جهت تعجیل فرج شروع می کند انتقاد می کند که گویی که به رییس انجمن حجتیه طرف است. این ایراد امیرخانی آنقدر سخیف است که اگر قبولش کنیم جای تعجبی نخواهد داشت که فردا روزی برسد که بگویند با بسم الله هم شروع نکن!

صراحت مثال زدنی

امیرخانی در نفحات نفت کمتر در پرده صحبت می کند و حرف خود را رک و راست می زند گرایش عدالتخواهانه را دنبال می کند. افتادن در دام مفاسد اقتصادی از ایرادات مدیریت نفتی است که امیرخانی انها را سه لتی می نامد و می گوید:« وقتی چهارراهی در لندن به نام منزل فلان مسئول سه لتی سابق خوانده می شود ، آشکار می شود که این جماعت مدیران سه لتی که صاحب سرمایه فاسد نفتی شده اند، بزرگترین عامل فروپاشی خواهند بود. به دانشجوی نخبه ی مان می گوییم فراری و به فوتبالیست موفق مان می گوییم وطن فروش، اما هیچ کس را جگر آن نیست که به مسئول سه لتی فاسد از گل نازکتر بگوید»

کتابی قابل تامل

نفحات نفت کتابی است قابل تامل. مخصوصا برای دولتمردان به شرط آنکه بدون بغض بخوانند که حتما نکاتی برای آنها دارد که راهگشای تصمیم گیری هایشان باشد. گرچه بعضی انتقاد های مصداقی آن عادلانه نیست ولی حرفی که میخواهد بزند در خور توجه است مخصوصا برای نسل سوم. این کشور نیاز به الگوی توسعه دارد نه از نوع شرقی و غربی اش. بلکه الگویی برای خود از نوع ملی و اسلامی اش!

========================================
95
يه فنجان چاي داغ: تحقق نيفتاده است
http://marksman.blogfa.com/post-45.aspx
صدرا مطهري-مرداد89
کتاب نفحات نفت را در نمایشگاه تهیه کردم، در همان ایام هم خواندم. خواندنش را به دوستانم توصیه کردم و می کنم. تنها برای اینکه حرفی شنیده باشند و اندکی پیرامونش تامل کنند. با خود امیرخانی هم چند باری تلفنی صحبت کردم نقدهایی داشتم که گفتم و قراری هم گذاشتم که من نرفتم! به امیرخانی علاقه مندم نه به خاطر ابتکار و مهارتش در داستان نویسی که بیشتر به خاطر پشتکار و تلاشش. همان طور که قبلا هم در مورد محمد قوچانی گفته بودم. کتاب "نفحات نفت" نه کتابی است تئوری وار در قالب سیاست یا اقتصاد و نه رمان یا داستانی است لایه لایه! به قول نویسنده اخوانیه ایست! ادامه یا متاخره "نشت نشا". مانند هزاران کتاب کپی شده و یا ترجمه ای؛ حاوی هزاران اراجیف به اصطلاح علمی و کلی گراف و نمودار توجیه کننده، نیست. با هنر نویسنده نثری تقریبا بی تکلف و روان دارد و در کل کتابی است لطیف با عنوانی لطیف؛ "نفحات نفت". اگر بنای کتاب را بر اثبات وجود آب در حوض بگیریم، با استدلالی عقلی، در جای جای استدلال با پاشیدن قطراتی آب بر روی چهره مشتری، به صورت مثال هایی قابل درک و در دسترس، سعی در بیدار نگه داشتن و مانع از افتادن مشتری در آب دارد، هر چند مثال ها آبکی باشند! خطای بسیار بزرگی است اگر بخواهیم به کتاب با دیدی سیاسی و آن هم نه به معنای تدبیر منزل که به معنای عرف آن(زد و خورد لفظی و نگاهی حزبی) نگاه کنیم و از سر بی فکری بگوییم امیرخانی به چپ یا راست لغزیده است.


اول آنکه به نظرم چینش فصل های کتاب مناسب نیست به طور مثال اگر از سر درد، واقعا بخواهیم به مشکل جامعه امروز نگاه کنیم و اشکال را بیابیم و ببینیم چرا در بسیاری از مسائل سازو کار ها، آنگونه که باید، نمی چرخند؛ اولین مشکلی که می یابیم چیست؟! اصلا چگونه می گوییم ساز و کارها آنگونه که باید نمی چرخند؟ آیا غیر از این است که برای پیدا کردن مشکل جامعه ابتدا باید جامعه مطلوب را ترسیم کرد یا خیر؟! اگر جامعه را بدون هیچ آینده ای و یا مطلوبی تصور کنیم فرض اشکال چگونه بر آن متصور است؟! پس ابتدا باید تعریفی از حال و آینده(مطلوب) داشته باشیم و به اصطلاح آقای امیرخانی افقی را متصور شویم تا برای رسیدن به آن "افق" ایرادهای حال حاضر را رفع کنیم.


