جهت سهولت دسترسي كاربران، هر پانزده مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن چهل و پنج نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=======================================
60
میبیویک: نشتی دارد نشا 1
http://meybivey.blogfa.com/post-19.aspx
محمدمهدی کامیابی-فروردین90
این عید فرصتی دست داد تا بعد از چند سال دوباره کتاب "نشت نشا" امیر خانی رو بخونم ، حالا که چند سالی از عمر نشان "دانشجو" بر سینه سوخته ام میگذرد خیلی بیشتر و بهتر حرفهاش رو میفهمم و به واسطه درگیری غیر مستقیم با پدیده ی فرار مغزها که البته به حق عبارت سخیف و نادرستی هست بهتر میتونم این مسئله رو درک کنم. امیر خانی در این کتاب به مسائل مهمی اشاره میکنه که البته ترجیح میدهم خودتان بخوانید و قضاوت کنید ( والبته به این نکته هم توجه کنید که حرفهایش برای حد اقل 7-8 سال پیش است و امروز خیلی چیزها تغییر کرده.)
اما تا اونجا که به من مربوط میشود و میخواهم بگویم این است که وقتی میبینم رفقای ما دارند میروند آن ور آب درس بخوانند و احیانا آنجا کار کنند و چرخ مملکت غریبه را بچرخانند نصفشان از همین الان دارند میگویند "میرویم و پشت سرمان هم نگاه نخواهیم کرد." من این را به واسطه حضور مستقیم در جوامع دانشجویی به عینه میبینم.
اصل رفتن بد نیست حتی خوب هم هست، حتی اگر برنگردند هم حقی برای خرده گرفتن برشان نداریم، چرا که آزادند انتخاب کنند اما به این فکر کنیم چرا دارند با" تنفر" میروند؟ این است که "دردناک "است نمیگویم همه شان اما خیلی هاشان دارند با" قهر" میروند، اصلا بگو20 درصدشان، (شواهد من درصد بیشتری نشان میدهد)
اگر سال 83 که امیرخانی کتابش را نوشت سال اوج بحران از نظر یک فرد غیر مسئول بدانیم تا امروز چه کاره کرده ایم؟ روشهای پیشنهادی امیرخانی اتفاقا نیاز به بودجه هنگفتی هم ندارند ،اگر همچنان کاری نکنیم متاسفانه این درصد روز به روز بیشتر هم خواهد شد
دارند میروند و به در و دیوار فحش میدهند و باور کنید اینقدر نسل امروز را حساس کرده اند (ایم؟(شده اند؟(نمیدانم)) که اگر به قرمه سبزی مادرش هم ایراد بگیرد و مک دونالد و کی اف سی را دلیلی برای رفتنش بداند جای تعجب نیست چه برسد به اقتصاد و سیاست و فرهنگ که مغز هر بچه 10 ساله هم کلی حرف برایش دارد مِثل کودکانی است که با مادرشان قهر میکنند حالا به هر بهانه معقول یا غیر معقولی، نکته این است که اصل قهر بد است
امیرخانی آن موقع نوشته بود: دانشجوی سال 3 شریف اگر در حال حفظ لغت برای تافل نباشد و اپلیکیشن فرم دستش نباشد یا خل است یا فقیر اما امروز باید "شریفش" را برداشت چرا که دانشگاههای هند و مالزی مامن آنهایی شده است که کمتر توانایی پذیرش از اروپا یا آمریکا را دارند یا روحیه شرقیشان پر رنگ تر است والبته سایر دانشگاههای تهران و حتی شهرستانها نیز در مسابقه رفتن دست کمی از شریف ندارند.
=======================================
59
دانشطلب: حاتمی کیا...
http://daneshtalab.mihanblog.com/post/65
دانشطلب-فروردین90
امیرخانی در «لشت نشا» نکته سنجی ظریفی میکند و با مقایسه بین رپ آمریکایی و انصار ایرانی ریشه هر دو را از دست رفتن آرمانها (یکی سرمایه و آزادی و دیگری دین و عدالت) و ماسیدن در واقعیتها میداند که هیچ کدام را هم نمیتوان از اساس محکوم کرد.
=======================================
58
...: به بهانهی اول شدن
http://olive.bloghaa.com/2011/04/
...-فروردین90
ه قول آقای امیرخانی؛ این المپیادهایی که ما اینقدر بزرگشون می کنیم توی تیترهای دست چندم خبرگزاری های جهانی وجود ندارند
=======================================
57
مدیریت صنایع و بهرهوری: راهبردهای علمی برای تحقق سند چشم انداز
http://draker.persianblog.ir/post/1907
مهندس فریدون دشتی-فروردین90
مولف/مترجم: دکتر محمد علی زلفی گل؛ ابوالفضل کیانی بختیاری
موضوع: مدیریت بومی
سال انتشار(میلادی): 2009
وضعیت: تمام متن
منبع: ماهنامه تدبیر-سال نوزدهم-شماره 201
تهیه و تنظیم: پایگاه مقالات علمی مدیریت www.SYSTEM.parsiblog.com
...
به تازگی پدیده مهاجرت نخبگان به نشت نشاء تعبیر شده است. نقدها و راهکارهای عملیاتی عالمانه ای ارائه شده است که بهره گیری از آنها می تواند برای متولیان علمی، اداری و اجرایی کشور راهگشا باشد (امیرخانی، 1384).
...
. امیرخانی، رضا نشت نشاء، انتشارات قدیانی، تهران، چاپ دوم، 1384.
