تاريخ انتشار : ١٨:٢٦ ٢٠/١٢/١٣٨٨

آن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (29)
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر سي مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن پانصد نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.

========================================
530
تن‌ها در تنها: كدهاي جديد
http://tanha-dar-tanha.blogfa.com/post-36.aspx
پرهام-فروردين89
از مزایای سفر مزخرفی که رفتیم این بود که تو مسیر کتاب «بیوتن» رضا امیر خانی رو تموم کردم.
========================================
529
دفترچه خاطرات فعلا يك دانش‌جو: بي وتن م
http://opennotebook.blogfa.com/post-91.aspx
فازور-فروردين89

بي و تن

ظاهرا ارمياست كه بي و تن است!

ظاهرا ارمياست جامانده آدرس 143-20- 48!

ظاهرا ارمياست بين نيمه مدرن و سنتي!

ظاهرا ارمياست فاندامنتال مسلم!

ظاهرا ارمياست جمعي گردان 24 لشگر 10 سيد الشهدا!

ظاهرا ارميا, ارمياي نبي ست!

ظاهرا...

ظاهرا...

ظاهرا...

ظاهرا...

خسته نشدي از اين همه ظاهرا!!!؟

-تو هم گير كردي بين نيمه سنتي و نيمه مدرنت! نه چرا تقليد مي كنم!؟ مي گن تقليد كار ميمون و لابد ميمونم جز حيوون!

پس تصحيحش مي كنم:

تو هم گير كردي بين نيمه عقلت و نيمه دلت...

هميشه بايد بين دل و عقلت جنگ و جدل باشه...

خسته نشدي...؟

دست بردار...!

بذار كنار عقلت رو...

يكم حس داشته باش..يكم احساس ...

خسته نشدي از اين بي احساسي؟

بذار كنار هرچي عقل رو...

-          حالا عقل رو بذارم كنار.....ذات رو چي كار ميشه كرد؟ ذات بي احساسم رو؟اون قلب بي احساسم؟

-          لعنت به تو همه احساس و عقلت...

-          لعنت....؟

-          آره ...! يا احساس داري يا بي احساسي...بين لشكر حسين و لشكر يزيد شق سومي نيست! بي احساسي؟ پس لعنت بر تو و تمام بي احساسي ات!

 

نويسنده كه نيستم! اما باز هم مي مونم چي بنويسم! كتاب هاي " رضا امير خاني " شده براي من فال حافظ! بايد يه تفالي بزنم به بي و تن رضا اميرخاني...

تفال نزدم! گشتم دنبال يه قسمت....

فصل 3: مسكن صفحه 75

((

اما نويسنده مي گويد معماري همه ازدواج ها همين گونه است.هر زني رازي است.ازدواج ٬كشف راز نيست‚ معماري اين راز است.براي بچه مسلمان هايي مثل ارمياي معمر پيچيده تر است.به دليل  چشم وگوش¸بسته شان.اصلا سر همين است كه شيخ صنعان عاشق دختر ترسا مي شود.و گرنه كار عشق كه دخلي به دين ندارد! سهل وساده مي رفت و عاشق يك دختر متدين متشرع مي شد- مثلا صبيه استادش شيخ كنعان!- با مهريه چهارده سكه ي بهار آزادي و يك حواله ي حج عمره....

چه فرقي مي كند؟ اما شيخ صنعان نرفت سراغ صبيه ي شيخ كنعان.او با عشقش به دختر ترسا ‚ راز را پيچيده تر مي كند و اين يعني معماري  پيچيده تر . اين جوري يك راز تبديل به دو راز مي شود.هم زن و هم ترسا.اين يعني يك معماري دو بعدي كه قطعا زيبا است معماري يك بعدي.اگر نمي دانستيد بدانيد كه شيرين هم اهل ارمن بوده است. يعني فرهاد ‚ عاشق دو راز شده بود.عاشق كه نه ‚ گرفتار.

ارميا و آرميتا هم هم چه قصه اي دارند ; شبيه قصه نظامي ‚ البته به شرط آنكه خسرو ( يا خشي يا هر مايه دار ديگري) يك هو نزند تو گوش شيرين و ببردش!

آرميتا فقط يك زن نيست‚ يک زن غريبه است.يعني دو راز ‚ زن و غريبه گي.

سوزي همان جور كه موهاي بيگودي پيچيده اش را سشوار مي كند ‚مي گويد : من از اين حرف ها گذشته ام....خيلي وقت است...

خشي مي گويد: اين ها همه حرف است.رازي در كار نيست.برويد توي اينترنت همه ي رازها را داون لود كنيد! كسي عاشق كسي نمي شود. عشق يك جور هوس است براي عقده اي ها.بعضي ها گرفتار هم ديگر مي شوند!  ))

 انگار من هم بي و تن....بيوتن....بي وطن... هستم...

چه فرقي مي كنه چه جوري بنويسيش! مهم اين كه بيوتن باشي...

سردرگم....نا امبد...مايوس...

 ارميا كه به سر منزل مقصود رسيد....

به آرميتا رسيد...به سهراب تهران چي رسيد....به آدرس 143-20-48  رسيد....

 اما من....

لعنت بر اين بي احساسي....

 پ ن: شايد تقصير "" بي وتن "" رضا امير خاني باشه....!هيچي نمي دونم....

پ ن: اما آرمیتای من.....

========================================
528
روزانه‌ها: از همه چي
http://rouzaneh.wordpress.com/2010/03/28/%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D9%85%D9%87-%DA%86%D9%8A-2/
مهدي-فروردين89
به دودِ عود فكر مي‌كنم، نگاه كردن به دود سرگرم كننده‌ست. آره قبول دارم! عصري يه ربع نيم‌ساعتي به دود عود نگاه كرديم. يه دفعه يادِ اين جمله‌ي “بي‌وتن” افتادم كه آدم غريب حتي تو خونه‌ش هم نماز كامل نداره، چرا يادش افتادم؟
========================================
527
سان‌لايت: بيوتن
http://m-f-biganah.blogfa.com/8901.aspx
مهرناز-فروردين89

" من او " یش را خیلی وقت پیش خوانده بودم ؛ بعد از آن هم " ارمیا " و " داستان سیستان " و البته "نشت نشا " یش را ، که علی رغم تعداد کم صفحاتش هیچ وقت به آخر نرسید !

نوشته هایش را به شدت دوست دارم ، اما نه آنقدر که زود زود دلم برایشان تنگ شود و مثل کتاب های مرجع دو سه روزی یک بار بهشان سر بزنم .

" بیوتن " اش را مدتی قبل برای خودم هدیه خریدم . گذاشته بودمش برای یک فرصت خاص ! که  قسمت این روزهایم بود انگار ...

من نقد کردن نمی دانم . توصیف هم نمی کنم ،

فقط می دانم وقت خواندن این کتاب حس می­کنم منقبض شده است تمام بدنم ، دست ها و پاهایم ، صورتم ، قلبم ، ... .

نمی دانم . انگار که کلمات کتاب از جان من بیرون بیایند . انگار که با کتاب زندگی می کنم ... انگار که ارمیا را می شناسم و خودم را موظف می دانم از او دفاع کنم . انگار که از حرف نزدن ارمیا دیوانه می شوم . انگار که خشی را روزی هزار بار در هر چیزی دیده باشم ...

وقتی ارمیا تشنه است و برای حرف زدن باید چند قطره ای آب بنوشد و برای آب خوردن نیاز به حرف دارد و نمی تواند حرف بزند ... دیوانه می شوم !

به هم می ریزم . آشفته می شوم . بلند می شوم . راه می روم . و انگار که سینه ام دارد از جا کنده می شود ... کتاب را به گوشه ای می اندازم و بیرون می روم ... اما خیلی زود بر می گردم ... انگار این روزها به جز خواندن این کتاب کاری ندارم ...

نمی دانم ... یک جور لذت عجیب غریبی دارد این کتاب . لذتی توام با آشفته گی ...

                       


پ.ن : حالا ، در کنار همه ی این ها ، وقتی ارمیای امیر خوانی را باز می کنم و بعضی از نقد های " بی وتن " را می خوانم قیافه ام دیدنی می شود . عینهو ماهی توی ماهی تابه ، به جلز ولز میافتم . از این عده ای که چقدر دلشان می خواهد امیر خوانی را به خاطر سکوت این روزهایش متهم کنند ... عده ای که ارمیا را عین خودشان می بینند ... عین خودشان می خوانند و عین خودشان می خواهند  ...

" آه " ای می گویم و تمام صفحات را می بندم .


========================================
527
خبرآنلاين: پيشنهاد نوروزي عبدالجبار كاكايي
http://www.khabaronline.ir/news-50682.aspx
عبدالجبار كاكايي-فروردين89
عبدالجبار کاکایی، شاعر و ترانه سرای معاصر، در گفتگو با خبرآ‌نلاین و در پاسخ به این سوال که «چه کتابی را برای نوروز 89 به خوانندگان پیشنهاد می‌کنید؟» گفت: «بیوتن» رضا امیر خانی کتاب خوبی است و در آن سنت تمدن غرب با تمدن سنتی خودمان در کنار هم نقل شده است.
========================================
526
نجوم:...
http://astrogate.blogfa.com/post-74.aspx
زهرا-فروردين89
بعد از مدت ها با امیر خانی آشتی کردم ! نه با خودش ها با کتاباش ...

میخواستم دیگه نخونم ...اما دارم میخونم بیوتن ش رو ...

چقدر دلم واسه رسم الخط منحصر به فرد ِ ش تنگ شده بود...

شاید دارم احمقانه ترین کار رو انجام میدم تو تعطیلات نوروز آخرین سال ِ دبیرستان رمان میخونم اونم ۴۸۰ صفحه .. اما از اول عید هرچی این دفتر ِ ۲۰۰ برگ حسابان رو باز میکنم دوباره میبندمش ...

صدها چراغ دارم و بیراهه میروم ... حوصلشو ندارم . حس ِ حل کردن مشتق ندارم ...

حس ِ اکسترمم گرفتن ندارم ... حس ِ حد گرفتن ندارم ...نه اینکه بگی خوب اینم از اون تنبل های ِ طراز اول ِ مردسه اس .

اتفاقا همین الان دارم از سر ِ حسابان میام واسه استراحت گفتم بیام نت !!!

داشتم از بیوتن میگفتم ... هر شب با خودم میگم دیگه امشب ۲:۳۰ میخوابم دوباره تا ۳ و خورده ای بیدارم ..

اما لذت بخشه ... به ارمیا فکر میکنم به اینکه چرا من اول ارمیا رو نخوندم بعد نرفتم سراغ ِ بیوتن ...

به این جمله اش که چندین بار تکرار میشه که :" و دیگر آسمان را نخواهی دید ..."

من شب ها چراغ خاموش کتاب میخونم .با نور ِ چراغ قوه اینطوری خیلی حُسن داره .هم اینکه کسی نمیفهمه تا کی بیداری و اینکه نور ِ اتاقت کسی رو اذیت نمیکنه ... و تازه آسمون راحت تر دیده میشه ...

من شب ها آسمون رو میبینم آخه تختم زیر ِ پنجره اتاقمه ... چند ماه پیش هم جبار بودش با کمربندش ...هرشب میدیدمشون ...بعد دوباره میرسم به اینکه : "و دیگر آسمان را نخواهی دید ..."

با اینکه آسمونو میبینم اما با این جمله همدردی میکنم ...

به ارمیا فکر میکنم به شخصیتش ...به اینکه هر جا بود چه یو اس آ چه کازینو چه هرجای ِ دیگه نماز میخوند ..

به اینکه اون یه سهراب داشت ...

به اینکه اولش که آرمیتا رو دوست داشت چرا باهاش حرف نمیزد چرا اینقدر سکوت میکرد ؟

چرا میخواست داد بزنه که این خشی کیه اما نمیگفت ؟

چرا مدام با خودش کلنجار میرفت که باید با آرمی حرف بزنه اما نمیزد ..

دوباره میرسم به اینکه:"و دیگر آسمان را نخواهی دید ..."

کتاب میبندم ... میرم سراغ ِ آسمون ....

کاشکی یه شب اونم همین شب ها یه نیروی ِ عظیمی از آسمون ساطع میشد و منو میبرد دیار خودمون ...

نمیخوام اینجا باشم . یعنی هیچ کس نمیخواد . میخوام برم زادگاه خودم ...

