جهت سهولت دسترسي كاربران، هر بيست و پنج مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن 175 نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=======================================
200
کتابخانهی آیهالله صبوری: نقدی بر رمان ارمیا نوشته رضا امیرخانی
http://saburilib.blogfa.com/post/65
تحریریه-شهریور92
ارمیا و مصطفی در سال 1366 برای اولین بار یکدیگر را در مسجد میبینند. ارمیا 19سال دارد و برای ثبت نام،به جنوب شهر مراجعه کرده است. او برای ثبت نام باید به شمال شهر مراجعه کند، ولی مزیت این مراجعه آشنایی با مصطفی است. ارمیا را با مصطفی در یک گروه قرار می دهند واین دلیلی ندارد جز این که ارمیا از عنوان دانشجویی خود استفاده نمیکند وبه عنوان نیروی ساده بسیج ثبت نام میکند.ارمیا دانشجوست، با قدی متوسط و مصطفی بلند قداست و ریش تنک دارد.
تعمیرکار رادیو و تلوزیون است وبه جای پدر نشسته است. ارمیا رویش نمیشود مصطفی را به خانه خودشان دعوت کند، اما دعوت مصطفی را می پذیرد. در صف نماز جماعت دونفره، ارمیا به امامت می ایستد، خمپاره 110 او را پرت میکند به ته سنگر ومصطفی تنها دوستش شهید میشود.
شهادت مصطفی اثر روانی بر ارمیا می گذارد وبه عنوان یک بیماری روانی یا موج گرفته اورا میفرستند نزد پزشک کشیک در بیمارستان اهواز.
دکتر از معاینه این گونه بیماران متأثر میشود واز رئیس بیمارستان تقاضا می کند تا به خط مقدم فرستاده شود. او کنجکاو است ببیند آسمان جبهه چه تفاوتی با بیمارستان دارد که بیماران او این گونه به لحاظ روحی اوج گرفتهاند.
تحلیل رمان
ارمیا پسر جوانی است که درطول رمان خواننده با روحیات اوآشنا میشود. روند کلی داستان، جامعه شناسی جنگ است، به همراه رفتار شناسی فردی و عواقب یا نتایجی که جنگ بر جامعه می گذارد.
شخصیت (ارمیا) به دنیای ناشناختهای میآید که قبلاً هیچ اطلاعاتی درباره آن نداشته است. مصطفی دوست جبهه ای تازه رسیده اش که طول آشنایی آنها بیش از شش ماه نیست، خیلی زود او را با جبهه و جنگ آشنا میکند، اما مصطفی شهید میشود واز او جدا میگردد. ارمیا عاشق میشود و عارف مسلک پیش میرود. دنیای خود را با مصطفی یکی میبیند وهرگز نمیخواهد از او جدا شود. مصطفی، آن رهرو عشق ارمیا، در تمام زندگی او تسری یافته و منفک ناپذیر است. کسی را مثل مصطفی نمیبیند، نمییابد، نمیبوید. هرچه هست، او تنها خاکی روی زمین است که می تواند به او اعتماد کند. چون او بیندیشد و چون او زندگی کند.
ناسازگار به هروصلتی، مردم گریز و جامعه گریز میشود. هیچ کس بوی تازه خودش را ندارد. از جامعه میبرد. از دوستان، خانواده، محله و شهر. صحرا و کوه تنها مأمن ارمیا میشود، اما چرا؟ آیا فقط ارمیا درست میبیند؟ از نگاه بی مانند او بله! چون جامعه فقط یکی ارمیا دارد.
نویسنده، گاه در موضوعی اغراق می کند آن را برجسته تر از زمینه و ظرفیت موجود بسازد و در چشم بیننده ، بزرگ نماید، اما اگر ذهن نویسنده یا دوربین فیلم ساز، آن قدر یک چیز را بزرگ ببینند که از بزرگی نتوان آن را دید، تنیجه عکس میدهد و طبیعی است که هر چیزی که از لنز دوربین یا مردمک چشم بزرگ تر باشد، دیگر دیده نمی شود.
ارمیا مرد میدان است واطراف او خالی. در این تهی گاه وجود اوهمیشه برنده است. جوهره وجودی او زمانی هویدا میشود که او را در میدان مبارزه تماشا کنیم. از پیروزی ش لذت ببریم و هورا بکشیم. نویسنده، جامعه را تهی از مردم سازگار و نجیب ومبارز کرده است. در برابر ارمیا، همه نقطه زیر صفر هستند. ارمیا در مرکز مربعی قرار گرفته است که از شدت بزرگ نمایی از کادر بیرون زده و دیده نمیشود.
تصویر ساخته شده از جامعه واقعی نیست. اغلب ضد مذهب، ضد دفاع مقدس و حتی ضد جوانمردی هستند. جامعه از نظر ارمیا پوچ است. تحول بدان بزرگی را در کشور نمی بیند، به همین علت، وجودش را ناامیدی پر می کند. البته روند فکری نویسنده، از نگان یک خواننده «ادبیات جنگ» دورنمیماند. او خواسته است که روح والای رزمندهای را به تصویر بکشد که از خود بی خود شده و جامعه برای او کوچک است.
ارمیا آشکارا از جامعه فرار می کند. می توان برای تجلی روح، تنها شد و به صحرا پناه برد. حرفها را به کوه گفت وسبک شد. بعدهم دوباره برگشت و کشف و شهودها را به جامعه هدیه داد، اما ارمیا انگار چیزی ندارد که به جامعه خود ارزانی کند، حتی مصطفی را. او باید مصطفی را به دوستان بیوفایش معرفی کند، یا چرا سنگر عظیم دانشگاه را، از روی بی حوصلگی رها می کند؟ سنگر جبهه آماده شده دست اونبود. آن رابرایش مهیا کرده بودند. اونیز باید سنگرها را برای دیگران مهیا کند، اما او چنان نسبت به مرم بدبین است که آنها را درک نمیکند.
ارمیا چرا این گونه است؟ او بادانش اندک خود، خودبین شده است. با تجلی روح که مقطعی نیز هست، به خود باوری دروغین رسیده است. چشمانش دشمن داخلی را نمیبیند واز مبارزه با او فرار میکند.
ارمیا از مسابقه میگریزد. چرا گروه هم دانشگاهی خود را تنها می گذارد و فرار می کند؟ بی مایگیهای او باعث میشود به فراموشی سپرده شود. آیا هدف او در سیر الهی چنین بوده است؟ البته سیرالهی برای ارمیا یک آرزوست. او حال و هوایی یافته که خیلی زود از ذهنش میپرد، آن وقت متوجه میشود آنچه را که در جبهه ساخته بوده ، در این جا خراب کرده است.
فضاسازی در داستان خوب است. نثر نویسنده روان و پیش برنده موضوع است. لحن و نوع نگاه او در فضا سازی، جزئی نگری و توصیف، شگفت انگیز است.
نویسنده، عمل و عکس العمل را در افراد، به تناسب موقعیت اجتماعی، خوب نشان میدهد. توصیف فضا نیز زنده و قابل لمس است. شاید همین عناصر است که خواننده را پیش میبرد، اما حس تعلق در همان زمان که مصطفی شهید می شود از بین میرود. با وجود این رمان«ارمیا» یکی از رمان های خوب زندگی است که نگاهی انتقادی به جامعه پس از جنگ دارد.
