تاريخ انتشار : ١٣:٥٢ ٣/٥/١٣٨٩

آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند(6)
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر پانزده مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن هفتاد و پنج نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
========================================
90
آواز نو: فيلم و كتاب و خاطره
http://nouvelchant.persianblog.ir/post/246
...-تير89
کتاب نفحات نفت رو خوندم . خوب بود ولی نه چندان تحلیلی و عمیق . به یکبار خوندنش می ارزید
========================================
89
مثلث: مردي كه مي‌خواست آل احمد باشد
http://ermia.ir/Contents.aspx?id=494
مهدي سهرابي-تير89
مردي كه مي‌خواست آل احمد باشد
فرزندان زن زيادي جلال
ويژه‌نامه‌اي كه «شرق» براي جلال آل احمد منتشر كرد و يك يادداشت از رضا اميرخاني برايش گرفت با عنوان فرزندان زن زيادي جلال را گذاشته‌ام جلوي رويم. كتا‌ب‌هاي اميرخاني را هم دورم چيده‌ام، مي‌خواهم ازاميرخاني بنويسم ولي من منتقد ادبي نيستم. از نويسنده‌اي مي‌خواهم بگويم كه حاشيه و متنش هر دو جذاب آست و در مورد كنايه‌هايي كه در گوشه‌گوشه نوشته‌هايش هست مي‌شود ساعت‌ها صحبت كرد، ولي من كه روزنامه‌نگار نيستم.
مي‌انديشم نكند فكر كنند يك آدم كوچك در اين ملك بلند شده و مي‌خواهد با زدن يك آدم بزرگ خودش را بزرگ كند آنچنان كه جلال آل احمد مي‌گفت: «در عالم قلم رسم است كه هر كس در جدال با گنده‌تر از خود اعلام ورود مي‌كند، خيلي‌هاي ديگر اين كار را كردند خود من هم» (يك چاه و دو چاله) اما من كه هوس بزرگي ندارم.
اصلاً نمي‌دانم كه حرفهايم به گوش اميرخاني مي‌رسيد يا نه، اثر مي‌گذارد يا نه، ولي چيزي هست كه تك‌تك آنان كه در اين سرزمين قلم مي‌زنند و آزاده‌اند به آن اعتقاد دارند و آن حرمت قلم است پس براي او مي‌نويسم كه حرمت قلم را حفظ مي‌كند و مثل نوشته‌هاي خودش اين طور شروع مي‌كنم «للحق»:
رضا اميرخاني داستان‌نويس
رضا اميرخاني نويسنده بزرگي است، دقيق كلمه اين كه داستان‌نويس بزرگي است، از معدود نويسندگان انقلاب اسلامي است كه آثارش به كتاب‌فروشي‌هاي بزرگ و با جهت‌گيري‌هاي خاص هم رسيده. تكنيك را خوب مي‌شناسد، نثر بسيار خوبي دارد، مخاطبش را مي‌شناسد و از همه مهمتر قصه‌گويي را بلد است. اصلاً داستان‌هاي اميرخاني (اگر داستان بنويسد) سوزني است براي بچه مسلمان‌ها كه خجالت بكشند از كم‌كاري‌هايشان در زمينه فرم و تكنيك و نثر و يك جوالدوز است براي بقيه كه مي‌فهمند حريف قدري به ميدان آمده و با تمام اعتقاداتشان سر ستيز دارد.
اما مشكل دقيقاً از اينجا شروع مي‌شود كه رضا اميرخاني داستان نمي‌نويسد. او اهل فلسفه است بسيار بيشتر از آدم ‌هايی مثل من، ولي خواسته يا ناخواسته حاشيه بر متن او غلبه كرده است، سياست حاشيه قوي و گرداب‌وار جامعه ما است.
كه همه چيز و همه كس را به درون خودش مي‌كشد، نمي‌خواهم مانند بعضي از بزرگواران از حوالت تاريخي و از اين دست مسايل سخن بگويم كه سواد اين مباحث را ندارم. اما سياست‌زدگي آنچنان بر تمام شئون زندگي ما سايه انداخته كه به نظر مي‌رسد ديدن هر پديده‌اي فقط از دريچه سياست امكان‌پذير است.



رضا اميرخاني و ما
كيومرث پوراحمد پس از شهادت سيدمرتضي آويني فيلمي ساخت به نام «مرتضي و ما»، فيلم كه هنوز هم بسيار ديدني است به سراغ افراد مختلفي كه با مرتضي آويني در ارتباط بودند رفته بود و خواسته بود كه از او بگويند، گويي هر كدام آينه‌اي بودند كه وجود مرتضي آويني را آنطور كه مي‌ديدند منعكس مي‌كردند.
نكته جالب اين كه تقريباً تمام نظرات مشابه و مكمل يكديگر بود، وجود سيد مرتضي آويني رنگ نپذيرفته بود و كار خودش را انجام مي‌داد. هر كسي از ظن خود يار مرتضي آويني شده بود و او كه نه مي‌خواست نه مي‌توانست به خواسته ديگران تن بدهد خرقه تهي كرد.
حالا مي‌رسيم به رضا اميرخاني نويسنده، كه مخاطبين منِ او، او را يك جور مي‌خواهند و مي شناسند و مخاطبين داستان سيستان يك جور ديگر، فلان روزنامه او را از يك دريچه مي‌بيند و بهمان گروه يا شخصيت سياسي از زاويه‌اي ديگر. اما رضا اميرخاني واقعي كدام است؟ اصلاً مگر وظيفه نويسنده است كه همه را راضي كند؟
غريب روزگاري است، اهل فلسفه مي‌گفتند «اشيا با متضاد شدن شناخته مي‌شوند»، اما در روزگاري كه ما زندگي مي‌كنيم فقط كافي نيست كه بگويي به چه چيزهايي اعتقاد داري بايد همه جا جار بزني كه به چه چيزهايي هم اعتقاد نداري، اين مي‌شود كه نويسنده امروزي ما مي‌شود رضا اميرخاني در بی و تن ، با آن توان داستان‌گويي و قصه‌پردازي و نثر كه هر صفحه‌اش مي‌تواند روي خيلي‌ها اثر بگذارد، مي‌رود شخصيت خلق مي‌كند تا خودش را اثبات كند.
سهراب را مي‌آفريند تا اثبات كند انقلابي است و مخلص بچه‌هاي جنگ، آقاي گاورمنت را براي اين مي‌اورد كه مداي توي سرش بكوبد و به همه اثبات كند كه دولتي و وابسته به حكومت نيست. حرف‌هايي بگذارد در دهان‌سوزي و ميان‌دار كه نشان بدهد ايران را دوست دارد و از همه بدتر شخصيت خشي را مي‌آفريند كه مدام يادآوري بكند از نگاه علم زده، به دين چه قدر بيزار است و اين شخصيت را آنچنان تحقير بكند كه از اهل طهارت نبودن يا حرام‌زادگي را هم براي او روا بداند، بعد هم آرميتا براي اثبات انسان بودن و درك رابطه عاشقانه
نتيجه اين همه دوست دارم، دوست ندارم مي‌شود، بي‌وتن، كتابي حجيم و ثقيل و يكجاهايي آشفته كه از داستان تبديل مي‌شود به رساله صدور انديشه‌هاي رضا اميرخاني.
اين آن‌كاري است كه ما با رضا اميرخاني كرديم. اصلاً‌شايد عيب از خود او باشد، نويسنده‌اي كه خوب حرف مي‌زند، منفعل نيست و پيگير نتيجه نوشته‌هايش بر مخاطبين مي‌شود، به سبك نويسندگان اروپايي و آمريكايي بعد از چاب كتاب به مسافرت‌هاي دوره‌اي مي‌رود و بعد ناگهان مي‌بيند در جامعه متضاد و رنگارنگ ايران امروز كار بجايي رسيده كه سرويس ادبياتِ «شهروند امروز» و صفحه فرهنگ و هنر «كيهان» هر دو از او انتظار دراند.
چرا رضا اميرخاني مي‌خواهد جلال آل احمد بشود؟
حالا رسيده ايم به اصل قضيه، شكي نيست كه آل احمد پس از انقلاب محبوب بچه مسلمان‌ها بوده و مغضوب روشنفكران. روشنفكران هر كجا كه دستشان رسيده او را تخطئه كرده‌اند و اگر زورشان نرسيده خواسته‌اند چهره‌آش را مخدوش كنند، بچه مسلمان‌ها هم برعكس گاهي اينقدر در اثبات جلال پيشرفته‌اند كه نزديك بوده جلال تبديل به يكي از مشايخ عرفان بشود. اين كه جلال آل احمد كدام يك از اين تصورات بود، موضوع اين بحث نيست اما او در يك كلمه فرزند زمانه خودش بود. امروز نويسنده اگر قرار است كار بكند بايد به جامعه و زمانه خودش نگاه كند به درد مردم جامعه خودش برسد نه جامعه چهل سال پيش كه آل احمد براي آن نسخه مي‌پيچيد.
کدام يک از آثار آل آحمد خواندني باقي مانده؟ مقالات اجتماعي و تحليلي كه او بيشتر وقت خودش خصوصاً در سال‌هاي پاياني عمر را صرف آنها كرد، عملاً بي‌فايده هستند. نثر جلال و كنايه‌هايش هنوزجذاب است، اما بسياري از آدم‌هايي كه مورد خطاب آل احمد هستند اكنون در قيد حيات نيستند. سيستم حكومتي كه جلال آنرا نقد مي‌كرد سرنگون شده و جامعه زير و رو شده.
از ميان آثار داستاني او هم آنهايي كه با يك هدف خاص سياسي نوشته شده‌اندف مثل نفرين زمين كه با هدف نقد اصلاحات ارضي نگاشته شده يا از رنجي كه مي‌بريم كه به قول خود جلال به نوعي از ادبيات سوسياليستي است، اكنون ديگر هيچ جذبه‌اي براي مخاطب ندارند، برعكس هر جا كه جلال داستان نويس بوده و نثر و قلم و فكرش را در اختيار داستان قرار داده اثر ماندگار شده، مثل مدير مدرسه يا داستان كوتاه جشن فرخنده.
زمانه‌اي كه آل احمد در آن زندگي مي‌كرد خفقان حاكم بر جامعه از يك سو و ناآگاهي جامعه‌اي كه طبق آمار رسمي بيش از نيمي از جمعيت آن بيسواد بودند آل احمد را وادار مي‌كرد كه نقشي بجز نويسنده بودن يا داستان‌نويسي ايفا مي‌كند. او براي خودش مسئوليت رهبري اهل قلم را انتخاب كرد يا شايد بهتر است بگوييم كه جامعه او را وادار به پذيرش اين نقش كرد. مسئولين روشنفكر بودن و در برابر دستگاه حاكم ايستادن و مبارزه كردن.
جلال آل احمد تبديل به پدرخوانده جريان ادبی مخالف رژيم شاه مي‌شود، نيروهاي جوان را زير پروبال خودش جمع مي‌كند و آنچنان كه مي‌خواهد جهت مي‌دهد، بعضی را بزرگ مي‌كند و برخي ديگر را نديده مي‌گيرد، در مورد همه چيز و همه كس نظر مي‌دهد، آن هم شتاب‌زده و گاهي اوقات اشتباه. شتاب‌ زندگي و فشار دستگاه حاكم كه مدام حلقه اطرافش را تنگ‌تر مي‌كند فرصت سكون و آرامش را از اين شير شرزه مي‌گيرد. جلال داستان‌نويسي را يكسره وا مي‌نهد و به ستيزي آشكار و مدام با رژيم شاه مي‌پردازد، ستيزي كه مرگش با آن شرايط مشكوك نقطه پاياني براي او مي‌شود اما چرا رضا اميرخاني مي‌خواهد جا پاي او نگذارد؟ كدام بخش از اجتماع به او حكم كرد كه بايد در مورد همه چيز نظر بدهد؟ مقصود عدم تعهد نويسنده يا بی مسئوليتي نيست زيرا تمام كساني كه در اين سرزمين مي‌نويسند و به جايي هم وابسته نيستند قطعاً متعهد به امري نيستند كه با وجود تمام دشواري‌ها دست از كارشان بر نمي‌دارند. سوال اين است كه چرا بايد در كشوري كه اين همه تخصص اقتصادي و تحليل‌گر سياسي وجود دارد، يك نويسنده بايد تحليل اقتصادي و سياسي كند؟
به «نفخات نفت» كه نگاه مي‌كنم تأسف تمام وجودم را مي‌گيرد. چه چيزهايي اميرخاني را وارد كرده كه بيايد در مورد اقتصاد صددرصد سياسي اين مملكت كتاب بنويسيد و بعد هر كس كه صلاح مي‌داند بتازد. كتاب براي ژورناليست‌هاي حرفه‌اي، و بلاگ نويس‌هاي سياسي و مردان سياست خوراك بسيار خوبي است. گوشت قرباني كه هر كدام مي‌توانند يك تكه‌اش را به دندان بكشند و به هدفشان برسند اما آن كسي كه در اين ميان گم مي‌شود رضااميرخاني داستان نويس است.
واقعاً حاصل اين كتب چه مي‌تواند باشد؟ يكسري حرف‌هاي به فرض مثال درست از يك امر تخصصي از يك آدم غيرمتخصص. مشكل ما واقعاً شنيدن حرف‌هاي درست نيست يك روز كه در تهران سوار تاكسي‌ها بشويد تا شب خيلي حرف درست مي‌شنويد، ولي بدون نتيجه و راه حل، اصلاً اگر راه حلي هم ارائه بشود قابل اعتنا است؟
اميرخاني يك اعتقاد بسيار درست دارد و فقط نمي‌دانم چرا خودش خلاف آن عمل مي‌كند، او عقيده دارد كه بايد حرف درجه يك را از آدم درجه يك شنيد، و اگر آدم درجه ده در مورد موضوعي حرفي حتي درست بزند اثر نمي‌كند، پس هركس بايد كاري را انجام بدهد و حرفي بزند كه در آن درجه يك است.
با اين حساب «نفحات نفت» مي‌شود حرف درجه چند؟
جان فورد جمله‌اي دارد كه به نظرم شاهكاري مي‌آيد «نام من جان فورد است، من وسترن مي‌سازم» تمام كساني كه در اين عالم به ماندگاري رسيده‌اند فهميده‌اند كه دقيقاً چه كار ويژه‌اي بايد انجام بدهند و جز آن كار به هيچ چيز ديگري فكر نكرد‌ه‌اند و همه چيز را در ذيل آن تعريف كرده‌اند.
در اخبار مي‌خوانم كه اثر بعدي اميرخاني سفرنامه او به افغانستان خواهد بود، اين يعني با ويژگي‌هاي نوشته‌هايش وسواسي كه براي آثارش دارد و هزار و يك عامل ديگر سال 89 رضا اميرخاني هم به نوشتن سفرنامه مي‌گذرد.
بايد اعتراف كنم كه بسياري از مواقع به رضا اميرخاني غبطه خورده‌ام، جايگاهي كه براي بعضي مخاطبين پيدا مي‌كند از يك نويسنده فراتر مي‌رود، نثر بسيار پخته‌اش و حتي فراغ بالي كه براي نوشتن دارد و او را تبديل به يكي از معدود نويسندگان تمام وقت ايران مي‌‌كند كه نويسندگي شغل اصلي‌شان است. اما وقتي به آنجا مي‌رسم كه بايد چه نقشي را بازي كنم، بي‌خيال تمام اين محاسن می شوم و گمنامي را ترجيح مي‌دهم.
از در و ديوار دنيا كفر مي‌باشد و بعد ما بيايم به يك سيستم دولتي كپك زده كه حتي انقلاب هم نتوانست اصلاحش كند فحش بدهيم و نتيجه‌گيري كنيم، اين كار جز درگير شدن در عرصه‌اي كه تخصص ما نيست هيچ سودي ندارد.
در روزگار ما متعهد بودن و عدم وابستگي به قدرت بسيار دشوار شده كه اين از سخن و حتي سكوت اهل فرهنگ بخوبي مشخص است براي وصف روزگارمان چيزي ازشعر مرحوم قيصر امين‌پور نمي‌يابم كه:
از بد بتر اگر هست
اين است
اين كه باشي
در چاه نابرادر، تنها
زنداني زليخا
چوب حراج خورده بازار برده‌ها
البته‌ بی كه يوسف باشي (دستور زبان عشق)

========================================
88
خبرگزاري برنا: نفحات نفتي غافل از مايك هامر
http://bornanews.ir/vdcdjk0o.yt0so6a22y.html
سید مجتبی قریشی نژاد-تير89
باشگاه جوانی برنا/سید مجتبی قریشی نژاد

با آنکه نفحات نفت رضا امیرخانی جای نقد بسیار دارد و حرف و حدیث های بسیاری درباره فصول مختلف آن دارم، اما در این یادداشت به بخش هایی از فصل "آنچه خوبان همه دارند، ما هم داریم" که توجهم را بیش از همه جلب کرد، می پردازم.

آقای امیرخانی آنچه شما درباره patent و فاصله کوتاه تبدیل ایده به تولید و طرح مطرح می کنید، به جا و شایسته است و اما وقتی صحبت از هماهنگی شعبه های مکدونالد و یکسان بودن توزیع در والمارت و تعریف و تمجید از استاباکس می شود، لازم می دانم که نکته ای را اضافه کنم.

آقای امیرخانی برداشت شما از گسترش طولی و عرضی مشاغل و خدمات، نادرست نیست؛ حتی نمی توان گفت ناقص است. اما می توان از منظر دیگری نگاه کرد. در همان ایالات متحده کتابی چاپ می شود با عنوان منشور انقلاب سازمانی (مایکل همر) که در ذم سازمان های امریکایی که با مدل جزئی کردن کار آدام اسمیت و بخش بندی وظیفه گرای هنری فایور است، مدل فرایندی را معرفی می کند.

آنچه در مقام مقایسه است نه در گسترش طولی و عرضی که مقایسه وظیفه و فرایند استاین اشتباه است که بگوییم الان ایالات متحده همه بخش های خدماتی و مشاغل خود را از شر وظیفه گرایی رها کرده. خیر اینطور نیست .

بله . فدکس، والمارت، مک دونالد نمونه های موفقی از فرایند گرایی و مدیریت موفق شبکه توزیع هستند اما در حال حاضر سازمان های وظیفه گرا گریبان گیر همان اقتصاد کاپیتالیست آمریکا شده اند.

شاید فاصله کوتاه بین طرح و ایده از عوامل رشد و توسعه باشد، اما لزوما مهمترین آنها نیست. حرف شما را در مورد کندی کار و حرکت فاصله دار طرح و ایده در سازمانهای داخلی را می پذیرم. اما علت آن را وظیفه گرایی صرف نمی دانم.

اجازه دهید یک مثال بزنم. بانکهای دهه هفتاد را به یاد دارید؟ هر باجه مخصوص یک کار بود یکی برای حساب قرض الحسنه، یکی برای چک و...

هر کارمند بانک یک کار مشخص( وظیفه) را در تمام روز دنبال می کند عصر جدید چاپلین را به یاد بیاورید ، نمونه خوبی است . و مدیر متولی افراد تحت نظارت است. حال اگر یک مشتری اعتراض به عملکرد بانک داشته باشد . مسوولان باجه ها می گویند من وظیفه ام را انجام دادم.

اما بانک های فعلی مخصوصا بانکه ای خصوصی نمونه بارز یک سازمان فرایندی است (end to end) به این معنی که به هر باجه ای مراجعه کنید مسوول باجه مسوولیت رضایت خاطر مشتری را بر عهده دارد هر آنچه از خدمات بانکی را که مشتری طلب، انجامش بر عهده آن فرد است یعنی مجتمع شدن مشاغل و غنی شدن کار و در نگاه کلان فرایند به جای وظیفه .

مثال شما در مورد بقالی هایی که به جای شعبه زدن به دنبال گسترش مغازه در محل هستند، قابل تعمیم به سازمان های خدماتی و رفاهی دولتی نیست.

گر چه آنچه شما درباره بودجه های نفتی مطرح کردید، قابل انکار نیست اما راهکار تنها باز مهندسی فرایندهای کسب و کار بر پایه فناوری اطلاعات است. معتقدم آنچه سازمان های دولتی ما را سنگین و کند می کند، ساختار مبتنی بر نظریات وظیفه گرایی فایول است که یک بخش نظارت و کنترل درست می کند بزرگتر از کل سازمان .

بودجه نفتی به خودی خود مساله نیست. چه ورودی حجیم باشد چه نباشد. چه منابع تامین شود چه نشود تا وقتی که گرفتار وظیفه گرایی هستیم راه به جایی نخواهیم برد. آقای امیرخانی انتقاد شما وارد است، اما تمرکز روی گسترش طولی و عرضی صحیح نیست .

در حال حاضر اجرای BPR در تمامی سازمان های داخلی لازم به نظر می رسد با آنکه برخی از سازمان های دولتی اقدام به اجرای آن کرده اند اما این نکته قابل ذکر است که اجرای آن در تمام دنیا بسیار پر هزینه و با درصد بالای شکست روبروست.