همون دیار ِ سکوت ِ شب ...
========================================
525
عدالت‌خواهي: تاريخ‌چه تكاپوهاي تخريب مزار شهدا
http://www.edalatkhahi.ir/006509.shtml
...-اسفند88
اواسط دهه 70 در اثر پایان یافتن جنگ و موج نوسازی و بازسازی در كشور، ایده هایی در مورد ضرورت حفظ و بازسازی مزار شهدا در سراسر كشور مطرح شد و طرحی جهت ترمیم برخی از قبور در حال تخریب شهدای گمنام مطرح شد که در ادامه، تبدیل به طرح بازسازی؟! و زیبا سازی؟! قبور همه 300 هزار شهید دفاع مقدس با برآورد هر مزار یک میلیون تومان که بعدها بیش از آن هم شد تبدیل می کنند.
در اولین واكنش ها به طرح بازسازی علیرضا كمری در مسئول معاونت پژوهشی دفتر ادبیات و هنر مقاومت با نوشتن مقاله ای تحت عنوان "رازمزار" در نامه پژوهش به بررسی ابعاد مختلف ضرورت حفظ این اثر تاریخی پرداخت. همچنین چندین جلد کتاب توسط بنیاد شهید، بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس و سازمان میراث فرهنگی کشور و ستاد اقامه نماز و نیز چند پایان نامه در دانشگاه های مختلف با موضوع مزارشناسی و گورشناسی تألیف شد. و درنهایت بنابرآن شد که مجموعه ای كار نظری در این زمینه انجام دهد متاسفانه این مجموعه هرگز تشكیل نشد.
رضا امیرخانی در رمان بی وتن با نوشتن بخشی به عنوان بشكه اسید آقای گاورمنت نسبت به بازسازی مزار شهدا شدیدا اعتراض كرد. بی وتن جزو پرفروش ترین رمان های سال 87شد.
علیرغم همه این فعالیتها و هشدارهای فرهنگی کارشناسان، طرح اولیه بازسازی با حضور چند مهندس معمار و عمران و بدون حضور كارشناسان فرهنگی و اجتماعی كلید خورد و روند یكسان سازی در شهرستان های دوردست تا مراكز استان ها پی گیری شد.
تداوم یكسان سازی مزار شهدا در مشهد، یزد، اصفهان، همدان، شهرکرد وسایر شهرستانها و از بین رفتن هویت تاریخی گلزارهای شهدا موجب جدی تر شدن نارضایتی ها و انتقاد خانواده های شهدا و ایثارگران شد. در مشهد عمق فاجعه به حدی بود كه یكی از مسئولین عالی نظام در بازدید از بهشت رضا به شهردار وقت ابراز نارضایتی كرد. دانشجویان و طلاب مشهدی ضمن موضع گیری مستندی در این زمینه فراهم كردند. تكرار فاجعه در شاهرود اعتراض هایی را برانگیخت و مجموعه كاملی از "عكس های فاجعه" در شاهرود منتشر شد. دانشجویان عدالتخواه شاهرودی اقدام به راه اندازی وبلاگ پژمران برای اطلاع رسانی در این مورد كردند.
زمزمه های آغاز آزمایشی طرح در تهران در اردیبهشت 85 اعتراضات تشكل های دانشجویی و بعضی از ایثارگران، فعالان فرهنگی، اساتید و نمایندگان مجلس را برانگیخت. بسیج دانشجویی دانشگاه تهران و جنبش عدالتخواه دانشجویی ضمن دادن بیانیه هایی جداگانه، شدیدا به این مسئله اعتراض كردند. توزیع كنندگان بیانیه ها در بهشت زهرا به وسیله حراست بهشت زهرا بازداشت شدند.
بنیاد شهید و شهرداری جلساتی را برای هماهنگی شروع اجرای طرح تشكیل دادند. نهایتا بدون سرو صدا قطعه شهدای گمنام بهشت زهرا یعنی قطعه 44 تبدیل به پارك كشته های جنگ جهانی شد! دانشجویان و خانواده های شهدا در جلسه افتتاح شاهكار سه نهاد بنیاد شهید، شهرداری و بهشت زهرا اعتراض خود را اعلام كردند که محافظین ریاست وقت بنیاد شهید با معترضین برخورد كردند.
چند گروه محقق از فرانسه و بعضی كشورهای اروپایی با اطلاع از خطر از بین رفتن موزه طبیعی كه در بهشت زهرا شكل گرفته است، اقدام به بررسی و تحقیق علمی در مورد آن نمودند. مهران تمدن از اعضای انجمن ایران شناسی فرانسه نیز مستندی از هویت فرهنگی گلزار شهدا و رابطه عاطفی و معنوی مادران و خانواده های شهدا با گلزار شهدا ساخت.
سردار باقرزاده، رئیس بنیاد حفظ و نشر آثار و ارزش های دفاع مقدس، با انتشار رنج نامه ای در سال 86 مخالفت خود را نسبت به تخریب گلزار شهدا و طرح یكسان سازی اعلام کرد.
بعد از دو سال وقفه، در سال 87، مسئولین بنیاد شهید و شهرداری تهران تصمیم به توسعه طرح یكسان سازی به همه گلزار شهدا گرفتند. اعتراض خانواده های شهدا، تشكل های دانشجویی، اساتید و ایثارگران، نمایندگان مجلس و حتی مشاور رییس جمهور در امور ایثارگران آغاز شد.
مسئولین بنیاد، بهشت زهرا و شهرداری بی توجه به اعتراضات بولدوزرها را راهی قطعه 40 كردند. خانواده های شهدا و جنبش عدالتخواه دانشجویی مصاحبه ها و اعتراضات رسانه ای تندی كردند. خانواده های شهدا با جمع شدن در بهشت زهرا و ایستادن جلوی بولدوزرها روند ادامه كار را با چالش مواجه كردند. ادامه كار شهرداری و بنیاد شهید موجب شد جمعی از خانواده های شهدا بولدوزر را به آتش بكشند.
برخي خانواده هاي شهدا در محل قطعه ۴۰ تجمع و نسبت به ادامه اجراي اين طرح اعتراض كردند. اين خانواده ها با بيان اين كه «نبايد گلزار شهدا را به قبرستان هاي معمولي تبديل كرد»، اظهار داشتند: "تنها درخواست ما اين است كه به سنگ هاي مزار و حجله هاي بالاسر شهدا دست نزنيد. با اين حال ما با ساير برنامه ها موافقيم. مسئولان اين طرح به ما وعده ساخت قبور بهتري را داده اند، ولي ما قبول نكرديم و گفتيم خواهان حفظ همين سنگ ها و حجله ها هستيم."
تشكل های دانشجویی از 4 اتحادیه جنش، بسیج، انجمن مستقل و تحكیم، بیانیه ای شدید اللحن با موضوع اعتراض به كودتای فرهنگی در بهشت زهرا دادند و به طرح یكسان سازی و بعضی اقدامات مشابه برای تحریف تاریخ انقلاب و تطهیر سازمان منافقین و ساواك در بهشت زهرا اعتراض كردند. توزیع بیانیه در تشییع شهدای دانشگاه تربیت مدرس موجی از نفرت عمومی را برانگیخت. در پی توزیع بیانیه و جمع آوری طومار اعتراضی، دانشجویان با برخورد تند و ضرب و شتم شدید از جانب حراست دانشگاه تربیت مدرس شدند.
"مازیار بیژنی" كاریكاتوریست روزنامه كیهان و "محمدحسین بناكاران" با كشیدن كاریكاتورهایی به این قضیه اعتراض كردند.
"ستاد پاسداشت شهدای نهضت جهانی اسلام" با صدور بیانیه ای به جمع معترضین پیوست.
در تجمع مردمی- دانشجویی مهندس نوریان معاون فرهنگی اجتماعی شهرداری با اطلاع از حضور دانشجویان، دانشجویان معترض را به شهرداری دعوت كرد. جلسه ای با حضور معاون فرهنگی اجتماعی شهرداری مهندس نوریان، خامه یار معاون بنیاد شهید، رئیس بهشت زهرا و مسئول حراست آن، و نمایندگان دانشجویان و چند تن از معترضین از خانواده های شهدا برگزار شد و مقرر شد طرح تا پایان نظرگیری از مردم متوقف شود.
بنیاد حفظ و نشر آثار و ارزش های دفاع مقدس با صدور بیانیه ای اعتراض خود را به این مسئله یادآور شد.
طومارهای اعتراضی مردم و تصاویر شاهكارهای بنیاد شهید در شهرهای مختلف به وسیله نمایندگان دانشجویان و مردم به دفتر رهبری تقدیم شد.
بسیج دانشجویی دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران همایشی تحت عنوان "تخریب یا یكسان سازی" با دعوت از معاونین بنیاد و شهرداری و استاد كمری و استاد ملاصالحی برگزار كرد. معاونین با عدم حضور مدیركل های خود را فرستادند. بعد از تكرار مكررات و طولانی شدن جلسه، استاد كمری در اعتراض به توجیه های غیرواقعی مسئولین شهرداری و بنیاد و عدم توجه به مسائل جلسه را ترك كردند.
در بیست و یکمین جلسه شورای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت که به ریاست محمدحسین صفار هرندی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی وقت برگزار شد، موضوع نارضایتی تعداد قابل توجهی از خانواده های محترم شهدا از احتمال محو آثار معنوی شهیدان بزرگوار انقلاب و دفاع مقدس در بازسازی قطعات شهدای بهشت زهرا(س) مطرح شد و مورد بحث و بررسی قرار گرفت. صفار هرندی ضمن ابراز نگراني خود و اعضاي شورا از وضعيت موجود اظهار داشت: "ما انتظار داريم هرگونه بهسازي و بازسازي در قطعات شهدا بر اساس طرح جامع ساماندهي بهشت زهرا(س) كه به تصويب شوراي ترويج فرهنگ ايثار و شهادت مي‌رسد، انجام گيرد."
عبدالكريم هودگر مدير كل پشتيباني و امور گلزارها در بنياد شهيد و امور ايثارگران گفت: متاسفانه طرح ساماندهي گلزار شهداي بهشت زهرا(س) بدون هماهنگي با اداره كل مهندسي اجراي طرح ساماندهي گلزارهاي شهدا و نماينده بنياد شهيد و امور ايثارگران تهران بزرگ صورت گرفته است.
خانواده های شهدای قطعه 44 و بعضی دیگر از خانواده های شهدا از شهرداری و بنیاد شهید به دیوان عدالت شكایت كردند که دیوان عدالت حكم به توقف تعلیقی طرح تخریب گلزار شهدای بهشت زهرا داد.
كانون اندیشه دانشجوی مسلمان دانشگاه صنعتی امیركبیر با برگزاری جلسه ای با حضور استاد كمری، دکتر كوشكی و دكتر رحماندوست، مشاور رییس جمهور در امور ایثارگران، و نماینده جنبش عدالتخواه دانشجویی نسبت به این طرح اعتراض كرد. معاونین بنیاد شهید بر خلاف وعده داده شده به دانشجویان برای دومین بار در جلسه حاضر نشدند.
كانون اندیشه دانشجوی مسلمان دانشگاه صنعتی امیركبیر با توزیع نشریه ای در مراسم تدفین شهدای دانشگاه امیركبیر نسبت به این قضیه اعتراض کرد.
در روز غبار روبی مزار شهدا در پایان سال 87 و هفته جنگ 88 معترضین متن هایی را درمورد این مسئله در بین مردم توزیع كردند. خانواده های شهدا به مسئولین بنیاد و شهرداری در این مورد اعتراض نمودند.
كانون اندیشه دانشجوی مسلمان دانشگاه صنعتی امیركبیر با برگزاری دومین جلسه با حضور دكتر كوشكی و آقای علیدادی نسبت به این مسئله اعتراض نمودند.
========================================
524
از بن تا بن: و ديگر آسمان را نخواهي ديد
http://yekbeni.blogfa.com/post-192.aspx
علي نادري بني-اسفند88
''و دیگر آسمان را نخواهی دید!

در اعماق دل پسرک سیاه، آن چنان که از پدران ش و پدران باقی‌ رنگین پوستان به ارث رسیده است، چیزی از کتاب مقدس امریکا می‌‌درخشد.

... و دیگر آسمان را نخواهی دید. تا پیش از آمدن سفید پوستان به این سرزمین، نگاه همهٔ مردمان به آسمان بود تا باران خداوندی مهربانانه بر رنگین پوستان ببارد و سپس زمین حاصل شان دهد. اما ایشان نگاه شان به زمین بود- در امریکا و آفریقا و آسیا- تا از آن طلا بر گیرند. و دیگر آسمان را نخواهند دید...''