=======================================
199
جوان آنلاین:8 سال دفاع مقدس در ادبيات مقاومت ايران
http://javanonline.ir/fa/print/608740
سودابه بهنود-شهریور92
رزمندهاي كه به دنياي مادي هيچ تعلق خاطري ندارد و كاملاً در فضاي جبهه گم ميشود. رزمنده هنوز در تصور جبهه و دنياي جنگ سير ميكند و با محيطي كه قبلاً با آن مأنوس بود، بيگانه شده است اما همچنان جبهه فضايي ثابت و عاري از هر گونه رنگ و بوي مادي و غير قدسي است. خانواده رزمنده نيز در اين دوران قدسي بودن جبهه و متفاوت بودن رزمنده را پذيرفتهاند. در كتاب «ارميا» اميرخاني نيز با نگاهي متفاوت باز شاهد اسطورهسازي از رزمندهاي قديس هستيم. فيلم و داستان از اين نوع در ادبيات دفاع مقدس زيادتر از انواع ديگر است. پس دوران اول ادبيات دفاع مقدس را ميتوان دوران اسطورهسازي از جبهه، جنگ و رزمنده دانست و تلاش در نماياندن ابعاد مثبت و معنوي و قدسي جبهه و رزمنده.
=======================================
198
یکی از بازماندگان قبیله باد: ب عنوان یک اقتصاد دان عرض میکنم ...
http://miissmonaliza.blogfa.com/post/249
نفیسه رضایی-مرداد92
دوست دارم بروم اینجا و بشوم مهمان تا کتابهای خوانده شده را تعریف و تمجید کنم و الخ ؛ منتها کلمه کم میاورم .. تخصص کم میاورم .
یک قیدار * اش بس بود که عاشق خوانده شدنش بشوم .. بروم نشر افق رنبیل بگذارم که ببینمش و امضا بگیرم و عکس بی گیرم .. قبلاً که جانستان ِ کابلستان را خورده بودم مخصوصن که نرگس ( یکی از دوستان ِ دانش گاهی م که اهل کشور افغانستان بود ؛ الان هم ایتالیا رفته : ) داشت از کابل تعریف میکرد و لباس های محلی ِ دست دوز شده ی افغانستان را نشانم میداد که ب معنای واقعی بی نظیر بود ند .. بله این شد که جانستان ِ کابلستانش* را هم خواندم تا بیشتر بدانم از آنجا که نرگس با ذوق تعریف میکرد و بغض . یا مثلا همین داستان ِ من ِ او * که توی دهه ی اخیر موفقیت چشم گیری داشته و واقعن هم خوب بود ... یا در مورد نفحات نفتش * که واقعن تعریف کردنش از تخصص من خارج است ... ب هر حال این شد که عاشق خوانده شدن ِ هر چه بیشتر آثارش شدم و رفتم نشر افق که زنبیل بگذارم و همه ی آنچه را که نخوانده م یک جا جمع کنم و بیاورم ... از لا ب لای جمعیت خودم را رساندم به آقای امیر خانی که اِرمیا * را برایم امضا بزند .. اوایل خطوطش کمی دچار یاس شدم که این خط های آبکی چیست که بعید است از نویسنده .. منتها نقد را گزاشتم برای آخر .. شاید آخر داستان خوب و خوش بود و ..
ب عنوان یک اقتصاد دان ( بله هدی جانم گفت اینطور بگویی بهتر است و ... : ) باید بگویم که بعیدد بود یک چنین سطرهای از ایشان البته ناگفته نماند که این کتاب جز اولین نوشته های ایشان هستند ؛ منتها چطور است که منتشر میشود نمیدانم .. صحبت کردن از جنگ و هشت سال دفاع بنظر من خیلی راحت نیست .. یکوقت هایی پدر من که میخواهد از جنگ حرف بزند خودش تا چند ساعت غرق خاطراتش میشود .. پنهانی گریه میکند و ما ب عظمت مسئله در حد فهممان پی میبریم .. از نظر من چنگ و مسائلی که بعد از آن برای جوانان جنگ رفته پیش آمد خیلی فراتر از درک و تصور آدمهای دهه ی من خواهد بود چه برسد به اینکه بخواهیم شدت مسائل را توی چند خط کتاب ذکر کنیم .. حتی فیلم ها هم بنظر من نمیتوانند از عهده اش بر بیایند ؛ از عهده ی بازتاب بخش هایی از انچه که در جنگ گذشت در ذهن آدمهای این دهه ها (70 به بعد .. ) . ب هر حال چیزی که قرار است چاپ شود کتاب شود و برود دست خواننده هایی چون من یا غیره باید از یک خطوط پر محتوا و پر و پیمانی برخوردار باشد .. مثلا ب نظرم بازی آقای شکیبایی توی فیلم دستهای خالی ب معنای واقعی کلمه عالی بود .. عالی . اینکه خود آقای شکیبایی خوب توانسته بود از عهده ی بازی بر بیاید بماند . باید یک همچنین چیزی باشد ؛ کسی باشد که خودش از نزدیک جنگ را درک کرده باشد .. جنگیده باشد .. توی حادثه باشد که بتواند خوب توصیف کند .. با این همه خیلی ها حاضر به توصیف نیستند چرا که نمیخواهند از عظمت مسئله کم بگذارند .
یا مثلا در کتاب دا نویسنده ( سیده زهرا حسینی ) خیلی ویژه و خاص ّ خاطراتش را از جنگ نوشته .. طوری که در تمام داستان میشود چشمهایت را ببندی و خودت را توی آ ن شرایط فرض کنی .. و تاثیری که کتاب روی خواننده میگذارد تا ماهها باقی می ماند و از یاد نمیرود .
از همه ی اینها گذشته من که در مقام نقد نیستم من فقط خواستم نظرم را آنهم ب عنوان یک اقتصاددان ( اعتماد ب نفس : ) گفته باشم .. که آقای نویسنده ی محبوب یا در خطوط این کتاب و توصیف شخصیت اِرمیا بیشتر حوصله بخرج دهید و تجدید چاپ کنید .. یا هم من ب رفقای مجازیم میگویم اِرمیا را نخوانند بجایش بروند و ده بار فیلم دستهای خالی را ببینند .. بروند و با حوصله دا را بخوانند .
*ماهی بخاطر اب خودش را میکشد ! خشم ، عجز ، تنهایی ؛ خفقان ... اینها لغات علمی نیستند .. ارمیا ماهی بی دست و پای حلال گوشتی شده بود روی زمین ! (ص 270 / اِرمیا )
* ستاره دار ها از آثار اقای امیرخانی هست ..
* حالا بی انصافی نکنیم کتاب خوبی بود منتها باید خیلی خوبتر میشد .. توی توصیفهای شخصیت اِرمیا ( کسی که از جنگ برگشته و حالا نمیتواند با شرایط حاضر ؛ یا شرایط قبلی اش خوب مَچ شود ، انس بگیرد .. همه چیز را رها میکند و میرود تا ... ) باید بیشتر گفته میشد .. باید با ظرافت خاصی نوشته میشد ... بیشتر ازینها میخواستم ازین کتاب .
=======================================
197
سطری به یادگار: 217 / رمضان خود را چگونه گذراندید؟
http://deltarak.blogfa.com/post-779.aspx
ن. پرنیان-مرداد92
اتفاق قشنگی که بعد از احیای شب بیست و یکم افتاد این بود که دو دقیقه به اذان
زنگ در خونه به صدا دراومد ... برادر نازنینم «ارمیا»ی امیرخانی رو برام آورده بود.
اون شب قشنگ ... اون لحظات قشنگ ... دیدن برادرم و هدیه ای که
برام آورده بود توصیف شدنی نیست.
ماه خوبی بود خداجون ... ازت ممنونم!
=======================================
196
آلزایمر: ارمیا
http://1390noor.blogfa.com/post-623.aspx
سعیده-تیر92
ظاهرا اولین کتاب امیرخانی ست و من فهمیدم چه سیر تکاملی ای طی کرده این نویسنده تا دست به نوشتنش اقلا برا من مقبول شده. این کتابش در حد بچه دبیرستانی ها بود تا حدی، اصلا کیفیت بقیه ی کتابهاش رو نداشت و خدایی دوستش نداشتم.