اجازه دهید یک مثال دیگر بزنم شرکت برق ، وظیفه برق رسانی دارد ، آب و فاضلاب هم وظیفه انشعاب آب و شرکت گاز...این قصه قدیمی کندن آسفالت درب منازل نمونه بارز وظیفه گرایی صرف است.( نه گسترش طولی و عرضی)

و تنها راه آن فرایند گرایی است دقت کنید به هیچ عنوان منظورم این نیست که باز سازمان عریض و طویلی برای کنترل و هماهنگی این شرکت ها ایجاد شود. به هیچ وجه!باید ساختار کار عوض شود.

تاریخچه اجرای BPR درشرکتهای مختلف دنیا نشان از شکست آن در صورت عدم حمایت مدیران ارشد دارد. لذا همناطور که شما نفحات نفت را برای نسل آینده مدیران پیشنهاد می دهید من منشور انقلاب سازمانی مایکل همر را متمم آن میدانم .
========================================
87
معيدلند: براي رضاي اميرخاني
http://moeidland.blogfa.com/post-83.aspx
هري‌پاتر-تير89
:((اما صدایی در تاریخ هنوز با اصحاب اش حرف می زند.اصحاب از زمان واپسین می پرسند و او جواب می دهد که مردمانی خواهند آمد و دوباره به رسوم جاهلی بت خواهند پرستید....اصحاب فریاد می کشند:((ایعبدون الاصنام؟بت؟))و او جواب می دهد:((والله نعم.کل درهم عندهم صنم...))))!

البته این را که من ننوشتم.شمادر ((بیوتن)) این را نوشته بودی.شما خودت بین پاراگراف های اش دلار گذاشته بودی و بر حاشیه اش سجده ی واجب نگاشته بودی و حالا همین می شود که من خواننده اجازه می دهم به خودم با اغراق برای سطر به سطر ((نفحات نفت)) ات با مداد مشکی نرم پررنگ ام عکس دلار بکشم و البته از اختیارم هم خارج است وقتی که قطرات اشکم آرام سوار می شود بر حاشیه ی نفحات شما و گرافیت دلار را زایل می کند و سیاهی را پخش می کند روی صفحه.....

این را نوشتم برای پدیده ی رمان نویسی معاصر ایران....