=======================================
56
روزنامه ابتکار: نشت نشا از شریف تا ماساچوست...
http://www.iranpress.ir/ebtekar/ebtekar/News.aspx?NID=14847
مهدی فاطمی صدر-خرداد86
بر اين اعتقادم که " نشت نشا" نه امري است نوظهور و غيرطبيعي، و نه حتي پديداري مذموم و ناخواستني; نشت نشا قدمت اصل دوم ترمودينامک دارد، و توجيهي هم پاي قانون فشار اسمزي. تنها اشکال کار اين است که مقدم بر برخورد گاه نامنطقي و ضعيف با اين پديده، مفهوم سازي و تبيين هويت آن در ذهن جامعه نيز از همان ابتدا با نگاهي مشتبه ومنفي، با عباراتي از هم اين جنس صورت گرفته است; فرار مغزها.
از زمان ارسطو و بطلميوس هم همه اهل خبره مي دانستند که قانون کلي هر حرکت تلاش براي کامل شدن است و براي هم اين هم سيارات را کامل ترين موجودات مي دانستند، چه حرکت ايشان مستدير و بي پايان بود. نشت نشا هم يک حرکت است;حرکتي انساني که اتفاقا به جامعه ما يا نظام آکادميک هم منحصر نيست; هر حرکتي، از جمله نشت نشا به دنبال بهتر بودن و شدن مي گردد; به دنبال کمال.
نشت نشا امري ممدوح است، چرا که مطلوب آن است که هر فرد موثري بتواند مراتب رشد و کمال در سير مراتب علمي خويش را طي کند و به اوجي لايق دست يابد. نشت نشا اتفاقي منطقي است; چه، خصوصيت يک نظام آموزشي پويا آن است که راه رشد را بر اهلش باز بگذارد. نشت نشا يک امر اصيل است; کدام عالم و دانشمند و مجتهدي را مي شناسيم که در زماني از خانه و کاشانه و کرسي درس گرم و نرمي کنده نشده باشد و به زمان و مکاني بايسته جاکن - نشت - نشده باشد؟ مگر نفرموده اند که خداوند علم را در غربت قرار داده است و مردمان در وطن مي جويندش؟
مي گويم نشت - حرکت - نشاها و حتي نخبگان، منطق کار علمي است; چه، اهل علم بايد در محيطي باشد که امکان و فضاي مناسب کار و آرمانشان را در خود داشته باشد; مارکس به بريتانيا رفت چرا که انگلس فرزند آن کارخانه دار بزرگ، هم حرف هايش را بهتر تقرير مي کرد و هم حامي مالي او تا آخر عمر بود. دست آخر هم انگلس بعد از مرگ مارکس " کاپيتال" را تنظيم و منتشر کرد; تقريبا بسياري از طلبه هاي فلسفه خوان و فلسفه خواه بعد از مدتي از حوزه مشهد به قم و تهران نشت مي کنند، چرا که هنوز هم بعد از مدت ها سايه مکتب تفکيک و معارضه با فلسفه بر آن حوزه مستولي است;علامه طباطبايي آن ده سالي را که نتوانست از تبريز به قم عزيمت - نشت - کند را سال هاي خسران زندگي خويش مي داند.
اگر در سير نظام هاي معرفتي شروع را از "آموزش" بدانيم و ادامه کار را به "پژوهش" متصل کنيم و از آن جا به "رسانش" و "آفرينش" راه ببريم، طبيعي است که هر که از آموزش بهتري بهره دارد بتواند و بايد که در شرايط مناسب تري بپژوهد، و هر که در پژوهش خبره و داراتر است اين امکان را داشته باشد که سهل تر بپراکند و بپروراند; هيچ کس دانش آموخته اي از دانشگاه آزاد را بر تلاش براي ورود به دوره هاي تکميلي دانشگاه هاي معتبر دولتي سرزنش نمي کند و او را مغزي فراري نمي نامد، نيز در ميان خود دانشگاه هاي دولتي، و از آن جا به پژوهشکده ها و موسسات مطالعاتي و صنايع و بازار کار.
در نظام حوزه شايد اين داستان وجه الزام نيز به خود پيدا کند; طلبه حق دارد مقدمات را در حوزه هاي شهرستان يا مدارس خارج از کشور بخواند، اما گذراندن دروس سطح در جايي غير از قم و تهران و اصفهان و مشهد، و دروس خارج بيرون از حلقه درس يکي از مراجع تقليد يا علماي درجه اول، چيزي حوالي بي سوادي يا ضعف يا نياز به بازخواني آن مباحث دارد; اين بدان معناست که طلبه اي که اهل نشت نباشد، اصولا طلبه ممهزي دانسته نمي شود و خيلي محل اعتنا نيست. در اين ميان هم کسي حرکت يک طلبه از حوزه علميه کنار مسجد جامع شهر، و رهسپار شدن او به قم و تهران و اصفهان و مشهد، و از آن جا به حلقه هاي درس مسجد اعظم و مدرس هاي فيضيه را "فرار" نمي نامد;مي گويندش: " هجرت"; يعني نوعي نشت مقدس.
با اين نگاه طبيعي است که هيچ تبصره و امريه و ارتقا» و اضافه پرداخت و وامي نتواند جلوگير اين کمال خواهي شود. و پيش هر طلبه اي که بحث نشت را پيش بکشي آيه نفر را جلوي رويت بگذارد. و بسياري شان بر اين نشت ها خواب ها ديده باشند و نذرها کرده باشند. و يکي دو سالي قبل يکي از مراجع عظام تقليد - حضرت آيت الله وحيد; سلمه الله - بر سر درس، بر سر طلاب فرياد بزند که از قم هجرت - نشت - کنيد. و براي خيلي ها دل کندن از قم و عزيمت به بلاد کفر، و تحقيق و تدريس و تبليغ در آن ا نوعي مجاهدت باشد، و در آن ترديد و دودلي، توصيه بزرگان و استخاره و استشاره کار را پيش ببرد.