=======================================
195
ورود هر گونه دغدغه ممنوع: اِرمیا
http://no-concern.mihanblog.com/post/archive/1392/4
تنها-تیر92
اِرمیا
حس ذوب شدن در جبهه... حس خجالت کشیدن از همرزمان به خاطر متمول بودن... حس شهادت بهترین دوستت در جلوی چشمت... حس تلخی جام زهر... حس نفهمیده شدن بعد از جنگ... حس بعض های نترکیده... حس نیش های مردم جنگ نرفته... حس آغوش گرم مادر... حس آرامشی عرفانی در جنگل های بکر شمال... حس درد کل بدن در معدن سنگ های ساختمانی... حس... حس بُهت از دست دادن پدر امّت... حس جان دادن یک ماهی بیرون از آب...
این ها را همه در این سه روز در پاتوق کتاب با "اِرمیا"ی رضا امیرخانی چشیدم... با ارمیا بغض کردم... با ارمیا گریستم...
توضیحات: از من به شما نصیحت... اگه عاشق امام خمینی(ره) هستید، این کتاب رو نخونین... آخرش آدم کم میاره... L
=======================================
194
روزنامه خراسان: جدول
http://www.khorasannews.com/NewsSource/18444-920413/pdf/05.pdf
حسین اکبری-تیر92
7 عمودی!- نخستین رمان بلند رضا امیرخانی که در حوزه جنگ نوشته شد
========================================
193
به امید روشنی فردا: مشروح اخبار
http://mahvar812.blogfa.com/post-262.aspx
مهوار-تیر92
بعد هم استاد می گوید که تا هفته دیگر یک کتاب بخوانید و بعد بیایید اینجا درباره اش حرف بزنید(من یک شنبه 299 ص ارمیای امیرخانی را در 4ساعت خواندم)
========================================
192
خبرنامه دانشجویان: «ارمیا» سیر سلوک جوانان از تفریحات مادی تا ملکات معنوی
http://www.iusnews.ir/?pageid=185412&%C2%AB%D8%A7%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8%A7%C2%BB%20%D8%B3%DB%8C%D8%B1%20%D8%B3%D9%84%D9%88%DA%A9%20%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%86%20%D8%A7%D8%B2%20%D8%AA%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AD%D8%A7%D8%AA%20%D9%85%D8%A7%D8%AF%DB%8C%20%D8%AA%D8%A7%20%D9%85%D9%84%DA%A9%D8%A7%D8%AA%20%D9%85%D8%B9%D9%86%D9%88%DB%8C&1392-03-23
...-خرداد92
داستان «ارمیا» در مورد پسری به نام «ارمیا» است. او عاشق جبهه رفتن بود تا اینکه روزی در مسجد محل با فردی به نام «مصطفی» آشنا میشود و با او راهی جبهه میشود.
به گزارش خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ آشنایی ارمیا با مصطفی زندگی او را متحول میکند. ارمیا پیش از حضور در جبهه، جوانی از خانواده ای ثروتمند بوده و با وجود گرایش به مذهب چندان توجه عمیقی به برخی از مفاهیم ارزشی نداشت آشنایی او با مصطفی انگار او را وارد مرحله سلوک میکند تا جایی که ارمیا مصطفی را آن گونه پاک مییابد که به نوعی مرید او میشود و کار به آنجا میرسد که حتی اشارات نظر، نامه رسان آن دو میگردد.
«ارمیا مشغول نماز خواندن است و مصطفی با نگاهی عمیق و دوستانه به او نظر میکند ناگهان صدای انفجاری بلند میشود و در مدت کوتاهی ارمیا در مییابد بهترین دوست زندگیاش را از دست داده.»
بعد از شهادت مصطفی ارمیا به شخصیتی درون گرا و تا حد زیادی تک بعدی تبدیل میشود که دچار بیماری روحی و روانی شده است. تا اینکه راهی شمال میشود و در مسیر در جنگلی مستقر میشود و در آنجا با معدنچیانی آشنا میشود. پیرمردی که برای معدنچیها غذا درست میکند بار دیگر ارمیا را به شخصیتی چند بعدی تبدیل میکند و از همین جا کشمکش های درونی ارمیا شروع میشود و داستان اوح میگیرد.
ارمیا مدت زیادی را در جنگل در کنار پیرمرد میگذراند تا اینکه یک روز از رادیوی کارخانه خبر فوت امام را میشنود و راهی تهران میشود و در مراسم تشییع شرکت میکند و همان جا به آرزوی خود میرسد.
در مجموع رمان «ارمیا» به عنوان اولین اثر رضا امیرخانی نشان دهنده توانایی نویسندهاش در خلق داستان و شخصیت های فراوان است که هم سو با هم پیش میروند و داستان پرکشش و جذابی خلق میکند.
========================================
191
کتابخورها: ارمیا
http://ketabkhorha1.persianblog.ir/post/210/
سیدپارسا میرطاهری-خرداد92
ارمیا که اهل شمال شهر تهران است در جبههٔ جنگ ایران و عراق حضور مییابد و در آنجا دوستش، مصطفی، را بر اثر انفجار در سنگر از دست میدهد. ارمیا متحول میشود و حتی پس از پایان جنگ و بازگشت به تهران هم نمیتواند از فکر جبهه و جنگ بیرون بیاید. او در ادامه ی سیر و سلوک عرفانیاش به جنگلهای شمال میرود تا اینکه خبر رحلت روحالله خمینی را میشنود . . .
========================================
190
پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس: نبود نقش فرستنده از نقش هاي الگوي كنشي گرماس در چهار رمان دفاع مُقدّس
http://www.dsrc.ir/view/article.aspx?id=3766
عسگر حسنپور-اردیبهشت92
چكيده
شخصيّت ها در انتقال درونمايه و پيام داستان هر يك نقش مشخّص و معيّني دارند. نقش ها بر همديگر تأثير مي گذارند و يك مجموعه مرتبط و منسجم را ايجاد مي كنند. برخي شخصيّت ها، به ويژه در آغاز داستان بر چگونگي آشنايي شخصيّت اصلي با هدف تأثير مي گذارند. مسأله اينجاست كه اين نقش در داستان هاي دفاع مقدّس نيز وجود دارد يا نه؟ آيا در ادبيّات داستاني دفاع مقدّس، شخصيّت اصلي بر اساس راهنمايي، ارشاد و تحريك ديگران با هدف آشنا مي شود يا مسئله صورت ديگري دارد؟ قصد آن است كه انگيزه رفتار و الگوي انديشه و تفكّر شخصيّت اصلي آشكار شود. اين مهم، اهميّت نقش و فرديّت بارز شخصيت اصلي را نشان مي دهد. براي بيان اين مطلب از الگوي كُنشي گرماس بهره گرفته شده است؛ الگويي كه ارتباط شخصيّت ها را بر اساس نقش و كاركردِ آنها نشان مي دهد. بر اساس اين الگو، شخص يا اشخاصي (فرستنده)، شخصيّت (كنشگر) اصلي را به خاطر خواسته مشتركي (هدف) به مأموريّت مي فرستند. كنشگر اصلي در اين مأموريّت با كمك اشخاص همدل (ياوران) يا مخالفت و دشمني افراد مخالف (رُقَبا) مواجه مي شود. انجام مأموريّت و به دست آوردن خواسته، نفع و نتايجي براي او، فرستنده يا ديگران در بر خواهد داشت (گيرنده). مطابق اين الگو، شخصيّت اصلي بر اساس همفكري يا راهنمايي فرستنده كه از ضرورت و اهميّت هدف آگاه است، به مأموريت فرستاده مي شود. فرستنده به دليل آگاهي از هدف؛ از نظر فكري اهميّت شاياني دارد. در اين مقاله سعي شده، پس از بيان الگوي كُنشي گرماس، به اين سؤال پاسخ داده شود كه آيا اين نقش در چهار رمان دفاع مُقدس وجود دارد يا نه؟ اگر وجود ندارد، اين مهم چه تأثيري بر الگوي تفكّر و انديشه شخصيت اصلي گذاشته است؟ بر همين اساس، طبق الگو نقش فرستنده، در چهار رمان دفاع مقدّس - ارمياء، سفر به گراي 270 درجه، دوشنبه هاي آبي ماه و گنجشك ها بهشت را مي فهمند-بررسي شده است. تطبيق الگو نشان داده است كه در اين چهار رمان، نقش فرستنده وجود ندارد و از نظر فكري، شخص يا اشخاصي بر شخصيّت اصلي تأثير نگذاشته اند و شخصيّت اصلي بنابر آگاهي و شناخت خود از هدف و به صورت داوطلبانه و خودجوش به مأموريت رفته است؛ به عبارتي، نقش فرستنده با شخصيّت اصلي ادغام شده است و اين دو نقش، يك نماينده (شخصيت اصلي) دارد. تفاوت رمان با قصّه، دوره تاريخي دفاع مقدّس و ماهيّت هدف از دلايل اين امر هستند.