========================================
86
مجله‌ي نافه: مجبورم فرياد بزنم
http://ermia.ir/Contents.aspx?id=492
مصاحبه با مهدي يزداني خرم-تير89
آقاي اميرخاني شما سابقه مقاله نويسي داشته ايد، آثاري که بسياريشان در سايت لوح منتشر مي‌شد و ... اما در کتاب «نفحات نفت» مثل «نشت نشاء» آمده ايد، درباره يک پديده مشخص، چند مقاله روايي نوشته ايد، اين کار شما آدم را ياد پاره اي نويسندگان قديمي ما مثل ابراهيم گلستان يا جلال آل احمد ميندازد که چنين گرايشهايي داشتند. انگيزه شما از ورود به اين روند چه بود؟
اگر تقسيم‌بندي كار درستي باشد، و كار من هم تقسيم‌بندي كارهاي خودم باشد، اين کار در دسته کاري مثل نشت نشاء قرار ميگيرد. واقعيت اين است که دوست دارم بگويم رماننويس هستم و رمان بنويسم و اگر از اين زاويه نگاه کنم، بايد بگويم، چيزهايي در رمان هست که من را آزار ميدهند و ترسم از اين است که هر بار به آنها بپردازم، مثلا پديده «آقاي گاورمنتِ» بيوتن پديده‌اي بود که ميبايست در تمام رمانهايم مي‌داشتمش و طبعا بعد از مدتي اين شخصيت من را خسته و کسل مي‌کرد، چه رسد به مخاطبان‌. شايد يکي از دلايل نوشته شدن نفحات نفت اين باشد که ديگر به اين شخصيت نپردازم. همين مساله را در کتاب اولم «ارميا» داشتم. در آن دوران خيلي دوست داشتم درباره دانشگاه حرف بزنم. در ارميا هم دانشگاهي وجود داشت. اما وقتي نشت نشاء را نوشتم، ديگر درباره دانشگاههاي ايراني داستان نمينويسم و در داستان مقاله نمي‌نويسم. در نفحات نفت هم همين اتفاق افتاده. من ديگر دوست ندارم در داستانهايم به آدمهاي دولتي بپردازم. در اوايل کتاب اشارهاي کردهام که زماني ميخواستم کتاب داستاني به نام «مسئول سهلتي» بنويسم، بعد ديدم آنقدر درش هجو و طنز وارد ميشود که باورپذير نخواهد بود. بالاخره برخي از حقايق از فرط حضور، باورنكردني مي‌شوند!
اينجا منظور «سه لتي» است يا «صلتي»؟
حتما با سه سه‌دندانه و اگر بيش‌تر مي‌ترسيدم چهار پنج دندانه هم اضافه مي‌كردم كه به لشگري برنخورد، به كشوري برنخورد...
بهنظر ميرسد انگيزه شما از نوشتن اين کتاب بيشتر سياسي بوده تا مسائلي چون گذر از پارهاي مفاهيم در رمانهاتان.
سياست به معناي رايج کلمه که نبوده...
نه منظور امر سياسي است.
کاملا درست است. نکته ديگر هم در معناي اين امر سياسي اين که از بعد از هويدا تا امروز همه دولتهاي ما دچار اين آسيب بوده‌اند. بنابراين اين نقدي کلي به مسأله دولت نفتي است که حتي به نظرم انقلاب هم نتوانست مسيرش را عوض کند.
من قبلا هم که با شما مصاحبه کرده بودم، مثل اين جمله در همين کتاب، گفته بوديد: «انقلابي بودن يعني غير دولتي بودن» اين نوعي مانيفست شخصي شماست. در اينباره توضيح ميدهيد که چطور ميشود در فضاي ما انقلابي بود و دولتي هم نبود؟
اگر بخواهم مصاديقي براي اين قضيه بياورم، بسيار مصاديق محدودي دارم. آنهم در مقابل هجوم مصاديقي که مقابل نظر من هستند. نکته‌اي که وجود دارد اين است که مردم، خود نااميدي از دول مختلف را با تجربه‌ي خودشان درك مي‌كنند. يعني هر بار به نيتِ تغيير به دولتي راي مي‌دهند و بعدتر پشيمان مي‌شوند. اشتباه ما اين است که به شکل «منجي» به دولت بعدي نگاه ميکنيم. اصل حرف اين است که ارتزاق نفتي، خود بن‌مايه تفکريست که به آن فرهنگ نفتي ميگويم.
منظور از فرهنگي نفتي، فرهنگ قدرتمنديست که محدودکننده است و پارهاي از آزاديها را سلب ميکند؟
کاملا و مهمتر اين که فرهنگ نفتي دولتها را بي‌نياز از مردم ميکند. از زمان ابن خلدون گفته شده که دولتها بايد از راه گرفتن خراج باقي بمانند و هرچه بخواهند خراج بيشتري بگيرند، ناچار هستند به نوعي از عدالت و آزادي براي مردم نزديک شوند. دولتِ نفتي هيچگاه اين مفهوم را نميفهمد.
اکثر مقالات اين کتاب جدلي نوشته شدهاند و مولف بسيار نسبت به امري که راوي آن است عصبي به نظر ميرسد. آيا در اين ساختار تعمدي وجود دارد؟
شما زماني دست به استدلال ميزنيد که امري غيربديهي پيش رويتان باشد. اما مسأله نفت و دولت و اقتصاد نفتي و مضراتِ آن، مسئلهاي بديهي است و تصورش مثل تصديقش است. لازم نيست شما خيلي استدلال کنيد. فقط لازم است تصوير كنيد. وقتي مجبور ميشويد درباره امري بديهي که مدام از آن چشمپوشي ميشود، صحبت کنيد، چارهاي جز فرياد زدن نداريد. شايد اگر قرار بود مقالهاي تحليلي بنويسم، حتما لحن ديگري را انتخاب ميکردم، اما وقتي اين مسئله بديهي وجود دارد و از قضا از روي تعمد نميگذاريم نسل جديد چيزي از آن بفهمد، مجبوريم فرياد بکشيم.
اين فرياد شما، فکر کنم از زمان درگيريتان با پارهاي از همان نويسندههاي نفتي که در کتابتان به آنها اشاره ميکنيد، در زمان کتاب سالِ چند سال پيش آغاز شد.
نه، قضيه مال پيش‌ترهاست. زمان انجمن قلم و قبل‌ترش حتا...
درست است. در آن زمان شما و پارهاي دوستانتان از جريان نويسندگان اصولگرا جدا شديد و بعد هم چه در اين کتاب و چه در برخي نوشته و مصاحبههاتان بر اين جدايي تاکيد کرديد، اين جدايي را تصديق ميکنيد؟
«بنده را نام خويشتن نبود / آنچه ما را لقب دهند آنيم!» اين چيزي نيست که با تصديق من انجام شود... اين روز‌ها هم كه لقب‌گذاري خود شغلي است!
شما اصولگرا هستيد يا خير؟
من قطعا به شکل امروزي كلمه اصولگرا نيستم اما قطعا به مفهوم عميقِ كلمه و اتيمولوژيكي اصول‌گرا هستم.
اين کتاب هم چنين امري را نشان ميدهد. برخي منتقدان و آدمهايي که نسبتي با شما نداشتند به اين نتيجه رسيدهاند که شما در اين کتاب، جداييتان را از جريان اصولگرايي اعلام ميکنيد. جرياني که چند سال سعي داشت شما را بهعنوان نويسنده خلاقش مقابل نويسندگان موسوم به روشنفکر قرار دهد. بهنوعي جريان اصولگرا خيلي علاقه داشت شما و آثارتان را مقابل جريان مذکور عَلَم کند.
درست نمي‌دانم. گويا در اين مملکتِ سياست زده، چاره‌اي جز اين نيست که آدم مدام مرزها و خطوط سياسي‌اش را مشخص کند. واقعيت اين است که مرزبندي من تغيير زيادي نکرده. من سر جايم ايستاده‌ام، خطوطِ قرمز مثلِ طناب‌بازي كودكان مدام چپ و راست مي‌جهند و ما هم مجبوريم بپر بپر كنيم كه گير نكنيم به‌شان. مرز من روشن است: علاقه به انقلاب و نگاه آينده‌گرا نسبت به آن.
شما در کتابتان به تندي به جريان نوحجتيه‌اي‌ها حمله ميکنيد. در حالي که بهتر مي‌دانيد اين نگاه از عوامل مهم فکري دولت نهم و دهم است.
کاملا درست است. و اين انتقاد من است. بدون ترديد راه انقلاب اسلامي از مسير اين آقايان نميگذرد و اين مسير را مسير خطرناکي ميدانم. اگر بخواهم مصداقي‌تر صحبت کنم، بايد بگويم من قطعا مخالف آقاي خاتمي بودم و هنوز هم بر همان عهدم. براي اينکه ايشان را در سياست آدم غربزده‌اي ميدانستم. به نظر ميرسيد فلسفه‌ي سياسي ايشان، حتي براي خودشان هم روشن نيست. پس با آقاي خاتمي مخالف بودم. براي اينکه در سياست غربزده بود. با آقاي احمدينژاد قطعاتر! مخالفم، براي اينکه نه در فلسفه‌ي سياسي –اگر داشته باشد- بل در سياست‌ورزي عميقا غربي است، نه غرب‌زده. احمدي‌نژاد اولين سياستمدار غربي جمهوري اسلامي ايران است و خارج از سنن ما براي كسبِ قدرت، سياست‌ورزي ميکند.
پس امثال اصولگراياني چون شما که از دلِ انقلاب اسلامي برآمدهاند، حال دارند مقابل جريان اصولگرايي جديد ميايستند، آيا شما قصد مقابله و انتقاد داريد يا ميخواهيد از آن بگذريد؟ يعني ميخواهيد کار روشنفکري بکنيد يا نه ميايستيد تا زمان بگذرد.
تعريف سياست ورزي در دنيا روشن است و آن اين است که آدم از قبال آن منفعتي داشته باشد. زندگي‌ام را جوري نبسته‌ام که منفعتي از سياست ببرم. پس به اين معنا از عمل روشنفکري خارج نخواهم شد. اگر روزي به ذهنم بيايد که نماينده مجلس شوم يا بيمه درماني براي فرزندم بگيرم، اين منفعتي سياسي برايم پيش خواهد آورد که بر اساسش سعي خواهم کرد موضعم را نسبت به جريانات سياسي تصحيح و تعديل کنم. اما من از اين منفعتِ جزئي گذشته‌ام و نميخواهم عمل سياسي به معناي رايج کلمه انجام دهم.
درواقع نسبت به فضاي سياسي ميخواهيد راديکال باشيد؟
کاملا.
و فکر ميکنيد فضاي سياسي اين راديکاليسم را تحمل ميکند؟
نه. چون چيزهاي نرمتري را هم برنمي‌تابد. من فکر ميکنم شرايط ما سختتر ميشود، بنابراين بسيار زياد به شغل‌هاي ديگري غير از نوشتن هم فکر ميکنم!
به نظر شما چرا فضاي سياسي که بهزعم شما مصداق غربي عمل کردن است، ميزان انتقادپذيري پاييني دارد؟ بهخصوص نسبت به ادبيات و نويسندگان و شاعران ما؟
اگر اجازه بدهيد من درباره آقاي احمدي‌نژاد هيچ تحليلي نکنم. چون امکان دارد سيصد سال بعد دو نفر مثل مهدي يزداني خرم و رضا اميرخاني در گوشه‌اي از اين مملکت نشسته باشند و راجع به احمدي نژاد حرف بزنند و بازهم چيزي دستشان را نگيرد. تحليل ايشان مثل تحليل برديا در تاريخ است که آخر كسي نفهميد، چپ بود، عدالتخواه بود، بزرگزاده بود، اصيل‌زاده بود، راستگرا بود و ... ببين اصلا نميشود ايشان را تحليل کرد. اگر من ميگويم ايشان در سياست مخصوصا نوع تبليغات و به دست آوردن قدرت، غربي است، اصلا به اين معنا نيست که از اصول شناخته‌شده‌اي پيروي ميکنند. در يک جمله اگر بگويم، آقاي احمدينژاد غير اصولگراترين عضو جريانِ اصول‌گراست. من در ايشان اصلي نميشناسم که بگويم به اين اصل پايبند است و در مقابلِ كسب قدرت نسبت به اين اصل خضوع دارد.
شما در کتابتان وقتي درباره مدلهاي اقتصادي غيرنفتي صحبت ميکنيد، خيلي نمونههاي آمريکايي مثلا مک دونالد را منشور قرار ميدهيد. با وجود پاره انتقادها به نظر ميرسد، دلبستهگيهايي به اقتصاد ليبرال داريد.
ببينيد، به عقيده من همانقدر که در ادبيات داستاني الگوي چپ آنقدر جدي است که عدول از آن به شما مارک طرفداري از سرمايه‌داري جهاني ميزند. در اقتصادمان نيز وضعيت همين طور است. منظور نظرِ من اقتصاد ليبرال نيست و در عين حال مدلي كه در ذهن بنده نيست يا در ذهن ديگران هست، بايد در عرصه‌ي عمل ثبوتي معنا پيدا كند. ما آدمهايي هستيم که نسبت به پيشرفت انقلاب، عمل گرايانه فکر ميکنيم.
پس به هيچ وجه طرفدار ليبراليسم نيستيد. مخصوصا الگوهاي اقتصادي‌اش؟
سوال سختي است. براي من شکست اقتصاد بلوک شرق بسيار روشن است و ما هم الان شباهتهايي با شوروي داريم و بايد براي برونرفت از اين وضعيت فکر کنيم. فعلا داريم از يک طرف بام ميافتيم، بنابراين بايد از اين سمت بام فاصله بگيريم.
شما هشدار تندي در کتابتان دادهايد که اگر وضعيت اقتصادي به همين منوال پيش رود با فروريزي دولت مواجه خواهيم شد.
دقيقا، اين مدل اقتصادي همان فاجعهاي را که براي بلوک شرق درست کرد، براي ما هم ايجاد ميکند. من با بيشتر از ده نفر که در اتحاد جماهير شوروي ساکن بودهاند، مصاحبه گرفتهام. از متخصص ژنتيک تا يک راننده ساده. از دل اين تحقيقات ديدم که اقتصاد ما خيلي شبيه شورويست. اقتصاد آنها بر پايه ملاکهاي چپ بود و به يك معنا برآمده از فلسفه‌ي ماركسيزم، اما اقتصاد ما بر اساس فلسفه نيست. آموزه‌هاي فلسفه‌ي انقلاب اسلامي نبايد به اين اقتصاد دولتيِ بزرگِ نفتي مي‌رسيد.
به نظر شما چرا انقلاب نتوانست اين فرايند را تغيير دهد؟
دسترسي آسان به پول نفت باعث شده كه کسي دنبال اين کار نرود. شما پولي را روي قله بگذاريد و پولي را جلوي پاي کسي. خب مشخص است دومي را برميدارد. من فکر ميکنم يکي از ساده‌ترين کارهايي که ميشد انجام داد اين بود که بر اساس مباني فقه اسلامي نفت را جزء «انفال» قرار ميداديم و دسترسي دولت را به آن محدود ميکرديم.
نمونه نروژ را ميآوريد.
بله. آنها همين کار را کردند. يعني نقشِ روحانيت در نظامِ ديني براي زمينه‌سازي اين تصميم بسيار مهم بود. اما اين بحث متاسفانه در كتاب من چاپ نشد.
چرا، اين که مشکلي ندارد.
بالاخره بايد يک چيزي حذف ميشد و ماهم زخمي مي‌خورديم مثل باقي!
مسئله زبان روايي شما، قضيه مهمي است. خيلي تلاش داريد با نثري آهنگين بنويسيد. اين جا هم به گلستان نزديک ميشويد.
هيچ تلاشي نکرده‌ام، خيليها اين را گفته‌اند که شبيه جلال آل‌احمد يا گلستان مينويسم، ولي به‌خصوص هيچ نسبتي با نثر جلال ندارم.
نه، چون سعي داريد شکل عروضي در نثر داشته باشيد، اين را ميگويم.
من هم مثل همه ورشکسته شعر هستم و شايد اين از تاثير همان ورشكسته‌گي باشد. درواقع من تلاشي براي ايجادِ اين نثر نميکنم.
شما اين کتاب را جلد صفر «نشت نشاء» دانستهايد؟
ببينيد من تعداد زيادي دوست دارم که دانشگاهي هستند، آنها حرف زيادي داشتند ولي کسي نبود که اين حرفها را بنويسد، درواقع نشت نشا دزدي حرفهاي دوستانم است. در نفحات نفت هم با عده زيادي سر و کار داشتم که کارشان، کار اقتصادي بوده و اين کار هم به نوعي دزدي حرفهاي اين دوستان است.
از بازار دفاع کردهايد. اين ديدگاه سنتي نيست؟
ببينيد بازاري تنها صنف واقعي کشور ماست. بنابراين ارزش جامعه شناختي و قدرت تاريخي بسيار زيادي دارد که ميتواند مقابل اقتصاد نفتي قد علم کند.
از فصلهاي مهم شما، فصليست که در آن پيرامون حزب صحبت ميکنيد و زباني هجوآلود داريد و قاطعانه ميگوييد که تحزبي در ايران وجود ندارد. حالا با شرايط امروز باز اميدي به رشد حزبها در ايران ميبينيد؟
به هيچ وجه. جاي افراط و تفريط عوض شده است. تا روزي که ما حزبي نداشته باشيم که ارتزاقش از چيزي خارج از نفت باشد، اصلا نميتوان قضيه را جدي گرفت. اول انقلاب اين اتفاق داشت ميافتاد، اما بعد به دليل شرايط جنگ دولت بسيار بزرگ شد و آن اختيار را گرفت، ما اصلا نهاد سودآوري که بتواند به حزبهاي مان کمک کند نساختهايم. تنها مدل ما مثلا دانشگاه آزاد است كه به هر حال از دلِ دولت توانسته است خارج شود. اما اين دانشگاه را هم ميآوريم در دلِ دولت. مثل استقلال و پرسپوليس، که هر رئيس دولتي آمد، بتواند سرپرست مورد علاقه خودش را راس آنجا بگذارد. تا تبديل بشود به دانشگاهي مثل باقي دانشگاه‌هاي ضررده دولتي.
در بخش فرهنگي به قشري از نويسندگان حمله ميکنيد که سالهاست با رانت دولتي کتابهاي بي خواننده چاپ ميکنند و حتي براي ديگران هم تعيين تکليف ميکنند. فکر نميکنيد حمله شديد شما به ايشان کمي هم شخصي بوده و از اختلافات قديميتان با اين قشر نشأت گرفته است؟
اختلاف در انجمن قلم مجموعا بين پنج تا ده نفر بود. خودِ انجمن دويست عضو داشت. من هيچ‌وقت قصه‌ي اين اختلاف را حتا براي آن دويست نفر هم تعريف نكرده‌ام، چه رسد به اين كه بخواهم در يك حيطه‌ي عموميِ پرمخاطب راجع به آن صحبت كنم. اما به هر رو آن تجربه هم شايد موثر بوده باشد... ولي موضوع من کلان‌تر است!
درست است، شما به قشر نويسندگان نفتي‌اي حمله کرده‌ايد که آنها هم خودشان را مثل شما انقلابي ميدانند.
درست است. وقتي مرزبندي‌ها متزلزل است، عدهاي هم ميآيند و ميگويند دولت هزار جلد از کتاب تو را خريده، پس تو هم از رانت نفت استفاده کرده‌اي. در مقابل و در جريان مخالف نظام هم ما اين را ميبينيم. عده‌اي هستند که خودشان را به چيزي غير از مردم وابسته کرده‌اند.
فکر ميکنيد توليد اين نويسندگان بازهم ادامه داشته باشد؟
بدون شک. چه در عرصه موافق و چه در عرصه مخالف. اين قضيه در جريان دولتي بيشتر است، چون پول کلاني وجود دارد. ميزان حمايتِ غيرمفيد هم بيشتر است.
آيا ناشران بزرگ خصوصي ادبي ما مثل مرکز، نيلوفر، چشمه، ققنوس و ... ميتوانند با اين فضاي سختگيرانه و پر فراز و نشيب کار خود را ادامه دهند. توانايي مالي اين ناشران محدود است و دولت ميتواند با توقيف چند کتاب پرفروششان به آنها لطمه بزند. آن هم در رقابت با ناشران نفتي دولتياي که مدام وسيعتر ميشوند.
با اين که گردش مالي صنعت نشر ما پايين است، اما يکي از سالمترين و مصون‌مانده‌ترين بخشهاي ما از نفوذ نفت است. اين صنعت در اين زمينه بسيار پيشرو است، يکي از دلايلش هم اين که دولت هيچ وقت –شكر خدا- نتوانسته است که وارد عرصه توزيع شود. توزيع نياز به كتاب‌فروشي و زمينِ تجاري دارد كه دستِ دولت در اين عرصه خالي است. کتابفروشيهاي ما عمدتا خصوصي هستند.
مقابلش نمايشگاه کتاب را داريم.
دقيقا. چون دولت قضيه را زود ميفهمد و خودآگاه يا ناخودآگاه شروع به لطمه زدن به ناشران خصوصي و کتابفروشيها مي‌كند که اوجش نمايشگاه کتاب و بدتر از آن نمايشگاههاي شهرستاني است. اما با تمام اين حرفها قسمت‌هاي خصوصي نشر ما بسيار قدرتمند و سالم هستند. اگر ناشرِ دولتي هم بخواهد وارد بازي شود، مثلِ سوره مهر، مجبور مي‌شود تا قواعدِ بازار را رعايت كند. در سينما، عمده سالنهاي سينما دست دولت است و خود صنعت آن قدر سرمايه بر هست که کسي ريسک سرمايه گذاري شخصي آن چناني نميکند. بنابراين صنعت نشر در نسبت به سينما يا گالري‌داري و تئاتر و... بسيار قوي تر و چارچوبمندتر است. ناشرهايي که شما نام برديد دقيقا مصداق همين وضعيت هستند و ميشود به آنها ناشرهايي که به جنس من نزديکتر هستند مثل افق و قدياني و حتا شبكه علمي‌ها را نيز اضافه کرد.
اما يادمان باشد که ادبيات نياز به بستر آرام و منصفانه اي براي رقابت و فروش دارد و دولتيها صاحب پول کلان و ابزارهاي تبليغاتي هستند.
الان اتفاقي افتاده و آن اين است که مردم دارند عدهاي را انتخاب ميکنند و دولت عدهاي ديگر را. زماني بود که ما خودمان هم نميدانستيم چه کسي دارد ما را انتخاب ميکند، ولي حالا اين اتفاق افتاده که دولت ديگر ما را انتخاب نميکند و اگر اين امر کاملا محقق شود، قصه بسيار روشنتر خواهد بود. آن وقت مهم اين است که در بازاري که مردم انتخاب ميکنند، چه کسي برنده شود.
شما چند روز بعد از انتخابات يادداشتي نوشتيد که دولت جديد به شدت غيرفرهنگي است. يادداشتي که خودم در اعتماد ملي آنرا چاپ کردم. آيا اين يک رويکرد سياسيست يا اصلا واقعا علاقهاي به فرهنگ در اين دولت نيست؟
به نظرم دولت علاقه‌اي به مسائل فرهنگي ندارد و به همين دليل هم تصميمهاي عجيب و غريب زيادي ميگيرد. اين نشان دهده فقدانِ سياست جدي فرهنگي در اين دولت است. ببينيد، ما سرسپرده آدم‌هايي شده‌ايم که اخلاقي‌شان ابراهيم اميني است كه در اوايلِ دهه‌ي پنجاه و رژيمِ ‌شاه، آيينِ همسرداري را مي‌نويسد كه يك ميليون نسخه‌اش بينِ مردم دست به دست مي‌شود. سياسي‌ترين‌شان هاشمي رفسنجاني است كه در دهه چهل و پنجاه کتاب اميرکبير قهرمان مبارزه با استعمار و سرگذشت فلسطين را مينويسد كه از تمامِ جريانِ روشنفكري جلوتر است. عميق‌ترين‌شان خود ره‌بري است كه مي‌آيد در مبارزه اي فرهنگي با رژيم سابق، کتاب صلح امام حسن را از بالاترين جريانِ فكريِ جهانِ عرب ترجمه مي‌كند و توجيه مي‌كند مبارزه‌ي فرهنگي را. ما با اينها وارد انقلاب اسلامي شديم. کساني که ميشد انديشه‌هاشان را شناخت و خواند. امروز با کساني روبه‌رو هستيم که نه تنها انديشه روشني ندارند، و حتا چهار صفحه جزوه هم ننوشته‌اند، بلکه ممکن است اصلا اين کتابها را هم نخوانده باشند!
روزنامه کيهان به شما انتقاد کرد که براي بسياري جالب بود، تحليلتان از اين قضيه چيست؟
تمام صفحه‌هاي کيهان يک وزن ندارند. سياسي‌ها ميدانند که صفحه يک، دو و چهارده روزنامه كيهان خيلي مهم است. شكر خدا توي آن صفحات به من حمله‌اي نشده است. ولي قبول دارم اين نشانه است، من همان قدر که زمانِ چاپِ عكسم در كيهان نقش نداشتم، همان قدر هم در برداشتنش بي‌نقش بودم.
کيهان در مقاله اي شما و جناب فرهاد جعفري را باهم مقايسه کرده بود و راي به فرهاد جعفري داده بود و تلويحا اعلام کرده بود که شما تغيير موضع داده ايد. درباره سفرتان به آمريکا هم با کنايه صحبت شده بود.
براي روشن شدنِ ذهنِ دوستان عرض مي‌كنم كه واقعا من بعد از بازگشت از امريكا عوض شدم! چون پيش از رفتن فقط از من دو رمان چاپ شده بود و يك داستان بلند و يك مجموعه داستان. اما اولين اثرم بعد از بازگشت «داستان سيستان» بود كه حتما نشانه‌ي استحاله است به قولِ آقايان. به هر صورت من هم اگر مخالف با روحانيت و نظام باشم، قطعا شواهد و مصاديقِ بعضي از دوستان را قبول دارم و با همان‌ها طرف‌دارِ دولت خواهم شد. اما چه كنم كه هنوز دلبستگي دارم به نظام! مثلا دولت مدام در حال طرح مسئله فقير و غني است. يعني مخالفت با طبقه‌اي به نامِ اشراف، مخالفت با اوليگارشي در مفهومي سطحي و حتا مخالفت با تكنوكراسي. اشراف اگر نسلِ اولِ حكومتي باشند، حسبِ اتفاق در زمانِ اشراف‌زاده‌ها امر فرهنگي پيشرفت خواهد کرد. دقيق بگويم من اصلا به معناي سياسي اين کلمه‌ي اشراف کاري ندارم و آنها را هم معناي «اُليگارشي» قرار نميدهم. اشراف را مفهومي سنتي در دلِ قبايلِ عرب مي‌بينم. همه ميدانيم که پيامبر اسلام فرزندِ همين طبقه بوده‌اند. نويسنده‌ي عرب و وابسته به سنتِ عربي مي‌گويد زماني که به اين برادرزاده‌ي اشراف توهين ميشد، عموي او با ساير اشرافِ قريش در صفه‌اي در كنارِ كعبه به اين قضيه ميخنديد. به قول تحليل گر عرب آن خنده پاسخش را در فتح مکه گرفت. يعني «شريف» وظايفي دارد که آن عمو رعايتشان نکرده است. من اشراف را از اين جنس ميبينم. در هر سنتي ما اشراف داريم و از قضا در نسل اول آنها که کاري را ميآوردند، نسل بعديشان هستند که کار را مستقر ميکنند و فرصت ميکنند به کار مهمتري برسند. مثلا تمام سلسله‌هاي حكومتيِ ما کار معماريشان را در نسل دو و سه خود آغاز کردهاند. اما ما هرچند سال با نسل قبلي مواجهه ميکنيم و نسل بعدي مستقر نميشود. مثلا با تکنوکراتِ دوره‌ي هاشمي مبارزه ميکنيم، در حالي که با تکنوکرات نميشود در هيچ نظامي مبارزه کرد. هر دولتي تکنوکرات خود را دارد و امروز بعد شش سال تکنوکراتهاي آقاي احمدي نژاد ساخته شدهاند. هيچ کدامشان هم بهتر از نسل قبلي نميشوند که بدتر از آنها هم خواهند بود. بهترين تکنوکرات دولت احمدي نژاد فلاني و بهماني است. اينها مقابل تکنوکراتهايي قرار ميگيرند که به عقيده من بسيار بهتر و درستتر بوده اند. چون در مقابل کسي –جدلي- بالا نيامده بودند و خودشان خود را بالا کشيده بودند، پيشرفتشان واقعي بوده است.
به عنوان پرسش آخر انتقاد به فصلهاي آخر کتابتان دارم که بسيار نصيحت گويانه و تا حدي شعاري است.
عده‌اي ديگر هم همين را ميگويند. بله، شايد اين ايراد وارد باشد. اما بازهم تاکيد ميکنم و اتفاقا نصحيت مي‌كنم، راه اين است که نسل آينده ما غير دولتي باشند.
========================================
85
مجله‌ي پنجره: وقتي همه خوابيم، از ابراهيم حاتمي‌كيا تا رضا اميرخاني
http://www.panjerehweekly.com/main/index.php?Page=definitioncontent&UID=618515
محمد آقاسي-تير89
علم مدرن و پسامدرن يا اثبات‎پذير بودن و ابطال‎پذير بودن گزاره‎‎ها در علم، چنان به دنياي امروز غلبه يافته كه ديگر در آن سخن گفتن از علم پيشامدرن و تمسك جستن به برهان، كار بيهوده و مهملي محسوب مي‎شود. به بيان تركي حمد (1383) سخن از فرهنگ جهاني است كه پايه‎‎هاي آن تنها بر يك منبع شناخت، يعني منبع تجربي استوار است؛ منبعي كه شالوده دانش مدرن را تشكيل مي‎دهد. پيروزي اين منبع شناخت و يكه‎تازي آن در سيطره فرهنگي در پي انقلاب سوم (انقلاب تكنولوژيك)، به‎معناي از ميدان به در رفتن هر منبع شناخت ديگري است كه تاب رقابت را نياورده است. روالي كه از فرانسيس بيكن آغاز شده و تاكنون ادامه دارد. نظامي مبتني بر حس و نفي هرگونه منبع شناخت ديگر و از اين‎روست كه نظام كمّي بر قواعد و رفتار علمي حاكم شده، تعداد مقالات به ارتقاء در سازمان علم كمك مي‎كند، تعدد رفرنس‎دهي در مقالات در حكم علمي بودن است، ميزان ديده شدن در مجامع علمي دليل علمي‎تر بودن و... .
اين امر را در بسياري از نوشته‎‎هاي علمي و غيرعلمي جامعه ايراني هم مي‎توان جست و اين يعني همه خوابيم و نمي‎دانيم به كدامين سمت و سو حركت‎مان مي‎دهند. تنفس در فضاي علم مدرن باعث مي‎شود تا ريشه‎‎هاي فرهنگي علم قطع و تنها، روشي عقلي محسوب كه با حس و تجربه همزاد باشد. اين هم زاويه‎اي جديد است به كتاب «نفحات نفت» اميرخاني. با اين نظرگاه، هم مي‎توان او را مدح كرد.
مشي و روال او در نوشته‎‎هاي غيررماني و غيرداستاني، بر پايه برهان و استدلال است و نه ميزان و تعدد رفرنس. اين همان نقطه فراموش شده جامعه علمي ماست. همين كتاب را به سنت ديرينه ساير كتاب‎هاي اميرخاني به برخي از اساتيد محترم داديم و با نگاهي گفتند كه چون منبع و مأخذ ندارد، قابل مطالعه نيست! اين مشي اميرخاني - چه دانسته اين كار را مي‎كند و چه ندانسته - ستودني است؛ چون ريشه در بوم ما و فلسفه و حكمت اسلامي دارد و سنتي پسنديده خواهد بود. درست مثل كاري كه در رمان‎نويسي دارد انجام مي‎دهد و تلاش مي‎كند به گفته خودش روايتي برگرفته از سياق روايت قرآني را به مخاطب عرضه كند، نه روايت مبتني بر تورات و زبور و انجيل. او همين امر را در «نشت نشا» فرياد مي‎زند - و كاش به همان اصلي كه در ذيل اشاره‎اي به آن خواهم كرد، پايبند مي‎بود.
اما همين‎جا بايد به مبناي كتاب او يا به عبارت صحيح‎تر از اصول موضوعه مباحثش ايراد گرفت كه در چرايي نگاشتن در صفحه 16 كتاب نوشته: «اين كتاب، نفحات نفت، در حقيقت همان جلد صفرم نشت نشا است! آن روز، منتقد هم سن كه حسب اتفاق در رشته هاي فني درس خوانده بود و كار مهندسي هم شغل اولش بود، به‎همراه دانشجويي كه جامعه‎شناسي خوانده بود، مرا راهنمايي كردند كه «داداش! تا وقتي شيرِ اتصال كارخانه خودروسازي به نفت وصل است، سؤال بومي توليد نمي‎شود.» و اين‎جاست كه بايد گفت كه اين همان نگاهي است كه فضاي مهندسي تشديدكننده آن است. همان نظر جدي به عالم محسوسات كه اگر علم بومي هم توليد شود، در حاشيه فرهنگ غرب توليد شده و برازنده انقلاب و جامعه انقلابي كه داعيه تمدن‎سازي دارد، نيست تا در اين علم بماند و يا چنين علمي بسازد و ذيل ديگران تعريف شود. براي توليد سؤال بومي احتياج به بازخواني علم غربي است و بازسازي علم اسلامي و حالا از اين‎جا مي‎توان به نسبت نفت و عدم توليد چنين علمي پرداخت.
او مثل هر كتابش بر كليدواژه‎‎هايي پافشاري مي كند، و در اين كتاب «مدير سه لتي» را محور بحث و بررسي خود قرار داده و آن را كه وابسته به شير نفت است و دولت را از اين زاويه نقد مي‎كند. قانون را «قانان» شده مي‎پندارد و از بيكارآفريني سخن مي‎گويد. ورزش را نفتي تحليل مي‎كند و به قصه و رمان و فيلم دفاع مقدس هم، وقتي نفتي بشوند، پرداخته است. حتي احزاب از قلم نفتي اين كتاب بي‎بهره نيستند و سرانجام مدل‎‎هاي توسعه را نيز بحث كرده است.
با اين مقدمه، به اول راه مي‎رسيم و اين‎كه از اين‎جا به بعد، نفحات نفت را چگونه بررسي كنيم؟ نفحات نفتي كه داستان نيست، يك نوشته و مقاله براي مجامع علمي هم نيست و مخاطب عام و خاص دارد و همين‎طور خوانندگان پر و پا قرص نويسنده، آن را دنبال مي‎كنند. هنوز زماني از انتشارش نگذشته در جامعه‎اي كه به‎طور ميانگين سي و چند دقيقه مطابق آمار رسمي مطالعه مي‎كنند و نزديك به سه ساعت تلويزيون مي‎بيند، به چاپ دوم و سوم مي‎رسد. نه اين كتابش كه باقي كتاب‎هايش هم به حدي پرفروش هستند كه به قول خودش ارتزاق نفتي نداشته باشد.
در مقايسه، لزوما قاعده «اين‎هماني» جاري نيست و دو طرف مقايسه شده شبيه و يا عين يكديگر نيستند، بلكه تلاش مي‎شود تا با مقايسه فهم بهتري نسبت به آن‎‎ها پيدا كرد. از اين‎رو مقايسه يك كارگردان مؤلف كه فهم درست تك اثر او در گرو درك مجموعه آثارش نهفته است - مثل ابراهيم حاتمي‎كيا - با رضا اميرخاني در اين نكته ظريف نهفته است كه براي بررسي «نفحات نفت» نه از ابتداي كتاب بلكه بايد از نخستين اثر او «ارميا» آغاز كرد. فهم كارگردان مولف و آثارش از لابه‎لاي آثارش شدني است، اما فهم نگاه او و دغدغه‎‎هاي اوست كه مي‎تواند ما را به لايه‎‎هاي زيرين اثرش راهنمايي كند. فيلم‎ساز مؤلف، از ابتدا اين قرارداد را با تماشاگر خود منعقد مي‎كند كه آن‎چه روايت خواهد كرد، نگاه خاص خود به منظور تبيين يك نگرش خاص است. چنين فيلم‎‎هايي برخلاف انتظار، آثاري به‎شدت پيچيده و چندلايه‎اند كه از عهده هر كارگرداني ساخته نيست. سينمايي به‎شدت خلاقانه و مبتني بر طراحي‎‎هاي بديع در مضمون و ساختار. مخاطب اين‎گونه فيلم‎‎ها بايد احساس كند كه به دركي تازه از مضمون آن نائل شده است. اين‎كه او چرا و چگونه و به چه موضوعي
پرداخته است.
با اين روال، مي‎توان خطوط فكري اميرخاني را در كتاب‎هاي پيشينش جُست، نگاه او را درك كرد و دغدغه‎‎هاي ذهني‎اش را يافت و پرسش‎هاي خودمان از او را پاسخ گفت. پرسش‎هاي بين‎الاذهاني كه شكل مي‎گيرد و در اين مدت، بار‎ها و بار‎ها از من و امثال من پرسيده مي‎شود. مثلا اين‎كه چرا اميرخاني نويسنده داستان و رمان بايد به پديده فرار مغز‎ها در «نشت نشا» بپردازد و يا جستاري در فرهنگ و مديريت نفتي كشور را ارائه دهد؟ خودش در صفحه 136 كتاب سرلوحه‎‎ها مي‎نويسد:
«مدرسه‎اي كه بوديم، گاهي وقت‎‎ها انشاي رفقا را مي‎نوشتيم. بعضي اوقات آن‎قدر در نخِ اين معرفت مي‎افتاديم كه فرصت نمي‎شد انشاي خودمان را بنويسيم. سال‎ها از آن روزگار گذشته است. اما هنوز هم بازي همان بازي است... بازهم مجبوريم انشاي ديگران را بنويسيم، چراكه نمي‎نويسند، و اين فرصت را از آدم مي‎گيرند تا انشاي خودش را بنويسد...» و اين يك خشوع هنرمندانه هم هست چراكه او درست پا جايي مي‎گذارد كه كسي نگذاشته و خوب هم اين كار را مي‎كند. كسي كه انتقاد مي‎كند چرا او براي فرار مغز‎ها مي‎نويسد، كتابي رساتر در اين باب پيدا كند تا او ننويسد و ما كه اصلا كتابي در اين زمينه نيافتيم. به‎علاوه اين‎كه كتاب پرفروش است و نسل جوان و دانشجو كه آينده‎سازانند مي‎خوانند و قطعا تأثير مي‎گيرند و بعد‎ها هم تأثير مي‎گذارند. اين نكته مثبت و نقطه قابل‎ اتكاي كار‎هاي اوست.
ولي مسئله اميرخاني چيست؟ خيلي واضح است كه او بومي مي‎پسندد و براي همين تلاش مي‎كند. پيشتر گفتم كه او از نگاه خود كتاب نفحات نفت را بر اين مبنا نوشته كه علت توليد نشدن مسئله بومي و سؤال بومي را شرح و بسط دهد. بخشي از كتاب نشت نشا را به‎عنوان تنها راهِ آب‎بندي به نام علمِ بومي اختصاص داده است و در صفحه 31 نوشته است:
«... ما حتي بايد روش‎شناسي علمي‎مان را نيز خود توليد كنيم تا براي يافتن جواب مجبور به توليد علم شويم. سال‎هاست كه باب توليد علمي در اين مملكت بسته شده است. از شور و نشاط علمي هيچ خبري نيست. دانشگاه‎‎هايي كه در آن علم توليد نشود و زوركي تدريس شود، بدل مي‎شوند به گورستان‎‎هاي علمي...» و در كتاب سرلوحه‎‎ها هم وظيفه خود را توليد قصه با رنگ و بوي ايراني مي‎داند كه همان توليد رمان بومي است. كتاب‎هايي هم كه از جنس مقاله بلند هستند را با اين دغدغه بومي شدن مي‎نويسد.
اما چرا اميرخاني كه ده روز با رهبر را مي‎نويسد، انتقادي مي‎نويسد؟ چرا چنين بي‎محابا نقدهايش را مطرح مي‎كند؟ و به گمان من راهبردي و كاربردي مي‎نويسد و دلسوزانه نقد مي‎كند. چرا راجع به بسياري از موضوعات به خودش اجازه اظهارنظر مي‎دهد؟ و مگر او رُمان‎نويس نيست؟ در «فرزندانِ زنِ زيادي جلال!» صفحه 208 كتاب سر لوحه‎‎ها از نسبت‎اش با آل احمد سخن به ميان آورده است و در ذيل بخش جلال و ما گفته: «ما كه مي‎گوييم يعني نويسندگان بعد از انقلاب... داستايوفسكي در جايي گفته بود ما همه از زير شنل گوگول به در آمديم. همين را محمود دولت آبادي در شكلي ديگر گفته بود كه ما همه در تاريك‎خانه هدايت ظاهر شديم. و بگذار من اين‎گونه بگويم كه ما همه فرزندان زيادي جلاليم! جلالي كه به ما آموخت روش روشنفكر ايراني بودن را...» و جلال منتقد بود و روشنفكر هست. چراكه مثل بقيه همين جامعه را نمي‎بيند و به‎دنبال بهين است. از اين‎روست كه از اميرخاني و امثال او نبايد انتظار مجيزگويي صرف حتي از سرباز سر چهارراه يك خيابان در شهرستان دورافتاده جمهوري اسلامي را داشت. كار ساده‎اي است تخطئه امثال اميرخاني و اَنگ چسبانيدن كه آن‎‎ها هم از مسير نظام يا حتي اسلام خارج شده‎اند! به‎راحتي مي‎توان او را هم خراب كرد. اما بايد فرقي باشد ميان ما و خان اَخته قاجار كه به گفته عبدالله مستوفي در كتاب شرح زندگاني من، به‎خاطر شرايط خاص زندگيش بسيار ديگران را تحقير مي‎كرد و از جمله، نويسندگان را «فرني‎خور» مي‎خواند و شما «كساني كه هنوز دهن‎شان بوي شير مي‎دهد» بخوانيد و بفهميد
========================================
84
مجله‌ي پنجره: دولت آن است كه نفتي بدهي و ارادتي بخري
http://www.panjerehweekly.com/main/index.php?Page=definitioncontent&UID=618508
دكتر محمدرضا جوادي يگانه-تير89
رضا اميرخاني در «نفحات نفت» تلاشي ستودني دارد در اثبات تمايز ميان ايده «انقلاب اسلامي» و «عملكرد دولت» و اين نقطه برجسته كتاب وي است. البته دولت (state) با حكومت (government) تفاوت دارد، اولي كلي‎تر از دومي است و حكومت به‎معناي قوه مجريه است. اما چون در عرف رايج، جاي اين دو مفهوم عوض شده، در سراسر اين متن، دولت به‎معناي عام آن (حكومت) گرفته شده، نه يك دولت مشخص، كه عهده‎دار قوه اجرايي است.
تمايز ميان انقلاب و دولت مبتني بر دو مقدمه است (كه البته با صراحت در كتاب بيان نشده است). اول اين‎كه 31 سال پس از پيروزي انقلاب، يعني يك سال بعد از 30 سال، يعني با درنظر گرفتن 30 سال براي عمر يك نسل اداري، هيچ‎يك از مسئولين دولتي نيست كه پيش از انقلاب مسئوليتي داشته، و حتي كارمندان آن دوره نيز بسيار كم هستند. لذا «تمام» دستگاه حكومتي جمهوري اسلامي توسط كساني اداره مي‎شود كه در جريان انقلاب بر سر كار آمده‎ و گزينش شده‎اند. پس، ديگر نمي‎توان ناكارآمدي «دست‎اندركاران» را به نظام پيشين نسبت داد.
مقدمه ديگر اين است كه دولت در دسترسي به بسياري از اهداف خود، ناموفق بوده است و اين امر در مسئله توسعه، نمود بيشتري دارد. انتظار جامعه ايران از خود و از دولت، بيش از آن حدي است كه انجام شده (و اين به‎معناي انكار آن تلاش‎‎‎ها نيست، بلكه بزرگي هدف پيش‎رو است). مسئله ناكارآمدي و عدم موفقيت، ربطي به يك دولت خاص ندارد، بلكه روند كلي سه دهه اخير است (و قطعا اين سه دهه از دو سده پيش موفق‎تر است). اين مسئله در نقد‎‎هاي هر دولت به دولت پيشين، و در نقد‎‎هاي جامعه به حكومت، به‎صورت كلي قابل ‎بازيابي است و رهبر انقلاب نيز در ديدار دانشگاه تهران، آن هدف بزرگ و نرسيدن به آن را به‎صورت مشروح بيان كردند.
با اين دو مقدمه، يك نتيجه مفروض اين است كه انقلاب اسلامي در دسترسي به اهداف خود ناموفق بوده است. اما اميرخاني تلاش كرده تا نشان دهد كه مي‎توان نتيجه‎اي «ديگر» گرفت، و نرسيدن به اهداف متعالي جامعه، ارتباطي به انقلاب ندارد؛ اين، همان نقطه برجسته كتاب اميرخاني است.