از هم اين روست که نگارنده بيش از آني که به نفس حرکت و نشت معطوف باشد و آن را مذموم بپندارد، و آنگاه مطلوب آن باشد که هر که هر جا درس خواند هم آن جا بي حرکت بماند و انديشه نشت و پذيرش و تافل و گرين کارت و عزيمت به آزمايشگاه هاي درجه اول عالم از مخيله اش عبور نکند، دل مشغول جريان ها و جهت هاي نشت است. جريان نشت نشا در ميان دانشگاه هاي پيام نور و آزاد و غيرانتفاعي و دولتي ما طبيعي است. در داستان مقاطع تکميلي نيز به شرح ايضا. نشت نشا در حوزه هاي علميه نيز از قرن ها پيش مرسوم و ممدوح و مقدس بوده. اما چند سالي است که متوجه شده ايم گونه اي نشتي در نظام آکادميک - و نه تماميت نظام هاي معرفتي ما - وجود دارد که انگار خيلي خوش آيندمان نيست و به دلايلي اسمش را گذاشته ايم:فرار مغزها.
و لختي بعد فرار مغزها به شدت محکوم شد. و زماني بعدتر مبدل شد به سوژه اي براي ژوناليست ها. مدتي آن سوترهم به اين انديشه افتاديم که با وام و ارتقا» و پست مي تواند در مقابل اين فشار اسمزي ايستاد. حالا هم برخي از دوستان از اين گلايه مي کنند که اگر پست و مديريت ها را به دست آکادمي رفته ها و دانش آموخته گان استانفورد و ييل و ام آي تي و شريف بدهيم اين نشاها از رفتن، به ماندن و ساختن و آفريدن بازمي مانند; غافل از اين که در طول بيست سال گذشته بسياري از هم اين پيش رفت هاي کشور مرهون دانش آموختگان هم آن جاها بوده است، و نقصي هم اگر هست - از جمله نقص در برخورد با نشاها - باز به هم اين روند باز مي گردد; تکنوکراسي; سالاري فن آوران و آکادميسين هاي تحصيل کرده در ينگه دنيا;به خاطر بياوريد کارگزاران سازندگي را.
کارگزاران سازندگي براي من نماد بچه درس خوان هايي بوده اند که اهل مديريت هاي کلان نيز بودند، و سال هايي طولاني بسياري از هم اين مديريت ها دربست در اختيار ايشان بود. اگر تيم اقتصادي اين يکي دو دهه قبل را مروري بکنيم در خواهيم يافت که تقريبا همه شان از همان مغزهاي دانشکده هاي مطرح فيزيک و رياضي و مکانيک و اقتصاد همان آکادمي هاي انگليسي زبان بوده اند که به ايران بازگشتند و دهه ها همه چيز در اختيارايشان بود. اما علي رغم کارها پايه اي و مبنايي که صورت گرفت، باز انگار جاهايي به شدت مي لنگد.عميقا بر اين احساسم که از درگيري با حرکت و نشت بايد به نيل به تصوري از چهارچوب هاي فراگيرنده اين جريان هاي سيال پرداخت; نظام کلان آکادميک. دانشگاه هاي ما بر خلاف آن چه که انگاشته مي شود، امري مفروض در نظام تمدني ما نيستند; دانشگاه يک زبانه يا زائده - و احتمالا اولين آن ها - از جريان مدرنيته بود که پس از جنگ دوم ما با روسيه و شکست مان و آن عهدنامه هاي رسوا وارد سرزمين ما شد; چرا که ما در مقابل فن روس ها کم آورده بوديم; علم نظام و فن آوري توپ، شجاعت عباس ميرزا را در هم کوفته بود. و پس از آن بود که در طول اين مدت اين نظام معرفتي مدرن تمامي ساختارهاي ما را درنورديد، تا آن جا که ما را به اين شبهه انداخت که اصالتا از آن ماست و از ما شروع مي شود و لاجرم بايد به خود ما هم منتهي شود; و حالا هم مشکل اين است که خروجي نخبه هاي اين ساختار که متعلق به ماست چرا در خارج از ما تعريف مي شود و به کام ديگران است؟
دانشگاه از آن ما نيست. - نبوده است و نخواهد بود - دانشگاه هاي ما بخشي از نظام معرفتي کلان مدرن است، و به قول رضاي اميرخاني تازه يک بخش ضعيف از آن. با اين نگاه مراتب آن براي آدم هاي سرزمين ما مثلا از دانشگاه پيام نور واحد خورموج آغاز مي شود و پس از عبور از دانش گاه شيراز و تهران و شريف و کيف و کانبرا به منچستر و ماساچوست ختم مي شود. و طبيعي است که در مرتبه پژوهش هم از آن جا، و از همه عالم، فيزيک خوان ها به لس آلاموس و سرن سر بخورند. آن زمان هم اگر ارتباطي ميان دانشگاه و صنعت، يا جامعه و فن آوري ايجاد شود، درست در مراتب عکس اين روند است; اگر نه مگر مي شود بدون دانشگاه، صنعت را اداره کرد، يا بي نگاه به جامعه در فن آوري مدرن راه به جايي برد؟ اما به آن علت که صنعت و فن آوري جامعه ما نيز تابعي از کلان دنياي مدرن است، بي ارتباطي دانشگاه هاي داخلي با واقعيات بومي عيني عملا در عين وجود مشکلات فراوان، مسئله اي براي مان ايجاد نمي کند که به چشم مان بيايد; چرا که شيشه هاي عينک ما کماکان آکادمي تراش است. و باز اگر بخواهيم نسخه بپيچيم امر مي کنيم که به فرموده تمامي مديران کشوري و لشگري را از شاگرد اول هاي آکادمي هاي و مدارس عالي فرنگ بگمارند ; مستشاران مدرني که تنها زبان مادري شان فارسي است و عاشق چلوکباب با دوغ اند، و نه فلان اجنبي انگليسي زاده و آمريکايي تابعيت، يا بهمان مسيوي بلژيکي و فرانسوي.