دوم آنکه بعد از تصور جامعه، مثلا در حالت خیلی خیلی کلی بگوییم جامعه دینی، به یک سوال کلی می رسیم که "دین حق" کدام است و "اعتقادات" و "ایمان" نسبت به "دین حق" چگونه سامان می گیرد، تا بر اساس این دین حق در زمینه های مختلف مثلا وضع معیشت مردم، ساز و کارها را بر چه اساسی سامان دهیم تا از مجرای قوانین الهی تخلفی صورت نگیرد، بر اساس قوانین کلی این "دین" و مجاری جزئی و بومی مردم منطقه مثلا نظریه اقتصادی استخراج شود. و نه اینکه چون فلان نظریه اقتصادی در فلان جای دنیا جواب داده است و یا نداده است رد یا قبول شود.
در جایی از کتاب پیرامون آرایش زمین چمن های دانشگاه شریف و اینکه چه خوب بود بومی آنرا آرایش می دادیم سخن رانده شده است اما با کمال تعجب می بینیم نویسنده در جایی از کتاب؛ وقتی سیر تکامل را در زمین صاف و گرد و شبکه ای(به فرض درستی) رستگاری را در نگاه شبکه ای می بیند، بی آنکه نسبت جامعه ما را با این دیدگاه مشخص کند و حتی نسبت آنرا با جامعه در نظر گرفته شده(مطلوب).اینکه ما بخواهیم مفاهیمی را بدون آنکه آنرا با مختصات خود بسنجیم سریعا به کار بگیریم ره به همان جا برده ایم که "مسولین سه لتی" می برند، با ترجمه هزاران کتب دانشگاهی در زمینه های گوناگون.


سوم آنکه وقتی در جامعه بین مردم و مخصوصا بین مسولین تعریف "دین حق" و نسبت ما با آن خوب جا نیفتاد و جامعه توحیدی "قائم" نشد، این می شود که به جای مدیریت مومن متعهد، مدیریت اشراف زده غیر پاسخگو(اشراف به معنای ظالم و نه صرفا ثروتمند) قرار می گیرد و رفته رفته زمینه ظهور مدیران فاسد چیده می شود و بعد از قرار گرفتن آنان بر منسب، این فرهنگ سوداپرستی و مفت بری است که در جامعه رشد می کند.چرا که "دین حق" از جامعه رخت بسته است و دیگر مفاهیمی چون "کار کردن عبادت است" معنایی ندارد و آنچه باقی خواهد ماند مشتی ظواهر دین است و انبوهی نا به سامانی. (در اینجا مفهوم مدیر تنها به عنوان مدیر دولت مدنظر نیست) وقتی فرهنگ سوداپرستی و مفت بری رخنه کرد دیگر افراد جامعه بیشتر به دنبال کار کمتر و سود بیشتر می روند و مفهوم "کار" در ذهن از "عبادت" به "آر" نقل مکان می کند. نتیجه می شود اینکه بیشتر جوانان ترجیح می دهند تا در سازمان ها و نهادهای دولتی استخدام شوند تا بدون دردسر حقوقی ثابت در پایان ماه و مزایایی مختلف داشته باشند. این سیستم به مدد "نفت بی حساب" مرتزق شده و اگر آرمانی ترین افراد هم در آن استخدام شوند که از 7 صبح تا 2 بعد از ظهر به صرف چایی و بگو و بخند با رفیق و منشی اداره صرف شود، بعد از مدتی از درون تهی می شوند و دیگر انسانی باقی نمی ماند، رستگاری در حقوق اضافه و مزایا و مرخصی تعریف می شود. منتظر است آخر هفته شود تا دست زن و بچه را بگیرد و برود اشوم فشم، نه اینکه خدایی نکرده قرار است حجتی بیاید تا حقی برپا شود.... دیگر "دین" و "دین داری" کجا معنا میابد که بخواهیم دم از "حکومت اسلامی" بزنیم و یا آن را صادر کنیم...سر "بیوتن" یادم هست که به امیرخانی گفتم ما وقتی می گوییم "مرگ بر امریکا" بسیاری از نهادها تنشان می لرزد...حال سوالی که پیش می آید این است که لقمه این دوستان حلال است یا حرام؟! امام حسین در روز عاشورا از "حرام لقمه بودن" یزیدیان سخن گفت که "حرف حق" نمی شنوند.