براي رسيدن به اين نتيجه، اميرخاني تلاش كرده تا جنبه ديگر موضوع را ببيند و نشان دهد «ويژگي خاص دولت» در ايران است كه علت اين ناكارآمدي است و آن ويژگي، وابستگي همه چيز در دولت به نفت (يا نفتي بودن) آن است، كه اميرخاني در سراسر كتاب آن را «سه لتي» مي‎نامد! با تمايز ميان دولت و انقلاب، ناكارآمدي دولت، به پاي انقلاب و ايده امام خميني گذاشته نمي‎شود (البته اين تمايز، متفاوت از تمايز رايج در جامعه‎شناسي انقلاب، ميان نهضت و نهاد است.)
نفس اين تلاش بسيار ارزشمند است، حتي اگر تمام تحليل اميرخاني نادرست باشد (كه نيست). تجربه دولت شوروي در دهه 80 ميلادي پيش روي ماست، كه ناكارآمدي دولت‎‎‎هاي پس از انقلاب شوروي، باعث تجديدنظر شد، اما نه تجديدنظر در دولت روسي، بلكه در نگره ماركسي انقلاب. و اين جهت‎گيري اشتباه باعث شد تا پروستريكا و گلاسنوست از حل مشكلات جامعه روسيه عاجز بماند و «فرزندان انقلابي جهان» تنها از زنداني به زندان ديگر منتقل شوند.
اين، همان نگراني‎اي بود كه امام خميني(ره) در پيام خود به گورباچف درباره آن هشدار دادند (و شنيده نشد) كه غرب در باغ سبز است و رجوع به آن مشكلي را حل نمي‎كند: «از آن‎جا كه... جنابعالي در تحليل حوادث سياسي جهان، در دور جديدي از بازنگري و تحول و برخورد قرار گرفته‏ايد، و جسارت و گستاخي شما در برخورد با واقعيات جهان چه بسا منشاء تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلي حاكم بر جهان گردد، لازم ديدم نكاتي را يادآور شوم... همين اندازه هم شهامت تجديد نظر در مورد مكتبي كه ساليان سال فرزندان انقلابي جهان را در حصارهاي آهنين زنداني كرده بود قابل ‎ستايش است. و اگر به فراتر از اين مقدار فكر مي‏كنيد، اولين مسئله‏اي كه مطمئنا باعث موفقيت شما خواهد شد، اين است كه در سياست اسلاف خود داير بر خدا زدايي و دين‎زدايي از جامعه، تجديدنظر نماييد؛ و بدانيد كه برخورد واقعي با قضاياي جهان جز از اين طريق ميسر نيست. البته ممكن است از شيوه‎هاي ناصحيح و عملكرد غلط قدرتمندان پيشين كمونيسم در زمينه اقتصاد، باغ سبز دنياي غرب رخ بنمايد، ولي حقيقت جاي ديگري است. شما اگر بخواهيد در اين‏ مقطع تنها گره‎هاي كور اقتصادي سوسيالسيم و كمونيسم را با پناه بردن به كانون سرمايه‎داري غرب حل كنيد، نه تنها دردي از جامعه خويش را دوا نكرده‏ايد، كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند؛ چراكه امروز اگر ماركسيسم در روش‎هاي اقتصادي و اجتماعي به بن‎بست رسيده است، دنياي غرب هم در همين مسائل، البته به شكل ديگر، و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است. مشكل اصلي كشور شما مسئله مالكيت و اقتصاد و آزادي نيست. مشكل شما عدم اعتقاد واقعي به خداست.»
البته شجاعت گورباچف در حل مسئله جواب نداد و روس‎‎‎ها راه را اشتباه رفتند و در دوري باطل گرفتار آمدند. و اتفاقا اميرخاني نيز در نفحات نفت به يكي از علل پنهان پروستريكا و عدم موفقيت آن اشاره كرده است. از همين روي، همواره بايد نگران بود كه هنگام بازنگري در علل عقب‎ماندگي، فهم نادرست از علت نرسيدن به اهداف، باعث خواهد شد كه دوباره عقب‎ماندگي تكرار شود و اين‎بار با ساختار‎‎هاي به‎هم خورده و نابه‎سامان.
خطر «تكرار مشروطه» كه امام خميني(ره) بار‎‎ها درباره آن هشدار مي‎داد، نيز در اين‎باره صادق است كه مشروطه‎خواهان در اين‎كه علت عقب‎ماندگي چيست، پاسخ غلط گرفتند و از يك‎سو شاه را علت عقب‎ماندگي دانستند (و نظام سياسي غربي را به‎عنوان تنها چاره يافتند) و از سويي ديگر سنت را (يعني اسلام را). قانون اساسي و مجلس مشروطه بر اساس ايده اول شكل گرفت و تلاش‎‎‎هاي دوره پهلوي اول بر اساس ايده دوم، و نتيجه گرفتند كه براي توسعه، چاره‎اي جز حذف دين يا راندن آن به گوشه خانه‎‎‎ها نيست. و بعد از نيم قرن تلاش، مشخص شد كه نه مشروطگي صرف، مي‎تواند جامعه را نجات دهد و نه سنت علت عقب‎ماندگي است، و بعد از آن همه تلاش با هدف توسعه ايران، فقط جامعه‎اي مانده بود بدون سامان گذشته. در حالي‎كه از توسعه باز مانده و سنت را هم از دست داده بود. و هنوز هم ما به پيامد‎‎هاي فهم نادرست انقلابيون زمان مشروطه از علت عقب‎ماندگي جامعه ايران دچار هستيم.

اكنون نيز اگر جامعه ايران بخواهد در علت عقب‎ماندگي خود تأملي دوباره كند و جايگاه تمدن‎ساز خود را دوباره بيابد، دو راه رايج را خواهد پيمود. يا با رويه دو دهه گذشته به دولت‎‎‎هايي روي خواهد آورد و رأي خواهد داد كه بيشترين فاصله را با حكومت داشته باشند، و يا «گذشته» خود را علت عقب‎ماندگي خواهد پنداشت. يكي از مهمترين وقايع گذشته، انقلاب اسلامي است.
در حالي‎كه ايده انقلاب، اتفاقا منشاء تمام موفقيت‎‎‎هاي اخير جامعه ايران در سه دهه گذشته، چه در عرصه داخلي و چه در سطح بين‎المللي است، بايد اين تمايز به‎روشني ايجاد شود كه انقلاب مساوي نيست با آن‎چه دولت انجام مي‎دهد (و حتي آن‎چه مي‎خواهد انجام دهد). عملكرد دولت محدود است به ساختار‎‎ها و محدوديت‎‎‎هاي آن. وقتي ساختار دولت ناكارآمد باشد، هر تلاشي به نتيجه نخواهد رسيد. كما اين‎كه اكنون «تمام» مجريان و كارمندان دولتي برآمده از انقلابند و گزينش شده‎اند و بر اساس قوانين جمهوري اسلامي عمل مي‎كنند. همچنين وقتي اهداف انقلاب كلان‎تر از توان دولت باشد، طبيعتا دولت نمي‎تواند آن اهداف را محقق كند.
اميرخاني با بيان همه نكات بالا، مقدمات را براي رسيدن به نتيجه نهايي خود گفته، ولي از ذكر نتيجه پرهيز كرده (و حتي احتياط كرده و شايد خود نيز از هيبت آن نتيجه ترسيده) است. اميرخاني حتي با تعبير «سه لتي» به‎جاي «دو لتي» يا «دولتي»، خود را از همين سوء تعبير‎‎هاي احتمالي دور نگاه داشته است، تا از اين تحليل، نتيجه‎اي ساختارشكنانه گرفته نشود. ولي در هر حال، مي‎توان رگه‎‎‎هايي از نتيجه‎گيري او را در كتابش مشاهده كرد.
اميرخاني در يك‎جا مي‎گويد: «همه ترس انسان معتقد به انقلاب اسلامي در آن است كه اين مديريت سه لتي و اقتصاد سه لتي و فرهنگ سه لتي، روزگاري در كلام مورخان پسيني، جزو منتجه انقلاب اسلامي يا اسلام نوين به حساب بيايد» (ص 189) و البته مفاد اين متن حاكي از اين نگراني است كه رفتار نادرست دولت، باعث خدشه به اساس انقلاب و نظام (يا حتي نابودي آن) شود. اين نگراني، در همان دعاي انتهاي يكي از بخش‎‎‎ها آمده است: «خدايا انقلاب را از شر مسئول سه لتي حفظ كن». شايد بتوان نتيجه‎اي را كه اميرخاني مي‎خواسته بگيرد و نگرفته (يا نگفته)، چنين گفت كه با «اين دولت» نمي‎توان «بدان مقصد عالي» رسيد. در هر حال، مسئله ناكارآمدي دولت، مهمترين بعد كتاب است، و تلنگري است براي باز كردن يك راه تازه براي تحليل عقب‎ماندگي در ايران.

مي‎توان به تحليل اميرخاني ايراد نيز گرفت. ولي اين نقدها، چيزي از اهميت آن ايده اساسي نمي‎كاهد. البته اميرخاني در همان ابتداي كتاب ذكر كرده كه اين كتاب اخويني و جستار است و نه تحقيق علمي، اما از آن‎جا كه تمام كتاب (به شيوه كتاب‎‎‎هاي جلال آل احمد) به يك مسئله اساسي در ايران ارجاع دارد، مي‎توان مدعا‎‎هاي نظري كتاب را مورد نقد قرار داد.
اول اين‎كه اميرخاني تمام مشكل را در دولت ديده است و اجتماع را در برابر دولت قرار داده و هرچه از دولت بدي نشان داده، در مقابل، در جامعه هيچ بدي نديده است. تقليل تمام مسائل جامعه ايران به دولت، و تطهير جامعه ايران، نقص كتاب است. يعني با بزرگ‎نمايي خطا‎‎هاي دولت و ناديده انگاشتن خلقيات منفي ايرانيان، در تمام مسائل دولت را مقصر مي‎داند. و البته اين تصويرسازي، برآمده از يك نگرش رايج در جامعه ايران است كه مقصر همه چيز دولت است و به اين ترتيب بر تضاد دولت-ملت در ايران دامن مي‎زند. در حالي‎كه دولت برآيند رفتار‎‎هاي جامعه است و بعيد است كه مردم ايران از بدي‎‎‎هاي دولت بركنار باشند. و شايد آن جمله كه «همه چيزمان به همه چيزمان مي‎آيد» درباره رابطه دولت و جامعه نيز صدق كند. رفتار‎‎هاي مردم در ايران، چندان بهتر از دولت نيست، و البته در دولت نيز افراد برجسته و خلاق وجود دارند، و گاه يك فرد يا يك نهاد در دوره جنگ و بعد از آن كاري كرده‎اند كارستان، مانند آن‎چه آن تاجر چاي كتاب اميرخاني انجام داده است. تعميم رفتار يك فرد يا چند فرد به كل جامعه و تطهير جامعه، و هيچ نقطه مثبتي در دولت نديدن، ضعف تحليل اميرخاني است.
البته مي‎توان مسئله را اين‎گونه ديد كه حل مسئله عقب‎ماندگي در ايران، تنها از طريق دولت (يا از بالا) ممكن است و لذا چون وظيفه دولت اساسي است، خطا‎‎هاي آن نيز مهم است و به چشم مي‎آيد. البته اين نگاه در كتاب اميرخاني به چشم نمي‎خورد.
دوم اين‎كه، اميرخاني در بيان مسئله، سابقه تاريخي آن را در نظر نگرفته است. در حالي‎كه در بسياري از متون سياسي، از دوره قاجار تاكنون، پرسش‎‎‎هايي از نوع پرسش اميرخاني به‎وضوح به چشم مي‎خورد (و ريشه تمام آن‎‎‎ها نيز پرسش عباس ميرزا از آمده ژوبر است). لذا مسئله‎اي كه اميرخاني ديده، مسئله تازه‎اي نيست. البته اميرخاني از اديبانگي خود بهره گرفته و از تجربه زيسته خود، مسئله را جذاب و خواندني و تطبيقي و به‎روز بيان كرده است (و تركيب اين‎‎‎ها نقطه قوت كتاب است). اما مي‎شود در تحليل مسئله به اين نكته توجه كرد كه اگر اين مسئله، 200 سال قدمت دارد، چرا تاكنون حل نشده است. يعني پرسش اميرخاني بديع نيست، بلكه پاسخ وي است كه مهم است.
سوم اين‎كه برخلاف نظر اميرخاني با حذف نفت از دولت، چيزي در ايران حل نمي‎شود، چون پيش از نفت نيز مديريت ايران همين اندازه فشل بوده است. اميرخاني تمام مسائل را نفتي ديده است و ريشه همه مشكلات را در برخورداري دولت از ثروت بادآورده نفت ديده است. در اين‎كه مديريت وابسته به نفت در ايران مسئله‎زاست، شكي نيست؛ ولي اولا در جهان، دولت‎‎‎هاي برخوردار از نفت متعددي وجود دارند كه مشكلاتي از نوع ايران را ندارند و ثانيا دولت ايران پيش از كشف نفت در ايران نيز از همين نابه‎ساماني‎‎‎ها رنج مي‎برده است و مي‎توان شواهد متعددي از مديريت دوره قاجار ارائه كرد كه در آن، هم حيف و ميل اموال عمومي بوده و هم بي‎توجهي به توسعه. دولت رانتير (كه همان دولت سه لتي اميرخاني است) در ايران لزوما ارتباطي با «حضور درآمد‎‎هاي نفتي در اقتصاد ايران» ندارد و مي‎توان ريشه‎‎‎هاي آن را در تيولداري در دوران پس از اسلام تا دوره قاجار و مديريت قاجاري (پس از كمرنگ شدن تيولداري از نيمه عهد ناصري) نيز ديد. لذا ابتناي حكومت بر نفت در ايران، نه شرط لازم عقب‎ماندگي است و نه شرط كافي آن.