...
6- روش تحقيق
براي بررسي اهميّت و جايگاه شخصيت اصلي و نوع تفكّر و انديشه او، از الگوي كنشي گرماس استفاده شده است كه ارتباط شخصيت ها را در الگويي زنجيره اي نشان مي دهد. بررسي دو نقش فرستنده و شخصيّت اصلي در اين لگو، نشان خواهد داد كه آيا شخصيّت اصلي هادي و راهنمايي براي انجام عمل داشته يا نه و كسي بر تصميم او تأثير گذاشته است يا نه؟ پس از معرّفي و بيان الگوي كنشگر، براي نمونه چهار رمان دفاع مقدّس-ارمياء، سفر به گراي 270 درجه، دوشنبه هاي آبي ماه و گنجشك ها بهشت را مي فهمند-با اين الگو تطبيق شده و نتيجه آن نقد و تحليل شده است و علل و زمينه هاي اجتماعي و داستاني آن بيان شده است.
...
9- الگوي كنشگر در چهار رمان دفاع مقدس
براي تطبيق الگوي كنشگر در ادبيات داستاني دفاع مقدّس، چهار رمان به شرح ذيل انتخاب شده اند: ارمياء: نوشته رضا اميرخاني، سفر به گراي 270 درجه: نوشته احمد دهقان، دوشنبه هاي آبي ماه: نوشته محمدرضا كاتب و گنجشك ها بهشت را مي فهمند: نوشته حسن بني عامري. در اين رمان ها، شخصيّت ها از جايگاه والايي برخوردارند و ويژگي هاي فكري مشتركي نيز دارند كه در ساير رمان هاي دفاع مقدّس اين گونه است و مي توان آن را يك جريان فكري در نظرگرفت.
در رمان ارمياء، فرستنده اي وجود ندارد؛ شخصيّتي كه بتواند ارمياء را بر اساس هدف و خواسته اي به مأموريّت بفرستد. كنشگراصلي بر اساس انديشه و آگاهي خود عازم جبهه مي شود و خانواده اش، مخالف رفتن او به جبهه هستند. ارميا به خاطر درك و فهم خود از شهادت، قدم در اين راه مي گذارد. ##
...
نتيجه
در بررسي چهار رمان دفاع مقدّس و تطبيق آن با الگوي كنشگر، نتايج زير به دست آمد. در اين رمان ها:
-نقش فرستنده وجود ندارد.
- كنشگر اصلي بر اساس انديشه فردي و دروني خود به جنگ مي رود.
- دلايل دو گزاره بالا چنين است:
- كنشگر اصلي در رمان، صاحب تفكّر فردي و انگيزه دروني است و برخلاف قهرمان قصّه نياز به فرستنده ندارد.
- كنشگر اصلي از نظر توانايي جسمي و عملي فردي عادي است؛ برخلاف قهرمان كه توانمندي هاي ويژه اي دارد و فرستنده، او را براي انجام مأموريّت سخت مي فرستد.
- برخلاف قصّه هاي روسي منبع كار پراب و گرماس، در افسانه هاي جادويي ايراني نيز نقش فرستنده وجود ندارد.
- ماهيّت و كيفيّت نقش هدف (شهادت) در رمان ها، فردي و دروني است و كنشگر اصلي را از فرستنده بي نياز مي كند.
- رمان ها محصول دوره فرديت و خودباوري جامعه ايراني است؛ از اين رو فرديّت و انديشه شخصيّت جايي براي مشورت يا تأثيرپذيري فكري از ديگران باقي نگذاشته است.
- انديشه و تفكّر كنشگر اصلي با اقدام عملي همراه است به همين خاطر حضور داوطلبانه او در جبهه، جايي براي حضور فرستنده باقي نمي گذارد
...
========================================
189
راسخون، نشریه ادبیات پایداری دانشگاه کرمان: بن مایه های نمادین و شگردهای روایی در رمان «ارمیا» (1) و (2)
http://www.rasekhoon.net/article/show/711215/%D8%A8%D9%86-%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D9%86-%D9%88-%D8%B4%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8%A7-(1)/
http://www.rasekhoon.net/article/show/711216/%D8%A8%D9%86-%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D9%86-%D9%88-%D8%B4%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8%A7-(2)/
دکتر فاطمه کوپا-اردیبهشت92
چکیده
«ادبیات مقاومت» در حوزه روایی آن به دلیل توفیق در ایجاد هماهنگی متقن ذهنیّت با عینیّت و هم گونی احساس و اندیشه راوی و مخاطب، روایت گیر را به بازاندیشی و تلقّی دیگرگون از حقیقت وامی دارد؛ و با حرکت در طیف معانی و واژه ها و ایجاد تقابل در ارزش ها، اندیشه ها و باورها، خواننده را از واقعیت موجود به واقعیتی پررنگ تر می کشاند و دیگرباره حقایق و واقعیات را فرایاد او می آورد؛ و در نهایت با تمرکز بر شعور یا خرد جمعی (ذهن برتر یا ناخودآگاه) و دست یابی به رگه هایی از ذهنیّت جمعی، روایت گیر را به اوج شعور و آگاهی سوق می دهد.
«رمان ارمیا» به عنوان اثری ارزشمند در حوزه ادبیّات مقاومت، با بهره گیری از بن مایه های نمادین، ایجاد «لذّت زیبایی» از طریق توصیف های برجسته و جاندار، رستاخیز واژگان (برجسته سازی و تشخّص کلامی) در به کارگیری تعابیر متفاوت و دیگرگون، جریان سیّال ذهن (تک گویی درونی) و گفتگو (دیالوگ) در نیل به اثری فراگیر و ماندگار توفیق یافته است.
در این گفتار با استفاده از شیوه تحلیلی-توصیفی، شگردها و کارکردهای روایت پردازی و تعابیر نمادین در «رمان ارمیا» مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است.
...
7- نتیجه
- ادبیات متعهّد یا ملتزم به ایجاد جهانی می انجامد که در حکم گذرگاهی مطمئن از دنیای واقعی به دنیای آرمانی است و در حقیقت تحوّلی، صیرورتی و پایگاهی برای گذشتن و فرارفتن به سوی «مدینه ی غایات» است؛ نمونه ی بارز این نوع ادبی در ادوار اخیر در «ادبیّات مقاومت» نمود می یابد.
- زبان «رمان ارمیا»، زبانی روایی است و در فضایی واقعی (رئال) به واگویه در می آید.