چهارم آنکه نبود نیروی مومن و متعهد و "نفت بی حساب" موجب می شود تا مدیران طرح ها و برنامه های نجومی بسیاری را پیش بینی کنند و سرخوش و خوشحال شروع به افتتاح کنند تا در فلان بیلان کاری نوشته شود مثلا 3000 پروزه بهمان در فلان جا استارت زده شد! دیگر نه کاری به بهره وری و آثار و تبعات آن دارند و نه کاری به نتیجه آن. سیستم نظارتی و پیگیری هم چندان قوی نیست. این می شود که مثلا معاونت عمرانی بهمان افتخارش شروع فلان قدر پروژه است، معاونت فلان کتابخوانی افتخارش چاپ بیش از فلان قدر کتاب است و ....


پنجم آنکه به نظر مشکل تنها در "بی حساب نفتی بودن" نیست. سه جنبه "رانتی بودن"، "انحصاری بودن" و نیز به صورت کیفی نگاه نکردن مسولین هم از مهم ترین مشکلات است. اینکه مثلا فلانی چون پسر خاله و یا داماد و... فلان مسول است پس آدم قابل اعتماد و مناسبی است و البته متعهد هم هست! و اگر کار بلد نیست، خب کار هم یاد می گیرد پس در گزینش ایشان دقت نمایید بدون زحمت رد شوند از بیماری آبله مرغان هم بدتر ممکن است واگیر دار شود!


ششم و آخر آنکه ما ابتدا باید از "خود شناسی" شروع کنیم. مختصات خودمان را بشناسیم، ابزارها و غایت خود را بشناسیم، سپس با توجه به آنها و همین طور نگاه انتقادی به اطراف(جهان پیرامون) سعی در بازسازی در رسیدن به جامعه مقصود کنیم. نه مجذوب غرب شویم و نه شرق. نه اقتصاد دولتی درد ما را دوا می کند و نه اقتصاد خصوصی! بحث در جای دیگر است....باید قبول کرد که واقعیتی چون انقلاب اسلامی هنوز به تحقق نرسیده است، مفاهیم جدیدی مطرح شده است، نوع نگرش جدیدی به عالم مطرح شده است اما در طالب جا نیفتاده است، به آن ایمان نیاورده ایم که فرق است بین مومن و مسلم.فرق است بین خشی و ارمیا....با عبرت از گذشته و شناخت حال و ترسیم دورنمای آینده باید به پیش رفت. لازم است ساز و کار نظارت نفتی چیده شود که مردم خود بر نفت دولت نظارت کنند. نرسیدن به اهداف والای انقلاب و نظام اسلامی نتیجه غفلت مسولین دولتی است و نه ناکارآمدی مفاهیم. جامعه ایرانی نیز در اثر وضع سیاستهای غلط و اسف بار پهلوی و قاجار در یک دوره چندین ساله از مفاهیم عالی الهی دور ماندند و خلق و خویی منفی گرفتند که به قول ره بر هنوز که هنوز است برخی از آنها باقی مانده است. انقلاب اسلامی هنوز تحقق نیفتاده است.
========================================
94
بليت تك‌سفره: پنجاه و هشتم ، نون مثل نفت
http://ermiatabesh.blogfa.com/post-3.aspx
كميل مزرعي-مرداد89
نج سال ِپیش بود حدوداً. که کسی از همین قدرت طلبان وعده داد نفت را سر سفره ی مردم می آورد و می نشاند اش. پنج سال بیش گذشت و نفت نیامد ... شاید هم قهر کرده و به منزل پدری رفته بود یا شاید این وسط بخار شده بود و به جیب ِ دوستان ِ بالانشین رفته بود ... الله اعلم!

اما همین چند وقت پیش کسی که بزعم ِ من با این حمّالان ِ نفتی ِ سفره ی مردم مخالف بود تا حدّی، پلانی برای ِرفتن سر سفره ی نفت ِ آقایان داد ... که نه ... پلان ِ سر سفره ی نفت رفتن ِ آقایان را شرح داد. که یکی دولا دولا می رود و یکی سه لا! حکما سر سفره ی آقایان نبوده... اما پلان را می دانست.

این، جهان گرد-مرد-ی نیست جز رضای ِ امیرخانی که اوایل دهه ی چهل ِعمر اش را نفحات نفت مزین کرده. پای سفره ی نفحات هم چیزی جز نفحه نصیب ات نمی شود ... اصلا نفتی در بساط ِ رضا و سیاه مشق اش بنام ِ "نفحات نفت" نیست. همه اش پر است از ایده و استدلال و آمار! همه اش بر مبنای سر سفره نفت نــَـنِشستن است. همه اش برای همین است که رضای ِ عزیز ما سر این سفره نیست و تن ها نفحه ای از آقایان به اش رسیده؛ خواسته این را برای من ِ جوان ِ آرمان گرای سمپادی شرح بدهد.