اصل مسئله جاي ديگري است. مشكل توسعه در ايران، اولا ندانستن مشكلات نيست، نتوانستن در حل آن است؛ ثانيا نفتي بودن دولت نيست، خود دولت است. چه بايد كرد؟
اميرخاني راه‎حل روشني نداده است. اما به‎نظر من براي رسيدن به راه‎حل مسئله عقب‎ماندگي، بايد بسياري از پيش‎فرض‎‎‎هاي خودمان را كنار بگذاريم، و راه تازه‎اي پيدا كنيم. كنار گذاشتن پيش‎فرض‎‎‎هاي خوش‎بينانه، مسئله‎اي است مانند ابتداي انقلاب كه همه فكر مي‎كردند چون مدرسه و تلويزيون، زيرنظر حكومت اسلامي است، درست است و كودكان خود را در مدرسه و پاي تلويزيون ر‎‎ها كردند، و بعد معلوم شد كه اين اعتماد به نهاد‎‎هاي دولتي نادرست است. به همين دليل هم هست كه نسل متولدين دهه 60 و 70 از نسل متولدين دهه 50 كم‎تعارض‎تر است، چون خانواده‎‎‎ها خود وارد مسئله تربيت شدند و اعتماد به تلويزيون و مدرسه را كنار گذاشتند و نگران فرزندان خود شدند.
شايد راه‎حل از اين‎جا آغاز شود كه باور كنيم دولت و حكومت، چون اسلامي است و زير نظر ولي فقيه، لزوما درست نيست و عملكرد مناسبي ندارد و اين نادرستي به عملكرد سيستم برمي‎گردد و خطاست كه فقط مجريان را مقصر بدانيم. دولت سال‎هاست كه تلاش مي‎كند فرهنگ و اقتصاد و اجتماع را سامان دهد. شايد مسئله از فرهنگ، اقتصاد و سياست نباشد، بلكه به خود دولت بازگردد. لذا راه اساسي آن است كه جامعه ايران يك بازنگري اساسي در مسئله دولت و رابطه آن با جامعه و با اهداف كلان خود و با ايده انقلاب داشته باشد، شايد كه «دولتي از نو ساخته شود».
شايد ما هم بايد مانند سيد حسن نصرالله و حزب‎الله لبنان، فقط آن‎چه به ميراث شيعي ايران باز مي‎گردد (نه دولت در ايران)، يعني فقط امام خميني، انقلاب اسلامي و دو ميراث بزرگ آن (جمهوري اسلامي و ولايت فقيه) را بپذيريم و در كارآمدي هر چيز ديگر شك كنيم، يا اين جسارت را داشته باشيم كه شك كنيم.
جسارت شك رضا اميرخاني ستودني است
========================================
83
مجله‌ي پنجره: كالبدشكافي يك رخنه
http://www.panjerehweekly.com/main/index.php?Page=definitioncontent&UID=618486
الياس نادران-تير89
عنوان «نفحات نفت» كه به نوعي با ايهام و لطافت طبع انتخاب شده، تا حدودي كنجكاوي خواننده را برمي‎‎انگيزد و جذابيت و رواني قلم نويسنده باعث مي شود، كه خواننده با شور و اشتياق مطالعه كتاب را تا انتها ادامه دهد. كتاب، در حد خود ابعاد مختلفي از ابتلائات اقتصاد نفتي و پيامدهاي اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و مديريتي را بررسي كرده و با طرح مثال‎هاي عيني، تلاش دارد نحوه نفوذ مديريت نفتي در اداره كشور را عيان سازد.
بسياري از محققين معتقدند كه هر چند نمي توان همه پديده هاي اجتماعي را تك عاملي تحليل كرد ليكن مي توان «عامل مسلط» را يافت و در اقتصاد سياسي كشوري چون ايران، بي‎ترديد «نفت» همان عامل مسلط است كه تحولاتش – چه در توليد، چه در قيمت، چه در مالكيت و چه در واژه‎سازي هاي اخير «رابطه مالي نفت و دولت» - بيشترين نقش توضيح‎دهندگي را در رابطه با تحولات سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي كشور بر عهده داشته است.
هرچند عمده ويژگي هاي كشورهاي نفتي – به‎خصوص حوزه خاورميانه- مشترك است، اما آيا به‎راستي «نفت» متهم اول اين آشفته‎بازار سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي است؟ اگر چنين است، چرا نفت در بسياري از كشور منشاء تحولات مثبت گرديده است؟
عده اي در پي يافتن علت اصلي، علاوه بر نفتي بودن اقتصاد، دولتي بودن آن را نيز دخيل دانسته‎اند. هرچند با اين قيد، تعداد كشورهاي داراي مشتركات فرهنگي محدودتر مي شود؛ ليكن اين تعريف نيز، مشمول مفهوم تعريف «جامع اخيار و مانع اغيار» نيست، زيرا بسياري از كشورهاي داراي اقتصاد نفتي دولتي اند و عوارض اجتماعي مثل مايي را ندارند.
شايد دو ويژگي ديگر است كه مختصات اقتصادي چون ايران را تعريف مي كند، «رانتي» بودن و «انحصاري» بودن. هر چند چهار مولفه نفتي، دولتي، رانتي، انحصاري بودن بر يكديگر تأثير متقابل دارند، ولي بي‎ترديد هم‎افزايي اين چهار مؤلفه، بلايي بر سر اقتصاد آن‎ها آورده كه اصلاح آن را نيز نزديك به محال كرده است. شايد راز مقاومت مدير بي‎كفايت دولتي در مقابل آزادسازي اقتصادي و رقابتي كردن آن و ارج نهادن بر كارآفريني، در اتصال منابع مالي اين شبكه به همان رانت نفتي است كه اگر چه خود، محصول اين چرخه معيوب است، اما امروز خود به عنصر مؤثر در اين ديوان‎سالار رانتي نفتي تبديل شده كه حفاظت از منافع خود و رفقا به يك اصل تبديل شده و آمد و شد چپ و راست، دوم خردادي و اصولگرا و.... در اين اصل تغييري حاصل نمي كند!
چرا سرمايه‎داران در كشورهايي با هزينه بالاسري، مواد اوليه گران‎قيمت‎تر و نيروي كار پرهزينه‎تر، بيشتر رغبت به سرمايه‎گذاري دارند؟
به‎راستي اگر جاي اين سرمايه‎گذاران بوديد، حاضر مي شديد با اين«شبه‎دولتي»ها كه نه به نهادهاي نظارتي پاسخگو هستند و نه به سهامداران خود و با استفاده از «همه ابزارهاي در دسترس» يا «رقيب» را «رفيق» مي كنند يا «حذف»، به رقابت بپردازيد؟
حتي اگر امروز «اقتصاد رانتي نفتي دولتي انحصاري» را عامل مسلط مشكلات سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي كشور بدانيم، بايد در نظر بگيريم كه بعضي از اين ويژگي ها فقط يكصد سال است كه در اقتصاد ما ظاهر شده اند و بعيد است كه عاملي طي يك قرن بتواند اين‎چنين همه رفتارهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي ملتي با سابقه چند هزار ساله را توضيح دهد. ظريفي مي گفت در خاورميانه فرقي بين مالكيت دولتي و خصوصي نيست.
كمي ‎‎به كشورهاي اطراف‎مان عميق‎تر نظر بيندازيم. «حاكمان» به اعتبار «حاكميت» يا به اعتبار «خاندان» چه تفاوتي در بازار نفت و كالاه‎ها و خدمات و سرمايه دارند؟
از نظر تاريخي هم در همين كشور خودمان مثال‎هاي فراواني است كه شاهان و شاهزادگان نه مِلك و مُلك، كه حتي نفوس و ناموس را جزو مالكيت خود مي دانسته‎اند. خلاصه آن كه بررسي دقيق‎تر اقتصاد ايران هم مستلزم بررسي هاي مقطعي و ايستاست و هم تاريخي و فرآيندها، هر سازوكاري به‎جز در نظر گرفتن اين موضوع، ناقص و دچار خطاي تحليلي خواهد شد. از اين منظر «نفحات نفت» ملاحظات قابل‎تأملي دارد.

1 كتابي است كه خواندنش را به همه توصيه مي كنم. بي آن كه به پيچيدگي هاي تئوريك يا نمودارها و جداول، متشبث شود، رخنه نفت در جامعه ايراني و استلزامات مديريت آن را كالبد شكافي كرده است كه حتما ارزش خواندن دارد.

2 از كتاب نبايد هيچ تئوري مديريتي اقتصادي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي انتظار داشت. هم‎چنان كه نويسنده نيز تصريح دارد. با اين حال، دقت‎نظر نويسنده در پديده هاي اجتماعي ايران و تجارب او از ساير كشورها، مثال‎هايي را به ذهن متبادر مي سازد كه مي تواند براي هر خواننده ايراني تأمل‎برانگيز باشد.

3 بي‎شك كتاب به همه وجوه يك اقتصاد رانتي نفتي دولتي انحصاري و عوارض فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي آن اشاره ندارد. بنابراين نبايد فصول كتاب يا مثال‎هاي آن را كامل، بي‎نقص يا حتي بي‎نقد دانست. به اين جهت با همين مجموعه مطالب، شايد اگر نگارنده ديگري با علائق اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي متفاوت بود، چينش ديگري از فصول مي داشت و يا شدت و ضعف تأكيد بر بعضي پديده ها فرق مي كرد.

4 درصفحه 116 نويسنده در دسته‎بندي احزاب آمريكايي، جمهوري‎خواهان را متصل به اقتصادهاي سنتي‎تر مثل نفت و بورس، توليد اسلحه و غذا و دموكرات‎ها را وابسته به اقتصادهاي مدرن‎تر و صنايع تك و فن‎آوري‎هاي پيشرفته مثل فن‎آوري هاي نو و صنايع ارتباطي و فن‎آوري اطلاعاتي و انرژي هاي نو مي داند. هرچند مثال از جهت پرداختن به در هم تنيدگي ابعاد فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي كشورها مهم است، ليكن دسته‎بندي حاميان احزاب آمريكايي به نظر جامع نمي رسد. چراكه در دعواي احزاب آمريكايي، سنت و مدرنيته نيست و اساسا صنايع تك و فن‎آوري مدرن در زمان ريگان و حكومت جمهوري‎خواهان و براي حل مشكل ركود تورمي ‎راهبرد حكومت آمريكا بر ارتقاء بهروري قرار گرفت و ثلث نرخ رشد توليد ناخالص داخلي اقتصاد آمريكا از اين محل تأمين شد. در ايران نيز تشكيل احزاب - حتي دولت‎ساخته‎ها - و تداوم آن‎ها و منابع مالي آن‎ها و بستگي آن‎ها به منابع تغذيه بسيار پيچيده‎تر از آن است كه فقط با تسلط بر نفت بتوان توضيح داد.

5 در فصل«افق» اين‎گونه آمده است كه افق بايد، پيش‎رو را نشان دهد و نه پس پشت را... راجع به چيزي در آينده حرف مي زند، نه چيزي در گذشته... خود مبدع آرمان‎هاي 57 اگر امروز بود، آرمان‎هاي امروزيش را شرح مي كرد!... از آن‎طرف، شيوه زندگي بايد ملموس باشد، دم دستي، مشت پركن، عيني، روشن، غيرمبهم كاملا برخلاف افق. اين دسته‎بندي دوگانه از افق و عمل نبايد نويسنده و خواننده را به اين خطا بيندازد كه ملت تمدن پشت سر خود را فراموش كند. شيوه حكومت علوي تا ظهور حضرت حجت(عج) آرماني است كه آينده‎گراست. اگرچه نبايد افق دم‎دستي باشد ولي حتما بايد واقع‎بين باشد، والا آرمانگرايي به خيال‎بافي تبديل مي شود. بسياري از نيازهاي معنوي و آرمانخواهانه بشري زمان‎بردار نيست. تمدن آينده اسلامي ‎‎نه «عباسي» است و نه «صفوي» بلكه «مهدوي» و در تداوم حكومت«علوي» است.

6 در دوفصل آخر كه در واقع جمع‎بندي نظرات نويسنده و راهكارهاي وي در مقابل اقتصاد نفتي ارائه شده است، تكيه اساسي بر اقتصاد اطلاعات و شبكه هاي اطلاعاتي است و اين كه گريزگاه ما در اين است كه دوباره به سمت «يا خودم» برگرديم تا برسيم به «يا علي» و «الهي به اميد تو».[1]
هر چند كتاب در بخش اعظمي ‎به تحليل شرايط موجود و آسيب‎شناسي جامعه ايراني مي پردازد، ولي ارايه طريق و برون‎رفت از آن دچار سكته اساسي است. شايد اگر اساسا از اين بخش صرف‎نظر مي شد، كار بي‎نقص‎تر بود. راه حل بايد بسيار گسترده‎تر از آن چه آمده است را به خود اختصاص مي داد و حتما بايد در تحليل و ارائه طريق عنصر احتياط وطن منطقي مطمع نظر باشد تا جزميت و قطعيت.
همچنين راه حل بايد روشن و به‎دور از هرگونه برداشت سوء و گزك دادن به دست بدخواهان و كژانديشان باشد. اين كه ما بايد دست به زانوي خودمان بگيريم تا بلند شويم، حرف حقي است كه جز با اتكال به ذات باري‎تعالي و امدادجويي از ذوات مقدسه معصومين باعث غروري خواهد شد كه خودمان را كسي بدانيم. آن كه اين ملت حيات معنوي، سياسي، اجتماعي و آزادي‎خواهي خود را مديون اوست، جز خدا را مؤثر در عالم نمي دانست. به‎همين دليل شرح و بسط ابعاد راه حل بيش از آن چه به خلاصه آمده، ضروري است.
خلاصه آن‎كه مطالعه اين كتاب مفيد را به همگان توصيه مي كنم و اميدوارم نويسنده جوان و توانمند آن بتواند در چاپ‎هاي بعدي ضعف‎ها و سوءبرداشت‎ها را اصلاح و به‎ويژه در قسمت تحليل‎هاي انتهايي كتاب و در ارائه طريق‎ها، احتياط بيشتري صورت بدهد. و با مشورت اهل فن، جامع‎تر و مبسوط‎تر به تدوين راهبردهاي مديريتي، اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي جامعه بپردازد

پي‎نوشت:
[1] در فصول آخر مقايسه اي بين درآمدهاي سرانه كره‎جنوبي و ايران آمده است كه اصل مطلب صحيح است، ولي مثال‎هاي عددي صحيح نيست و به تحليلي عميق‎تر نياز دارد.
در مقايسه هاي بين‎المللي براي آن كه درآمد سرانه كشورها را اعلام كند، آن‎ها را به شاخص قدرت خريد «ppt» تبديل مي شوند كه بر اين اساس، فاصله ايران و كره جنوبي به همين وحشتناكي است كه در متن آمده است.

========================================
82
و قال اركب...: دل‌درد
http://fslhggi.parsiblog.com/category/%CF%E1+%CF%D1%CF/
سجاد نوروزي‌نژاد قادري-تير89
ساعت از نيمه شب گذشته است. ساعت 10 صبح فردا امتحان پيش ترم درس «تاريخ امامت» داري با 280 صفحه کتاب و تو که هنوز صفحه...(هر عددي دلتان خواست بگذاريد!)

خودتان را بگذاريد در اين موقعيت (وضع داغانيست، نه؟!) و کافيست چشمت بخورد به يک جلد «نفحات نفت» اميرخاني تا...

مقدمه اول. اميرخاني را البته دوست داشته ام و آن دفعه اي که بعد از نشر «بي وتن» آمد صنعتي اصفهان و اشاره اي داشت به حاج عبد الله والي و ... نکاتي که ديدم و به نظرم آمد مثبت بود، ولي بعد از نفحات نفت و اين دفعه که آمده بود دانشگاه و نظرات سياسي اش (که البته از دوستان شنيدم)... راستش قضاوت نمي کنم، چون کم ميشناسمش. اما حق بدهيد به کسي که تا حالا 3بار بي وتن را خوانده... بگذريم ولي کم اميد(1) شدم.

مقدمه دوم. مقدمه نفحات نفت را که خواندم (البته فقط صفحه اولش را)(2) ياد مطلبي که امروز در هفته نامه پنجره ديدم افتادم.
========================================
81
دنياي من: تحولي از جنس محتوا
http://www.genuis110.blogfa.com/post-103.aspx
ديبا-تير89
باب نوشتن آنچه خوانديد(خوانديد؟) - گر چه مدت زيادي بود ذهنم را درگيركرده بود - با خواندن نفحات نفت باز شد كه اولين خوراك تابستانه ام بود - نفحات نفت به قول خود اميرخاني جلد صفرم نشت نشا و جلد صفرم هر فعاليت ديگر بومي در اين ملك است- . In my point of view همين كه اميرخاني به خودش شجاعت نگارش اين كتاب را داده ،كه سراسر نقد مديريت نفتي است آن هم با زباني تند، يك گام بلند است و ما بايد براي اينكه ايران خوب دوران شود، هزاران گام از اين دست برداريم. با يد جرات كنيم و به تعبير صاحب نفحات نفت بگذاريم حاسد و خناس ريزترين ايرادات را به درشت ترين شكل بيان كنند تا با اين بازخورد اجباري روش و منش تصحيح شود.

4- باز هم به گفته رضااميرخاني آيا بايد صبر كرد تا به فرزانگي انسان كامل برسيم و آن گاه بنويسيم؟ اين همان نگاه عميقا شرقي است كه از مستند شدن تجربيات ما جلوگيري كرده است...(ص 180)

۵- یک توضیح هم بدهم و آن اینکه اتفاقا نفحات نفت را بیش از آثار پیشین امیرخانی قابل نقد می دانم . چرا که به نظر می رسد نوسینده خود گه گاه از جاده انصاف خارج شده است اما همین که یک نویسنده انقلابی به خودش جرات نقد "کبراءنظام" را میدهد و همین که فرصت شنیده شدن این صدا داده می شود خود امریست مبارک!
========================================
80
طوطي... قدقد مي كند: نفت يعني دولت
http://ghodghod.blogfa.com/post-139.aspx
...-تير89
"روزگاری بنای م بر این بود که نام این نوشته را بگدارم مسئوول سه لتی! یا دست کم تقدیمش کنم به مسئوول سه لتی... و این مسئول سه لتی را برساخته بودم از عبارت مسئول دولتی..."

و این اولین پاراگراف مقدمه ی آخرین کتاب رضا امیرخانی است.

" این جا وحی الهی را غیر ثابت می دانیم اما قانون بشری را ثابت و لم یتغیر. معارف وحیانی را دست خوش تفاسیر روز می کنیم اما به قراردادهای خود ساخته مان که می رسیم چنان رگ گردنی می شویم که می بینی بسیاری از قوانین اصلی اجتماعی مان مربوط ند به قانون نویسی عهد بوق"

" به نخبه گان که بایستی کارآفرینان و مولدان اصلی علمی و اقتصادی جامعه باشند حقوق می دهند ماهی سیصد هزار تومان و وام خرید خانه و خودرو می دهند..یکی از آدم حسابی های نخبه هم که اتفاقا اشهر و اعلم و ابرز نخبه گان هم بود می رود و اعتراض می کند که من در بهترین دانشگاه آمریکا درس می خواندم و بهترین دانش جو هم بودم اما هیچ جا به من پول مفت ندادند.....باید این فرهنگ را جا انداخت که پول مفت را نباید گرفت ولو وقتی که به زور بدهند.. کارآفرین نه به یارانه نیاز دارد نه وام ویژه نه.... کارآفرین ایرانی به بی توجهی سه لتی نیاز دارد"

"خرم شهر پیش از انقلاب جایی بود که هر شهروند آن مجبور بود دست کم دو سه شغل داشته باشد تا نه چرخ زندگی که چرخ پر سرعت شهرش را بچرخاند. رونق کار به جایی رسیده بود که در سال 1356 باریر و گاری چی از فیلیپین می آمدند و در گمرک خرم شهر کار می کردند.. جنگ نابود می کند خرم شهر را رسماَََُ. اما آیا موقعیت جغرافیایی شهر روی نقشه ی جغرافیای اقتصادی کشور و منطقه نیز از بین می رود؟ چرا امروز خرم شهر باید جمعیت ش رشد منفی داشته باشد؟"

"برای رضایت مردمان یک شهر محروم لازم نیست که رییس جمهور در سفر استانی اول وزیر نیرو را و در سفر استانی دوم فرمان دار را ایلا اولا کند! در سفر اول وعده دهد که اگر مشکل آب شور حل نشود وزیر نیرو را فرو می کنم توی لوله آب یا بالعکس"

" فیلم می سازیم برای مسئول داستان می نویسیم برای مسئول شعر می گوییم برای مسئول و آرام آرام در جامعه گسل ایجاد می شود میان مردم و هنرمند نفتی از این دست. هنرمند نفتی درآمدش از نفت است پس رضایت مردم در کارش شرط نیست. رضایت مسئول سه لتی که شیر نفت را می پیچاند شرط است."

" نگاهی به تاریخ چه ی ملی شدن صنعت نفت از مخالفت های سیاسی ابتدایی دکتر مصدق تا پای مردی انتهایی وی و آیت ا.. کاشانی و حذف سلطه ی انگلیس نکات فراوانی را روشن می کند. اولین نکته این است که به خلاف شهار ملییون نفت هیچ گاه در ایران ملی نشد نفت دولتی شد."

"..جالب این جا ست که در رای گیری های بعدی خاصه در رای گیری برای دولت دهم سال 1388 که دولت نهم شیرهای نفتی را روی پس مانده های احزاب مخالف بسته بود این دانش گاه آزاد بود که به عنوان سیبل دولتی ها مورد هدف گیری قرار گرفت و اگر نبود نفوذ هیات امنا و سیاست ورزی مدیران به راحتی در هجمه ی دولتی حذف می شد."

کتاب نفحات نفت نوشته ای است متفاوت از امیرخانی رمان نویس اصولگرا و البته ضد دولت . کتابی که به ایرادات مدیریت کلان کشوری و استفاده ی نادرست از نفت در ایران اشاره میکنه و البته با تحقیق چند ساله نگاشته شده. من که اصولا سادیسم دارم و همیشه دوست دارم چیزی باشه که بهش فکر کنم و حرص بخورم از خوندن این کتاب لذت بردم و البته جاتون خالی اساسی حرص خوردم. هر چند اهل توصیه کردن نیستم ولی خوندنش رو خالی از لطف نمیدونم برای همگی. و البته این کتاب که سرشار از ایرادگیری و متلک به مسئولین هست آخرش با این جمله ی زیبا تموم میشه:

" مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت. پدر یعنی دولت.. این ملک پدرانی داشته که برای حکومت نه طلای مادر که خود مادر را نیز فروخته اند! در چنین خانواده ای تنها مایه ی نجات همت فرزندان است... از پدر کاری بر نمی آید..."