- بهره گیری از بن مایه های نمادین، ایجاد «لذّت زیبایی» از طریق توصیف های جاندار، رستاخیز واژگان (برجسته سازی و تشخّص کلامی) در به کارگیری تعابیر متفاوت و دیگرگون، جریان سیّال ذهن (تک گویی درونی) و گفتگو (دیالوگ)، عمده ترین شگردهای داستانی موردنظر نویسنده را به خود اختصاص می دهد.
- حرکت استعلایی داستان از مادّه به معنویت و جهان برین است. سیلی که از بیرون وجود راوی سرچشمه می گیرد و به درون او می ریزد و حرکتی ذهنی در پیوستن به ذهنیّتی برتر را موجب می شود.
- کلیّت متن در ایجاد هماهنگی متقن ذهنیّت با عینیّت و تقارن و هم گونی احساسی و اندیشه ی راوی مخاطب توفیق یافته است و در نهایت، روایت گیر را به بازاندیشی و تلقّی دیگرگون از حقیقت واداشته و او را به اوج شعور و آگاهی سوق داده است.
- عمده ترین تعابیر نمادین مورد نظر نویسنده، در موارد زیر خلاصه می شود: تأثیر نمادین نباتات، مفاهیم ازلی آب، گذر از فرازهای رمزناک مرگ اختیاری و دگردیسی و استحاله ی ادواری قهرمان، تأویل نمادین لایه های نهانی ذهن قهرمان، مفهوم نمادین بقای بعد از فنا.
- راوی به دلیل مخاطب قرار دادن شعور جمعی و دست یابی به رگه هایی از ذهنیّت یا خرد جمعی که همان ذهن برتر یا ناخودآگاه است، در رسیدن به اثری فراگیر و ماندگار توفیق یافته است.
این متن عینا در سایت ارمیا کار شده است.
========================================
188
خبرگزاری فارس: امیرحسین فردی به تنهایی یک جمهوری اسلامی بود
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920207000286
محمدحسن ابوحمزه-اردیبهشت92
از «ارمیای» آقای امیرخانی و «پل معلق» آقای بایرامی حرف زدیم و شخصیت داستان من که به کوه زده بود تا یادآور خاطرات دوران جنگ در کوهستان قلاجه باشد. از مسجد جوادالائمه حرف زدیم پیک داستان نویسی قدیم و نویسندگانی جوانی که حمایت نمیشوند.
========================================
187
خبرگزاری دانشجو: یک شخصیت زن مسلمان ماندگار، در ادبیات داستانی خلق نکردیم!
http://tnews.ir/Khabar/%D8%AD%D8%AA%DB%8C_%DB%8C%DA%A9_%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C%D8%AA_%D8%B2%D9%86_%D9%85%D8%B3%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D8%8C_%D8%AF%D8%B1_%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C_6123_14241134.html
ساراعرفانی-اردیبهشت92
البته در مقابل، تا دل تان بخواهد کتاب هایی با شخصیت زن داریم که هیچ تعهدی نسبت به انقلاب و اسلام ندارند و این، یعنی نویسندگان ما نتوانسته اند رسالت خود را به درستی انجام دهند. مثلا الان خیلی ها شخصیت «ارمیا» رضا امیرخانی را می شناسند. خصوصیات اخلاقی اش را به یاد می آورند. وقتی می خواهند در باره اش حرف بزنند، خیلی نکات را چون هر دو طرف می دانند، به زبان نمی آورند. اما آیا شما یک شخصیت زن مسلمان می شناسید و به یاد می آورید که این طور باشد؟
========================================
186
ففروا:تمام ارمیا
بخش هایی از کتاب ارمیا
نوشته ی رضا امیر خانی
توصیه ی اکید و موکد داریم به دوستان برای خوندنش!!!
دانلود با کیفیت عالی با حجم 2.52MB
دانلود با کیفیت متوسط با حجم1.71MB
دانلود با کیفیت پایین با حجم968KB
========================================
185
Rebirth
http://girlishdreams.blogfa.com/post/509
sahar-اردیبهشت92
شاید گاهی اوقات این که یه "ارمیا معمر" 19 ساله ای باشه که به بهونه ی اون چند سانت اون مقنعه رو بکشی جلوتر،چشماتو جمع و جور کنی،گوشاتو ببندی اگه نباید بشنوی،حرفایی که زیادی ـن رو نزنی ، حواست به کارایی که می کنی باشه ، ... و در آخر این که یه کم بیش تر فکر کنی ، بد نباشه.
شاید یه وقتایی نا امید کننده باشه که بهونه ـت اونه و خدایی که اون بالاس نیست.ولی خب...فعلا به همین ـشم راضی ایم.(الان خیلی پشیمونم که این خط ـو نوشتم :| واقعا حس میکنم خیلی دارم خودمو بالا می بینم وقتی درباره ی هدف بودنِ خدا حرف میزنم.خیــــــــلی :|| )
"انسان" همینه.واسه هر کاری نیاز به یه بهونه{انگیزه} داره!
فکر کنم بهتره تا سعی کنم واسه کارای خوب بهونه{انگیزه} پیدا کنم که انجامشون بدم تا این که واسه کارای بی فایده و بی هوده (تو کتاب ـای رضا امیرخانی "بیهوده" رو "بی هوده" نوشته!) بهونه{انگیزه} گیر بیام! :)
========================================
184
تبعید: نوشیدنی خوب
http://tabeed.blog.ir/1392/02/01/%D9%86%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AF%D9%86%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A8
کادح-اردیبهشت92
پیرمرد تدارکات: راستی نوشیدنی هم داریم. آب سیب یا پرتغال؟
ارمیا: نوشیدنی برای من؟ نوشیدنی! من نصفه دیگه جام زهر را می خواهم. نوشیدنی خوبی است. امام هم از آن خورده، تبرک است.
========================================
183
روزنامهی همشهری: ترجمهی ترکی استانبولی ارمیا
http://hamshahrionline.ir/details/205226
...-اسفند91
ارمیا
نوشته رضا امیرخانی
ترجمه به ترکی استانبولی: حسن علیمی بکتاش
این کتاب به زبانهای عربی و اردو نیز ترجمه شده است. کتاب داستان زندگی پسر معمولیست به نام ارمیا که سالهای پایانی جنگ ایران و عراق را در جبهه گذراندهاست و اکنون پس از قبول قطعنامه، به تهران بازمیگردد. اما حال و هوای پس از جنگ برای انسانی چون او که سالها در شرایطی متفاوت زندگی کرده، بسیار مشکل است .
========================================
182
شبدرچهاربرگ: پر از خالی! :)))))
http://thefourleafclover.blogfa.com/post/31
مت-اسفند91
علم می گوید ماهی به خاطر دور شدن از آب به دلایل طبیعی می میرد. اما هرکس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد تصدیق میکند که ماهی از بی آبی به دلیل طبیعی نمی میرد، ماهی به خاطر آب خودش را می کشد.(ارمیای امیرخانی)
دو حالت داره یا اونقدر دوری که نمیبینی یا اونقدر گره خوردی تو خودت .... ولی نه این بار نه.
به نظرم جالبه که یهو عاشق خودت شی.
یه مدته هی تصمیمای ضد و نقیض میگیرم و جالبیش اینه که میتونم تک تکشونم ثابت کنم که باز دو حالت داره که یا میشه دو کار ضد همو هم زمان انجام داد یا اساسا اصن ضدیتی در کار نیس شایدم اصن چیزی در کار نیس.اصن فک کنم همه چی برمیگرده به همون دیوار پر از خالی که دوستان همه در جریانشن!!!!