صفحهٔ ۴۷ از رمان درخشان -به نظر من- بیوتن نوشتهٔ رضا امیرخانی. مفصلا خواهم نوشت که من چقدر زندگی‌ کرده‌ام با نوشته‌های امیرخانی؛ نویسندهٔ قدر فعلی‌، مهندس مکانیک سابق دانشگاه شریف با گواهینامه خلبانی و دانش آموز اسبق تیزهوشان علامهٔ حلی‌!

========================================
523
كيهان: كسي كه مثل خواب‌گردها مي‌نويسد
http://www.kayhannews.ir/881218/9.htm#other1103
رضا تولايي-اسفند88
سر ارميا درد گرفته است. مي رود داخل كاندومينيوم و روي يكي از صندلي هاي كج و معوج داخل لابي ولو مي شود خسته و بي حال. مثل خواب گردها به جيسن و مياندار نگاه مي كند...
(بيوتن. فصل 6.ص353)
بي وتن را خوانده ايد؟ همان كه ارمياي اش مي رود آن سر دنيا تا خود را متعلق كند به كسي و دلش را بدهد دستش تا بلكه ريشه بدهد؟! همان كه ارمياي اش خود را سرگردان مي كند به اميد رهايي از سرگرداني. همان كه ارمياي اش با همه اعتقاداتش در كنار
بي اعتقادي ها و شايد اعتقادهاي ساختگي زندگي مي كند و كنار مي آيد با ظاهر آدم ها به اميد راه پيدا كردن به باطن شان. همان كه ارمياي اش پوزخند مي زند، عصباني مي شود، ساكت مي شود، نگاه مي كند، چيزي نمي گويد، جواب نمي دهد، بالا مي رود، فرياد
مي كشد، اشك مي ريزد اما مثل خوابگردهاست. مثل خوابگردها مي شود وقتي بايد هوشيار شده باشد و آنقدر خوابگرد مي ماند كه همه باور مي كنند اين حال اش را و سرنوشت به دست بشريت كه از آستين كفر بيرون آمده به بهانه كشف حقيقت و بر قراري عدالت، بي عدالتي مي كند و دست اش را مي گيرد و او را با خود مي برد. مي برد همان جا كه بايد
مي رفت چه در كشورش - بلاد مسلمين - و چه در «بلاد كفر». فرقي نمي كند كجا باشد. او بايد اين راه را برود. خودش آرزو كرده بود. آرزو كرده بود بپيمايد فاصله اي ميان گفته حضرت امير تا گفته حضرت سجاد را. و در اين ميان چاره اي نداشت الا اين كه از گذر بي بديل و يگانه حضرت اباعبدالله(ع) رد شود. پس دوست داشت تا جور ديگري دل از دنيا بكند. تنهاي تنها. در ميان خيل حرامي و وحشي... او بي وتن است. ارميا بي وتن است و ارميا و هم دوراني هايش بي وتن اند. ارميا تنهاست. ارميا پوزخند مي زند. ارميا عصباني مي شود. ارميا ساكت
مي شود. ارميا نگاه مي كند اما چيزي نمي گويد. ارميا جواب نمي دهد. مثل خواب گردها دستش را فرو مي كند توي ظرف عسل. مثل خواب گردها انگشتش را به سمت لب هاي آرميتا نزديك مي كند. ارميا مثل خواب گردها بله را گفته اما ارميا مثل خواب گردهاست... ارمياي بيوتن دنبال رهايي است...دنبال راه حل مسائلي است كه در
تخته سياه ذهنش نوشته است و گاه آن ها را به خوبي حل مي كند و گاه با ورق زدن خاطرات؛ پاكشان مي كند...بيوتن را بايد دو بار خواند تا همه اين دغدغه ها را و همه اين ارميا ها را ديد و هضم كرد.
========================================
522
سه روزانه‌ها: يك پايان تلخ بهتر از تلخي بي‌پايان است
http://meysam-amiri.blogfa.com/post-220.aspx
ميثم اميري-اسفند88
اگر امیرخانی در بیوتن حاجی گاورمنت را به عنوان دولت نقد می کند، در عین حال حاج مهدی، سهراب و امام خمینی را به عنوانِ نمادِ دینداری درستکارانه از داخلِ ایران معرفی می کند. اگر ایرانی ها این قدر دروغ گو و خلافِ ایده های اسلام عمل می کنند، پس چطور می شود که انقلاب می کنند، چطور می شود همین ملت روحیه سلحشوری اش را به لبنان تزریق می کند.
========================================
521
خبرآنلاين: فشار قبرت را با جوراب زنانه بسنج
http://www.khabaronline.ir/news-48517.aspx
محمد كاموس-اسفند88
اصولا در فن نویسندگی آنهایی که آشنایی بیشتری دارند می دانند رمان، داستان کوتاه و یا حتی نوشتن یک قطعه ادبی کوتاه با خاطره نگاری تفاوت دارد. حال خود خاطره نگاری دارای شرایط و ضوابطی است که برای یکدست بیرون آمدن یک خاطره مکتوب تمام عیار رعایت تمام اصول و قواعد الزامی است ضمن اینکه قلم نرم نویسنده در زیبایی نگاشتن خاطره به خصوص خاطره سفر، کمک دو چندانی می کند.

اما از حق که نگذریم باید گفت و دانست بسیاری از سفرنامه هایی که در قالب و شیوه خاطره نگاری در ایران به چاپ رسیده اند نمونه های زیبایی مربوط به دوران دفاع مقدس هستند. چه آنهایی که در زمان جنگ تحمیلی نگاشته شدند و چه آنهایی که پس از اتمام جنگ توسط نویسندگان حوزه دفاع مقدس به رشته تحریر در آمد.

در این بین نویسندگان حوزه دفاع مقدس، خود به چند دسته تقسیم می شوند. گروهی که با توجه به دریافت ها، دیده ها، شنیده ها و ذهنیات خود دست به خلق اثری در قالب رمان و داستان های مختلف زدند، عده ای دیگر کسانی بودند که پای صحبت رزمندگان، ایثارگران، خانواده های شهدا و یا آزادگان نشستند و صحبت های آنها را داستان کردند و عده ای دیگر که اصلا جنگ را ندیدند یا در آن زمان سن و سالی نداشتند و با شنیده ها و دیدن صحنه هایی از جنگ و رزمندگان آن دوران دست به خلق آثار سورئال (خیالی) از دفاع مقدس زدند. البته آثار بسیار ارزشمندی در همه زمینه ها به چاپ رسیده که به عنوان مثال می توان به «بابانظر» خاطرات شهید نظرنژاد اشاره کرد و یا رمان «سفر به گرای 270 درجه» احمد دهقان، «ارمیا» رضا امیر خانی و...

اما در همین سال های اخیر کتاب «ارمیا» رضا امیر خانی با نثری جدید (به اعتقاد بسیاری از منتقدان ادبی) وارد بازار کتاب که هیچ، وارد ادبیات دفاع مقدس و ادبیات مقاومت شد و مخاطبان و منتقدان فراوانی را بین نسل سوم و چهارم انقلاب برای خود دست و پا کرد.
امیرخانی از نویسندگان جوان حوزه دفاع مقدس به حساب می آید که در هیچ یک از دسته بندی های اشاره شده نمی گنجد. فعالیت او در حوزه ادبیات دفاع مقدس گونه ای را به وجود آورد که مختص خودش است. البته این گونه نوشتاری، منتقدان موافق و مخالف بسیاری هم دارد ولی آنچه به ظاهر، اعتقاد خود نویسنده نیز به نظر می آید، ایجاد یک زبان جدید برای انتقال مفاهیم ارزشی دوران دفاع مقدس و یاد آوری فرهنگ ایثار و از خود گذشتگی تا طی طریق مراحل تکامل انسانی به نسل جدید و امروزی ایران اسلامی است.

این زبان جدید و امروزی را در لا به لای سطور آثار امیرخانی می توان جستجو کرد. به عنوان مثال در آخرین کتاب او با عنوان «بیوتن» که زندگی یک رزمنده دوران جنگ را در آمریکا روایت می کند، شاهد شیوه بیان مشکلات و مصائب این رزمنده برای ادامه زندگی و یا نحوه زندگی وی در غرب هستیم. آنجا که اعتقادات دینی او در بسیاری از موارد برایش دست و پا گیر می شود.

امیرخانی برای بیان آموزه های اسلام در بین جوانان به طرز هوشمندانه ای ابتدا مشکلات و به عبارتی پارادوکس هایی را که عده ای از جوانان امروز با مسائل دینی دارند، بیان می کند و در ادامه با بردن داستان به سمتی که بسیاری از تعصبات بی مورد در دین را باعث روی گردانی از آن می داند، سعی در معرفی اسلام واقعی دارد. اسلامی که حتی برای زندگی جوانان امروز دست و پا گیر نیست و ثابت می کند دین اسلام دینی کامل است که حتی برای زندگی افراد مسلمان در غرب هم می تواند مناسب باشد.

در جایی از داستان اشاره می شود عده ای از محققان غربی برای به دست آوردن میزان فشار قبر انسان های مختلف دستگاهی را طراحی کرده اند که درون قبر آنها می گذارند تا به این فرمایش خداوند در دین اسلام درباره فشار قبر افراد گناهکار بعد از موت پی ببرند. این مورد خود از مواردی است که شاید در دید بسیاری از جوانان امروز مضحک به نظر برسد اما امیرخانی با هدف گرفتن موضوع، پاسخ بسیاری از تفکرات و برداشت ها را می دهد ضمن اینکه آن گروه محقق را مسخره نمی کند و از طرف دیگر آموزه ها و باورهای اسلامی را هم بسیار محکم و پا برجا می داند و با زبانی نرم و نافذ و البته شیرین مسائل این چنینی را مطرح می کند.

و یا در جای دیگری از داستان دختری را که قصد ازدواج با «ارمیا» یا همان جوان ایرانی داستان را دارد به گونه ای معرفی می کند که در بسیاری از موارد دچار پارادوکس ها و اختلاف نظرهای اساسی با وی است اما در لحظاتی آنها باعث کمال یکدیگر می شوند. گاهی «آرمیتا» دختر غربی داستان، ارمیا را از تعصبات بی مورد برحذر می دارد و در جایی دیگر جوان رزمنده دیروز و همسنگر شهدا، «آرمیتا» را راهنما می شود.

برای مثال در جایی از داستان می خوانیم که «آرمیتا»برای درست کردن قهوه زمانیکه صافی قهوه خراب است از جوراب زنانه خود استفاده می کند که این حرکت وی باعث رخ دادن جدالی در ذهن «ارمیا» می شود. جدالی بین نیمه مدرن و نیمه سنتی ذهن او که آیا این کار دختر را قبول کند و با آموزه های دینی او همسو است و یا بر نتابد و قبول نکند و چنین حرکتی که دختری جوراب خود را برای درست کردن قهوه دربیاورد با اعتقادات او مغایرت دارد.
تعصب، عرفان کاذب و بسیاری از مواردی که در اسلام نهی شده و مطرودند از مواردی است که امیرخانی در طول داستان به خوبی به آنها پرداخته و آسیب شناسی کرده است و از نقاط قوت رمان امیر خانی به شمار می آید.

رمان «بیوتن» را می توان از منظری دیگر، مشاهدات و عینیات رضا امیرخانی در آمریکا دانست اما «بیوتن» سفرنامه و یا خاطره نگاری صرف نیست. خاطراتی است که با توجه به ذهنیات نویسنده به صورت رمان درآمده اند البته در جایی بیان واقعی و لحظه به لحظه جریانات اتفاق افتاده مخاطب را آزار می دهد و گویی سفرنامه ای از یک مسافر را می خواند نه یک رمان.

نکته دیگری که در نقد به بیوتن امیرخانی می توان اشاره کرد افراط در به روزگرایی و یا استفاده ابزاری از نامتعارف ها در متن رمان است. به عنوان مثال استفاده از علامت «تذهیب» در جای جای رمان که ربطی به نوع شیوه نوشتاری و یا نثر نرم نویسنده ندارد از مواردی است که تا کنون آن را در قرآن دیده ایم و کاربردی در داستان و رمان نداشته است و البته که نثر منحصر به فرد امیرخانی از این دست ساختارشکنی ها زیاد دارد.