پ.ن: کتاب صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز رو شروع کردم و البته به نیمه رسوندم لطفا سریع کتاب بعدی رو معرفی کنید.دوست ندارم از تب و تاب کتاب خونی بیفتم حالا که مشغولم.

========================================
79
پدرخوانده‌ي 4: نفحات نفت
http://godfather4.parsiblog.com/1582440.htm
...-تير89
نفحات نفت کتابي است از رضاي اميرخاني،‌ جستاري در فرهنگ و مديريت نفتي. کتاب قابل تاملي است. درد را خوب شناخته است. مصداق هايش هم همه تقريبا به روزند. انتقادي است بر وضع 70 + 32 سال اخير مملکت نفتي شده ما و اينکه در هميشه در اين ديار نفتي بر يک پاشنه چرخيده است و تفاوتي بين مديريت و فرهنگ مملکت داري اين سرزمين از احمدشاه تا حال ديده نمي شود. اين درد کمي نيست که هر چيزي که تو اين مملکت دولتي شده ويران شده و درجا زده. يک جاهايي اش هم تعارفات لاجرم جهت کسب مجوز انتشار هست که خب خرده اي بر آن نيست و درک مي کنيم. مهم تشخيص درد است و راه علاج.
چند تکه از نفحات نفت و باقي اش را مي گذارم خودتان بخوانيد:
"ايران هيچ زماني نمي تواند از تک حزبي فرار کند تا روزي که موافق و مخالف نفت خوار باشند. نظام تک حزبي که البته آفات فراواني هم بر آن مترتب است منبعث است از اقتصاد تک محصولي نفتي."(ص120)
يک روايتي هم دارد راجع به دانشگاه آزاد که چون اين روزها بدجوري سرش دعواست مطلب را خواندني تر مي کند و البته شما چند تکه ديگر پازل را کنارش بگذاريد خيلي چيزها دستگيرتان مي‌شود.
"... جالب اين جاست که در راي گيري هاي بعدي ، خاصه در راي گيري براي دولت دهم، سال 1388، که دولت نهم شيرهاي نفتي را روي پس مانده‌ي احزاب مخالف بسته بود، اين دانش‌گاه آزاد بود که به عنوان سيبل دولتي ها مورد هدف گيري قرار گرفت و اگر نبود نفوذ هيئت امنا و سياست ورزي مديران، به راحتي در هجمه دولتي حذف مي شد. در اين مملکت همه گان مي دانيم که حتا کلاس زبان موفقي مثل سيمين هم بدون نفوذ دولتي محکوم به شکست است."(ص124)


========================================
78
سياه مشق‌هاي يك مفرد منتظر حاضر: ارزش افزوده
http://www.sarir209.com/archives/2010/07/oeoeoeoe_oeuoeu.html
حسين شرفخانلو-تير89

به هر روی نهادی مثل ِ دانش گاه ِ آزاد - ولو با استفاده ی اولیه از امکانات ِ دولتی - توانست با استقلال از نفت، به نهادی بسیار مهم در عرصه ی سیاست و خاصه رقابتِ سیاسی تاثیر گذار باشد. حمله ی ژورنالیستی به دانش گاه ِ آزاد، اگر نه مجوزِ دخالت ِ دانش گاه در سیاست باشد، موید حرکتِ سیاسی است. البته وقتی مسئولانِ وقت ِ دولت انتقاد می کنند که نباید دانش گاهِ آزاد پای گاهِ احزابِ مخالف باشد، باید کسی هم سوال کند که پس چگونه نفت می تواند پای گاه ِ احزاب دولتی باشد؟ اگر تفاوتی هم باشد در این دو، باز دانش گاهِ آزاد، نفت را یک دست چرخانده و به کارِ دیگری تبدیل کرده است و به یک معنا ارزشی افزوده است به کشور و طبیعتاً مدیران آن مَحق ترند در استفاده از - دست ِ کم - ارزشِ افزوده شان!*

*.- نفحات ِ نفت - رضای امیرخانی

پی نوشت:
سوای هر نقد و نظر دیگری که اهالی فضای مجازی راجع به نفحات نفت رضا امیرخانی صادر می کنند، به نظر حقیر، کاتب فوق رمز گشائی از بی وتن و فصل آقای گاورمنت آن است. والله اعلم!

========================================
77
تهران امروز: براي چاپ كتابم هر كاري مي‌كنم
http://tehrooz.com/1389/4/26/TehranEmrooz/324/Page/11/
حميد نورشمسي-تير89
گفت‌وگو با رضا اميرخاني به مناسبت انتشار «نفحات نفت»
براي چاپ كتابم هر كاري مي‌كنم

«رضا اميرخاني» در هر شرايطي و با هر متني كه منتشر مي‌كند منشا يك اتفاق در ادبيات ايران است. هر چند كه طرفداران و مخالفان او همواره با نگاهي متعصب اميرخاني و ادبياتش را نگاه مي‌كنند اما به واقع بايد گفت‌ كه وي در تمام آثار خود كه به عنوان كتاب بر جاي گذاشته، نگاهي متعصبانه به پيرامون خود نداشته است و نگاه او بيشتر هدفمند و متوجه انديشه و سمت‌وسويي است كه طيف نويسندگاني چون او مدعاي پيروي از آن را دارند. گفت‌وگو با اميرخاني به بهانه انتشار «نفحات نفت» تازه‌ترين اثري كه مجموعه نوشتارهاي او درباره

حميد نورشمسي
تهران امروز


قبل از پرداختن به موضوع اصلي گفت‌وگو، ميل دارم بپرسم، در مختصات امروز جامعه ما از منظر يك نويسنده مثل شما، «روشنفكر كيست» و حقيقتي را كه در صحبت‌هاي قبلي‌تان درباره آن اظهار داشتيد «روشنفكر وظيفه بيان‌شان را دارد» چيست؟
شايد اين شروع خوبي براي گفت‌وگو نباشد اما از نظر من روشنفكر كسي است كه كار او ارائه فكر است. كسي كه كارش آموزش نحوه فكر كردن است، براي مردم و از اين راه هم سعي مي‌كند كه زندگي كند. اين تعريف دومي ما كمي امروزي و جهاني است كه متاسفانه در ايران به آن توجه نمي‌كنيم درحالي كه نحوه ارتزاق روشنفكر هم از جمله موضوعاتي است كه بايد به آن پرداخت. بخشي از تعريف روشنفكر برمي‌گردد به وظيفه فكري يا آموختن نحوه‌ فكر كردن و توليد اثري از جنس فكر. بخش ديگر كه به همين اندازه مهم است سعي در ارتزاق روشنفكرانه است. در تعريف جهاني، روشنفكر كسي است كه از راه نوشتن يا تدريس يا سخنراني زندگي مي‌كند. اين تعريف مرزبندي‌هاي روشني دارد. مسلم است اگر كسي بخواهد به كمك آن به قدرت سياسي و يا جاه‌طلبي‌هاي ديگر برسد به‌طور خودكار از محدوده‌ تعريف خارج خواهد شد.
و حقيقتي هم كه معتقديد كه روشنفكر بايد بگويد از همين فكر ناشي مي‌شود؟
در عالم حقايق زيادي موجود است اما كدام حقيقت را روشنفكر بايد بگويد و وظيفه گفتن آن را دارد؟ به نظر من بعضي از حقايق روشن هستند و قابل كتمان شدن نيستند. مثلا حقايق و مسائلي كه هر روز در روزنامه‌ها يا بيانيه‌هاي احزاب سياسي مي‌خوانيم. به نظرم بازخواني و بازتوليد آنها از وظايف روشنفكر نيست. وظيفه او بيان حقيقتي است كه تابه‌حال كسي نگفته يا سعي شده پنهان نگه داشته شود، بيان حقيقت مكتوم.
و موضوع كتاب «نفحات نفت» بيان همين حقايق است؟
بله و حقايقي كه سعي مي‌كنيم آنها را مكتوم نگه داريم. در جامعه‌اي با اقتصاد بزرگ دولتي تك‌محصولي رانتي زندگي مي‌كنيم اما سعي داريم آن را از ديد مخاطب‌مان دور نگه داريم. وظيفه روشنفكر بيان اين حقيقت مكتوم است.
در كتاب شما اما انگار مخاطب در سيستمي كه قصد توضيح آن را براي او داريد، گم شده است. كتاب شما هم مي‌خواهد حقايقي را به كسي ارائه كند كه اساسا معلوم نيست گوشي براي شنيدن آن داشته باشد. اين مسئله براي شما مهم نيست؟
واقعيت اين است كه نوك پيكان مخاطب‌شناسي من به جواناني بازمي‌گردد كه تازه مي‌خواهند به بازار كار وارد شوند اگر كسي وارد بازار كار شود ديگر اين كتاب نمي‌تواند براي او كاركردي داشته باشد چرا كه به‌طور طبيعي در شرايطي كه در كتاب نوشته شده قرار مي‌گيرد اگر كسي هم به دور و اطراف خود نگاه كند به‌طور طبيعي آنچنان خود را در اين اقتصاد گرفتار مي‌بيند كه نمي‌تواند راه فراري براي خود پيدا كند.
آيا شما در مقام روشنفكر گوش شنوايي براي مخاطب ايجاد كرده‌ايد؟
شايد بيان اين موضوع مشكل داشته باشد اما اين مشكل از دل كتاب در نيامده بلكه از دل جامعه بيرون آمده است. راهي كه در حد بضاعت من بوده است، نگارش اين كتاب است.
منظور شما اين است كه كتاب شما مخاطب جوانش را شنوا يا بينا به مسائلي مي‌کند که پيش از آن نمي‌توانست آن را يا بشنود؟ موضوعاتي که به آن مي‌گوييد حقيقت مکتوم؟
البته اين ادعاي بسيار بزرگي است براي يك كتاب و انتظار بالايي است از يك مكتوب. قرار است هر كسي با خواندنش به اين فكر بيفتد كه در حوزه فردي چقدر مي‌تواند در بازار اقتصادي كشورش وارد شود. تغيير جهان با يك كتاب، ادعايي بزرگ است. كتاب من جامعه خود را تفسير مي‌كند. كاركردش تغيير كلان بيروني نيست. به همين قانع است كه اگر كسي آن را خواند يك بار ديگر چشم‌هايش را باز كند و به اطرافش نگاه كند. اين نگاه كافي است كه به صورت نسلي تغييرات آرامي را در جامعه ما ايجاد كند. جامعه ما در هر صورت در چنبره دولت و اقتصادي دولتي گرفتار است و اين براي ما يك خطر است.
و اين ايجاد تغيير را وظيفه كتاب خودتان مي‌دانيد؟
ما نويسنده‌ها همه با اين نيت مي‌نويسيم كه جهان را از اين رو به آن رو بكنيم ولي همه مي‌دانيم كه درعالم واقع اين اتفاق نمي‌افتد. من با اين كتاب فقط يك نگاه ارائه مي‌كنم. زماني كه کتاب «نشت نشاء» را نوشتم تقريبا مطمئن بودم كه اين كتاب بي‌تاثير است و مطمئن‌تر هم بودم كه در فضاي دانشگاهي به آن كمتر توجه مي‌شود. اما اتفاق بامزه‌اي افتاد. استاداني كه من وقتي قسمت‌هاي منفي كتاب را مي‌نوشتم به ياد آنها مي‌افتادم و اينكه حضور آنها در دانشگاه چقدر غيرواقعي است، خود آنها بعدها به من گفتند كه چه كتاب خوبي! اينها که گفتي حرف‌هاي دل ماست. يعني همه، حتي مخالفان هم همدلي مي‌كردند با كار. همين كه كسي فكر كند حرف دل او در يك كتاب جاري شده است يعني ايجاد يك تغيير كوچك.
اصراري داشتيد كه اين حرف‌ها را در قالب داستان نگوييد؟
در كتاب اول من، ارميا وقتي مي‌خواستم مشكلات جامعه پس از جنگ را بگويم فضاي دانشگاه را برگزيدم. شايد به خاطر تصوير بدي بود كه از دانشگاه در آن سال‌ها داشتم. بعدها ديدم ملال‌انگيز است كه در هر رمان يك شخصيت دانشگاهي داشته باشم. رفتم و نشت نشا را نوشتم. در نفحات نفت هم شخصيتي را شكل داده بودم به نام آقاي گاورمنت كه از جنس مسئولان «سه‌لتي» است كه در كتاب گفته‌ام. ابتداي كار مي‌خواستم براساس اين آدم قصه‌اي بنويسم به نام ««مسئول سه لتي» اما هر چه جلوتر رفتم ديدم حرف‌هاي غيرداستاني زيادي دارم كه نمي‌توانم همه را در داستان بياورم و به همين خاطر، يك بار براي هميشه در اين اثر تكليفم را با مسئول سه‌لتي روشن كردم.
در كتاب شما موضوع روبه‌رويي ما با پديده مدرنيسم بسيار مورد توجه قرار گرفته است. در رويارويي فرهنگ انقلاب اسلامي با مدرنيسم كه ظاهرا مسئله‌اي امانيته است، شما چه وظيفه‌اي را براي روشنفكر نويسنده قائل هستيد و چه نقشي را براي مخاطبان؟
من دنياي تك‌پاراديمي براي خودم متصور نيستم. دنيايي كه در آن تنها با يك گفتمان بخواهم موضوعي را تحليل كنم. امروز دنيا را مي‌توان از زواياي مختلفي ديد، مي‌شود دنيايي را ديد كه مهم‌ترين مسئله‌اش چالش ميان سنت و تجدد باشد. اتفاقي كه در جريان روشنفكري ما در چهار دهه گذشته افتاده است و ما هم از آن پيروي كرده‌ايم. اين موضوع پس از انقلاب اسلامي به چالش فكري بزرگي با عنوان كارآمدي يا ناكارآمدي بدل شد كه مي‌تواند مسئله مهمي در نوع خود باشد. در بيان يك مسئله نظري چاره‌اي نداريم جز اين كه عالم را ساده كنيم و در آن عالم ساده شده حرف‌مان را بزنيم. اين كار را من هم انجام مي‌دهم. در ايران همه مشكلات از مسئله نفت ناشي نمي‌شود ولي من سعي كردم مشكلات را از زاويه نفت و اقتصاد آن ببينم.
اين مسئله طبيعي است. اما مسئله من مسئله برخورد ميان سنت و تجدد نيست . مسئله ما بيش از سه قرن است كه به صورت ناخودآگاه، بحران عقب‌ماندگي است. من احساس مي‌كنم انسان ايراني در مقابل اين مسئله سعي مي‌كند تئوري‌پردازي كند و آن را بچسباند به موضوعاتي غير از خود موضوع. رقابت و برخورد ميان سنت و تجدد هم در ميان ما براي حل اين مسئله بوده است. در نزاع سنت و تجدد هم در ايران دو گفتمان وجود دارد، يكي گفتمان فرديدي‌ها و ديگري گفتمان نصري‌ها كه البته من به هيچ كدام‌شان دلبستگي ندارم اما نسبت به مدرنيسم بي‌نظر هم نيستم. معتقدم چاره‌اي جزو روبه‌رو شدن با آن و وارد شدن به آن نداريم. كسي اگر غير از اين را مي‌گويد بايد يك راهكار كلي ارائه دهد.
براي اينكه خيال بسياري از دوستان انقلابي‌ام را راحت كنم بايد بگويم كه مدرن‌ترين پديده‌اي كه جهان اسلام امروزه با آن روبه‌رو است پديده انقلاب اسلامي است. انقلاب ما بي‌شك پديده‌اي مدرن است و پيروزي آن هم با تكيه بر ابزار مدرن رخ داد. در دنياي رسانه و البته در شرايط سال‌هاي پيروزي انقلاب اسلامي نواركاست عامل اشاعه انقلاب اسلامي شد و امام(ره) هم در نوفل لوشاتو با مدرن‌ترين ابزار (رسانه) به جنگ با رژيم طاغوت مي‌پردازد. با مصاحبه‌هايي كه با رسانه‌ها انجام مي‌دهد و انقلاب را از طريق فرهنگ جلو مي‌برد. امام(ره) اگر غير از اين مي‌انديشيد به عوض نوفل‌لوشاتو، جاي ديگري در شرق عالم را انتخاب مي‌كرد. معتقدم با توجه به همين رويكرد امام(ره)، ما هم براي رسيدن به تمدن اسلامي چاره‌اي جز روبه‌رو شدن با مدرنيسم نداريم اما بايد در آن به سوالات خودمان پاسخ دهيم و مشكلات را از زاويه خودمان تعريف كنيم. من به عنوان كسي كه افق ذهني‌ام ساخت تمدن اسلامي است بايد توضيح دهم كه راه رسيدن به آن چيست و بايد براي مخاطبم جايگاه تعيين كنم.
البته در پيروزي انقلاب اسلامي عامل اصلي پيروزي، مردم بودند و نوع عمل آنها اما شما در كتاب‌تان مي‌گوييد كه امروزه همان مردم قدرت عملگرايي و تصميم‌گيري ندارند.
بله با شما موافقم، مردم كه دلبسته انقلاب بودند در پيروزي و شكلدهي نظام ما نقش داشتند و در دفاع از آن هم به شدت مفيد فايده بودند اما بايد ديد كه آيا اين مردم امروز هم در تصميم‌سازي‌هاي نظام نقش دارند؟
امروز چگونه بايد اراده مردم به دولت و نظام برسد. در جهان اين موضوع حل شده است. دولتي كه خودش را از طريق ماليات مردم تامين مي‌كند به حرف كسي كه او را حمايت مي‌كند، گوش مي‌دهد اما دولتي كه درآمدش از راه نفت است دليلي ندارد كه به حرف مردم گوش دهد پس نظرات مردم را راجع به حكمراني نمي‌پذيرد.
شما در بخش مهمي از كتاب‌تان به موضوع مديريت فرهنگي در اقتصاد نفتي و ارزش مادي فرهنگ در شرايط اين تفكر اشاره كرده‌ايد اما اگر فرهنگ را يك پديده اقتصادي هم بدانيم، اساسا ايرادي دارد؟
با حذف موضوع اقتصاد فرهنگ، بيش از هر چيز نه اقتصاد كه فرهنگ لطمه مي‌خورد. شما نگراني‌تان مادي شدن امر فرهنگي است اما از خطر بزرگ‌تر مادي‌گرايانه‌اي به نام فرهنگ دولتي غافل هستيد. ما چاره‌اي نداريم كه به رابطه ميان مخاطب و مولف احترام بگذاريم. حالا اين مسئله مي‌تواند در فروش كتاب و فيلم از مجاري غيردولتي باشد يا به هر شيوه مستقل ديگري. اين مرزي است که بايد در فرهنگ دولتي و مستقل مدنظر قرار بگيرد.
اساسا مشكل شما با دولت به عنوان يك عنصر تاثيرگذار براي فعاليت اقتصادي فرهنگي چيست؟
البته بايد اذعان كنم كه جريان فرهنگي دولتي كه من در كتابم به آن مي‌پردازم تنها به دوره امروز ما اختصاص ندارد. اين جريان از زمان هويدا تابه‌حال در بدنه كشور ما باقي مانده است. اصل گرفتاري اين است كه دولتي كه ارتزاق آن با چيزي خارج از بدنه مردم خود باشد، نسبت به مردم بي‌اعتنا مي‌شود. حال اين دولت اگر وارد كار اقتصادي هم شد به خاطر اينكه قدرت و ثروت خود را در كنار هم آورده است، عملا دست بخش خصوصي را مي‌بندد و به اين دليل بخش خصوصي ما به تدريج تنبل و نحيف مي‌شود و اتفاقي كه مي‌افتد اين است كه كار واقعي در حوزه فرهنگ بي‌اجر مي‌شود.
ريشه اين تفكر در كجاست؟
اصل قصه اين است كه جريان فرهنگي دولتي دوست ندارد كسي درباره موضوعي نظر مخالف داشته باشد. چپ و راست هم ندارد. مشكل اينجاست كه اگر دولت بخش خصوصي را پذيرفت به‌طور طبيعي بايد خودش را كوچك كند. وقتي دولت سيستم خريد كتاب را در دست خود گرفته است اين مي‌شود كه تنها هم‌حزبي‌ها و طرفداران‌مان به اين سامانه راه پيدا مي‌كنند و...
چه تضميني وجود دارد كه اگر بخش خصوصي اين كار را برعهده بگيرد به اين يكسويه‌نگري نيفتد؟
حتما مي‌افتد. من مي‌گويم اين رفتار است كه بايد عوض شود يعني مثلا صنعت نشر با خصوصي شدن سالم نمي‌شود. همه مي‌دانيم ناشر به دنبال كتابي است كه فروش داشته باشد. اما در صورت خصوصي بودن نشر، فضايي رقابتي شكل مي‌گيرد. آن وقت تازه براي دولت فرصت نظارت به وجود مي‌آيد. اين نقد كه عنوان مي‌كنيد در واقع نقد به يك جامعه سرمايه‌سالار است كه براساس نظام‌هاي اقتصادي باز شكل مي‌گيرد، اما مسئله اين است كه امروز از شدت بزرگي دولت از سوي ديگر بام در حال افتادنيم.
در فضاي نفتي و فرهنگ نفتي امكان گسترش‌هاي بي‌رويه وجود دارد و ايجاد سازمان‌هايي كه عملا هيچ فايده‌اي ندارند.
پس جريان فرهنگي امروز را به عمل‌گرايي متهم مي‌كنيد؟
ما عملا به دنبال چيزي نيستيم، فقط مي‌خواهيم اعلام كنيم كه در حال انجام كار مهمي هستيم و طبيعي است كه در اين رابطه تبليغات هم مي‌كنيم.
اما جريان فرهنگي رسمي بر خلاف نظر شما معتقد به وجود و حضور معناگرايي است و نه پوچ‌گرايي؟
معناگرايي اختراع شده تا ضعف ما را در جذب مخاطب پوشش دهد. يعني عملا به‌جاي آنكه بگوييم كار ضعيف ساختيم، گفتيم مخاطب شعور پاييني دارد.
آثاري ساختيم كه يك ميليارد هزينه ساخت داشتند اما چند ميليون بيشتر بازگشت سرمايه نداشتند.
پس بايد بپرسم كه اگر اينقدر اين مسئله روشن و واضح است چرا هنرمنداني حاضر مي‌شوند با اين سيستم همكاري كند؟
البته همه را نبايد به يك شكل ديد. من براي توضيح اين نظر در كتاب، مجبورم همه را با يك چشم ببينم اما واقعيت اين است كه همه چيز اينگونه نيست كه در كتاب مي‌خوانيد، ما حتما آدم‌هاي خدومي هم داريم. اما جريان فرهنگي دولت ما چه دولت‌هاي چپ و چه دولت‌هاي راست نتوانسته خدمات مناسبي را به مردم ارائه دهد و دليل آن هم اين است كه نسبت به مردم پاسخگو نيست. در عرصه فرهنگ ما سرسپرده افرادي شديم كه توانستند در عرصه فرهنگ غيردولتي براي پيروزي انقلاب فعاليت كنند نه در عرصه‌هاي ديگر. ما امام را با كساني شناختيم مثل آيت‌الله شيخ ابراهيم اميني كه در دهه 50 كتاب «آيين همسرداري» را مي‌نويسد كه همان سال‌ها يك ميليون نسخه آن ميان مردم توزيع مي‌شود، يعني درد مردم را شناخته بوده. سرسپرده فردي هستيم مثل شهيد بهشتي و باهنر كه پيش از انقلاب در سيستم نگارش كتاب‌هاي درسي نفوذ مي‌کنند و كتب ديني را مي‌نويسند كه هنوز از سطح معرفتي كتاب‌هاي امروزي مشابه بالاتر است.
سرسپرده كسي هستيم مثل آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني كه كتاب «امير كبير قهرمان مبارزه با استعمار» و«سرگذشت فلسطين» را مي‌نويسد كه در زمان خودش يعني دهه 40 و 50 از همه آثار روشنفكران قابل توجه‌تر بوده. سرسپرده جرياني هستيم مثل جريان آثار دكتر علي شريعتي، سرسپرده كسي هستيم مثل رهبر انقلاب كه كتاب «صلح امام حسن(ع)» را از قوي‌ترين جريان روشنفكري عرب زمان خود مي‌گيرد و ترجمه مي‌كند و وارد بازار مي‌كند تا نشان دهد مبارزه فرهنگي را. من با اين آدم‌ها دلبسته انقلاب اسلامي شدم و همه اين افراد بدون حمايت دولت به اين موفقيت‌ها رسيدند و من را هم همين موضوع به سمت آنها جذب كرد. اين افراد قدرت هدايت و كنترل افكار عمومي را داشتند. ما نيز امروز پيرو همين تفكر هستيم.
اما به نظرم مشكل ما فقط دولت نيست. خود شما مثلا گفته مي‌شود كه آخرين رمان‌تان با حمايت وزير ارشادي اجازه انتشار گرفت كه تندترين نقدها را به او داريد. با اين وضع چگونه مي‌توان انتظار داشت كه شما به عنوان نويسنده‌اي كه خود را جزو روشنفكران مي‌داند، بخواهد در سيستم فرهنگي تغييري وارد كند، سيستمي كه انگار خودش هم جزو آن است؟
البته اين را بگويم كه من اگر الان در جهت باد حرف مي‌زدم، وضعيت كتاب‌هايم خيلي بهتر بود. اما نظرم را مهم‌تر مي‌دانم از وضعيت كتاب‌هايم. مسير حركتم در جهت انقلاب اسلامي است و مخاطبم را به‌واسطه انقلاب اسلامي كسب كرده‌ام. اين يك واقعيت است.
جرايد طيف مقابل و موافق هم از ديد سياسيون معنا مي‌يابد. در انتخاب روزنامه‌ و مطبوعه براي مصاحبه تنها ملاكم جهت سياسي نيست. ملاك‌هاي ديگري هم دارم. در همه ادوار سياسي هم با همه نشريات مصاحبه داشته‌ام. از شهروند امروز تا شلمچه. اين ربطي به اتفاقات اخير ندارد.
راجع به آخرين رمان‌تان كه با حمايت وزير ارشاد اجازه انتشار گرفت، چيزي نگفتيد.
من يك نويسنده حرفه‌اي‌ام. چاپ شدن هر كتاب براي من بزرگ‌ترين اتفاق عالم است. چند سال در دفترم مي‌نشينم، تلفن را قطع مي‌كنم و مي‌نويسم... بعد از چند وقت هم كتابي از من آماده مي‌شود... هرگز اجازه نمي‌دهم كه به دلايل حقيري جلو انتشار كتابم را بگيرند. سالي يك كتاب هم بايد از من چاپ شود و گرنه خفه مي‌شوم. اگر كتاب من منتشر نشود تبديل مي‌شوم به يك آدم غرغرو. پس براي چاپ كتابم هر كاري مي‌كنم. پيش وزير و وكيل رفتن كه سهل است! اما شما هم به عنوان يك ژورناليست باهوش يا مخاطب فهميده كمي تامل كنيد.
چه كسي خبر گرفتن مجوز از طريق وزير و نه مثل باقي از طريق معاون وزير را به به روزنامه‌ها مي‌دهد؟ من كه اين كار را نمي‌كنم پس كار افراد ديگري است که نمي‌خواهند چنين کتبي منتشر شود. براي انتشار بي‌وطن رفتم دفتر آقاي صفار هرندي و به او گفتم .
حق اثر من اين نيست که اين افراد آن را بررسي كنند و ايراد بگيرند و حذف كنند. در نتيجه کتاب را شخص رئيس اداره کتاب وقت خواند و مجوز داد و البته بعد از آن هم به همين بهانه از کار برکنار شد. گرفتن مجوز حق من است و براي گرفتن اين حق هركاري مي‌كنم. ضمنا گرفتن اين حق من، باعث تضييع حق ديگران نمي‌شود. اميد كه همه حق‌شان را بگيرند.
من هم نمي‌گويم معني بدي دارد ولي خيلي از دوستان نويسنده هستند كه قدرت اين رفت و آمدها را ندارند. پس نبايد اثرشان چاپ شود؟ اين از منظر مديريت فرهنگي كه مدعي آن هستيد عدالت است؟
20 سال سابقه نوشتن دارم و همچنين مخاطبي فراجناحي. اين من نيستم كه اين رفت و آمدها را ساخته‌ام، اين سابقه قلم من است. پس قطعا از آن استفاده خواهم كرد. هركسي هم به وسع خود بايد همين‌گونه رفتار كند. تنها دارم از حق خودم دفاع مي‌كنم. اين حق با حقوق ديگران همپوشاني ندارد. اگر روزي براي گرفتن جايزه از اين سابقه استفاده مي‌كردم، داشتم تعدي مي‌كردم به حقوق ديگران، اما براي گرفتن مجوز، به هيچ عنوان چنين چيزي صحيح نيست...
اين آيا همپوشاني و همراهي با سيستم فرهنگي به قول شما سه لتي نيست؟
اين ربطي به آن ماجرا ندارد. ما نمي‌توانيم سيستم بالا آمدن آن مدير فرهنگي را عوض كنيم و به خاطر همين مخاطب من آن جوان 18 ساله است. عوض كردن اين مديران كار من و شما نيست. مي‌نويسم و به هر قيمتي كتابم را چاپ مي‌كنم. از آن‌طرف ادا هم در نمي‌آورم و در يك سيستم ناسالم، خلاف شأنم، مي‌روم دفتر همان معاونت و از او طلب مجوز مي‌كنم. كساني كه پيش رو ادا در مي‌آورند، پشت سر هزار بستگي و وابستگي به اين طرف آب و آن طرف آب دارند.
من دلبسته انقلاب اسلامي هستم. من اگر در وطنم كتاب چاپ نكنم، هيچ جاي ديگري هم نمي‌توانم آن را چاپ كنم... براي همين ادا در نمي‌آورم و مي‌روم دنبال گرفتن مجوز.
احساس نمي‌كنيد كه مخاطب شما پارادوكس نقد به مديريت فرهنگي و دولتي و در عين حال تمسك به آن را براي چاپ يك اثر نمي‌پذيرد؟
به هيچ وجه! من امتياز مادي نخواسته‌ام، امكان خارج عرف نخواسته‌ام، جايزه نخواسته‌ام، مجوزي را كه حق طبيعي من است، مطالبه كرده‌ام. اگر همه نويسندگان ايراني مجوز بگيرند يا نگيرند، دخلي به حق من راجع به مجوز كتابم ندارد.