مشکل امروز ما نشت يا حرکت و جاکن شدن اين و آن نيست; مشکل آن است که آدم هايي را در نظامي وارداتي و مدرن - دانشگاه - تا اندازه هايي پرورش داده ايم و چون هنوز به تمامي مدرن نشده ايم، آن ها طبيعتا کمال خود را در جايي مي جويند که به تمامي بر آن آيين مدرنيته مومن است و به تمامي قواعد و لوازم علمي و عملي و سازماني اش ملتزم; جايي حوالي آمريکا يا کانادا و بريتانيا. اگر نه، نه امروز کسي از نشت انبوهي طلبه خارجي به حوزه هاي علميه نگران است و نه از فوج آدم هايي که گذرنامه شان به عزم درس و تدريس و تبليغ به اين سو و آن سوي عالم مهر مي خورد. مطلب اين جاست که جريان حوزوي-درست يا غلط، قوي يا ضعيف - به مثابه يک نظام معرفتي، متعلق به ماست و سرشاخه هاي رفت و آمد آن تا هر آن جا که گسترده شود باز هم نهايت کار رو به سوي ماست. اما در جريان دانشگاه مشکل اين است که ما سرشاخه اي هستيم در خدمت ريشه اي که ربطي به ما ندارد; مثالش به نظرم مي شود: گلدکوئيست. به اين تفسير آن چه به ذهن مي رسد اين است که به دنبال نظام معرفتي بومي خود بايد بود; نظامي که نه وارداتي، که ذاتا متعلق به ماست و افزايش نشت و حرکت، و وسعت شاخه ها و ساحاتش نه نگران کننده ما و باج دهنده مان به مغزواره ها، که مايه پويايي و نشاط اين نظام باشد; آن گونه که دانشگاه براي غرب مدرن اين گونه هست; اگر نه با مغز خواندن نشاهايي که دل شان مي خواهد مدرن تر بشوند و تلاش در جهت جلوگيري از فرارشان، هم آن ها در مدرن شدن رشدي نمي يابند، و هم ما به سپردن سهم هاي کلان تري به ايشان - بر وجه مولفه القلوب - بر رشد و عمق مدرنيته در جامعه مان دامن مي زنيم و به اين کار - نادانسته - نشت نشا را به وسعت و سريان بيش تري سوق مي دهيم; در عين اين که اصالت هامان را به دست خود نابود مي کنيم و بيش تر از ساختن نظام معرفتي بومي و ديني خود به دور مي افتيم. هميشه به اين جا که مي رسم از خود مي پرسم; به راستي اگر قرار بود ما تکنوکراسي را بپذيريم و مدرن شويم، اصلا چرا انقلاب کرديم؟
=======================================
55
هفتکور: شاید
http://7koor.blogfa.com/post-212.aspx
...-بهمن89
امروز داشتم کتاب "نشت نشا" نوشته "رضا امیرخانی" رو ورق می زدم؛ انگار این کتاب رو دقیقا در وصف اونچه بر من گذشته و داره می گذره نوشته اند؛ هر فصل کتاب یه بخشی از زندگی من بود. یه فصل بغضی که توی گلوم نشسته رو به تحریر در آورده بود یه بخش فریادی که با همه وجود در سینه ام جبس شده بود را داد می زد یه بخش دغدغه های فکریم از وضعیت فعلی رو به تصویر کشیده بود و ....
اینقدر از خوندن این کتاب اذیت شدم که نزدیک 1000 کلمه درد دل نوشتم که توی وبلاگ بذارم ولی چون دوست نداشتم کسی فکر کنه از خودم می خوام تعریف کنم پاکش کردم!
خواستم لعنت کنم همه اون هایی رو که حسود بودند و مانع رشد من شدند؛ خواستم لعنت کنم همه اون هایی رو که از یه دانش آموز المپیادی استفاده ابزاری کردند و مسیر زندگیش رو عوض کردند؛ خواستم لعنت کنم همه اونهایی رو که با کم کاری خودشون زندگیش رو خراب کردند؛ خواستم لعنت کنم همه اون استادهای دانشگاهی رو که هیچ چی حالیشون نیست امــــــا شاید تقدیر من این بوده... خدایا شکرت
=======================================
54
خوان هشتم: دردی که دوایش پیدا نشد
http://khanehashtom.mihanblog.com/post/41
رادمان رسولی مهربانی-دی89
فکر می کنم اولین بار سوم راهنمایی بودیم که با خوندن نشت نشاء امیرخانی و بحثای سر کلاس مشکاه با یه سری بحثا مثل اهمیت علوم انسانی، علوم انسانی اسلامی، تولید علم بومی، جنبش نرم افزاری، غرب شناسی و ... آشنا شدیم، هر چند اون موقع خیلی سطحی بود و کم کم عمیق تر شد. شاید ما زود تر از خیلی های دیگه این حرفا رو شنیده باشیم ولی این بحثا دیگه از اون بحثایی نیست که فقط یه عده ی محدودی بدونن، کافیه یه دور تو دبیرستان ها و دانشگاه ها بزنی تا ببینی که چه قدر در بین جامعه رواج پیدا کردند.