========================================
520
روزنامه كيهان: بالاخره بيوتن، به بهانه‌ي اعطاي جايزه‌ي شهيد غني‌پور به حاج رضا اميرخاني
http://www.kayhannews.ir/881218/9.htm#other1101
اميرحسين فردي-اسفند88
برگ برنده رمان، حضور «يك جوان معتقد ايراني» در قلب و پايتخت جهاني استكبار است كه با تعقل به روايت داستان مي پردازد. نوآوري و جسارت موجود در رمان از ويژگي هايي است كه نشان داد جاي خالي چنين اثري در ادبيات معاصر ما وجود داشت. جنس شعارهاي بيوتن از جنس افراط و تفريط نيست؛ شعارها برخاسته از يك نگاه علمي و تحليلي است.
رسم صفحه ما اين است كه براي بچه هاي انقلاب كه در دالان سبز فرهنگ و هنر نظام نفس مي كشند و از رهگذر اين تنفس در كوهپايه هاي عزت و استقلال، رسم خوش عهدي را به جا مي آورند و پاي اعتقادات خود را هنرمندانه امضا مي كنند بي آنكه با پرخاش مثلا در خط دفاع قرار بگيرند؛ تمام قد مي ايستد و احترام مي گيرد. حالا هم به يمن مردمي ترين جايزه ادبي كشور كه خاستگاه مسجد دارد و معطر است به ياد شهداء، براي يك عدد حاج رضاي اميرخاني و رمان بيوتن او كه در جشن كتاب سال شهيد غني پور به عنوان كتاب سال انتخاب شده است، هورا مي كشيم. و

مي دانيم نقد كتاب او بهترين هديه اي است كه مي تواند در اين سرماي پايان سال، دست او را براي نگارش سفرنامه افغانستان، گرم كند و دلش را سرشار از نشاط چه آنكه او قدر و قيمت نقد را خوب مي داند. حالا هم محض قرار قبلي و با بهانه اي جديد، مي خواهيم «بيوتن» او را ملاقاتي دوباره داشته باشيم؛ كتابي كه بي شك هواي تازه ادبيات در سال 87 بود و فراتر از سپهر عامه نويسي و روشنفكرگرايي ادبي، درخشيد. بيوتن نه به خاطر قطرش و نه به خاطر اسمش، بلكه به خاطر ايدئولوژي مردانه نويسنده اش كه تقابل «سنت و مدرنيته» و « اسلام امريكايي و اسلام ناب» را به تصوير كشيده، قابل ستايش است و تقدير. به جهت آنكه براي صفحه صفحه رمان، زحمت كشيده شده و نويسنده چيره دست؛ با هر چه دم دستش آمده، تعداد صفحات كتاب را بالا نبرده، قابل ستايش است و تقدير. براي آنكه زباني شيرين و شيوا دارد و در بيان حرف هايي كه هيچگاه لابه لاي خطوط يك رمان نخواهيم ديد اما عاشقانه سالها منتظر ظهورش بوديم؛ قابل ستايش است و تقدير. براي آنكه در كنار همه وجوه تمايزش، نقدهاي وارد بر دولتمردان را به خوبي بيان كرده و در برابر شبهات و تعصبات و توهمات با همان روحيه انقلابي، ايستاده است، قابل ستايش است و تقدير، براي خوش زباني ها و بازي هاي فرم گونه اش با اسلوب نگارش در كنار بازي غير قابل وصفش با كلمات و...يادمان باشد كه اگرچه اميرخاني را بيشتر با «سفر سيستان» و «من او» مي شناسند ولي اصلا نبايد بيوتن را با اين دو كتاب مقايسه كرد به هر حال رمان ضعف هاي فراواني هم دارد كه مهمترينش «رفت و برگشت هاي» بيش از حد و گاه بي جهت است كه نتيجه اش افزايش صفحات رمان و خستگي مخاطب است؛ اما بيوتن، لذت خواندن يك رمان ايراني است كه بيش از آنكه ادبيات را محور روايت قرار دهد؛ مخاطب را در يك پيكار ايدئولوژيك درگير مي كند. نقدهاي امروز با احترام تقديم به جوان دوست داشتني ادبيات معاصر كه گويا يك رياضي دان است تا نويسنده! شايد هفته بعد هم كمي درباره اين جايزه عزيز و اين رمان برگزيده نوشتيم. تحريريه نسل سوم
خودتان را عذاب ندهيد!

========================================
519
پنج‌دري: خودتان را عذاب ندهيد
http://bloge-man.blogfa.com/post-117.aspx
ليلا باقري-اسفند88
اگر آدم خيلي رئالي هستي كه فقط با واقعيت محض زندگي مي كند و براي همه چيز دنبال خط و ربطي منطقي مي گردد كه با منطق تمام مردم دنيا جور دربيايد اصلا «بيوتن» را نخوان! خودت را عذاب نده و در توجيه تحمل عذاب 480 صفحه كتاب با خودت نگو: « فقط دلم مي خواهد بدانم اميرخاني مي خواهد ته اين داستان چه بگويد؟!» چون اصلا قرار نيست ته داستان چيز خاصي بخواني كه كل داستان را توجيه كند. چون بعدش مجبور مي شوي كتاب را با حرص ببندي و افسوس به حال نويسنده بخوري كه بعد از «من او» افت قلم داشته است و برداشته خاطرات سفرش به امريكا را كتاب كرده و چون بچه مذهبي هم هست، تحويلش مي گيرند و مجوز مي دهند و خوش به حالش مي شود. بعد بلند بلند حرص مي خوري كه اي كاش باباي مذهبي ما هم بچه مذهبي اش را چندماه مي فرستاد گشت و گذار توي نيويورك و منهتن و خيابان پنج ام تا ما هم گزارش توصيفي از گداهاي آنجا بنويسيم كه خيلي مدرن هستند و به جاي غربتي هاي پاپتي يا همان هفت كور »من او« به شان مي گويند «سيلورمن»! (راستي بعيد نيست كتاب بعدي اميرخاني راه هاي رسيدن به خدا از طريق گداشناسي در سراسر دنيا باشد!)


اما اگر فقط اهل خواندن هستي و اساسا دنبال قلمي جذاب كه به خواندن تشويقت كند، به نحوي كه در حال از خواندن لذت ببري و هرچقدر بيشتر كيف مي كني خواندنت را بيشتر طول بدهي تا كتاب ديرتر تمام شود، مي تواني روي بيوتن حساب كني. اگر جزء آن دسته از آدم هايي هستي كه مو را از ماست بيرون نمي كشند و وقتي سر صبحي به يك دليل خيلي رندوم و اتفاقي از انجام كاري باز مي ماند، برايش هزارتا دليل متافيزيك و ماوراء الطبيعه مي تراشد، باز مي تواني روي بيوتن براي يك خواندني لذت بخش حساب كني. يا اگر جزء معدود آدم هايي هستي كه اصولا دوست دارند پاي تعريف هاي خوشمزه ديگران بنشينند تا آن ها با حوصله از جيك و پوك يك اتفاق ساده برايشان بگويند و آن اتفاق ساده را به اتفاقات ساده بي ربط ديگر، ربط بدهند تا دست آخر اگر نتيجه منطقي هم نداشته باشد يك تصوير بامزه از مطلبي ساده توي ذهنت بسازد، باز مي تواني روي بيوتن حساب كني. تا به دفعات مكرر برايت تعريف هاي بامزه داشته باشد. مثلا از ذبح گوسفند برسد به اينكه غذايشان در ايران روزنامه است و كله پاچه شان مي رود دم فرهنگسراي بهمن و ... اما گاو امريكايي مي شود ورقه ژلاتين و از اين آسمان ريسمان ها.


آنوقت است كه «بيوتن» را با خودش مقايسه مي كني نه با «من او». با خودي كه توانسته روايتي نو در قالبي نو و قلمي جذاب داشته باشد و به تبيين مفاهيم مورد نظرش بپردازد؛ حرف دلش را بزند، نقدي بر آدم ها داشته باشد، تا هركجا كه توانسته و حالش را داشته و اصولا خودش گيج نشده با زبان و لغات و مفاهيم بازي كند، يك جاهايي از ديده هايش در سفر براي بيان مفاهيم بهره بگيرد و يك جاهايي هم فقط روايت سفر داشته باشد و سفرنامه صرف بنويسد، چون از يك طرف دلش نمي آيد براي خواننده تعريف نكند كه چه چيزهاي بامزه اي در سفر ديده است و از طرف ديگر هم از نوع قلم به نظر مي رسد، نويسنده بايد آدم خوش تعريفي باشد.


اصلا همين ميل به تعريف كردن باعث مي شود ارمياي «بيوتن» تنها به مدد ارمياي «ارميا» شخصيت پردازي داشته باشد. چون به نظر مي رسد ارميا تنها ابزاري است كه بايد در موقعيت هاي مختلف قرار بگيرد و راوي مفاهيم مورد نظر نويسنده شود. طوري كه اگر خواننده كتاب «ارميا» را نخوانده باشد، مثل من، و بيوتن را بخواند؛ ارميا را آدمي بي شخصيت خواهد يافت كه به خوابگرد بيشتر شبيه است تا جواني كه به قصد زند گي روز را به شب مي رساند. (اين بي شخصيت با آن بي شخصيت فرق مي كند و همانا منظور عدم شخصيت پردازي است.) چرا كه بارها از ارميا توقع يك حركت يا واكنشي در مقابل اتفاقات را داري اما او سكوت است و سكوت. چون بايد ادامه دهد تا بتواند روايت كند.


اگر با اين قضيه كنار بيايي و توقع داستاني لااقل كمي مقبول را نداشته باشي تو هم با اين خوابگرد همراه مي شوي تا ديده هايش را خوب ببيني و شنيده هايش را خوب بشنوي. تا ارمياي خوابگرد وارد دنياي تو شود و از خشي هايي بگويد كه دور و بر تو پر هستند و گاهي يكي شان هم در وجود خودت سرك مي كشد. از صورت مثالي نمازهايت كه خيلي وقت ها مثل رقص سوزي مي ماند توي ديسكو ريسكو و از سقف بالا نمي رود. از سيلورمن هايي كه ديده بهره بگيرد و يكي شان را بي خود و بي جهت سنگ كند تا سهراب درونت بيايد و به تو بگويد هرجور زندگي كني خدا همانجورت مي كند. اگر عمري مثل سيلورمن اداي مجسمه دربياوري مجسمه مي شوي. مثل خوك سرت را پايين بياندازي و به دنيايت برسي، خوك مي شوي. عمري بي خودي نمك بريزي، مجسمه نمك مي شوي. هماني كه هميشه شنيده ايم؛ هرطور زند گي كني همانطور در محشر ظاهر مي شوي.


از خود نفس خواندن كه در بيوتن لذت بردي و گرفتي كه نويسنده مي خواسته چه بگويد ديگر خيلي در چگونگي اين گفتن ريز نمي شوي. هرچند كه با تمام پذيرفتن رسم القلم نويسنده باز ايراداتي در راستاي همين رسم القم وارد است. اينكه آقاي نويسنده وقتي در نوشتن برخي مسائل و روابط با خودش رودربايسيتي دارد، شايد هم با كسان ديگري، چرا موقعيت هايي را خلق مي كند كه مجبور است سطحي بنويسدشان يا با حربه هاي نه چندان چسبنده، فرار از موقعيت داشته باشد. نويسنده كه در نوشتن روابط ارمي و آرمي رودربايستي دارد( اي بابا! حالا من كي گفتم روابط خاص؟! همان سلام و عليك و پيغام هاي ساده) و همه را حواله مي دهد به يادداشت هاي كنار آينه روشويي، چرا چنين موقعيتي را خلق مي كند؟ برداشته آدمي مثل ارميا را «كه بالاخره چهاربار زير سياهي هيئت نشسته است و وقتي مداح با آشپزخانه هم آهنگ كرده و مجلس را تمام كرده و دعا خوانده است؛ اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا... آميني پرانده است» آورده توي كاندوي شماره 12 كاندومينيوم شماره 20 ور دل آرميتايي كه به جخ گاهي روسري اش را روي سرش جلو مي كشد كه چه بشود؟! همه اش فرار از موقعيت داشته باشد و خواننده را براي كشف «في» روابط بين اين دو حواله بدهد به داستان ديزاين گورستان شهدا و زنك فالگير چادر به كمر؟!


حتما چاره ديگري براي پرداخت داستان بوده است تا نويسنده با رعايت همين رسم القلم يا رسم الخط بتواند تمام آنچه را كه در ذهنش تل انبار شده بود بگويد و اتفاقا خيلي هم به دل بنشيند. يا رابطه بين آرميتا و ارميا بايد هرچيزي به غير از عشق و ازدواج مي بود يا بايد نويسنده در نوشتن جسارت به خرج مي داد. مثل همان وقتي كه رقص سوزي را با لباس دو تكه توصيف مي كند، روابط ابن دو را هم توصيف مي كرد. از كجا معلوم(!) شايد قلمش باز هم گل مي كرد و از رابطه اي غير شرعي به بيان مفاهيم الهي مي رسيد. چيزي كه مختص قلم اميرخاني است و فقط او مي تواند از رقص پرحرارت و عرق تن سوزي و ... برسد به صورت مثالي نماز يا چگونگي بازي بيليارد مرد سياه پوست و خوردن آبجويي كه ته سيگارش را در آن خاموش كرده را جور ديگري ربط به بدهد به صورت مثالي نماز!