کتاب را که از انقلاب خریدم-با اعمال شاقه- بسیار نایاب شده بود و این مجلدی که روزی ما بود حکما از همان آخری های ِ با توفیق ِ چاپ دوم بوده ... انتهای انقلاب شاید!

یک ویژه گی ِ خاص این سمپاد را می شد دید در اش. خیلی شبیه بود به ایده های ِ یک سمپادی! البته حکما سمپادی روی هوا هم ایده نمی دهد. از ایده ی تولید مک دانلد و کذا و کذا نوشته در اش تا ... . پرسیده بود. دیده بود. خوانده بود. به نقل خود اش "برای نوشتن این سیاه مشق؛ نویسنده تمام مناطق آزاد ِتجاری-نفتی!!!- سرزمین اش را سیر کرده است" ...

در کل خیلی جالب بود. پر مغز. پر ایده. پر منطق و البته زبان رَسا و حیرت انگیز ِ همیشه غافل کننده ی رضا بعلاوه ی چیزهایی که از "من ِ او" ی اش هوش مندانه وارد اش کرده- از دریانی و مغازه ی دو نبش و صورت سه تیغه -باعث می شود توصیه اش کنم به سمپادی و غیره.

البته بر ایده ی من در چرخش ِ این زنده گی فَشَل نیفزود که من آن ام که قبل از کتابت هر گونه ای از نفحات ِ نفت، دانسته بودم " یکی دور ِ کار دولتی باید خط کشید یکی هم دور ِ کار دولتی"!

نفحات نفت دیدی؟تو ز ِپای بند ِدولت به در آی تا ببینی نفحات ِ آدمیـّت
========================================
93
مجله‌ي نسيم بيداري: اين نويسنده خانه‌اش را مي‌شناسد
http://ermia.ir/Contents.aspx?id=498
حسين مهكام-تير89
رضا امیرخانی با هر کتابش چند نکته را به مخاطبش اثبات می کند : یکی اینکه نویسنده ای به شدت بی باک است . تهور و جسارتش در شکافت و بیان کنه رخ داد ها آنقدر بی پرده است که کمتر نظیری دارد. یعنی وقتی شمایل رضا و آنچه را در برایند ذهنی مخاطبش وجود دارد به عنوان نویسنده ای صاحب تدین و مسلمان و مومن ، کنار این بی باکی می نهنی تازه می فهمی وقتی می گوید مومن در هیچ ظرفی نمی گنجد یعنی عامل است به همین عقیده . دیگر اینکه زبان امیرخانی زبانی است منحصر به خودش و دارای لایه هایی به شدت در هم تنیده که دستگاه فکری او را به کمال نمایندگی می کند . هم شقوق طنز بیانش به شکل غریبی در بافت زبان جاری است و هم نحو منحصر به خودش که از او نویسنده ای صاحب جهان بینی شخصی و تمام ساخته است . یعنی اگر زبان را خانه هستی بدانیم ، امیرخانی آنقدر خانه اش را خوب می شناسد و تمام زاویه هاش را از آن خود کرده که به زعم من کمتر نویسنده ای را می توان در این نسل این چنین یافت . چرا دارم تعارف می کنم ؟ در نسل رضا نظیرش را نداریم . من جمیع الجهات المذکور . و نکته مهم دیگر اینکه این بی باکی دقیقا ً در راستای همان نکته بسیار مهمی است که در نفحات نفت دست روی آن گذاشته . یعنی نویسنده ای که برای مدیر " سه لتی " می نویسد و جایزه اش را از جشنواره ای در همان سیاق می گیرد و هیچ هم شناخته نمی شود و نویسنده ای که برای مردم ، زمان و ادبیات می نویسد . رضا به بهترین شکل جزء دسته دوم است . بسیاری اگر موقعیت کاری و شناخته شدن او در محافل و دستگاه های درون نظام را داشتند تا الآن بسیاری رهاوردهای گوناگون مادی و معنوی جمع کرده بودند . اما این چنین بی باکانه حرف زدن و عمل کردن تنها از ذهن و عملی فلندر و صاحب فتوت بر می آید که در این عزیز به شدت گرد آمده است .
کتاب نفحات نفت تمام آنچه رضا تا کنون به لحاظ زبانی در رمان ها و داستان های کوتاهش به دست آورده در مقاله ای بلند عیان نموده است . مقاله ای که اگر چه بسیار علمی و ریاضی نگاشته شده ، اما آنقدر زبان زیبایی دارد که می توان یک نفس و در یک نشست خواند و لذت برد و مدام احسنت گفت . یعنی دست روی زاویه های تارکی گذاشته در اقتصاد ایران و چراغش را به کنجی تاریک تابانده و نور پاشیده که به گمانم تا کنون در این زاویه نگاه بی سابقه می نماید . این هم البته یکی دیگر از وجوه زبانی امیرخانی است . اینکه ذهنی این چنین ریاضی و دارای منطق ریاضی با زبان داستان و روایت – آن هم از جنس معروف امیرخانی اش – جمع شده که هوس می کند آدم به عنوان یک گزاره فکری به نویسندگان داستان بگوید که اگر می خواهید ذهنی طبقه بندی شده و ارگانیک در روایت و ساختار داشته باشید کمی ریاضیات بخوانید . اگر چه امیرخانی در این حیطه جزء نوابغ کشور است و سوابق درخشانش در خلبانی و ساخت هواپیما بر کسی پوشیده نیست ، اما آب دریا را اگر نتوان کشید ؛ هم به قدر تشنگی باید چشید . زیرا نتیجه ای که در آثار او اکنون دیده می شود و جذابیتی که به شدت دل را تسخیر می کند ما حصل دل اوست به اضافه تکنیک و این تکنبک در ذهن نویسنده مسلما ً از جهان بینی او چشمه می گیرد و اگر جهان بینی کسی با منطق طیاضی همخوان شود باید دو قبضه دوستش داشت . زیرا که نگاه آزمایشگاهی و قالبی و پوزیتیویستی ریاضی را از آن دل کردن و سیتم زبانی ای این چنین برساختن که هم در قالب نگنجد و هم ارگانایز شده باشد بسیار درّ نایابی است که نوش رضای امیرخانی عزیز که این دو را هماهنگ داراست .
نفحات نفت نقد بسیار بی پرده اقتصاد نفتی ایران است و عدم حضور مقوله کار به شکلی که متکی بر نفت نباشد و نیر نقد قوانین کار که در فصل های متفاوتی تنظیم شده و معلوم است کار و انرژی فراوانی به خود اختصاص داده . و تکرار می کنم که در عین مقاله بودن هویت زبانی امیرخانی را به کمال داراست و تو گویی رمان جذاب دیگری از او داری می خوانی حال آنکه مقاله ای به غایت دقیق و ریاضی است و طرفه آنکه کتاب علاوه بر نقد ، راهکارهای مناسب هر گزاره منتقدانه را در هر فصل ارائه می کند .