=======================================
53
حرفهای دل یک فیزیکی: نشت نشا
http://f_arbabifar.persianblog.ir/post/171/
ف-ا-مهر88
اخیرا کتابی خوندم به اسم نشت نشا! از رضا امیرخانی. به خط فکری نویسنده کاری ندارم و مدافع یا مخالفش نیستم ولی توش تکه هایی بود که بدم نیومد اینجا بیارم:
-قبلش باید بگم که اسم کتاب استعاره از فرار مغزهاست! نشت---> فرار، نشا---> مغزها!!
...در دنیایی که اسکناس الهه مکتوب آدمیان است، به عوض آنکه بالمن والاذی به عالم بدهندش بی مزه و بی منت از آن عالم می دانندش. همان دلال ارز خیابان جمهوری نمی داند که کله گنده ی صد دلاری اش بر تن بنجامین فرکلین فیزیکدان استوار بوده است و ده هزار لیری ایتالیا نیز به عکس الکساندر ولتا مزین است مثل دو هزار لیریشان که به عکس گالیله. کما اینکه نمی دانیم بر رایج ترین اسکناس انگلیسی که یک پوندی است سر آیزاک نیوتن نشسته است.... البته آسوده بخوابیم که هیچ مایه ی نگرانی نیست. مانیز بر دویست ریالی مان تراکتور داریم یعنی که آبادانی این مملکت با تراکتور است . . .
=======================================
52
دیوانه 83: جنسیتها به فرموده...
http://divane83-2.persianblog.ir/post/66/
مجیری-آبان89
دوستان دیگر در این پرونده، حرف های خوبی زده اند. بهتر از من. من فقط می خواهم یک سوال مهم از مسئولین گرامی بپرسم. واقعا به نظرتان با تفکیک جنسیتی کلاس ها و دانشگاه ها، آن هم در این شرایط، راه درست را برگزیده اید؟ واقعا به نظرتان «جنسیت ها به فرموده تفکیک می شوند؟»
* «فرار مغزها به فرموده متوقف شد!» عنوان نوشته ای از رضا امیرخانی
=======================================
51
جهاننیوز: افق(فصلی درخشان از نشت نشا)
http://www.jahannews.com/vdcjthevtuqettz.fsfu.html
...-مهر89
فصلي از کتاب درخشان رضا اميرخاني، «نشت نشا»:
دبير صفحه: اگر کسي از من بپرسد «توليد علم» يعني چه؟ سعي ميکنم زياد سرش را درد نياورم و مخصوصاً اگر بخواهم خوب شيرفهم شود و به قول معروف دوزاريش درست و حسابي بيفتد، «نشت نشا» را به او توصيه ميکنم بخواند:
علوم انساني
عقبماندهگي جدّيتر در علوم انساني
سه-چهار سالي است که يک دستگاه جديد را در دستشوييهاي عمومي استراحتگاههاي بين راه در ايالات مختلف امريکا آزمايشميکنند؛ يک محصول تازه که طبق مقايسهاي که سازندهگانش در يک جدول تر و تميز ارائه کردهاند، باعث صرفهجويي اقتصادي ميشود. يک دستشويي جديد. با چشم الکترونيک. اول که دستت را زير شير ميگيري، محلول رقيق آب و صابون مايع، کف دستت ميريزد. بعد دستت را ميشويي و وقتي دوباره دستت را جلوي شير بردي، آب به مقدار کافي روي دستت ميريزد تا صابون را بشويد. دوباره که دستت جلو ببري، اين بار از لولهي شير جريان هواي گرم بيرون ميزند تا دستت را کاملاً خشک کني. طبق نظر کارشناسان، آب و صابون اندازهي متوسط ريخته ميشود، همينطور آب و همينطور جريان هواي گرم. نتيجه اين ميشود که از اسراف آب و صابون و دستمال (براي خشک رکدن دست) تا حد زيادي جلوگيري ميشود. اين البته اتفاق خيلي خوبي است و پيشبيني ميکنند که ظرف کمتر از يکسال همهي استراحتگاههاي بين راه به اين دستشويي مجهز شوند. فقط يک مشکل کوچک دارد. مشکلي که البته همهي مظاهر تکنولوژي دارند. يکسانبيني مخاطب. تصديق ميکنيد که از نظر اين دستشويي تکنولوژيک تفاوتي ندارد که استفادهکننده از اين دستگاه مسلمان باشد يا مسيحي يا بيدين. (و حالا مثل اين متفکران آر. دي ژورناليستي فرياد نکشيد که فرقي هم نميکند! دستشويي، شرقي و غربي ندارد! – و اين آر. دي که نوشتم البته چندان هم بيارتباط نيست با کتاب حاضر و رابطهي صنعت خودرو و علم بومي و ارسال به همان مثل قديمي است که گفتند فلاني سردرسنگي است و ديوار کاهگلي! اعني قيافهي پژوي فرانسه و موتور پيکان مثلاً وطني.)
...
=======================================
50
هوای نوشتن: درس بومی
http://havayeneveshtan.blogspot.com/2010/10/blog-post_15.html
مهدی-مهر89
وقتی کتاب "نشت نشا" امیرخانی را برای بار دوم خواندم، قصد کردم این ترم درس مهندسی نرمافزار را کمی متفاوت ارائه کنم و بهاصلاح بومی کنم درس را. اولین جلسه کلاس را که رفتم، سوالی از بچهها کردم و خواستم که پاسخ ان را از شرکتهای نرمافزاری دوست و اشنایشان بپرسند و در جلسه بعد کلاس بازگو کنند. جلسهی دیروز جلسه دوم کلاس را که رفتم، دو نفر از دانشجویان سوال را پرسیده و پاسخهای خیلی خوبی آورده بودند. برایم خیلی جذاب و آموزنده بود وقتی میدیدم که پاسخ شرکتهای داخلی به سوال من، با مطالب نویسندهی کتاب درس، یعنی آقای پرسمن، متفاوت است و مهمتر اینکه من پاسخ شرکتهای داخلی را خیلی کاملتر و متناسب با شرایط واقعی میدیدم و حتا موارد تازهای داشت!