در هر حال بيوتن (براي دسته دومي كه عرض كردم) كتابي است كه براي بارها قابليت خوانده شدن و لذت بردن را دارد. مثل كتاب شعر نويي كه هربار، به فراخور اوضاع روحي و فكري، با يك يا چند قطعه اش بيشتر ارتباط برقرار مي كني.

پ.ن

من برخلاف خیلی‌ها که اول "ارمیا" را خواندند بعد "من ِ او" و "بیوتن" را، اول "بیوتن" را خواندم، بعد "من ِ او" و "ارمیا" را...



========================================
518
در ترديد: فعلا تو دم دست‌تري جناب جعفري
http://viranabad.blogfa.com/post-173.aspx
زاغچه-اسفند88
داستانت اصلا داستان نداشت از نظر من! یکسری خاطره نویسی تابلو بود همانطور که خودت گفته بودی، با قلمی که تقلید توش موج می زد. اینها عیب نیست اگر خیال نکنی بهترینی! و خودت را با امیرخانی مقایسه نکنی و وهم برت ندارد! که یک پا سلینجر شده ای برای خودت!

امیرخانی پارتی دارد که بیوتنش جایزه درو می کند و تو چون جزء طایفه "مردم" هستی، چیزی بهت نمی رسد! همه جا پز پر فروش شدن کتابت را می دهی و مقبول منتقدین و داوران نشدنش را مرهون عرض ورزیشان می دانی!
========================================
517
شكلات داغ:
http://bandarmehr.blogfa.com/post-104.aspx
مهرگان-اسفند88
عطر سنبل - عطر کاج : اثر فیروزه دوما(جزایری) این کتابو به دوستانی که به  بیوتن رضا امیر خانی  ارادت دارن توصیه میکنم!!! هرچقدر سرکتاب بیوتن حرص و جوش خوردم  با عطر سنبل قاه قاه خندیدم!!
========================================
516
اسكالپل: بسم‌الدلار
http://www.scalpel.blogfa.com/post-192.aspx
دانش‌جوي هرز-اسفند88

از اینجا دلار می شود نماد این مذهب . هر جا دلار هست این مذهب هست . پس سجده ی واجبه ی بیوتن امیرخانی کشک نیست . کوکاکولا و مک دونالد می شود نماد مذهب بس شرب و اکل اینها مستحب موکد است . اسراییل می شود خادم معبد ٬ حرمت معبد هم که با متولی اش هست . پس زدن متولی معبد یعنی زیر سوال بردن مذهب و این یعنی تحمیق یک ارتش با حدود ۶۰۰ میلیارد دلار ( سجده واجبه عند پنتاگون) شیتیل که اتفاقا" این ارتش هم در قبال این مذهب دکور نیست و می تواند در هر نقطه دنیا عملیات انجام دهد و در دو جنگ همزمان ٬ حداقل در یک فقره اش به پیروزی برسد .

آمریکا یک مذهب است . یک مذهب مدنی
========================================
515
تب‌نوشت: بي وتن يا بي وطن؟
http://tabnevesht.blogspot.com/2010/03/blog-post.html#links
مريم اينا-اسفند88
مثلا قرار بر این بوده که در این بلاگ فقط متنهای ادبی آپ کنم اما خوب گاهی نمیشه.گاهی چیزی آزارم میده و مجبورم می کنه که مطلبی رو آپ کنم. یک سال پیش تنی چند از دوستان پافشاری داشتن که حالا که من دور از وطنم و هوای غربت دارم کتاب بی وتن امیر خوانی رو بخونم.من از این آدم من او رو خونده بودم که به عنوان یک رمان عاشقانه دوستش داشتم. خلاصه اینکه سفارشات داده شد و زری جون کتاب رو خرید و به دست مادر فرستاد و بنده گذاشتمش تو کتابخونه ام!...تا اینکه دو روز پیش برش داشتم و 10صفحه اش رو خوندم.البته فکر کنم بیشتر از همون 10 صفحه هم نخونم.مگر اینکه از بی کتابی بخوام بمیرم!!!بگذریم از لحن کلیشه ای نویسنده درباره ایرانیان مقیم خارج(اسم .توصیفات و غیره)لحنش من رو بدجوری یاد یکی از آشناها انداخت که در یک کلام بسیجیه!و کاملا پیداست که آبمون تو یه جوب نمیره.در صفحه 8 و9 کتاب به متنی رسیدم که هم من رو تو فکر برد و هم آنچنان بوی صدا و سیما میداد که باعث شد کتاب رو محکم ببندم و چند عدد فحش خوشگل هم نثار نویسنده کنم(بله اشتباه نفرمایین من فحش هم بلدم بدم!)حالا اینکه نویسنده چی گفته بود:
آقای نویسنده در توضیح اینکه جی اف کی یعنی فرودگاه کندی نیویورک و نه خود شخص کندی به جمله معروفی از کندی اشاره کرد که به نظر ایشون این جمله استحماری!!!است و کندی از سر شکم سیری همچین چیزی رو خطاب به جوانان بی خانمان!!! آمریکایی گفته.کندی گفته بود نپرسید وطن برای شما چه کرده بلکه از خودتون بپرسید شما چکار برای وطن کردید*.بله!!!ه
من این جمله رو به شدت دوست دارم و دلیل پیشرفت آمریکا رو پس از دوران سخت رکود اقتصادی همین جمله می دونم.این مردمی که نویسنده کتاب خیلی راحت بد و بیراه بارشون می کنه اگر هزار عیب و علت داشته باشن یه حسن دارن که به همه عیبهاشون می ارزه.اونم اینه که هیچوقت از مملکتشون طلبکار نیستن.بلکه برعکس همیشه به این فکرن که چطور می تونن به وطنشون خدمت کنن.همین روحیه است که باعث میشه تمام تلاششون رو بی چشمداشت وظیفه خودشون بدونن و همچنان غرور ملیشون رو حفظ کنن.در مقابل کاری که ما ایرانیا می کنیم کاملا برعکسه. ما همیشه منتظریم تا وطنمون بهمون خدمت کنه.حتا اگر خدمتی برای وطنمون بکنیم انتظار پاداش داریم.ما آزادی و فرهنگ و تمدن و اعتبار می خوایم ولی هیچوقت قدمی در جهت بدست آوردن اینا بر نداشتیم.هیچوقت فکر نکردیم ایران آزاد و آباد به دستهای من و تو ساخته میشه و نه هیچکس دیگه. من برای این نوع تفکر آمریکایی ها بهشون احترام میذارم و از امثال آقای نویسنده که به خودش اجازه میده هر چرندی رو به بقیه بگه بیزارم!
مریم
11اسفند88
========================================
514
كوي وفا: و ديگر آسمان را نخواهي ديد
http://toobap.persianblog.ir/post/38
طوبي-اسفند88
"کجایی سهراب ؟"
"بیوتن" ماه‌ها بود دست پسرخاله‌ام بود. دل‌م براش تنگ شده بود. برای "بیوتن" البته. چند روز پیش برام پس‌ش آورد. جلد روزنامه‌ای را به کتاب گرفتم تا دست پسرخاله‌ی شلخته‌ام به دیار باقی پیوند نخوره از روش باز می‌کنم و آروم دستم رو می‌کشم روی جلد سبز رنگ‌ش. انگار که دارم چیز مقدسی رو لمس می‌کنم. یه جایی از وسط کتاب رو باز می‌کنم، تا خاطرات‌ش برام زنده بشه. این عادت همیشگی‌ ِ منه؛ کتاب‌هایی را که هفت‌هشت بار خوندم‌شون، وقتی برای بار نهم فرصت خوندن‌شون رو ندارم، جایی از کتاب را باز می‌کنم تا فقط بعضی از قسمت‌هاش رو بخونم. اما کتابای "امیرخانی" برام فرق می‌کنه، "بیوتن" بیشتر از بقیه.

وقتی کتاب رو باز می‌کنم ، لحظه به لحظه‌ی سفر ارمیا جلوی چشم‌م می‌آد. از فرودگاه جان‌اف‌کندی، از اشتباه گرفتن 2 با 5، از نی‌برپارتی و سوال ارمیا "کدام سایه‌ی مشترکی ما را با هم هم‌سایه کرده است؟" فصلی که همیشه توی ذهنم مونده، دیسـکو ریسکو، نامزد مسلمون جانی که ختـ.نه کردن جانی رو توی اون سن و سال شرط ازدواج‌شون گذاشته و حالا توی دیسکو ریسکو داره با لباس دو تیکه... .

و نماز ارمیا وسط دیسکو ریسکو. به اینجا که می‌رسم با خودم می‌گم ای کاش من هم دوستی مثل سهراب داشتم، تا لااقل بیاد و جنازه‌ام رو از وسط این دیسکو ریسکو جمع کنه. "البته اسم آقا سهراب صلوات داره‌ها، "اللهم صل علی..."" سهراب. "و کسی در عالم هست که می‌گوید " اِلیهِ یصعد الکَلِم الطَیب" و در هیچ جای کتاب محکم‌ش مسیر "مِن دیسکو ریسکو الیه" را مستثنا نمی‌کند..."

یاد نیمه‌های ذهن ارمیا می‌افتم. یاد "ان بعض الظن اثم" و تفسیر نیمه‌ی سنتی "همانا بعضی از زن‌ها فقط اسم‌ند". و یاد سفر ارمیا و آرمیتا و خشی با اون لموزین. یاد اون شب قدر. "گرفتاری مال عشق است." "مال رفاقت است." "آلبال لیل والا" . یاد سه‌شنبه‌هایی می‌افتم که ارمیا سر حاک دوستاش می‌رفت. سر خاک سهراب. صدای جیرینگ جیرینگ سکه‌ها بعد از مهمونی افطار. ذبح بی‌اذن گوسفند. "وتتلقاهم الملئکه..."

نمیتونم آرمیتا رو درک کنم. اون موقعی که ارمیا نشسته و داره سعی می‌کنه حرف دل‌ش رو برای آرمیتا بزنه، که از مدت‌ها قبل با خودش گفته بود که باید با آرمیتا حرف بزنه، اون موقعی که می‌بینم آرمیتا برگشته و داره با خشی صحبت می‌کنه و همه رو خبر کرده، دلم می‌خواد یه دونه مشت بکوبونم توی فک‌ش تا بیاد پایین.

ارمیایی که با یه "ای قشنگتر از پریا" از اتوبوس پیاده می‌شه و می‌زنه یه دل کوه و جنگل، "آخه بچه‌ی کربلای پنج رو چه به فیفث اونیو".

پ.ن.1: اگه بخوام می‌تونم اندازه‌ی یه طومار فقط درباره‌ی "بیوتن" و احساسم نسبت به ارمیا و سهراب بنویسم. ولی به همین مقدار بسنده می‌کنم.
پ.ن.2: بعضی از کتاب‌ها را دلم می‌خواد فریاد بکشم تا همه بخونن‌شون، یکی‌اش همین "بیوتن". هرچند می‌دونم خیلی‌ها بعد از خوندن‌ش حتی احساسی برعکس احساس من پیدا می‌کنند، شاید تنفر...
========================================
513
اين‌جا قلب زنده‌گي است: سرماخورده‌گي تو تعطيلات
http://ghalbe-zendegi.persianblog.ir/post/151
تارا-اسفند88
بیوتن هم فردا تموم میشه. کیف می کنما از خوندنش.واسه همین نمی خوام زود تموم شه.کتاب بعدی هم تصمیم نگرفتم چی بخونم باید تو این کتابایی که دارم بگردم ببینم چی پیدا می کنم.
========================================
512
سازمان بسيج هنرمندان: نام شهيد داستان را زنده كرد
http://www.bao.ir/content/view/153334/2/
محمدصادق دهنادي-اسفند88

اتفاقی که در آن داستان کشور ما که هر روز رکوردهای تازه ای در ترجمه و تجدید چاپ بدون تبلیغات پیدا می کند دوباره در مطبوعات و خبرگزاری ها مطرح شد.

امثال رضا امیرخانی ،مجید قیصری که مثل جوان های خط شکن می روند و با قلم عملیات می کنند دیده شدند تا خودزنی ادبی مان در عرصه قصه ،این غصه ی عجیب و غریب چند سال اخیر امتداد نیابد.