========================================
181
روزنامه خراسان: مردان جنگ، مردان صلح، مردان زندگي
http://www.khorasannews.com/News.aspx?type=1&year=1391&month=11&day=21&id=4704621
عليرضا شريفي-بهمن91
نقدي بر رمان ارميا اثر رضا اميرخاني
رمان ها و گفتمان هاي حاکم بر هر دوره
يکي از ويژگي هاي عمده رمان ها اين است که مي توانند گفتمان يا گفتمان هاي حاکم بر هر دوره را به خوبي تصوير کنند. البته کتاب هاي تاريخ (تاريخ انديشه يا تاريخ سياسي-اجتماعي) نيز مي توانند بيان گر اين گفتمان ها باشند؛ اما آن ها نمي توانند تصويري عيني و تجسم يافته از آن ها ارائه دهند.
رمان ها ما را به گذشته و به دل يک دوره تاريخي مي برند و نشان مي دهند که «شخصيت»هاي اين رمان ها چگونه در پرتو يک گفتمان عمل کرده اند و به آن جامه عمل پوشانده اند.
رمان «ارميا» اثر رضا اميرخاني نيز اين خصلت را دارد که ما را به يک دوره تاريخي مي برد، به دوران پايان جنگ تحميلي. اين رمان به ما نشان مي دهد که حداقل شماري از رزمندگان چگونه به جنگ مي نگريستند و چگونه آرزويشان شهادت در راه خدا بود.
با اين حال «ارميا» روايت گر روحيات کساني است که دعاي نيمه شبشان رسيدن به فيض شهادت است:
«در جبهه بيرون سنگر جايي براي نماز شب داشت. براي خود گودالي کنده بود که از چشم ديگران مخفي بماند و ياد قبر بيفتد. با خودش فکر مي کرد قبل از جبهه رفتن چه طور در اين اتاق فانتزي نماز مي خوانده است!
در بين نماز وقتي به اولين سجده رسيد گريه اش گرفت. نه مثل گريه هاي جبهه که مطبوع باشد و آدم را سبک کند. در جبهه گريه ها عشقي بودند، اما در خانه گريه ها عقلي شده بودند. وقتي در سجده طبق عادت خواست بگويد: اللهم ارزقنا توفيق الشهاده، قلبش ايستاده بود، ديگر هيچ اميدي براي شهادت نمانده بود. دعا فاصله اي عجيب با محل اجابت گرفته بود. معلوم نبود از فردا شب در سجده ها چه بايد بگويد».
ارميا از کساني است که چون به شهادت نرسيده فکر مي کند که لياقت آن را نداشته است و به حال شهيدان غبطه مي خورد. اين ويژگي به او ديدگاهي خاص درباره زندگي بخشيده است؛ ديدگاهي که البته قابل نقد است يا دست کم درباره «ارميا» قابل نقد است.
خلاصه داستان
ارميا، دانشجويي است مثلاً بالاشهري که متحول شده و به نوعي از بالاشهري بودن خود معذب است. او تصميم مي گيرد به جبهه برود و براي اين کار به «پايين شهر» مي رود و در آن جا هنگام ثبت نام با جواني به نام مصطفي آشنا مي شود و بعد اين آشنايي بيشتر و بيشتر و عميق تر مي شود: «روز اول که همديگر را ديدند، آخر زمستان شصت و شش در مسجد بود.
هر دو براي ثبت نام آمده بودند. ارميا از مصطفي در مسجد قامت بلندي ديده بود و مصطفي از ارمياي نوزده ساله سرخ شدن چهره را ديده بود» با اين حال، اين سوال در آغاز رمان پيش مي آيد که چرا مصطفي با آن روحيه خاص و نيز ارميا، اين همه دير به جبهه مي روند. انتظار اين است که حداقل مصطفي سابقه بيشتري در جبهه و جنگ داشته باشد که چنين نيست.
مصطفي در جبهه به شهادت مي رسد و ارميا دوست دارد فکر کند که مصطفي «آخرين شهيد جنگ است» هر چند مي داند که اين گونه نيست. ارميا پس از آتش بس همچنان در سنگر خود مي ماند و تمايلي ندارد که آن جا را ترک کند تا اين که پدرش مي رود و او را به خانه مي آورد. اما در خانه براي ارميا خبري نيست و پدر و مادرش آشکارا احساس مي کنند که او اگرچه در برابر چشم آن هاست ولي انگار هنوز از جبهه برنگشته است.
معنويت جبهه و خلوص مصطفي چيزي است که او را رها نمي کند؛ از اين رو به روحي سرگردان در شهر و ديار خود تبديل مي شود؛ به کتاب درسي اش نگاه مي کند که درباره «ساخت پل» است. مطالب کتاب به نظرش مسخره مي رسد: «ارميا به حال همه مهندسان جوان تأسف مي خورد. آن ها براي پل زدن روي تمدن بشري نياز به دانستن مطالب زيادي داشتند!»
بيگانگي با خانه، دانشگاه و مردم دور و برش باعث مي شود که به شمال برود و سپس آن جا در معدني شروع به کار کند؛ اما او از معدن چي ها هم دل خوشي ندارد تا اين که خبر ارتحال امام(ره) را از راديو مي شنود. با شنيدن خبر به تهران مي شتابد تا در مراسم تشييع پيکر مطهر امام(ره) شرکت کند و در اين روز است که او به آرزوي خود مي رسد؛ يعني در مراسم تشييع در اثر ازدحام جمعيت جان به جان آفرين مي سپارد؛ در حالي که هنوز به ياد مصطفي است.
مرد رزم، مرد زندگي
چنان که گفته شد، ارميا به جبهه رفت، اما برنگشت يا نتوانست برگردد. به نظر نويسنده کتاب اين ويژگي يک ارزش بزرگ است؛ اما آيا در واقع همين طور است؟ آيا نبايد مرد جنگ، مرد زندگي هم باشد و بتواند به جامعه و به زندگي برگردد؟ در رمان ارميا خبري از «جامعه» نيست. انگار اصلاً جامعه اي وجود ندارد. در حالي که همين جامعه بود که ارميا را پروراند و او را به جبهه فرستاد.
ارميا در خلاء رشد نکرده بود؛ پس چرا او پس از بازگشت از جبهه به نفي و رد اين جامعه مي پردازد. چرا به گونه اي از عالم و آدم طلب کار است؟ ارميا دوست دارد تا بي نهايت فروتن باشد.
در جايي از رمان، رزمنده اي از ارميا مي خواهد که مهرش را به او بدهد. ارميا مي گويد که مهر جزو وسايل شخصي اوست. اما با رفتن رزمنده يک باره به خود مي آيد. «[ارميا] فرياد مي زد و مي دويد: خدايا من رو ببخش. خاک! چقدر مغروري، تو هيچي نيستي. وسايل شخصي! خاک تو سر اون شخص که من باشم. مصطفي وسايل شخصي نداشت. ازش هيچي نموند.
اون وقت من به يک مهر که شش ماهه روش نماز مي خونم، جوري علاقه دارم که دل اون بيچاره رو مي شکنم. اون مهر نبود، اون بت بود. خدا براي اين مصطفي را برد که به هيچي جز خدا علاقه نداشت. دلش آزاد بود.»
ارميا به خاطر خدا مي خواهد فروتن باشد و از همه چيز بگذرد؛ اما او در برخورد با مردم فاقد فروتني است. او درباره همه قضاوت مي کند و به طريقي آن ها را گمراه و پاي بند به ماديات مي داند. ارميا حاضر نيست به خاطر خلق خدا از خود بگذرد و فروتن باشد.