=======================================
49
دكتر جكيل و مستر هايد: پطرس
http://lastsign.blogfa.com/post-7.aspx
اس.اي.اس-مهر89
آخرش خروجی ما از این حوض دانشگاهی دکتری است با اینکه ۴٠ واحد فقه گذرانده و خیلی هم ملاست ولی هنوز نمی داند که دقیقا منظور جان لاک از فلان مطلب چیست. پس نمی تواند حفره را پر کند. از طرف دیگر فارغ التحصیل دانشکده های علوم انسانی - که نهایتا به سرنوشت سفارتخانه آمریکا دچار خواهد شد در تقابل با این دکتر قرار می گید و ماحصل ارتباطشان ایجاد یک دیوار ارتباطی است.
داستان دانشکده های علوم انسانی هم شنیدنی است. تقریبا همان کاری که صنایع ماشین سازی ایران در زمینه تولید خودرو انجام می دهند صنایع انسان ساز مان هم ایضا.
و آن مونتاژیسم عام ایدئولوگ است.
بشریت برای تقابل و مبارزه همیشه نیازمند ابرانسان و اسطوره های ذره پوش نیست
گاهی پیروزی در یک کارزار و میدان نبرد آهنین در گروی حضور یک پطرس خردسال است.
پطرسی که مشکل را درست ببیند و بتواند خطر بلند مدت حفره های نیم اینچی را تشخیص دهد.
دیدم بحث امیرخانی داغه گفتم یه اقتباسیم ما بزنیم
برداشتی آزاد از نشت نشا
=======================================
48
روزنامهي خراسان(جيم): علم و زندهگي
http://www.khorasannews.com/News.aspx?id=404932&type=6&year=1389&month=7&day=1
...-مهر89
بعيد نيست «رضا اميرخاني» را بشناسيد، مهندسي که دانشگاه صنعتي شريف مکانيک خوانده و در يک پروژه طراحي و ساخت هواپيماي تک نفره شرکت داشته و جايزهاش را هم گرفته، بعدترش به نويسندگي پرداخته و سردبير سايت لوح و رئيس هيأت مديره انجمن قلم بوده و رمان «ارميا» و «من او» و «بيوتن» را و مقاله «نشت نشا» و اين اواخر «نفحات نفت» را نوشته است. ميخواستيم از وضعيت توليد نشدن علم در دانشگاههايمان بگوييم، ترسيديم حرفمان حرف نباشد و منبعش اصل نباشد، رفتيم سراغ آدمي که هم در ايران درس خوانده آنهم در يکي از بهترين دانشگاههايش و هم تجربه تحصيل در دانشگاههاي خارجي را دارد. اينها حرفهاي رضا اميرخاني است در مورد وضعيت علمي دانشگاههاي ايران در کتاب نشت نشا...
در ينگه دنيا زد به کلهمان که تحصيلات آکادميک مفيد فايده است و دست کم به درد دوران بازنشستگي ميخورد و... لباس مرتب پوشيديم و رفتيم خدمت دکتر «جان کارلتون فورد». با کلي ادب و احترام. وقت گرفتيم و سر موقع داخل شديم. سر صحبت را باز کرديم و عرض کرديم جناب پروفسور کارلتون فورد، که ناگهان پريد وسط حرفم که من را جان صدا کن، همان جور که من هم تو را ريزا! (رضا)صدا ميکنم... خلاصه کم از نيم ساعت بعد به آنجا رسيده بوديم که مسوول تحصيلات ليسانس به بالاي دانشکده جامعهشناسي، عيار جنس ما را فهميده بود و دريافته بود که از اين جنم يک آدم درسخوان مرتب در نميآيد. خلاصه اين شد کنکور کارشناسي ارشد! بعد هم پروفسور کارلتون فورد، يا همان جان، خواست که در مورد فرقهاي مذهبي به نام آميشها (Amish) که در شمال ايالت کنتاکي زندگي ميکنند، تحقيق کنم. اين شد يک درس دو واحدي مثلا! استاد چنان مخ ما را زد که حاضر شدم دو شب را روي صندلي ماشين بخوابم و کمر درد بگيرم و در عوض از کنه و بن زندگي آميشها سر در بياورم. جالبتر اين که آميشهاي اين منطقه مثل آميشهاي راستين صبح تا شب ظرف چوبي ميساختند و از چاه آب ميکشيدند و حاضر نميشدند با توريستها عکس بگيرند و غروب به غروب اتوبوسي ميآمد دنبالشان و لباسهاي زبرشان را درميآوردند و جين ميپوشيدند و ميرفتند و فردا صبح ميآمدند تا توريستهاي لگوري را سرکيسه کنند و البته به مدد خوابيدن در اتومبيلم دريافتم و همين، رفتار کارلتون فورد را بسيار دوستانهتر کرد که آزموني بود واقعي براي تنظيم باد دانشجوهاي دکتري که بعدتر سر دفاعشان بهشان يادآور ميشد و نصيحتشان ميکرد که گرفتار ظاهر نشوند و...