========================================
76
خبرآنلاين: گفت‌وگوي عبدالجواد موسوي با رضا اميرخاني در الف
http://khabaronline.ir/news-75182.aspx
سيدعبدالجواد موسوي-تير89
گفت‌وگوی سیدعبدالجواد موسوی با رضا امیرخانی /چطور امام گفت ماهی اوزون برون حلال است اما...
اندیشه - دومین اثر غیرداستانی امیرخانی در مدت کوتاهی به چاپ دوم رسید.

«نفحات نفت» یادداشت‌های انتقادی امیرخانی از ساختار نابسامان دولتی در ایران است که به‌زعم او ریشه در اقتصاد «نفتی» دارد. نظر من را بخواهید می‌گویم «نفحات نفت» بهترین اثر رضا امیرخانی تا به امروز است. کتاب آن‌قدر سرذوقم آورد که بلافاصله پس از خواندن، با رضا تماس گرفتم و قرار گفت‌وگو را گذاشتم. صریح و صمیمی حرف زدیم. بسیار مفصل‌تر از آنچه پیش‌رو دارید. تفحات نفت درباره «ما»ست پس خواندن آن برای همه کسانی که به مسائل ما اهمیت می‌دهند واجب است و چند و چون و تأمل در آن واجب‌تر. می‌توانید با حرف‌های امیرخانی مخالف باشید اما نمی‌توانید آن را نادیده بگیرید. او در نفحات نفت وضعیتی را ترسیم می‌کند که اگر فقط اندکی به این سرزمین تعلق‌خاطر داشته باشیم، نباید سر راحت بر بالین بگذاریم. دغدغه‌های امیرخانی را جدی بگیریم و بدانیم آنکه طرح بحران می‌کند، لزوما خود از عوامل بحران نیست.

موسوی: اول از هر چیز باید بگویم کتاب خیلی خوش‌خوانی است. من یک صبح تا غروب آن را با حرص و ولع خواندم. دوم اینکه به نظر من این شکل از نوشتن برمی‌گردد به سنت روشنفکری ما که البته ادامه پیدا نکرد و اگر قرار باشد مبدأ و مأخذی برایش قائل باشیم مبدأ آن جلال‌آل احمد بود که به همه حوزه‌ها سرک می‌کشید و با آنکه به قصه‌نویسی و گزارش‌نویسی شهره بود، به خودش اجازه می‌داد در مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هم دخالت کند. خود جلال می‌گفت من روشنفکرم و شاخک‌هایم حساس است و یکسری چیزها را زودتر احساس می‌کنم و به همین دلیل باید بنویسم و اصطلاحاتی هم برای این شکل نوشته‌ها به کار می‌برد. مثلا می‌گفت اینها ارزیابی‌های شتابزده‌اند و این‌طوری خیلی از شتابزدگی‌ها و قضاوت‌های نادرست‌اش را توجیه می‌کرد. بعد از آل‌احمد ما روشنفکر به این معنا نداشتیم، البته کسانی مثل شاملو گهگداری یک اظهارنظرهایی می‌کردند ولی این‌طور نبود که همیشه در مسائل حساس و سرنوشت‌ساز کشور دخالت کنند. حالا نفحات نفت را که آدم می‌خواند، بوی جلال را کاملا حس می‌کند. هم در نثر و هم در شیوه و روش کار؛ هرچند نثر تو اصلا جلالی نیست و جنس آن متفاوت است و ویژه خود تو است. منتها آن شتابزدگی، تندی، ستیهندگی و درعین حال تیزبینی و جزئی‌نگری آثار جلال هم در آن هست.
من می‌خواهم بدانم رضا امیرخانی باز هم می‌خواهد به‌عنوان یک نویسنده به این سنت روشنفکری ادامه دهد و همه جا در مسائل دخالت کند و حرف بزند؛ طوری که مخاطب هر بار اتفاقی که افتاد منتظر موضع‌گیری او باشد یا نه. این کار بر حسب اتفاق انجام شده یعنی موضوعی به ذهنش رسیده و آن را نوشته و برنامه‌ای برای ادامه کار به این شکل ندارد.

امیرخانی: من رمان‌نویسم و دوست دارم همیشه رمان بنویسم؛ اگر نمی‌توانم همیشه رمان بنویسم و گاهی کارهایی از این قبیل انجام می‌دهم، من مقصر نیستم بلکه مقصر کسانی‌اند که بدیهیات را نمی‌گویند. هر وقت در جامعه بدیهیات گفته نشود و حقایق خیلی واضح و بدیهی مکتوم بمانند، به من فشار وارد می‌شود و آن‌وقت است که فارغ از هر کاری شروع می‌کنم به نوشتن و شاید چون کارم نوشتن است، سرک‌کشیدن به اقالیم دیگران را خیلی دور از حرفه خودم نمی‌دانم. واقعیت این است که من فقط دوست دارم رمان بنویسم و امیدوارم هیچ‌وقت مجبور نشوم کارهایی از این دست انجام بدهم. در عین حال فکر می‌کنم این تیپ کارها خیلی هم برای من غیرتخصصی نیستند. من در میان کسانی که درباره نفحات نفت و نشت نشا با من هم‌نظرند زندگی کرده‌ام؛ من نشت نشا را بارها و بارها برای خیلی‌ها توصیف کرده‌ام. دوره نوجوانی من در یک فضای علمی گذشته. از بین دوستانم، فقط من وارد فضای ادبی شدم و همه همدوره‌ای‌هایم به سراغ رشته‌های علمی و فنی رفتند. چهل نفر رشته ریاضی بودیم و چهل نفر رشته تجربی؛ از چهل‌تای ریاضی، فقط سه، چهار نفرمان ماندیم ایران و بقیه رفتند در دانشگاه‌های معتبر دنیا؛ یا مشغول تدریس‌اند و یا مشغول کارهای علمی. من با اینها رفیق بودم و اینها حرف‌هایشان را با من می‌زدند. وظیفه من بود که حرف آنها را بنویسم. خیلی از این حرف‌ها، حرف خود من نبود، حرف آنها بود. راجع به نفحات نفت هم همین‌طور. آدم‌هایی بودند که مشغول کارهای غیردولتی بودند و برحسب اتفاق مسیرمان یکی می‌شد.
بخش‌هایی از این کتاب هم حرف آنهاست، بنابراین می‌خواهم بگویم مقداری از حرف‌های من در نفحات نفت و نشت نشا حرف‌های مستند کسانی است که این قلم و رسانه دراختیارشان نیست و من که این امکان را داشتم، سعی کردم حرف آنها را به گوش مردم برسانم.
جایی که دیگران دارند راجع به یک موضوع حرف می‌زنند، من قطعا به سراغ آن موضوع نمی‌روم. همه از من توقع دارند که راجع به مسائل سیاسی حرف بزنم؛ راجع به مسائل سیاسی همه دارند حرف می‌زنند و در اینجا چیزی مکتوم و پوشیده نمانده است که من بیایم و راجع به آن صحبت کنم. جامعه ما یک جامعه جهان‌سومی است و مهم‌ترین ویژگی‌اش عقب‌افتادگی. در این جامعه جاهای خالی زیادی پیدا می‌شود. این جاهای خالی گاهی آدم را قلقلک می‌دهد و مجبور می‌کند که به آنها سری بزند؛ درهر حال من رمان‌نویسم و اگر کار ماندگاری بخواهم انجام بدهم، در این زمینه است.

موسوی: 10 سال پیش نامه‌ای برای دوستانت از آمریکا فرستاده‌ای که در این کتاب هم چاپ شده. در آن نامه هم کاملا معلوم است که دغدغه‌های اجتماعی، فرهنگی و به‌ویژه اقتصادی داری. آدم می‌فهمد که این مسئله امروز تو نیست و این حرف‌هایی که اینجا زده‌ای، یک روزی در ذهنت بوده و حالا پخته شده و خودش را به این شکل نشان داده است. با این حال نمی‌خواهی نقش یک روشنفکر را بازی کنی و فکر می‌کنی یک جای خالی است و لازم است حرفت را در آنجا بزنی و ممکن است بعدا هم از این دست کارها انجام ندهی؟

امیرخانی: این قابل پیش‌بینی نیست. به طور طبیعی ممکن است باز هم اتفاق بیفتد که مجبور شوم از این تیپ کارها انجام بدهم. مثال خوبی زدید. آن نامه‌ای که من 10سال پیش نوشتم. خطاب به 20نفر از دوستانم بود. شاید هزار تا از این نامه‌ها طی این 10سال نوشته باشم ولی هیچ‌وقت چاپشان نکردم این حرف‌ها آن‌قدر گفته نشد که فکر کردم باید یک جایی این حرف‌ها زده شود. نوشتن آن نامه کار من نیست. دغدغه من هم نیست. تفنن من است اما این تفنن گاهی وقت‌ها به کار جدی آدم تبدیل می‌شود.

موسوی: خیلی‌ها می‌خواهند بدانند که این کتاب چطور مجوز چاپ گرفت. وقتی داشتم می‌آمدم اینجا کسی از من خواست این سؤال را هم بپرسم که اگر کسی غیر از رضا امیرخانی این کتاب را می‌نوشت، آیا می‌توانست مجوز بگیرد؟ خیلی‌ها فکر می‌کنند تو به واسطه پیشینه‌ای که داری، به واسطه جایگاهت و مهمتر از همه، به دلیل روابط خاصت، توانسته‌ای این کتاب را منتشر کنی و این امکان برای همه میسر نیست.

امیرخانی: من در ماه‌های پایانی عمر مرحوم قیصر امین‌پور، ایشان را دیدم. قیصر به من گفت من نمی‌دانم چرا باید از چپ و راست فحش بخورم. من آن روز خیلی حرف او را نفهمیدم ولی الان دارم حس او را درک می‌کنم. خاطرم هست وقتی گرفتار کارهایم بودم و کتابم در بخش ممیزی گیر کرده بود، تقریبا چهار ماه بود که داشتم دنبالش می‌دویدم. در این میان یکی از دوستان روشنفکر به من زنگ زد که رضا کتاب من گیر است، اگر می‌‌توانی برای من کاری کن. می‌دانم که دستت باز است و من هر چه خواستم به او توضیح بدهم که کار خودم هم گیر است و الان دارم می‌روم کتاب خودم را از ممیزی درآورم، متوجه نشد. دیدم فایده‌ای ندارد و گفتم چشم، اگر کاری از دستم بربیاید، برایت انجام می‌دهم یعنی ناخودآگاه خودم هم قبول کرده‌ام که چنین نفوذی دارم و اتفاقا وقتی دنبال کارهای خودم رفتم، اول راجع به کار او صحبت کردم. کار من نوشتن است و هدف من رساندن کتاب به دست مخاطب. برای رسیدن به این هدف، هر کاری که بتوانم می‌کنم، چون می‌دانم اگر کارم به دست مخاطب نرسد، تبدیل می‌شوم به یک آدم غرغرو و بداخلاق؛ شبیه خیلی از روشنفکران داخلی. من نمی‌خواهم شبیه آنها باشم. پیش یکی از فیلم‌سازها رفتم. او می‌گفت اگر سالی یک فیلم نسازم، می‌ترکم.
من هم همین‌طورم. اگر کتابم نرسد به دست مردم، می‌ترکم و برای اینکه خودم نترکم، حاضرم خیلی‌ها را بترکانم؛ این کار طبیعی است و ریشه‌اش در حب ذات و قانون تنازع برای بقاست. من می‌خواهم بمانم و باید کتاب بنویسم تا بمانم. به همین دلیل هر کاری انجام می‌دهم تا بمانم. حالا هر کسی هر چه می‌خواهد بگوید. بله، من برای گرفتن مجوز پیش صفار هرندی می‌روم و به هر در دیگری می‌زنم. خیلی‌ها می‌گویند تکلیف آنهایی که نمی‌توانند بروند، چیست؟ به نظر من آنها هم باید سعی کنند از طریقی بروند. من برای آنها نمی‌توانم کاری کنم ولی برای خودم و این کارم که مهمترین بخش زندگی من است، حاضرم هر کاری بکنم.