آيا دوست داشتن مردم اهميت کمي دارد؟ پس چرا او از مردم به شمال و به معدن مي گريزد و چرا نمي تواند خدمت گزار مخلوق باشد؟
شهادت طلبي ارميا در اين اثر به خوبي توجيه نشده است؛ يعني خواننده نمي فهمد چرا او مي خواهد به هر شکلي هست به شهادت برسد. البته خوانندگان معمولاً با اين نوع شخصيت ها آشنايي دارند و تا حدي مي فهمند ارميا چه آرماني دارد؛ اما اگر کسي ترجمه اين اثر را بخواند و در اين مورد پيش زمينه فکري نداشته باشد، چگونه مي تواند رفتار ارميا را بپذيرد. چطور مي تواند درک کند که کسي براي شهادت است که مي جنگد. اين پرسش براي بسياري از کساني که با اين فرهنگ و با اين نوع از معنويت آشنايي ندارند، مطرح است که چرا يک نفر تنها به خاطر شهادت مي جنگد و رمان ارميا نمي تواند به اين پرسش، پاسخي بدهد.
ساختار رمان
«ارميا» خط و سير مشخصي را از نظر قصه گويي طي نمي کند. نويسنده جابه جا برش هايي را از زندگي ارميا آورده است. بي آن که ارتباط آن ها با هم مشخص باشد. بعضي از اين برش ها تأثيرگذارند و پيداست که «اميرخاني» مي خواسته است با اين کار موضوعي را مطرح کند. حضور نويسنده در اين اثر نه تنها خيلي آشکار بلکه خيلي سنگين است. گويي او وکيل و وصي ارمياست و نه راوي زندگي او. به همين دليل رمان ساخت روايي محکمي ندارد. «اميرخاني» آن چه را که «جالب توجه» دانسته گزينش کرده و ارميا را هم در متن آن قرار داده است.
شخصيت هاي رمان محدود هستند و حتي نمي توان گفت شخصيت پردازي به شکل معمول و مرسوم انجام شده است. تصوير بسياري از افرادي که در رمان هستند، تصويري کليشه اي است. هيچ چيز خاصي ندارند که آن ها را متمايز کند يا واقعي نشان دهد. علت اصلي اين امر همين است که رمان ارميا صرفاً درباره «ارميا» است و نه درباره فضايي که ارميا در آن نفس مي کشد. همه آن چه بيان مي شود شکلي تزئيني و غيرواقعي پيدا کرده اند؛ چون در نظر نويسنده اصالت نداشته اند و او وظيفه خود مي دانسته که تنها به ذهنيات و روحيات ارميا اهميت بدهد.
شوخي هاي قابل پيش بيني
«ارميا» شوخ طبعي هايي هم دارد اما همه آن ها تکراري و بدتر اين که قابل پيش بيني هستند. نويسنده که از بازي با واژه ها خوشش مي آيد حرف هايي را در دهان شخصيت ها مي گذارد. حرف هايي که در نگاه اول ممکن است جالب باشند؛ اما خيلي زود متوجه مي شويم که در آن موقعيت هاي دشوار اين شوخي هاي سطحي و اين بازي هاي زباني، به اثر آسيب مي رسانند. مثلاً هنگامي که تانک هاي عراقي دارند نزديک مي شوند آن ها بر سر معني واژه «ارميا» شوخي مي کنند که در عربي «ارمي» فعل امر «رمي» است و «ارميا» يعني شما دو نفر تير بزنيد و آن وقت سهراب کسي که چند سال است در جبهه است و قرار است دقايقي ديگر شهيد شود مي گويد:
-جل الخالق يعني ما هر بار آقا ارميا رو صدا مي زنيم، داريم مي گيم شما دو تا مرد تير بزنين! بي خود نيست با کلاشينکف مي خواست بره تانک بزنه.
زنده نگه داشتن آرمان ها
ارميا با وجود برخي از ضعف ها که در اين جا به بعضي از آن ها اشاره شده، اثري است خوش خوان با طرفداراني پر و پا قرص و مهم تر اين که توانسته است حال و هواي اواخر جنگ را زنده کند و آرمان هايي را زنده نگه دارد. «ارميا» نخستين اثر رضا اميرخاني است و او در آثار ديگرش توانسته است به پختگي بيشتري دست پيدا کند.
========================================
180
The man who sold the world: سیزدهِ شصت و پنج
http://hamid-asadi.blogfa.com/post/44
حمید اسدی-بهمن91
نشسته ام دوباره کتاب ارمیای رضا امیرخانی رو ورق میزنم...ناخودآگاه میرم به سمت این چند سطر...
"ماهی ها به جز آب چه می دانند؟تمام زندگیشان آب است.
وقتی ماهی از آب جدا شود،روی زمین بیفتد ،
تازه زمینی که آرام تر از دریاست، شروع می کند به تکان خوردن.
ماهی دست و پا ندارد،و گرنه می شد نوشت که به نحو ناجوری دست و پا میزند.
تنش را به زمین می کوبد.
گاهی به اندازه ی طول بدنش از زمین بالاتر می رودو دوباره به زمین می خورد.
ستون مهره هایش را خم و راست می کند.
مثل فنر از جا می پرد.با سر و دمش به زمین ضربه می زند.
به هوا بلند میشود.با شکم روی زمین می افتد و دوباره همین کار را تکرا می کند.
اگر حلال گوشت باشد و فلس داشته باشد
در طی این بالا و پایین پریدن ها مقداری از فلس هایش از پوست جدا می شود
و روی زمین می ماند .
البته بعضی از ماهیگیرها اشتباه می کنند و روی شکم ماهی سنگ می گذارند تا بالا و پایین نپرد.
علم می گوید ماهی به خاطر دور شدن از آب به دلایل طبیعی میمیرد.
اما هر کس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد تصدیق می کند
که ماهی از بی آبی به دلیل طبیعی نمی میرد.
ماهی به خاطر آب خودش را می کشد!
خشم، عجز، تنهایی، خفه قان... اینها لغاتی علمی نیستند.
ارمیا ماهی بی دست و پای حلال گوشتی شده بود روی زمین..."
این روزها من هر روز..توی خودم میروم..خسته تر پنچر تر ..بدون علاقه تر..چیزی ما بین من وخدا هست که ترسیدم بنویسمش روی شما اثر بد بذاره.. و نمیتونم بنویسمش... فقط ما که یادمان نرفت و نمیره که...
========================================
179
زیر سقف بهشت: به تو تکیه میدم،تو رو میپرستم...
http://zsbehesht.blogfa.com/post/29
منیژه-دی91
از لا به لای خط های یه کتاب:
_ السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته.
السلام علینا و علی عبادالله الصالحین.
باز هم مکثِ همیشگی ارمیا.به این جای نماز که میرسید صورتش در هم می رفت.فکری به پیچیده گی و در هم ریخته گی موهایش به جای روی سر،توی سرش ریشه می دواند:«من چه ربطی به بنده گان صالح خدا دارم؟ شاید خدا خواسته مرا مسخره کند. من با...»
و بعد گناهان کوچک و بزرگش را به یاد می آورد.خجالت مثل برق گرفته گی می لرزاندش و بعد هم متوجه مکثِ زیادش می شد.
_ السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
تنها پاراگرافی که توی کتاب "ارمیا از رضا امیرخانی" ذهنم رو مشغول کرد.
.....
حال جسمیم بهتر شده.انقدر که امروز وقتی بابام شیرینی خریده بود،چند تا شیرینی خوردم.به مامانم گفتم:اگه بخورم میمیرم ولی ولش کن!
خوشبختانه تا این ساعت هنوز نمردم و از سرفه های وحشتناک هم خبری نیست.
همین دو خط رو هم به زور نوشتم.اصلا حس از خودم نوشتن رو ندارم.
========================================
178
به نام صاحب زیباترین کتاب یعنی قرآن
قبل نوشت: از این به بعد تصمیم گرفتم تا قسمتی از وبلاگم رو اختصاص بدم به کتابهایی که می خونم و فکر می کنم جالبه و بهتون پیشنهاد می دم بخونینش.
اینم اولیش:
بگذارید اول بگویم با نویسنده اش کجا آشنا شدم.