همه اين را نوشتم تا بگويم که آن طرف آب، علم را توليد ميکنند. دانشجو را در روند توليد علم قرار ميدهند. کاملا به خلاف اينجا. کدام استاد ما دانشجوي صفر کيلومترش را فرستاده است به ترکمنصحرا يا بشاگرد و کاري درست و حسابي از او خواسته است؟ بگذر از اين کارهايي که فقط به درد دودر کردن ميخورد و ميتواني از رو دست بغلدستي يا ترم پيشي رونويسي کني. آيا کسي در دانشکده جامعهشناسي ما از آنتروپولوژي در عشاير قشقايي سخن گفته است؟ سخن گفتن نه به اين معنا که يک مشت پرت و پلاي ترجمهاي را به خوردمان بدهند، بل بدين معنا که برود و ببيند و تحقيق کند و تئوري بريزد...
و البته وقتي اين تحقيق پيرامون بشاگرد مفيد است که دستکم يک بار استاندار هرمزگان بخواند و در تصميماتش به آن استناد کند. وقتي مفيد است که لااقل يک مدير کارخانه در آن منطقه چنان چيزي را از دانشکده جامعهشناسي طلب کند تا به جاي بن فروشگاه شهروند چيزي بهتر به کارگرانش هديه بدهد...
دانشکدههاي اقتصاد در همه جاي آمريکا توانشان را گذاشتهاند روي يافتن فرمولهاي جديد جهت تحليل تجارت اينترنتي، حرفشان اين است که با تئوريهاي قبلي نميتوانند تجارت اينترنتي را تحليل کنند و معادلاتي که براي عرضه و تقاضا ساخته بودند، در اينترنت جواب نميدهد. ميدانند اگر توان تحليل پديده عظيم تجارت اينترنتي را نداشته باشند، تا چند سال ديگر هيچ دانشجوي بيغي حاضر نميشود چهار سال عمرش را بگذارد تا اقتصاد بخواند. ميدانند اگر تعداد دانشجويشان کم بشود، توان پرداخت حقوق به استاد را نخواهند داشت؛ براي همين عزمشان را جزم کردهاند که از اين پديده نو عقب نمانند. آيا کسي در دانشکده اقتصاد ما خود را موظف ميداند که بازار دلار يا بازار موبايل را تحليل کند؟ آيا اصلا به اين فکر هست که کم و زياد شدن دانشجوي اقتصاد، چه تاثيري بر زندگي او خواهد داشت؟ تا روزي که براي هر صندلي زپرتي دانشگاه، صد نفر مثل خروس جنگي مشغول مبارزهاند، هرگز نبايد نگران آينده دانشگاه در ايران بود!
=======================================
47
يادداشتهاي يك تاراي بيپروا: نشت نشا
http://taramirka.persianblog.ir/post/337/
تارا ميركا-خرداد89
کتاب نشت نشا به قلم رضا امیرخانی مدتی هست که مخصوصا توی دانشگاه و بین دانشجوها زیاد دست به دست میشه و خب به نظرم خوندن این کتاب به تنهایی برای یک دانشجو که معتقده همین که تو فلان دانشگاه ایران درس میخونه و معدلشم 19ست و همیشه سرش تو کتابه، واسه نخبه بودن و پیشرفت کافیه، جهت مبتلا شدن به یک یاس فلسفی میتونه بهانهی خوبی باشه!
وقتی فصل "زندگی و علم" رو میخوندم و اینکه هاروارد یک محلهست و هر کسی میتونه واردش بشه و خونهی فلان پروفسور بالای فلان کافهست یا فلان پروفسور کلاسشو شب برگزار کرده و غیره، و اونو مقایسه کردم با دانشگاههای خودمون که به قول امیرخانی "میان دانشگاه و بیرون دانشگاه فاصلهای پرناشدنی وجود دارد." یا جای دیگه که میگه "دانشگاه ما از زندگی مردم کشورش فاصله گرفته است، نه دانشگاه که کل سیستم آموزشی..." و یا یاد انتظامات جلوی دانشگاه افتادم و چک کردن کارت دانشجویی در حالیکه هاروارد خودش پلیس اختصاصی داره؛ و یا مسائلی که همیشه فقط مربوط به کتابهاست و اصولا ارتباطی با زندگی و کاربرد عملی داشتن پیدا نمیکنه، دلم بدجوری واسه خودمون میسوزه!
امیرخانی میگه: "در همه جای دنیا دانشگاه ساخته میشود تا مشکلات علمی آن کشور را حل نماید، اما... اینجا دانشگاه ساخته نشده است. دانشگاه ترجمه شده است." و این من رو یاد صخبت با یکی از دوستام انداخت که چند وقت پیش بهش میگفتم ما داریم تو ایران زندگی میکنیم و فرهنگ و آمارهای آمریکا رو مطالعه میکنیم و در نهایت روانشناسی میشیم که پا در هوا مونده! نه میتونیم تو ایران بر اساس فرهنگ جامعه خودمون به صورت علمی و اصولی کار کنیم، نه میتونیم تو آمریکا بر اساس تئوریهای کتابی روانشناس موفقی بشیم!
کتاب نشت نشا یا همون پدیدهی فرار مغزها کتاب بیعیب و نقصی نیست مخصوصا به کار بردن اصطلاحات به صورت افراطی که گاهی متن کتاب رو پیچیده میکنه ولی اصل مطلبی که بهش پرداخته شده درسته و یک نگاه منطقی به این بعد مهم جامعه، یعنی دانشگاه هست.
خوندنش رو بهتون توصیه میکنم و چون حجمش کمه [100 صفحه حدودا] نصف روز هم وقتتون رو نمیگیره. گاهی خیلی خوبه که به مسائل با دید جدیدی نگاه کنیم...
پینوشت: یعنی میشه یه روز ایران ما هم دانشجو بپرورونه نه دانشخون؟! به امید اون روز...