موسوی: حالا که صحبت از حب و بغض شد، بگذار این سؤال را طرح کنم. در نوشته‌های تو یک بغض و غیضی نسبت به جماعت فردیدی که آن را به هر بهانه‌ای و در هر جایی از آثارت منعکس می‌کنید. یک جاهایی حرفت قابل درک است ولی یک‌جاهایی هم احساس می‌شود که دنبال گاف هستی و می‌خواهی به هر بهانه اینها را ضایع کنی و مثل آن جایی که به آقای معارف و قانون کارایی‌شان اشاره و در دو خط آن را رد کرده‌ای.
مرحوم مددپور می‌گفت این قانون کاری که آقای معارف نوشته بود، باعث شد تا 15سال از استثمار کارگران و ستم به آنها جلوگیری شود. اینکه شما در دو خط این قانون را رد کرده‌اید، ممکن است باعث شود مخاطب غیرحرفه‌ای که ایشان را نشناسد، فکر کند آقای معارف یک قانون احمقانه یا ظالمانه را تدوین کرده و به قوانین کار و ساختار اقتصادی کل کشور ضربه زده است. اصلا تو آن قانون را خوانده‌ای؟

امیرخانی: بله.

موسوی: فکر نمی‌کنی حداقل باید یکی، دو بند یا بخشی از محتوای آن قانون را می‌آوردی تا مخاطب خودش قضاوت کند؟

امیرخانی: اعتراف می‌کنم که من نسبت به جریانات فردیدی بغض و غیض دارم و این خشمگین‌بودن مرا در داوری‌ام، غیرمنصف خواهد کرد. بله، چند چیز هست که من نسبت به آنها بغض دارم و از آنها عصبانی‌ام. آنها، چیزهایی است که بخش‌هایی از جوانی من را از بین برده. ببخشید دارم حدیث نفس می‌گویم ولی این کار برای روشن‌شدن قضیه لازم است.

موسوی: ایرادی ندارد چون تا حالا این حرف‌ها گفته نشده و برای خیلی‌ها سؤال است که امیرخانی چه مشکلی با این جریان فکری دارد؟
امیرخانی: همه ما در جوانی به دنبال حل مسائل کلی عالم هستیم. من هم مثل همه جوان‌ها به دنبال این چیزها بودم. چند جریان هست که من هر چه بیشتر وارد آنها شدم، کمتر چیزی دستگیرم شد. این جریانات از بیرون جلوه پرابهتی داشتند ولی داخلشان که می‌رفتی هیچ خبری نبود.
یکی از آنها همین جریانات فردیدی و بحث‌هایی بود که طرفداران فردید به آن دامن می‌زدند. من در آن روزها فکر می‌کردم همه مسائل مربوط به آینده جهان را می‌شود با کمک این نحله فکری حل و فصل کرد. یکی دیگر از چیزهایی که من نسبت به آن کینه دارم، مکتب تفکیک خراسان است. در واقع ذهنیت من راجع به مکتب تفکیک بیشتر زاییده تخیل و بزرگنمایی خود من بود و در حقیقت از دل خود آن مکتب چیزی بیرون نمی‌آمد.
به نظر من آن چیزهایی که در تخیل علاقه‌مندان و منتظران مکتب تفکیک راجع به آن شکل گرفته بود اگر نوشته می‌شد چیز باارزش‌تری نسبت به دعاوی و افکار سردرمداران آن به وجود می‌آمد. سال‌ها ما منتظر اینها بودیم و لی این سال‌ها بی‌نتیجه تلف شد.
نحله سومی که من نسبت به آن بغض و غیض دارم سنت‌گرایی افراطی سیدحسین نصر و پیروان او است، اینها چیزهایی است که سال‌هایی از جوانی مرا تلف کرده و من نسبت به آنها نگاه بغض‌آلود دارم و فکر می‌کنم این حرف‌ها باید گفته شود تا جوان امروزی دوباره گرفتار نشود. ما فکر می‌کردیم امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی را می‌توانیم با کمک این سه مکتب فکری، بهتر بفهمیم ولی بعدها فهمیدیم که در این سه هیچ‌چیزی که ربطی به انقلاب اسلامی داشته باشد، وجود ندارد. البته اینجا منظورم از انقلاب اسلامی آن آرمان و هدف انقلاب یعنی طلب زندگی دین‌مدارانه در دنیای معاصر است و چنین هدفی از دل این‌جور نحله‌های فکری بیرون نمی‌آید. من فکر می‌کنم ما خیلی برای اینها تبلیغ کردیم و این موضع‌گیری افراطی امروز من، در واقع واکنشی است نسبت به آن شیفتگی کورکورانه دوران نوجوانی و جوانی‌ام. اما راجع به قانون کاری که آقای معارف نوشته باید بگویم شاید برای کسی که می‌خواهد در بخش دولتی کار کند کاملا مناسب باشد اما در آن نیازهای بخش خصوصی لحاظ نشده است. این قانون کار طوری نوشته شده که کارفرما را همواره ظالم فرض کرده و کارگر را همواره مظلوم و مدام در پی احقاق حقوق کارگران بوده ولی در این میان هیچ توجهی به خود کار نشده است. یک قانون کار خوب باید طوری نوشته شود که در آن نه حق کارگر خورده شود و نه حق کارآفرین و مهمتر از اینها باید تضمین‌کننده بقای کار باشد و این نکته نه در قانون کار قبلی هست و نه در قانون کار جدید.

موسوی: آن قانون کار قبلی در فضای دولتی نوشته شده بود و در شرایطی که همه چیز در اختیار دولت بوده؛ طبیعی است که قانون کارش این‌طور نوشته شود. در ضمن به نظر من بحث تو آنجا خیلی کلی شده و باید برای مخاطب مصداق می‌آوردی. خیلی‌ها آقای معارف را نمی‌شناسند و به این شکل مطرح کردن یک نظر و رد کردن آن، خیلی منصفانه نیست.

امیرخانی: مخاطب من خیلی هم از این عوالم پرت نیست؛ شاید می‌خواسته‌ام فقط برای او طرح سوال کنم نه اینکه همه چیز را برای او توضیح بدهم. من فکر می‌کنم مخاطب باید خودش برود دنبال کار را بگیرد. این حرف شما که من یک جاهایی کلی‌گویی کرده‌ام درست است ولی در اینکه قانون کار ما در جهت بقای فرهنگ کار نیست، هیچ شکی وجود ندارد.

موسوی: یک جاهایی که مصداقی وارد بحث شده‌ای خیلی خوب از آب درآمده، مثلا حرف‌هایت راجع به بازارهای مناطق آزاد تجاری یا آنجایی که به فوتبال پرداخته‌ای؛ ولی یکسری جملات مبهم هست که بدون توضیح سریع از کنارشان رد شده‌ای، مثلا اینجا می‌گویی: «اقتصاد اسلامی که بعضی خود را تئوریسین آن می‌دانند و مدام هم درباره‌اش نظریه‌پردازی می‌کنند، اصالتا مانند سایر حوزه‌های علوم انسانی در حجره‌های حوزه و در کلاس‌های درس دانشگاه ساخته نمی‌شود. اقتصاد اسلامی محصول کار اقتصادی مسلمانان زیر نگاه تیزبین محقق و منتقد مسلمان است. این‌گونه اقتصاد اسلامی ساخته می‌شود». به نظر من نمی‌شود مساله را به همین سادگی برگزار کرد. همین الان هم مگر در وضعی غیر از این به سر می‌بریم؟ الان هم کسانی که کار می‌کنند علی‌الظاهر مسلمان‌اند و آنهایی که منتقدند و باید این کار را زیرنظر بگیرند هم علی‌الظاهر مسلمان‌اند. اینجا مثل کسانی حرف زده‌ای که راجع به هنر دینی می‌گویند اگر آدم دیندار فیلم بسازد، سینمای دینی به‌وجود می‌آید؛ درحالی که می‌بینیم طرف متعبد و متشرع است ولی فیلمی که می‌سازد الحادی از آب درمی‌آید. این جور جملات خیلی مبهم و کلی‌اند.

امیرخانی: باید بگویم متاسفانه بخش‌هایی از کتابم حذف شده که اگر نمی‌شد این‌جور جملات پا در هوا نمی‌ماند؛ مثلا یک بخش از کتاب که راجع به روحانیت بود، حذف شد. در آن بخش من راجع به این مساله توضیح دادم. درست است این بند، بند مبهمی است و شاید این توضیح من بتواند آن را از ابهام درآورد. به نظر من تبلیغات رسمی که در کشور درباره تولید علم دارد انجام می‌شود نشان می‌دهد که این مساله درست فهمیده نشده است. اصل حرف من که مقداری از آن را در کتاب نشت نشا به تفصیل درآوردم و در کتاب نفحات نفت اشاره‌وار از آن گذشته‌ام، این است که تولید علم به این شکل نیست که ما اصول علم را از جایی استخراج کنیم بعد از روی آن علم بسازیم. تولید علم مثل هر فرایند خلاق دیگری حاصل جرقه‌های کشف و شهودی است و در فضای خلاقانه‌ای شکل می‌گیرد. اصولا این‌طور نیست که یک عده بنشینند و اصول رمان‌نویسی اسلامی یا ایرانی را کشف کنند و بعد من رمان‌نویس از روی آن رمان بنویسم.

موسوی: این با آزمون و خطا به دست می‌آید؟

امیرخانی: بله مثل کاری که در علوم تجربی می‌کنیم. ما باید صد رمان ایرانی بنویسیم تا بعد بتوانیم بگوییم اصول رمان‌نویسی ایرانی چنین است و چنان که البته این اصول به کار پژوهشگران و منتقدان می‌آید نه رمان‌نویسان. در اقتصاد هم باید همین اتفاق می‌افتاد یعنی ما باید به نهادهای اقتصادی‌مان اجازه می‌دادیم بیایند جلو و کار اقتصادی کنند بعد از آن، کار حوزه‌های علمیه شروع شود تا مشکلات آنها را بررسی کنند. من متاسفانه بخشی از کتابم حذف شده که در آن بخش به وظایف نهاد روحانیت پرداخته‌ بودم. اتفاقا آنجا به صورت مصداقی وارد قضیه شدم. ببینید مثلا پرونده حلیت ماهی اوزون برون یکی از پرونده‌هایی است که ما باید به جد روی آن کار کنیم و از تیزبینی حضرت امام(ره) درس بگیریم؛ یک دامپزشک متشرع و متعبد مسلمان روزی خدمت امام(ره) رسید و گفت ماهی اوزون‌برون فلس دارد. امام هم فرموده‌اند اگر فلس دارد پس حلال است. دامپزشک گفت من می‌خواهم این را به شما ثابت کنم. رفت و با یک ذره‌بین و چند آکواریوم ماهی‌اوزون برون در سنین مختلف برگشت در هر آکواریوم تعداد زیادی ماهی اوزون‌برون بود از یک ماهه و دو ماهه تا هشت ماهه. او به امام(ره) نشان داد که این ماهی تا دو ماهگی فلس دارد و بعد از آن فلس‌هایش شروع می‌کنند به ریختن. دامپزشک از امام(ره) خواست که با ذره‌بین به آنها نگاه کند اما حضرت امام(ره) حتی خم نشد ذره‌بین را از او بگیرد و نگاهی به آن ماهی‌ها بیندازد. امام(ره) به او فرمودند تشخیص اینکه آیا اینها واقعا فلس هستند یا نه به عهده توی متخصص است و وظیفه من مجتهد، صادر کردن این کلمه است که اگر ماهی فلس داشت، حلال است ولو اینکه فلس‌هایش ریخته باشد. وظیفه روحانی این است که اگر متخصص آمد و به او رجوع کرد بتواند براساس شواهد حکم بدهد. اصل قصه این است که این تبلیغی که دارد روی روند تولید علم در کشور ما می‌شود، نشان می‌دهد که در اصل تولید علم، دچار بدفهمی و سوء‌فهم شده‌اند.

موسوی: یک جاهایی از مباحث نظری تاثیر پذیرفته‌ای، عباراتی در کتاب هست که مرا به یاد کتاب افسون‌زدگی جدید می‌اندازد به ویژه آنجا که می‌گویی جهان، جهان مشبک و پنجره‌پنجره است.

امیرخانی: بله من از این کتاب تاثیر پذیرفتم ولی این تاثیر ناخودآگاه بوده و هنگام نوشتن کتاب اتفاق نیفتاده.

موسوی: من می‌خواهم از این سوال به سوال دیگری برسم می‌خواهم بگویم اگر از کتاب «افسون‌زدگی جدید» یا تفکر چهل تکه تاثیر پذیرفته و به یک دنیای مشبک قایل باشی چطور می‌توانی این را با ایده تمدن اسلامی نو جمع کنی؟ به‌هرحال برای اینکه یک تمدن ساخته شود، باید بین اجزای آن یک پیوند ارگانیک برقرار باشد. اگر قرار باشد جهان را تکه‌تکه، موزائیکی و مشبک ببینیم چطور می‌توانیم به تمدن اسلامی که ساختار منسجم و یک‌دستی دارد، قائل باشیم؟

امیرخانی: در مورد جهان مشبک بیشتر منظورم دنیای اطلاعات و دنیای انفجار اطلاعات بوده. اصل قصه این است که چهل تکه بودن این دنیا به متفاوت بودن افق‌های مختلف برمی‌گردد. البته آنجا که می‌گویم افق مالایائی، افق هندی و افق چینی غیر از افق ایرانی است، منظورم نفی آنها و اثبات افق خودمان نیست به هر حال همه این افق‌ها در یک چیز مشترکند و آن ماندن آنها در حالت جنینی است. خیلی از این تمدن‌ها یا در دوران جنینی‌شان متوقف شده‌اند یا از بین رفته‌اند. واقعیت این است که ما هنوز در دوران جنینی‌مان هستیم و تمدن ما هنوز متولد نشده است این تمدن اسلامی نو در راه است و ما منتظر آن هستیم.

موسوی: ‌ جایی از کتاب گفته‌ای نباید افق نهایی و هدف یک مملکت، فقط رسیدن به انرژی هسته‌ای باشد، من هم با این حرف موافقم. شاید این حرف شعار سیاسی خوبی باشد ولی از این عظیم‌ترش را روس‌ها داشتند، سال‌ها پیش از اینکه ما به زحمت، پیکان می‌ساختیم، روس‌ها موشک قاره‌پیما داشتند. آنها هم فضاپیما داشتند هم بمب اتم ولی به هر حال آن روسیه عظیم از هم فرو پاشید. اینها ضامن وحدت یک جامعه نمی‌شود و آنها را به سرمنزلی هم نخواهد رساند. از نظر تو هدف باید رسیدن تمدن اسلامی نو باشد اما اینجا هم مشکلی هست. این تمدن اسلامی نو به چه معناست؟ ویژگی‌هایش چیست؟ به ویژه کلمه نو آیا با مدرن نسبتی دارد و اگر دارد آن نسبت چیست؟

امیرخانی: ما امروز به دنبال جنباندن یک حلقه اقبال ناممکنیم؛ این از ویژگی‌های یک افق است؛ افق نباید خیلی از جنس ممکن‌ها باشد. اگر از جنس ممکن‌ها باشد، دسترسی به آن چندان مهم نیست به این دلیل و به دلایل مهم‌تر دیگری، افق ظهور که امروز دارد طرح می‌شود به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند یک افق تمدن‌ساز باشد. ظهور یک نقطه است و این نقطه نمی‌تواند یک افق باشد. بعد از رسیدن به این نقطه، تازه باید مسیرمان را ادامه بدهیم تا برسیم به آن افق؛ یعنی افق تمدن اسلامی نو. این افق همان زیستن دین‌مدارانه در دنیای معاصر یا مدرن است. این نو بودنش به این معناست. اگر بگوییم تمدن اسلامی از مسیر مدرنیته نمی‌گذرد قطعا به ورطه طالبانیزم سقوط می‌کنیم و طالبان هم به القاعده می‌پیوندند که خودش یک نهاد مدرن است در حالی که طالبان یک نهاد سنتی است. ما نباید بترسیم چون هیچ چاره‌ای نداریم جز اینکه وارد این دنیای مدرن شویم، راه رسیدن به تمدن اسلامی از اینجا می‌گذرد.

موسوی: همه این را پذیرفته‌اند و می‌گویند ما چاره‌ای نداریم جز اینکه وارد جهان مدرن شویم و در حاشیه ماندنمان هیچ فایده‌ای ندارد. اینکه فلان فیلممان در فلان جشنواره برنده شود نشان‌دهنده جهانی شدن یا مدرن شدن نیست، تا اینجای بحث با شما موافقم ولی می‌خواستم بدانم این تمدن اسلامی نو را چه کسی پایه‌گذاری می‌کند. این تلقی شما از افق تمدن اسلامی نو از کجا آمده، عرفا می‌خواهند آن را به ما بشناسانند یا فیلسوفان و متفکران اسلامی؟

امیرخانی: تعریف ویل‌‌دورانتی تمدن را من هنوز بهترین تعریف تمدن می‌دانم او معتقد است هیچ تمدنی به وجود نمی‌آید مگر در دریایی از خون و عرق و این خون و عرق همه آن قوم است. این یک افق عمومی است و وقتی تحقق پیدا می‌کند که همه با هم این افق را مدنظر قرار داده باشند و هیچ تمدنی هم به صورت ناقص‌الخلقه متولد نمی‌شود؛ یعنی این‌طور نیست که بخشی از این تمدن رشد کند و در قسمت‌های دیگر ناقص بماند، این طور نیست که بگوییم حالا در عرصه سیاست جلو بیفتیم در عرصه علم یا اقتصاد نه. همه اینها با هم رشد می‌کنند ولی ما متاسفانه در همه این عرصه‌ها عقب افتاده‌ایم و این اصلی‌ترین بحران کشور ماست. بحران ما برخلاف نظر خیلی از روشنفکران، جدال سنت و مدرنیته یا امکان استقرار حکومت دینی نیست؛ اینها بحث‌های فرعی است که ما به سراغش می‌رویم. اصل قصه این است که ما به شکل وحشتناکی از دنیا عقب افتاده‌ایم و این بحران اصلی ماست و هیچ کس هم حواسش نیست. روزی که در اروپا آتشفشان ایسلند فوران کرد یک هفته پروازها متوقف شد. بعد از این اتفاق سه شرکت بزرگ هوایی اروپا اعلام کردند که ما امسال دیگر سودی نداریم؛ یعنی تقریبا اعلام ورشکستگی کردند. ما داریم عقب می‌افتیم ولی حواسمان نیست، وقتی شما هیچ کاری نکنید متوجه این عقب افتادگی نمی‌شوید.

موسوی: کتاب را هیچ‌کدام از مسؤولان خوانده‌اند؟ می‌خواهم بدانم واکنش آنها چه بوده؟

امیرخانی: به نظر من هیچ مسوولی آن‌قدر وقت ندارد که همه چیز را بخواند. من یک بغضی راجع به دانشگاه داشتم و همه‌اش از این می‌ترسیدم این را بعدا توی یک رمان راجع به دانشگاه بیاورم و این خیلی خطرناک است چون آدم وقتی خیلی حرف برای گفتن داشته باشد و همه را توی رمان بیاورد، داستان را خراب می‌کند، برای همین نشت نشا را نوشتم. اینجا هم نسبت به مدیریت دولتی یک خشمی داشتم که ممکن بود این خشم را در رمان بریزم وقتی نشت نشا را می‌نوشتم قیافه بعضی از این استادها توی ذهنم بود و بعضی از جملات را واقعا از حرف‌های آنها گرفتم. کتاب که چاپ شد بعضی از آن استادان به من گفتند دستت درد نکند این حرف دل ما بود. من شاکی شدم و گفتم اصلا این کتاب علیه شماها نوشته شده... هیچ‌کس نوک پیکان را به سمت خودش نشانه نمی‌گیرد، همه می‌گویند عجب نکته دقیقی ولی انتقادها را به خودشان نمی‌گیرند.

موسوی: مخاطب تو در این کتاب، مسؤولان هستند. تو ممکن است یک رمان بنویسی، اینجا مهم نیست که فلان مسؤول آن را بخواند یا نه ولی روی صحبت تو اینجا با مسؤولان است، شاید بعضی از آنها واقعا نمی‌دانند دارند چه کار می‌کنند.

امیرخانی: به نظر من مهم‌تر از مسؤولان برای من، نسل بین 18 تا 28 سالند که هنوز وارد بازار کار نشده‌اند و باید بفهمند کار را از کجا شروع کنند. مهم‌ترین چیز این است که این کتاب را سیاسی نخوانید.

متن کامل این گفت وگو را در مجله الف (نشریه تخصصی کتاب) بخوانید.

در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند(5)
. آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند (4)
. آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند (3)
. آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند (2)
. آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند (1)

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١١٤٦٩
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.