برکت شهید غنی پور بود یا دعای هنرمندان شهید بسیجی؟

========================================
511
به خاطر اين يكي: 3
http://67.220.217.14/~glancers/showlink.php?group=15&fid=103&id=383348
پرستوي سفيد-اسفند88
با پوزش از فاصله ای که میان سه پست مربوط به " به خاطر این یکی ... " افتاد.

کتاب دیگری که از امیرخانی به چاپ رسید و خیلی زود به چاپ ها پی در پی دست یافت کتاب " بیوتن" اوست.

این کتاب را گر چه تا تمام نکردم زمین نگذاشتم ولی این اشتیاق به خواندن از جذابیّت کتاب نبود بلکه می خواستم زود تر به پایان برسم تا ببینم آیا نویسنده جز پیام تکراری ی که در خط به خط کتاب موج می زند حرف دیگری دارد یا نه؟

به نظرم تفاوت آشکار و زیادی میان دو اثر "من او" و "بی وتن" وجود دارد که سبب شده به هیچ روی توفیقات ِ " من او " در "بیوتن" دیده نشود. خیلی ها برآنند که ارمیای بیوتن همان ارمیا ی "ارمیا" ست یعنی این کتاب دنباله ی اثر "ارمیا"ست. امیرخانی باز هم به بازی های زبانی در این کتاب روی آورده و در آن افراط هم کرده است آن قدرکه خواننده خسته می شود. تلاش بسیار زیادی برای هر چه سیاه تر نمایاندن جامعه ی آمریکا صورت گرفته است. این زیاده روی دل خواننده را می زند و نوعی تعمد و سونگری را به او منتقل می کند که از محبوبیّت داستان می کاهد. شخصیّت های داستان پردازش کافی نشده اند و احساس می شود که تنها علّت حضور آنها در این رمان مظلومیّت بخشی به شخصیّت ارمیاست. عناصر گوناگون بیوتن قرار است زندان وحشتناک و غیرانسانی ای را برای ارمیا درست کنند تا هر چه زودتر او را به کام سیاه مرگ بفرستند آن هم مرگ قانونی با دلایل موجه در جامعه ای که هیچ بویی از انسان دوستی و مهر و محبت نبرده است!

ارمیا در این رمان به دنبال آشنایی با آرمیتا که در سفری تحقیقاتی به ایران آمده بود برای زندگی به آمریکا سفر می کند . داستان با ورود ارمیا به فرودگاه شروع می شود و از همان لحظه ی ورود زندان آمریکایی ی ارمیا ساخته می شود و حصار او روز به روز تنگ تر می شود و جنگ نیمه مدرن و نیمه ی سنّتی ی مغز او آغاز می شود. ارزش های بیگانه با ارزش های انسانی و اخلاقی ی ارمیا عذاب سختی را برایش فراهم می سازد.جوان مهندس برای ساختن یک زندگی ی پاک مسلمانی به هر دری می زند و رنج فراوانی می برد. او با نامزدش آرمیتا در یک آپارتمان تک نفره _متعلق به آرمیتا_ زندگی می کند و در این بین رخدادهای داستان شکل می گیرند از کار پیدا کردن ارمیا تا آشنایی اش با افراد مختلف و شوکه شدنش از رسوم پر از نیرنگ و فریب جامعه ی جدید ... او ماه رمضان را به سختی با روزه داری سپری می کند تا در پایان این ماه زندگی مشترک خود را با آرمیتا طبق قرار قبلی آغاز کند امّا ... مراسم عروسی برگزار می شود ... ارمیا به خطبه ی عقد جاری شده مشکوک است و گمان می کند باطل است ... خیلی زود در حالی که حتا ساعتی را با همسر خود به درستی سپری نکرده است با حکم دادگاه برای همیشه عزم سفر ابدی می کند...

یکی از آشفتگی هایی بزرگ کتاب بی پاسخ گذاشتن پرسش جدّی در خواننده است. چرا ارمیا به آمریکا سفر می کند؟ برای رسیدن به آرمیتا؟!! ارمیا!!! این امر اصلن با دیگر ویژگی های معرفی شده ی ارمیا سازگاری ندارد -به هیچ روی.- این مسأله ی غیر منطقی در تمام طول داستان آزار دهنده است و مدام مثل مگس دور سر خواننده و کتاب می چرخد!!! چگونگی آشنایی ارمیا و آرمیتا هم در بهشت زهرا از آن گلوگاه های گیر ِ! دیگر است که رمان را با آسیب مواجه ساخته است. _که به نظرم از آقای امیرخانی بعید بود چنین عجولانه بنویسد_

به هر روی داستان هرچه که بود به سرعت با استقبال مواجه شد . یک نکته که در نوشته های امیرخانی فریاد می زند دستاویزی ی او به تقوای شدید مردان جوان است که در برابر عشق زمینی و رویارویی با زن از خود نشان می دهند. در داستان های امیرخانی به ویژه "من او و بیوتن" مردان عاشق خالص و دلداده و پاک هیچ گاه در هیچ شرایطی با وجود آن که کاملن فضا برایشان مهیّاست هیچ تماسی با معشوقه ی خود ندارند و جالب آن است که نویسنده زیرکانه تلاش می کند که نشان دهد که بانوان، در عطش لمس از سوی مردان عاشق شان هستند و حتا به شکلی این تمایل را نشان می دهند وراهی را هم باز می کنند امّا ... ودر همین راه آن مردان رسته از نفسانیّات رخت شهادت در بر می کنند و آسمان را بر زمین ترجیح می دهند.



از نظر من شاهکار امیرخانی تاکنون همان "من او" ست که وفا و رادمردی و ارزش رفاقت را به خوبی بیان کرده است. این سه پست را نوشتم که بگویم:

آقای امیرخانی ! به خاطر این یکی قلمت طلا!
========================================
510
گاه‌نوشت‌ها: ديروز امروز
http://elahe000.blogfa.com/post-10.aspx
الهه-اسفند88
درس خواندن در مدارس غیرانتفاعی شاید حسنش این باشد که دلت خیلی برای خدا، "تو" و حتی خودت تنگ می شود خودی که خیلی وقت است تنهایش گذاشتی. جایی که به قول رضا امیرخانی{بیوتن} " دیگر آسمان را نخواهی دید".
========================================
509
قطعه 26: علي مطهري كوچه فرعي است
http://www.ghadiani.blogfa.com/post-65.aspx
حسين قدياني-بهمن88
این روزها "بی وتن" را باید با "تا"ی دسته دار نوشت. این روزها "غزوه" بود اما به جز "قزوه" هیچ کس پای تنگه احد تیر نخورد و همه در رفتند تا غنایم شان کامل تر شود...
========================================
508
ماييم و يك كوزه آب: نقدي بر رمان بيوتن
http://www.photomind.blogfa.com/post-7.aspx
يحيي هاتف-خرداد88
امروز یک مطلب در مورد رمان بیوتن نوشته رضا امیر خانی در سایت لوح خواندم که آورده بود این رمان از رمان قبلی امیر خانی ضعیف تر است .دلایلی هم اشاره کرده بود چون:

علت عشق ارمیا وشخصیتهای تیپ و کاراکترهای تمام سفید یا سیاه وبدون شخصیت خاکستری و...(بقیه موارد را می توانید در سایت لوح http://www.louh.com/content/2785/default.aspxبخوانید ودر اینجا فقط به خاطر نزدیکی ذهن چند مورد را بیان کردم ).

رمان بیوتن برای تمام اقشار نوشته نشده است زیرا مطالب کتاب چندین لایه است وبرای خواندن در اوقات بی کاری و لذت بردن از خواندن داستانی عشقی نوشته نشده است چون نه تنها لذت بخش نیست بلکه اگر مطالب آن را درک کنی باید ساعت ها فکر کنی ودر آخر هم با سوالی بزرگ در مورد انسان ودنیا، خدا و...کتاب را رها کنی بروی . پس اگر طالب یک کتاب عشقی هستید اصلا سراغ این کتاب نروید چون به نیمه کتاب نرسیده آنرا رها کرده وچند ناسزا با ادبانه نثار خود خریدار والبته نویسنده را هم از ناسزاهای خود بی نصیب نمی گذارید.

خوب در مورد رمان بیوتن .

در لایه اول کتاب داستانی عشق پسر بسیجی به دختری نوین وعصر امروزی است.عصر امروزی یعنی بدون قید وبند ومذهب برایش کاملا تزئینی وبرای روزهای درد و مشکل است وپسر بسیجی یعنی مذهب ،جبهه،شهادت و...تمام آرمان های او است وشخصیتهای دیگر داستان که هر کدام دارای شخصیت های هستند .

در لایه های زیرین آن هر شخصیت را برای یکی از اقشار جامعه طراحی کرده است جامعه و برخوردهای که هر قشری انجام می دهد در این داستان یک شخصیت شده است .شاید هر فرد عادی در زندگی خود مشتکل از چند شخصیت متفاوت در داستان باشد وهر کس می تواند به اندازه ای از هر کدام از افراد داستان را در خود پیدا کند.

و وقایع در داستان هر کدام دوره از زمان همه مااست که باید آنرا انجام بدهیم چه خوب وچه بد ؟

مثلا در داستان شخصی که در داستان از آن با نام آقای گاورمنت نام برده شده است ودر سیر داستان جسد یکی از شهدای جنگ را که در طرح ساختن نمادی در قبرستان از زیر خاک در آوردند را در اسید می سوزاند نابود ومی کند. این جسد واسید نماد همین امروز است که آقایان گاورمنت مملکت ما فکر شهادت وشهید و...را در اعمال ودر افکار مردم آنچنان نابود کردند که نابودی هزاران جسد در اسید بدتر است زیرا وقتی که جسدی بی جان را در اسید نابود کنی یک جسم را نابود کردی ویا به یک شهید بی احترامی ؛ که این کار برای شهیدی که جسمش برایش مهم نبوده که فرقی نمی کند این پیکر ها برای ما مهم است برای ما که زنده ایم که ما را یاد مرگ ،خدا و... بیندازد ولی اگر شهادت در اسید فراموشی ویا درآتش بی اعتقادی و سست عنصری نابود شود آنروز است که هزاران جسد تکه پاره شهدا نیز ما را به خود نمی آورد .

جسد شهید وبهشت زهرا ومواردی این چنین در داستان هر کدام معرف یک مسئله مهم است که در داستان رخ می دهد.

این رمان بسیار طولانی است وبرای بررسی تک تک موارد خیلی زمان می برد ونیاز هم نیست زیرا کسی که خواهان فهمیدن باشد خود در مطالعه کتاب می فهمد ومن فقط برای آشنای وزمینه ذهنی این مقاله را نوشته ام .

در انتها ؛رمان بیوتن بر اساس شخصیتهای رمان قبلی امیرخانی است و می توان به گونه قسمت دوم رمان ارمیا دانست وادامه رمان او لدر شخصیت ارمیا است.

رمان بیوتن مانند داستانی است که یک پدر برای کودکش تعریف می کند که در آن تمام رفتارها وحوادث زندگی واقعه ی برای قابل فهم شدن برای کودک در قالب شخصیتها بیان می شود .تمام خوبی ها وبدی ها در افراد متفاوت است وهر کس توانایی خوب بودن وبد بودن هم زمان را ندارد.
========================================
507
سياه نوشت: جعل اعدائنا من حمقائنا
http://siah-nevesht.blogfa.com/post-23.aspx
محمدهادي-بهمن88

احتمالا بناست در روز ۲۲ بهمن، مخالفين رژيم، در كشورهاي مختلف اروپايي و آمريكا تجمع كنند!

شعار ابوذرهاي جناب موسوي -كسرالله امثالهم- (كه همگي خارج از مملكت‌اند) احتمالا اين خواهد بود:

"ما مفسد في الارضيم/ولي اين وَر مرزيم!!!"

بي رنگ: از "بيوتن" و "سيد ياسر" تشكر مي‌كنم!

========================================
506
قاچاق منيجر: بي وطن
http://ghachagh-manager.blogfa.com/post-112.aspx
سونامي رحمتي-بهمن88
اين چند روز تعطيلي يه نفر يه كتابي بهم داد, تا اين جا كه خوندم به نظرم كتاب قشنگيه. البته نا گفته نماند كه اين كتاب براي آقاي ”رضا اميرخاني”هستش و تا اينجا كه من شنيدم و خوندم رمان هاي قشنگي مي نويسن .

اسم اين كتاب (بيوتن) هستش در واقع همون بي وطن خودمون كه اين جور اسم گذاري هم از ابتكارات همين نويسنده است .