اولین بار او را در تلویزیون ،جلوی محمد رضا شهیدی فرد،توی پارک ملت دیدمش.
به نظرم فرد باسواد و پر از حرفهای نگفته آمد. کسی که سالها به دنبالش گشته بودم ،جلو چشمانم روی مبل قرمزی در دکوری سفید نشسته بود ،و حرفهای دل مرا می زد ،شاید بتوان گفت نیمه گمشده ام را پیدا کرده بودم.
نامش رضا امیر خانی بود(یعنی هنوز هم هست،خدا نگهش دارد.)فردی با ریش های نسبتا توپی ،جوانی ۳۷ ،۳۸ ساله ، ولی حرفهایش مانند آدم های ۷۰ ساله پر از مغز بود.
پی اش را گرفتم و او را در کتابخانه یک کتاب فروشی یافتم.خودش را نه،کتابهایش را ،اولین کتابی که به چشمم آمد ارمیا بود ،ولی چون تعریف کتاب من او را بیشتر شنیده بودم ،من او را خریدم.
من او کتاب پر مغزی بود مثل نویسنده اش.
بعد قیدار را خریدم.کتاب پر حرفی (البته حرف حساب)بود مثل نویسنده اش.
و بعدتر بیوتن(بخوانید بی وطن) ،کتابی عظیم بود شاید مثل نویسنده اش.(بیوتن را بیشتر از باقی دوست دارم.)
در بیوتن با فردی به نام ارمیا آشنا شدم. اسمش آشنا بود ولی رفتارش و کردارش و افکارش خیر.
در پایان کتاب یادم آمدم ارمیا را در قفس کتابخانه همان کتاب فروشی دیده بودم.
پی اش را گرفتم و آن را مال خود کردم.
این کتاب به سبک رمان نوشته شده است.
عظمت بیوتن را ندارد و پر مغزی من او را هم خیر .بیشتر شبیه قیدار است ،با این تفاوت که قیدار برآمده از تجربه چندین وچند ساله است.
آهان، یادم رفت بگویم که ارمیا اولین رمان رضا امیر خانی است.
داستان در مورد جوانی ۱۹ ساله ، بالای شهر نشین،تک فرزند خانواده است که در آخرین روز های جنگ رفیقش ،مصطفی را از دست می دهد .
و این درد از دست دادن رفیق با شوک قبول قطعنامه دست به دست هم می دهد تا ارمیا بشود ارمیا.
ارمیای از جبهه برگشته با دنیای خارج از جبهه سنخیتی ندارد. و دچار تناقضاتی می شود با دانشگاهش ،با خانواده اش ، با شهرش ، با کارمندان دفتر آموزش دانشگاهش،حتی با اتاقش و لباسهایش.گاهی هم حتی با خودش.
این کتاب درد نفهمی جامعه ای از دفاع رامی رساند. درد کجفهمی ،که مثلا بسیجی هایی که از جنگ برگشته اند رفته اند ،خورده اند ،خوابیده اند و حالا که برگشته اند ،هر چه امکانات است مال آنهاست.
و این درد ارمیا را بر آن می سازد که به دل کوه و دشت و جنگل بزند و ....
آخرش را خودتان بخوانید(این پیشنهاد نیست. یک توصیه است.)
========================================
177
رویاهای آویزون:من از جنگ متنفرم
http://impersionist.persianblog.ir/post/865
سوسن سوسن-آذر91
طی دو روز و نصفی وقت گذاشتن کتاب ارمیا رو خوندم. نوشته رضا امیرخانی.
گذشته از اینکه از مرام سیاسی امیرخانی متنفرم. علاوه بر اینکه از تفکرات مذهبیش بیزارم اما از این کتاب به این دلیل بدم اومد که برخلاف زوری که نویسنده اش زده بود، ذره ای عشق درش وجود نداشت.
ارمیا شخصیتیه که انگار مسیحه یا مجنونه ولی هیچ شباهتی به مسیح یا مجنون نداره. هر کی گیسش رو دراز کرد که مسیح نمیشه. هر کی از دنیا برید و رفت به دشت و صحرا که مجنون نمیشه.
آهنگ شهرام شب پره گوش نمیدم چون در شرع مبین مجاز نیست. ولی اینکه حال یه آدمی که سی سال ازت بزرگتره رو تو تاکسی به دلیل موسیقی بگیری در شرعت مجازه!! اینکه برگردی با تمسخر بهش بگی آقای دموکرات مجازه!!
اینکه زن معدنچی های بدبخت دو سه ماه یه بار میان دیدن شوهرهاشون جاست فور سکس برای ارمیا چندش آوره. من که چیز چندشی نمیبینم. چندش آورتر از فقری نیست که زن و شوهر بدبخت رو مجبور میکنه سه ماه یه بار هم رو ببینند.
دریغ از یه ذره عشق به آدمها. رفته توی جنگل میگه من عاشق درخت و سبزه و خزه هستم. هنر کردی. کی عاشق طبیعت نیست؟ اون وقت گراز اومده کف پاشو لیس زده میگه ای وای نجس شدم.
آدمها دارند زندگی عادیشون رو میکنند و از جنگ بیزارند اونوقت ارمیا شاکیه که "انگار جنگ اصلا به اینجا نیومده". یعنی اگه کل ایران نیست و نابود میشد اونوقت خوب و عالی بود؟ باید تمام چنارهای تهران هم مثل نخلهای خوزستان سرسوخته میشدند تا جناب ارمیا دلش راضی بشه؟
به نظر من فقط آخر کتاب خوب بود که نفله شدن ارمیا هم توی مایه زندگیش ابلهانه بود.
ترجیح میدم به جای این کتابهای جنگ دوست کتابهای ضد جنگ هاینریش بل رو بخونم که چهره کریه جنگ رو حلاجی میکنه.
========================================
176
دریا کوچولوی بابا: ارمیـــــا....
http://heyrane-amoom.blogfa.com/post-238.aspx
سیده فاطمه-آذر91
"اِرمیـــــــا" خلق شـــــد، سال 74 ؛ حکمــــــاً برای همذات پنداریِ عجیب ِ 17 سال بعـــدِ من!
آقای نویسنده!..به قول خودت "توفیری ندارد"؛
بنویس فاطمـه ، بنویس عمــــویش!..بنویس خیلی های غریب!..
... "ارمیــــــا" خودش خلق میشود!..
امضـاء- /آذر 91/
پ.ن:
علم میگوید ماهی بخاطر دور شدن از آب، به دلایل طبیعی میمیرد.
اما هرکس یک بار بالا وپایین پریدن ماهی را دیده باشد، تصدیق میکند که ماهی از بی آبی به دلیل طبیعی
نمی میرد.
ماهی بخاطر آب، خودش را میکُشد!
ارمیا ماهی بی دست وپای دور افتاده از آبش شده بود روی زمین!
در همين رابطه :
.آن چه در وب راجع به ارمیا نوشتهاند(7) بزرگواری منبری شاکی بود از ارمیای امیرخانی173+ماهی نیز با بالههاش میتواند پرواز کند172+مداح هیات ارمیا!+روزنامهی کیهان و شخصیتپردازی در ارمیا+روزنامهی جام جم و تصویر ارتحال امام+آیا در سال 67 در تهران پیتزافروشی داشتهایم؟!
. آن چه در وب راجع به ارمیا نوشتهاند(6) +ارمیا را دوست نداشتم!
. آن چه در وب راجع به ارمیا نوشتهاند(5)
. آن چه در وب راجع به ارمیا نوشتهاند(4)
. آن چه در وب راجع به ارميا نوشتهاند (3)
. آن چه در وب راجع به ارميا نوشتهاند (2)
. آنچه در وب راجع به ارميا نوشتهاند(1)
|