=======================================
46
خاطرات ضيافت: دربارهي آقاي اميرخاني
http://khateratezifat.parsiblog.com/1690083.htm
...-شهريور89
خیلی وقت نیست که به اطرافم حساس شدم وبه دنبال فرد یا کتابی برای پیدا کردن جوابی برای چراهایم می گردم.وقتی پوستر تبلیغاتی نقد کتاب نفحات نفت رو دیدم حس کنجکاوی بهم دست داد.آخه تا به حال یه نویسنده رو از نزدیک ندیده بودم و فقط آنها رو از رو کتابهاشون می شناختم.به هر حال رفتم ودر جلسه شرکت کردم.راستش حرفهای آقای امیرخانی زیاد جالب نبود،شاید دلیلش این بود که خیلی سربسته حرف می زدند چون وقتی کتابهاشون رو خوندم خیلی خوشم اومد.به هر حال جلسه تموم شد واومدیم بیرون کتاب نفحات نفت هنوز نرسیده بود ومجبور شدم کمی منتظر بمونم اونهم میون یه عالمه آقا ،تنها دختر اون جا بودم خیلی معذب شدم ولی به هر حال خریدم حالامی خام براتون از کتاب نشت نشا بگم یعنی خلاصه ای از اون رو با قلم خودم...
اول از کلمه نشت نشا بگم که من فکر کردم لشت نشا هست وچون منم یه جورایی رشتیم برام جالب شدوخریدم ولی بعد فهمیدم گول خوردم.ایشون کاربرد نشت رو به فرار ترجیح دادن(فرار مغزها)واز کلمه ی نشا استفاده کردند به عنوان کنایه از زحمتی که نظام آموزشی برای افراد می کشه واونها رو نشا می کنه اما افسوس که اونها نشت میشن به خارج وهرگز در سرزمین خودمون درو نمیشن.در فصل روابط علی اشاره دارند به بعضی از مسولین که زمانی فریاد توسعه می کشند وبا شعار توسعه ،بی حساب دانشگاه می سازند وبعد که عوارض جانبی بروز کردند همان معضلات که یکیش فساد هست رو محکوم می کنند ولی توجه ندارند این محصول همان فرآیند شتابزده ی آنهاست.چیزی که برایم خیلی جالب بود علت وجود تعداد حزب ها رو در کشور رو مسایل اقتصادی می دونند،مثلادر کشوری که اقتصاد سنتی(بورس گندم،نفت)واقتصاد مدرن(صنایع تک) روبه روی هم قراربگیرند نتیجه دو حزب در نظام سیاسی اون کشور هست ولی در کشور ما که اقتصاد فقط به نفت وابسته هست دیگر خواسته وجود چند حزبی که توسط بعضی ها سر داده میشه بی معنی هست.
در مورد نشت منابع،ایشون منابع رو شامل مغزها،بازوهاوسرمایه میدونند واینکه هیچ فرقی نمی کنه که کودومشون نشت کنه،نشت هر کودوم به ما ضربه میزنه.تا به حال فکر کرده اید نداشتن مغز متفکر در جامعه چه معضلاتی رو پیش میاره؟اگر کسی در جامعه نباشه که مشکلات اقتصادی رو شناسایی کنه ،؟اگر کسی نباشه خطرات سیاسی امنیتی رو بشناسه،اگر کسی رو نداشته باشیم که در مقابل ظلم مردم رو متحد کنه چی به سر یه کشور میاد؟این همون آرزویی هست که برای تحقق اون دشمنانمون مرزهای کشورشون رو به روی نخبگان،سرمایه داران وحتی بازوهای جوانانمان باز کرده اند.
در فصل در زمین که می کاریم؟می گوید با این طرز کاشت وداشت ،پدیده ی نشا کاملا طبیعی است.در دوران دانشگاه چیزهایی می آموزیم که نتنها ممکن است هرگزبه کارمان نیاید بلکه چندین سال وقت با ارزش یک جوان را هم میگیرد.حقیقت این است که دانشگاه از مردم فاصله گرفته است وصنعت هرگز دانشگاه را در حد واندازه ای نمی داند که از او سوال بپرسد.خوب پس این علوم به چه دردی می خورد؟به درد همان جایی می خورد که آمده .علم وقتی تولید می شود که سوالی طرح شود،خوب مگر کتاب های ما از غرب نیامده پس جواب سوالات همانهاست،پس یک دانشجوی مهندسی وقتی می بیند علمش به درد غرب می خورد خودبه خود نشت میکند به غرب چون بسیار زحمت کشیده ونمی تواند ببیند که حالا که باید حاصل زحماتش را ببیند تازه می فهمد این همه زحمت در صنعت به دردش نمیخورد شما بگویید یک جوان پرشور میتواند با این مسیله کنار بیاید؟
وازاینها دردناکتر قضیه ی مقاله هاست.سطح علمی یک استاد با مقاله هاشه.هر چه به یک مقاله بیشترارجاع داده شود سطح علمی آن بالاتر است خوب بیشتر ارجاعات از غرب است پس یک استاد برای بالا رفتن سطحش باید به سوالات ومشکلات غرب جواب بدهد تا در نتیجه میزان ارجاعات بالا برود پس نتیجه استادان ما بی هیچ جیره ومواجبی برای آنها کار می کنند یعنی بدون فرار هیچ مغزی علم ما هم نشت می کند.
ما باید برای تولید علم ابتدا سوال بومی طرح کنیم.
در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به نشت نشا نوشتهاند(1)
. آن چه در وب راجع به نشت نشا نوشتهاند(2)
. آن چه در وب راجع به نشت نشا نوشتهاند(3)
|