موضوع از اين قرار است كه يك مرد جبهه رفته ي مسلمان ايراني به امريكا رفته است و در خيلي از مواقع بر سر دو راهي نيمه مدرن و نيمه سنتي ذهنش مي ماند... و خيلي جزييات جالب ديگه كه نويسنده خيلي زيبا و فكر برانگيز به آنها اشاره كرده است .
========================================
505
جسد زنده: نجاست مدرن
http://jasadezende.ir/wp/1388/11/modern_s_h_i_t/
م.ع-بهمن88
بعد از یک عمر تهران-قم راندن حادثه‌ای ما را مجبور کرد جایی نزدیک ۲۰-۳۰ کیلومتری قم، مهتاب رست اریا (mahtab rest area) بزنیم کنار به نیت نماز؛ و خب استحباب قبل از نماز؟ تخلی! یک ساعت نگذشته بود که از دل [به ظاهر] مذهبی‌ترین شهر ایران زده بودیم بیرون و لب‌ها مألوف به ذکر بود و دست‌ها مشغول به تسبیح؛ که وارد مهتاب رست اریا شدیم. سالن ماساژ، آیس‌پک، آقا شما: دست‌کش برای پاستیل، گیم‌نت مجهز به wii … جالب بود که داخل پاساژ خانم‌ها بی‌چادر بودند و بیرون چادربرسر!

به تخلی بپردازیم: وارد دستشویی آقایان که شدیم با صحنه‌ای عجیب روبرو شدیم: یک دیوار کاذب که فضایی ساخته بود به سراپرده‌اش پرده‌ای رنگی و پلاستیکی. ۵-۶ عدد لوکیشن ادرار سرپایی که دیوارچه‌هایی از هم جدایشان کرده بود [نجس‌مآبان غربی urinal می‌نامندش] و جماعت مسلم مشغول تخلیِ ایمان و اراده و طهارت؛ ایستاده عمود بر قبله و لابد در انتهای کار هم استبراء با نشان افتخار مدرنیته بر پیشانی. خشکم زده بود. مردی ۴۰-۵۰ ساله با موهایی ریخته و ظاهری غربی زیپش را کشید بالا و آمد بیرون، به جمع کارگرانی که به او می‌خندیدند گفت: سر پاییه دیگه!

صاحبان سرمایه‌دار اینجا لابد به اصلاح الگوی مصرف مصالح و آب و طهارت همت گمارده بودند! رفتیم سراغ توالت‌های وطنی که صفشان طویل بود و وقت ما اندک. قید استحباب را زدیم و تجدید وضو کرده راه افتادیم سمت نمازخانه. هنگام خروج صف بسته بودند به قضای حاجت سرپایی؛ جماعت مسلم!

دوستمان حسب همیشه‌ی خشم‌گین‌شدن‌هایش، کاپشن را درآورد و قیصری روی شانه‌ها انداخت، تسبیح درشت چوبین را به دست گرفت و غرولندکنان رفت بیرون. از مهتاب رست اریا زد بیرون، زد به بیابان. بعد که سوار ماشین شدیم گفت رفتم بیابان خودم را به شیوه آبا و اجداد ناموس‌دارم خالی کردم، طهارت هم با کلوخ. ۵ رکعت بیابانی گذاردم به عشق همان سنگ و کلوخ که ما را به سبک جماعت زنازاده‌ی جُنُب آمریکایی، تخلی نشاید!

زدیم به جاده، به تنها چیزی که فکر نکردیم نهی از منکر صاحبان آنجا بود و ارشاد مردم بدبخت. وای بر ما! آقای امیرخانی! لاس وگاس آمده همین جا بیخ گوشَت! بیا همین اتوبان تهران-قم در مورد سیلورمن بنویس! در مورد طهارت بنویس! اصلا در مورد اصول دین بنویس!

========================================
504
طوطي...قدقد...: بيوتن، بيوطن
http://ghodghod.blogfa.com/post-120.aspx
...-بهمن88
رضا امیرخانی منو یاد حاتمی کیا میندازه. کارگردان دفاع مقدس که خیلی خیلی بهش علاقه دارم. کسی که دغدغه ی حاج کاظم رو داره همیشه ولی هوای منتقدای اونم داره. کسی که نقش اول فیلمهاش رو در حد خدا مقدس نمیکنه همونطوری که نقش مقابلش رو با خاک یکسان نمیکنه. حاتمی کیا کاملا میدونه چجوری و با چه ادبیاتی تو رو وادار کنه که به حاج کاظم ها احترام بزاری بدون اینکه مجبورت کنه. اون با بی رحمی هر چی تموم تر نقد میکنه شخصیت مورد علاقه اش رو ولی در پایان میفهمی که عاشقش شدی با اینکه با نقد ها موافق بودی!!

امیرخانی نویسنده ی متعهد و ولایت مدار این مرز و بوم هم یه همچین شخصیتی رو تداعی میکنه ولی ....

اولین کتابی که ازش خوندم ارمیا بود. جوونی که از یه خونواده ی مرفه تهرانی رفته بود جبهه. پسری با یه شخصیت کاملا خاص. کسی که بعد از اتمام جنگ تو جبهه میمونه و آرزوی شهادت میکنه. قصد ندارم از اون رمان بگم ولی میخوام بگم با همه ی شخصیت عجیب و نایابی که امیرخانی ارائه کرد باز برای من محترم و البته جالب و پذیرفتنی بود.

دومین کتابی که ازش خوندم من او بود . اون رمان هم با اینکه بیشترش تو زمان اعلحضرت اتفاق میفته و البته بقیه اش هم خارج از کشور ولی باز یه نقبی به جنگ میزنه و البته که کتاب محترم و قابل تاملی از کار دراومده.

آخرین کتابی که این چند روز داشتم میخوندم بیوتن بود. این کتاب یه جورایی ادامه ی کتاب ارمیاست. با همون شیوه ی نوشتن با این تفاوت که دیگه هضمش برای من سخت شده. این رمان با وجود تمام نیش و کنایه هایی که نثار دولتمردان کرده و بیشتر از همیشه آدمو یاد حاتمی کیا میندازه ولی منصفانه به نظر نمیرسه. امیرخانی تو این رمان بیشتر از حد انصاف ایرانی های اون ور آب رو له میکنه و در حد حیوون پائین میاره. امیرخانی برخلاف حاتمی کیا نقش اولش رو یه جورایی فوق بشر نشون میده در حالی که خیلی از خطاهای انسانها رو تکرار میکنه در مواقعی!!

اواسط رمان اونقدر ناامید شده بودم از شخصیتهای موجود که میخواستم نیمه کاره رهاش کنم ولی باید اعتراف کنم که چند صفحه ی آخر یه جورایی جبران کرد نویسنده. حرفهای حاج مهدی توی چند صفحه بیشتر از همه ی رمان تاثیرگذار بود و جاش بود که اونو شخصیت اصلی خودش میکرد امیرخانی.

پ.ن: رضا امیرخانی نویسنده ی 36 ساله و متعهد این کشور به علت حمایت نکردن ازا.ن و البته نقداو در زمان انتخابات در لیست سیاه کیهان قرار گرفت و ترور شخصیت شد و البته برای من محبوب تر!!

پ.ن2: پس نتیجه میگیریم که اگه میخوایید محبوب دل من بشید سعی کنید مورد لطف کیهان قرار بگیرید!

پ.ن: نمیدونم چرا احساس میکنم این آخرین پست که براتون میزارم. آخه تصمیم دارم برم تهران راهپیمایی. حلالم کنید

========================================
503
آخر آسمان دلش مي‌سوزد از اين همه قهر: تحليلي بر رمان بيوتن
http://www.mohsentimes.blogfa.com/post-9.aspx
محمدمحسن بزازان-بهمن88
در تمام طول کتاب تفاوت یا بی تفاوتی بی وطن با بی وتن موج می زند . بعضی اوقات فکر می کنید که واقعا بی وطن با بی وتن هیچ فرقی نمی کند . وقتی می بینی تمام عقایدت زیر سوال می رود می گویی «فرق ت وط هم بد نیست زیر سوال برود». اصلش را که بخواهی برای ما فارس ها بی وتن و بی وطن هیچ فرقی نمی کند ولی برای ایرانی مسلمان فرق می کند .(خواهشا نگویید «ایرانی مسلمان یا مسلمان ایرانی؟») .

این رمان داستان بسیجی دوران جنگ است که حالا نوبت آن است که به دنبال عشقش برود . با دختری به نام آرمیتا کنار قبر سهراب آشنا می شود . ابتدا فکر می کند اختلافشان سر یک «ت» است ولی ارمیا خواهد فهمید که آری اختلافشان بزرگتر ار اینهاست .

آرمیتا که معلوم نیست (این یک اشکال است) چگونه به آمریکا سفر کرده و مقیم آنجا شده دختری است نسبتا ساده و خوش لحن و بعضی اوقات انسانی است که بد قضاوت می کند .

خشی انسانیست دین نما و بی دین (به معنای واقعی) که ارمیا را در هر موردی مسخره می کند . خشی رفیق بیل (مسئول بخش اسلام پژوهشکده نیوجرسی) مخالفان به ظاهر رفیق ارمیا که البته ارمیا در آخر بدست همین افراد به شهادت می رسد .

افرادی دیگر هم در این داستان حضور دارند . میاندار ,سوزی ,جانی و..... . این افراد این رمان را شکل داده اند . هریک به نحوی دوستانه با ارمیا برخورد می کنند ولی در پایان سود ها و ضرر های تعیین کننده ای هم برای او دارند .

این رمان ، رمان مبارزه اسلام و مذهب شیعه است با بی دینی و ظاهر گرایی. بارها ارمیا در مقابل زیبایی های دینش قرار می گیرد . آنجا که اعراب روزه شان را با گوشت حرام باز می کنند و آنجا که برای خشی فرقی نمی کند که نماز جماعت را به آرمیتا اقتدا کند . در این میان جاسم یا همان جیسن هم وجود دارد که هر از گاهی آیه ای از قرآن بخواند و اکثرا آن را مسخره کند و این ها اتفاقاتی است که در جامعه خشک آمریکا اتفاق می افتد .

این رمان تصویر گر بی دینی های مجاز در آمریکاست . آنجا که گروهی راضی نمی شوند که چراغانی کریسمس صورت پذیرد . حال بسیجی دین دار با اخلاص می خواهد سکه ماشین های پارک شده را در پارکمتر بیندازد شاید که مردم گوشت حرام خور پول اضافه بابت جریمه ندهند . اصلا این برنامه ها در آمریکا تعریف نشده است .

مطابق رمان هیچ بخششی در آمریکا وجود ندارد و تنها لطفی که مردم می کنند کمک به سیلورمن هاست . آن هم نه فقط به خاطر بدبختی یک سیلورمن شاید به خاطر شادی دل بچه شان که هنوز معصوم است . بچه ای که معلوم نیست چگونه قرار است در آینده آمریکا را اداره کند ؟!؟!؟!؟!

ارمیای نماز شب خوان در چنین بستری قرار می گیرد . حال باید به دنبال کار باشد . کار اولش برای پول در آوردن است (شاید کار دومش برای دین هم باشد ). او در یک موسسه تاکسی رانی کار می کند که افراد پولدار را با ماشین لیموزینش به پارتی ها و کلاب ها و..... ببرد . اینجاست که اخلاص شیعه واقعی را می بینیم . جایی که عرب های سنی و افراد دیگر از رئیس موسسه می خواهند که آن راننده خوش اخلاق (ارمیا) را بفرستد . ارمیا جوانی است ریشدار و شلوار شش جیب می پوشد و به صورتی عادی مرتب است . باید هم نماد دین باشد . ولی نمادی که گاه گاه اشتباهاتی می کند که گاه از سر جوانی و گاه از سر کنجکاوی است .

در طول رمان تقدیر را می بینید که جوانی را از جهاد اصغر جبهه ها به جهاد اکبرآمریکا می آورد . آنجا که مطمئنا شهادت در راهش افضل است بر شهادت در راه دیگری .

شغل بعدی ارمیا قصابی اسلامی است . او با نام خدا سر گوسفندان را می برد . بخشی را خود استفاده می کند . بخشی را به مسلمانان می فروشد . بخشی را به میاندار می فروشد که کنار بساط ساندویچیش تابلوی ساندویچ اسلامی زده است و گه گاه جانی را می فرستد کنار مسجد مسلمانان تا آنجا این ساندویچ ها را بفروشد . در این قسمت کمک دوستان را در حق ارمیا می بینیم که از او گوشت حلال می خرند تا زندگی اش بچرخد . البته اگر نمی خریدند هم زندگی او می چرخید . این خوبیشان بود در جایی دیگر ظلمشان را هم می بینیم .