حسین مهکام
========================================
92
پنجره 50: پاي اميرخاني و كفش مسوولين
http://www.panjerehweekly.com/main/index.php?Page=definitioncontent&UID=618506
محمدرضا بايرامي-تير89
ما از صبح كه بلند مي شويم، درباره همه‎چيز صحبت مي كنيم در همه جا. درباره اقتصاد، سياست، درباره اين كه غبار موجود در فضاي كشور به‎حد خطرناك رسيده يا نرسيده، سرطان ‎زاست يا نه، آن را بايد تقصير جنگ دانست يا تقصير سدهايي كه زده اند و آب ها را خشك كرده؟

اين همه نظردهي نشانه چيست؟ آيا آن را بايد نشانه يك جامعه پويا و فعال دانست يا نشانه جامعه اي بيمار كه تعادل آن به هم خورده است؟
چه لزومي دارد كه ما مجبور باشيم هر روز روزنامه ها را ـ دست‎كم سرپايي و جلو دكه ها ـ نگاه كنيم يا اخبار گوش بدهيم، حتي در زمينه هايي كه علاقه شخصي به آن نداريم؟ اين اجبار يا عادت از كجا ناشي مي شود؟ جز از اين كه اگر در جريان نباشيم، ممكن است ضرر كنيم، چراكه هميشه تصميمات مختلف و از سوي افراد مختلف، زندگي اجتماعي ما را به سمت و سويي جديد و گاه روزانه مي برد؟ بنابراين، همين احساس خطر، ما را به نظر دادن هاي دائمي هم سوق مي دهد، چراكه گويي روز محشر است و هيچ‎كس جز خود فرد، به فكر او نيست.
پس نفت و آن پول فراواني كه پشت آن قرار دارد، نمي تواند از دايره اين نظردهي، مصون باشد؛ به‎خصوص كه مي بينيم چه امكانات گسترده اي را مي تواند و توانسته فراروي بعضي ها قرار بدهد طوري يك قلم تحويل گرفتن آن از اين شير و تحويل دادنش به شير ديگر، مي تواند دلالي را ميلياردر كرده و يا باعث اين بشود كه ديگري هم تيمي قبلي خود را ـ كه از قبل او پست و مقام هم گرفته ـ با تمسك به آن، به چالش اساسي بكشد.
اما آيا رضا امير خاني حق دارد و يا لازم است كه در اين عرصه نظر بدهد؟
مگر مملكت پر نيست از دلسوزان و كارشناساني كه نه به فكر منافع خود و يا جناح و باند خود كه فقط و فقط به فكر مردم هستند؟ او چه كاره است كه در اين زمينه مقاله مي نويسد و پا توي كفش از ما بهتران مي كند؟ به‎زعم خود، آسيب‎شناسي مي كند كه چه؟ فكر مي كند كسي براي حرف او و امثال او تره خرد مي كند؟ آن هم با اين مثال هايي كه عدد و ارقام در آن قحط است و بيشتر به تجربيات عيني نويسنده تكيه كرده؟ چرا به رمان نوشتن بسنده نمي كند؟ به‎زعم من، او دارد تكليفش را انجام مي دهد، در همان حدي كه مي تواند و زمان اقتضا مي كند. روزي كه جنگ تمام شد، من عده اي را ديدم كه جمله اي را از بلنداي ديوار سينما بهمن ميدان انقلاب تهران پاك مي كردند تا جمله جديدي را جايگزين آن بكنند. جمله قبلي كه چند سالي بر آن ديوار مي درخشيد، اين بود: «ما بر ظالم مي تازيم و از مظلوم حمايت مي كنيم.» كه جايش را داده بود به اين جمله: «ما شريك غم همه مظلومان تاريخ هستيم» هر دو جمله هم از حضرت امام رحمت ا... عليه بود و به وظايف مختلفي اشاره مي كرد كه در زمان ها متفاوت تكليف ماست.
بنابراين، نويسنده اي كه در زمينه هاي غيرتخصصي خودش نظر مي دهد، به‎گمان من دو كار را انجام مي دهد. يكي اينكه به تكليفش عمل مي كند به‎عنوان يك انسان، آن هم از نوعي كه در جامعه ما وجود دارد و پيش‎تر عرض كردم كه چاره اي ندارد جز اين كه اظهار‎نظر كند در پاره اي موارد و ديگر اين كه نشان مي دهد كه به مسايل و مشكلات جامعه اش بي توجه نيست و خود همين هم مي تواند مسكني باشد براي دل هاي دردمندي كه خود را تنها و تنهاتر مي يابند در اين وانفسا. يادم مي آيد كه وقتي چهارده ـ پانزده سالم بود، «غرب زدگي» جلال آل احمد را خواندم و لذت زيادي بردم از اين كه متني، اين طور با شهامت و جسارت، غرب را به نقد نشسته، آن هم با نثري بسيار زيبا و گيرا و روان ـ همان چيزي كه در كار اميرخاني هم ديده مي شود ـ يا مثلا وقتي سفرنامه حج جلال را مي خواندم و مي ديدم كه نوشته اين عرب ها لياقت اداره حرمين شريف را ندارند و يا دريغ و افسوس خودش را نشان داده كه نور خانه خدا را هم بايد كمپاني آمريكايي «آرامكو» تأمين كند، لذت مي بردم، هرچند كه مي دانستيم همين است كه هست و چيزي عوض نخواهد شد با اين گفتن ها.