ارمیا واقعا عاشق آرمیتاست. ولی آرمیتا ظاهرا بلد نیست عشقش را نمایش دهد مگر در صحنه های پایانی . آرمیتا آنقدر با مردان دیگر راحت برخورد می کند که ارمیا – جوان بسیجی با ایمان – خیلی جاها ناراحت می شود ولی :

عشق را خواهی که تا پایان بری بس که بپسندید باید ناپسند

زشت باید دید و انگارید خوب زهر باید خورد و انگارید قند

ارمیا در راه شناساندن عشقش خیلی تلاش کرده است ولی معشوق نمی بیند و نمی شنود یا شاید هم چشم دیدن و گوش شنیدن ندارد . تقصیری هم ندارد . جامعه ای که معنویت و صفا و مروت برایش تعریف نشده همچنین تاثیراتی هم دارد .

تمام خوشی آمریکا در کلاب و رقص زن لخت وعرق ومشروب و قمار تعریف شده است . آنجا که خشی می گوید :

قبله حاجات منی لاس وگاس

کعبه آمال منی لای وگاس...

برای عرب های مسلمانش هم فقط خوردنوخوردنوخوردنو... آن هم گوشت حرام یا شاید هم اسلام عرب ها فقط اذان گفتن بر ماه یا چراغ سبز امپایراستیت باشد .

یک خوبی دیگر هم در تمام این رمان موج می زند و آن هفت کور کتاب بیوتن است . چشمان خدا ، تجلی لطف و بخشش ، دانایان کل یا گرداننده های داستان . سیلورمن ها . احتمالا این عادت رضا امیرخانی شده است که چنین انسان هایی را در رمان هایش بیاورد و این عادتی نیکوئیست . جالب اینجاست که شخصیت های اول رمان ها رابطه خوبی با اینها دارند هم علی فتاح و هم ارمیا معمر .

دیگر درباره خوبی های رمان چیزی نمی گویم . خودتان بخوانید ولذت ببرید .

ولی اگر بخواهیم مردانه تحلیل کنیم باید بدی های این رمان را هم بگوییم . در رمان «من او » هیچ اثری از بدی دیده نمی شد ولی در این رمان می بینیم :

جوان بسیجی ، جوانی دیندار,مومن ,با خدا ,با تقوا , با حیا و.....است . بعضی صحنه ها را نباید در این رمان می دیدیم . اصلا چرا این جوان باید عاشق دختری آمریکایی – ایرانی شود و به خاطرش تا آمریکا برود ؟ چرا این جوان در بعضی مواقع که دست بانویی با او برخورد می کرد با بدنش را لمس می کرد هیچ عکس العملی نشان نمی داد ؟ چرا بعضی کلمات و لغات بی پروا در رمان استفاده می شد که در حال طبیعی انسان مسلمان باید شرمش بیاید از گفتن این لغات ؟ و چرا ؟ چرا ؟

این رمان چرا های زیادی در ذهن من خواننده گذاشت و سوال های زیادی را نیز پاسخ داد ولی باید گفت که به نسبت رمان «من او»، رمان قوی تری از این رمان بود . البته زحمت خیلی زیادی برایش کشیده شده بود از قبیل اینکه نوشتن این زمان 7 سال به طول انجامیده و یا اینکه 1 سال تمام صرف گشتن آمریکا و آشنایی با خلق وخوی وعادات مردم آمریکا شده است .

در کل از رضا امیرخانی نویسنده قهار عصر امروز تشکر می کنم و توصیه می کنم حتما این رمان را بخوانید اگر هم خوانده اید خواهش می کنم یا این مقاله را در نظرات تایید کنید یا رد . اگر هر قسمتی را رد کردید دلیلش را هم بنویسید . می خواهم نظر شما را درباره خودم به عنوان یک خواننده نقاد بدانم .

و اما وظیفه ما .........................................................................................................................آنی نیست که در خیابان ها می بینیم............................................................................................................ . نقطه چین گذاشتم خودتان پر کنید .

با تشکر فراوان از اینکه وقت گذاشتید و این مقاله را خواندید .

« محمد محسن بزازان »
========================================
502
سايت لوح: سيلورمن
http://www.louh.com/content/3718/default.aspx
كاظم رستمي-بهمن88
كاظم رستمی سال‌هاست دبیرخانه دائمی كنگره شعر دفاع مقدس را اداره می‌كند. بسیاری از شاعرانی كه در سال‌های اخیر با این كنگره موفق ادبی سر و كار داشته‌اند او و شعرشناسی و دغدغه‌های ارزشمند ادبی‌اش را خوب می‌شناسند. اما كمتر كسی می‌دانست او خود نیز دستی در شاعری دارد و خاصه در سرودن شعر سپید صاحب نگاه و تجربه است.
غزلی كه از او می‌خوانید ادای دینی است به رمان «بی‌وتن» رضا امیرخانی و به هم‌او نیز تقدیم شده است.
در خیالات عجیبِ ذهنِ آدم آهنی
عشقِ نوترون‌ها به سیبِ ذهنِ آدم آهنی
نور لیزر، شرم شیشه، قطره‌های سرب اشك
نی‌نیِ چشم نجیب ذهن آدم آهنی
دشت و صحرا سایبری، آواز دریا سایبری
یك گل تنها نصیب ذهن آدم آهنی
شهر آهن‌های آدم‌زادة گویا شده
شهر شب‌های فریب ذهن آدم آهنی
تاجرانِ عاطفه با شعرهای فاجعه
زخم احساس ادیب ذهن آدم آهنی
قرن وسطی فصلی از تاریخ آدم آهنی‌ست
آدمیت بر صلیب ذهن آدم آهنی
البلا حق، للبلا هو، آلبالا لیل صفر و یك
حق حقِ امن یجیبِ ذهن آدم آهنی...

========================================
501
سوتي در نقش انسان: زندگي واقعي
http://sooti-in-humans-roll.blogfa.com/post-23.aspx
نيلوفر-بهمن88
پسر زندگی یعنی این!کلا زندگی توی لذت های افراطی و بی خیالی طی کردن خلاصه میشه:فیلم٬رمان٬نت٬دوچرخه سواری و...تا یه حدی پیاده روی!ول درس!

میخوام صحبت کنم درباره ی کتاب و فیلمی که جدیدا دیدم!

بیوتن٬از رضا امیر خانی.خوندنش ۳ساعت ونیم طول کشید و حدودا سه روز یا حتی یه هفته طول کشیده تا بتونم هضمش کنم!۲ساعتم تو نت نقد هاشو خوندم که قشنگ تر هضمش کنم.

لینک نقد های کتاب:

آنچه در وب ها راجع به بیوتن نوشته اند(28)

(-اه پدرم درومد٬بابا ویندوز لب تابو عوض کرده و ویندوز جدیده کامل نصب نشده٬مثلا راست کلیک و کپی پیست و سرچ ویندوز اصلا کار نمیکنه!-)

توی نقدهای کتاب به خیلی چیزهای کتاب توجه کردن ولی من...من خوشم اومد از سبک زندگی آمریکایی!

من توی کتاب های دیگه ی آقای امیرخانی یه گوزپیچیدگی شدیدی داشتم سر دین و یا زندگی یا هوس و گناه اصطلاحا.توی کتاباش من میمونم سر این دوراهی!توی کتاب ارمیا که ارمی(!)شدیدا جوگیر دین و فضای جبهه بود و این کاملا ملموس هست برای شما که داری این کتابو میخونی٬تا حدی که خودت هم گریه میکنی و یا شاید آرزو کنی که کاشکی تو هم تو ی جبهه بودی و این که بچه های جبهه راه سعادت حقیقی رو پیدا کرده بودن و اونا رستگارای زمان ما هستن!من خیلی یه مدت توی فکر جبهه بودم٬یه خصوص که یه کتاب خونده بودم مال آقای انجوی نژاد که خاطرات جبهه ش رو نوشته و خیلی تاثیر گذار بود٬

(اگرچه بعد از فضایای اخیر و دی؟کت*اتوری محض آقایان گاورمنت!!٬من از خودم و فکرام شرمنده شدم که چطوری ممکنه این شهدا راه سعادت رو پیدا کرده باشن!موندم که مگه کسی که به راه اینه میره هم مگه ممکنه رستگار بشه؟و متاسفم که این قد جوونای مارو زده میکنن از خودشون و انقلابشون...) البته این احساسات فورانی مال روزگار مثبتی و سال های خیلی پیشه...(توی این وبلاگ شما میتونین سیر بزرگ شدن یه نوجوان مثلا فکور و موندن اون سر دوراهی دین و باقی قضایا ببینین!!!!)شاید مسخره باشه...من یه دو سال پیش توی این فکر بودم که کمکم خوندن نماز شب رو شروع کنم...والان اصلا قید خود نمازو که زدم هیچ٬خارج که میریمم کلا روسری رو در میارم...-و بگذریم از باقی قضایا!واین که چی شد به این جا رسیدم!-...توی رمان ارمیا-۳سال پیش خوندمش-من گریه کردم دو روز و چقد روی من اثر گذاشت این رمان٬ولی الان من بیوتن رو خوندم(-که شکل تغییر شکل یافته ی بیوطن هست! و ارمیا که توی رمان قبلی -به اسم ارمیا-٬توی جبهه بود و جوگیر جبهه٬الان رفته آمریکا و من چقد خوشم از اون قسمت کتاب که:

-چرا اومدی آمریکا؟چون ما که به ما که توی جبهه هر صبح میگفتیم یا حسین٬دارن میگن صبح به صبح بگین یا دولت!حالا باز آمریکا بهتره که ملت صبح به صبح میگن یا خودم!

ای ول!آقای امیر خانی؟شما هم بله؟)خلاصه٬من که بیوتن رو خودندم از تمام قسمت هایی که ارمیا عذاب وجدان داشت و با سهراب جانش حرف میزد گذشتم و فقط سبک زندگی آمریکایی رو عشق کردم...و چقد خوشم اومد از کاندومینیوم و خونه های فسقلیشون و فیقت اونیو!و تازه هم یاد گرفتم دیسکو رسکو چیه!

تازگیا بدم اومده از زندگی مزخرفمون تو ایران و این که مثل سگ پاسوخته دور خودمون میچرخیم و سنگ دین رو به سینه میزنیم...من عاشق خارج نیستم و میدونم که ما حتی اگه بریم خارج هم این سبک زندگی مال مانیس.چون ما مسلونیم!من چشیدم این که توی خارج حسرت به دل یه رستوران بمونی چون غذاش حلال نیس و این که کل شهر رو زیر رو کنی که تازه یه رستوران حلال پیدا کنی(وچقد ذوق کردیم وقتی رسیدیم پاریس یا لندن و دیدیم وای!!!چقد رستوران حلال این جا هست!یه خدا مسلمون های پاریس و لندن توی بهشت زندگی میکنن)ولی بقیه ی کشور ها که نسبتا توش ایرانی کمتر هست واویلاس...من میدونم چه جوریه چشم غره های مامانت یه خاطر موهات٬چه قد سخته که دنبال گوشت حلال بدوی و دیسکو که مثلا نمیری هیچ(حالا نه که من میخوام برم دیسکو)تازه مامانت اینا دستتو بگیرن و مثلا عید مبعث و غدیر٬برین نماز خونه یا مسجد سفارت ایران که به یاد ایران و مسجداش یه کم بو جوراب بکشیم!(حالا تو ایران که هستیم مگه چقد میریم مسجد٬یا آدمیزاد٬مگه تو چقد عاشق ایرانی که اونجا به یاد ایران میری سفارت ایران!)

این که فقط میشه خیال بافی کرد...من باید یه شوهر کنم که اصلا مذهبی نباشه.من نمیتونم اینطوری زندگی کنم...

-توی نقدهای بیوتن خوندم که خود رضا امیر خانی یه سال رفته آمریکا برای نوشتن این کتابه.خداییش میخوام بدونم لاس وگاس و قمار خونه و دیسکو ریسکو هم رفته یا نه که اینقد قشنگ توصیف کرده جوشو!

در همين رابطه :
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (1-10)
آن‌چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (11)
آن‌چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (12)
آن‌چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (13)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (14)
آن‌چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (15)
آن‌چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (16)
آن‌چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند(17)
آن‌چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (18)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (19)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (20)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (21)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (22)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (23)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (24)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (25)
ن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (26)
ن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (27)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (28)

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٠٩٦٥
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.