نكته ديگري كه به شدت مغفول مانده، اين است كه در بسياري موارد، نظرات افراد كم تخصص و حتي مردم عادي، بسيار كارشناسي تر است از نظرات كارشناسان و به‎خصوص دولت مردان. چيزي كه آن ها در آيينه هم نمي بينند و يا ديدنش را انكار مي كنند، مردم در خشت خام هم مي بينند و مي گويند، اما چه كسي به حرف آن ها گوش مي دهد و چه محلي از اعراب دارند؟ بحث حذف يارانه ها و پرداخت نقدي آن، از همين موارد است. دولت مردان مدعي هستند كه اين قضيه ريشه فقر را كنده و عدالت مورد نظر را ايجاد كرده و مملكت را گل و گلستان تر خواهد كرد. اما مردم فهميده اند كه هيچ رابطه منطقي بين اين حذف و بذل وجود ندارد. حذف را حتمي و بذل را ـ اگر دادن بخشي از حق آن ها را بتوان بذل قلمداد كرد ـ با ترديد نگاه مي كنند و نگرانند و به شدت هم نگرانند. اما دولت‎مردان كار خود را مي كنند و نظر ديگري دارند. آينده نشان خواهد داد كه نظر كدام يك درست تر است (با اين توضيح كه همه مي دانيم دعوا سر لحاف ملاست و نفت ديگر كم كم كارايي خودش را از دست مي دهد و سوبسيدها به ناچار بايد برداشته شوند، به شكل منطقي يا غيرمنطقي.)
به‎عنوان مثالي ديگر، كم‎سوادترين و غير‎متخصص ترين مردم ما هم همواره با حسي از بد‎بيني به روسيه نگاه كرده و مي دانستند كه روس ها دارند ما را بازي مي دهند. اما دولت‎مردان اين نكته بديهي را نمي فهميدند. مردم عادي مي دانستند كه در ساخت نيروگاه هسته اي بوشهر، روسيه دارد ما را سرمي دواند و براي همين هم بعد از 15 سال، اين نيروگاه به جايي نرسيده است، در حالي‎كه مي بايست در طول پنج سال راه مي افتاد. اخيرا و بعد از رأي مثبت روسيه به قطعنامه ضدايراني 1929 شوراي امنيت سازمان ملل و اعمال تحريم عليه كشورمان، يكي از اين دولت‎مردان كه پست بسيار حساسي هم دارد، فرموده اند كه ما تازه بعد از اين قطعنامه تحريم بود كه فهميديم عدم راه‎اندازي نيروگاه بوشهر از سوي روسيه، به‎دلايل سياسي بوده است و نه دلايل تكنيكي! آفرين به اين هوش و كارشناسي! يعني قبلا اصلا چنين تصوري نداشته اند! آدم از اين اظهارنظرات، دلش مي خواهد سرش را بكوبد به ديوار. آيا اين ها هستند كارشناسان ما؟ آيا اين همه سال بايد طول بكشد تا آقايان به چنين نتايجي برسند؟ نتايجي كه عامي‎ترين و عادي‎ترين آدم هاي جامعه، آن را از سال ها پيش مي دانستند. اين ها شايد همه از آفت نفت باشد. اگر پدري با درآمد اندكي كه دارد، يكي دو اشتباه اقتصادي بكند، زندگي اش از هم خواهد پاشيد و همگان او را به بي‎عرضه گي و ناتواني و چه و چه متهم خواهند كرد چراكه سريع دستش رو مي شود. اما اگر همين پدر، پولدار باشد، قطعا سوءمديريتش آشكار نخواهد شد، چراكه پول، بيشتر وقت ها ضعف ها را مي پوشاند و نمي گذارد ديگران به‎درستي بفهمند كه چه اشكال هايي ـ ريز و درشت ـ در يك مديريت وجود دارد. به‎عبارتي، پدر بي پول حق اشتباه ندارد، اما پدر پولدار تا دلتان بخواهد، مي تواند اشتباه كند.
خب وقتي وضعيت چنين است، آيا دلسوزان انقلاب اسلامي، مي توانند ساكت باشند به اميد اين كه فرد ديگري، زير بار را گرفته و لازم نيست كه آن ها خودشان را به زحمت بيندازند؟ به نظر من «نفحات» محصول چنين فضايي است كه در آن، نويسنده متعهد و دوستدار انقلاب، احساس مسئوليت و يا خطر كرده و به ميان گود آمده است. اگر اميرخاني آدم محافظه‎كاري بود، قطعا چنين كاري نمي كرد يا اين ديدگاه را در دل رماني مي تنيد تا هم دستش را رو نكرده باشد و هم به آن تأثير غيرمستقيم برسد كه غايت هر هنرمندي است و هزينه كمتري هم دارد.
به هر حال، «نفحات نفت» به تأثير اين طلاي سياه در دولت يا دولت ها پرداخته است. بايد منتظر روزي بشويم كه صاحبان و مالكان محترم مملكت، گفته به تأخير افتاده شان را عملي كرده و اين نعمت را بر سر سفره ما مردم عوام هم بياورند تا نان مان را در آن تليت كرده يا از بوي خوشش محظوظ بشويم. شايد آن روز نويسنده ديگري پيدا بشود و درباره اين سفره هم بنويسد
========================================
91
پنجره 50: بلاي سياه
http://www.panjerehweekly.com/main/index.php?Page=definitioncontent&UID=618523
حجت‌الاسلام سيدفريد حاج سيد جوادي-تير89
بررسي دل نوشته اي كه براي برادران قلمي نوشته شده باشد، و نويسنده آن مدعي انسجامش نباشد، نبايد در گرو جزييات قرار گيرد. از اين‎رو آن چه در پي مي آيد، به دنبال جنباندن چهارستون اين خيمه نيست، بلكه مي خواهد هشدار اين نوشته را از سطح به عمق متوجه سازد.
مدخل ما براي اين ژرف نگري، مداقه اي باشد در قياس كه ميان اميرنشين دبي با مناطق آزاد ما ترسيم كرده است. تصور ما ايرانيان از ريشه و منشأ رفاه عربي، درآمدهاي نفتي ايشان است. گمان داريم سرزمين‎هاي خرد و كم‎جمعيت حاشيه خليج فارس به بركت بشكه هاي نفتي رفاه را ارزاني مردمان‎شان كرده اند. اين تصوير چندان نابه‎جا نيست، اما در ميان اين همه اميرنشين، دبي شرايط ديگري
دارد.
امروز درآمد نفتي دبي سهم كوچكي (نزديك به 5درصد) از درآمد ناخالص داخلي آن را تشكيل مي دهد، اما سرمايه اوليه همين درآمد انبوه از صادرات نفت تأمين شده و هنوز هم نصيب هر شهروند دبي از درآمد نفت بيش از هم ميهن ايراني ماست. اين موفقيت مرهون آن است كه دبي مهم‎ترين پايگاه بازصادرات در منطقه ماست، مشابه نقش هنگ كنگ براي تمامي عالم. طرفه آن كه دبي در سال 1971 كه اولين چاه نفت آن فعال شد، درآمد قابل ذكري نداشته است. شيخ محمد در خاطراتش براي ديپلمات‎هاي ايراني گفته كه در دوران كودكي كنار ساحل به انتظار لنجي ايراني مي نشستند، تا بلكه در مال‎التجاره آن آذوقه اي درخور اعياد و جشن‎هاي مان بيابيم. اما امروز كرور كرور اتباع ايراني براي تفريح و تفرج و بعضا كمي تبرج، نوروز ايراني را در بلاد عربي مي گذرانند و از تفريحات سالم و ناسالم آن سردماغ مي آيند. اميرخاني به درايتِ شيخ محمد در وضع قوانين ساده، ولي مؤثر در اين اميرنشين توجه كرده، اما ما را از اين تناقض كه چرا نفت در آن سرزمين باعث ساده انديشي و روزمرگي نشده، نجات نداده است. در ميان تمامي كشورهاي حاشيه خليج فارس فقط يك شهر يك ميليون نفري (با قريب به 700 هزار مهاجر غير مواطن) اين وضعيت را يافته است. چرا در آن سرزمين خاص، نفت مولد فرهنگ نفتي نشده است؟ سوالي كه در سراسر اين كتاب بي پاسخ مانده، همين است. بحث هاي عرضي فراواني كه در عرصه اقتصاد خرد مطرح كرده، همه نشانگر نگاهي مخرب است كه ميان مديران دولتي (سه‎لتي) همه گير (اپيدمي) شده است. اما چشم اسفنديار اين بيماري همه گير در كتاب به چشم نمي خورد و همه جا از قامت ناساز بي اندام، ولي تنومند آن سخن به ميان آمده است.
آن‎چه اميرخاني در نفحات نفت تجليات و تظاهرات آن را در فرهنگ و اقتصاد خرد و مديريت و... برشمرده است، از سال‎ها پيش ذهن تيزبين بسياري را متوجه خود كرده است. در اين ميان، برخي به خطا وضعيت تحميل شده بر دولت دكتر مصدق را سياست اقتصاد بدون نفت دانسته اند و آن را الگويي براي رهايي از درآمدهاي بلاي سياه ناميده اند. بستن شيرهاي صادرات نفت كه از سنخ اقدامات سخت است، اگرچه مي تواند دولت را از آن‎چه بي ‎خون دل به كنارش آمده محروم سازد، اما درمان درد فرهنگي ما نيست. چنان‎كه درِ فرهنگ سلطان و رعيتي قاجاريه نيز بدون نفت بر همين پاشنه مي چرخيده است.
گفته شده اين دل نوشته سخن تازه و بديعي نيست، هرچند كه پرداخت ادبي و نماياندن گستره نفوذ آن، اهميتش را براي مخاطب جوان آشكار مي كند. گمشده اين نوشته گريزگاهي است كه بايد از ميان اين همه حكايت و روايت و مشاهده در ذهن خواننده پديدار شود تا بلكه كانون اراده اي شود براي نجات از نفحات نفت

در همين رابطه :
. آن‌چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند(6)
. آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند(5)
. آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند (4)
. آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند (3)
. آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند (2)
. آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند (1)

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٠٤٩٤
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.