تاريخ انتشار : ١٥:١١ ٨/٥/١٣٨٨

آن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (19)
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر پانزده مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن سيصد و نود نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
========================================
414
...:...
http://zahraafshar.wordpress.com/2008/07/
زهرا افشار-تير 88
بی و تن تموم شد و واضح و مبرهن گشت که همون کارپه دیم!! پس حتی می تونین آخرای کتابو ببندین تا تصور ( همون توهم ) تون در مورد مطالعه یکی از بهترین کتاب های روز نابود نشه.ه

حالا این 360 بدون $$$ چطور پیش خواهد رفت؟!!ه
دچار وسواس در خوندن شدم! هر خط ” بی وتن” رو دو بار می خونم بلکه دیرتر تموم شه. امشب تموم می شه. هیچ عجله ای برای فهمیدن آخرش ندارم چون می دونم قرار نیست اتفاق خاصی بیفته. امیرخانی این طوریه. باید در لحظه از نثرش لذت برد. اگه بخوای تند تند تمومش کنی تا از کل داستان کیفور شی اشتباه کردی. برای کل داستان همیشه وقت هست. کارپه دیم!ه
می ترسم تا مدت ها، دیگه کتاب کارپه دیمی ای به دستم نرسه! همیشه تا مدتی بعد از خوندن یک کتاب خوب دچار وسواس کتابی می شم! تا چند وقت هر کتابی راضیم نمی کنه. البته فکر نکنم خیلی نابغه باشم. همه همین طورن خب!ه
$$$
معمولا هروقت فیلمی با ساختار زمانی غیر خطی (درست گفتم؟؟!!) می بینم با خودم می گم چه کار سختی! باید خیلی کار کنم تا بتونم یک فیلم نامه خوبِ این جوری بنویسم. اما وقتی بی وتن می خوندم ( منِ او هم تا حدی همین طور بود) با خودم می گفتم چه کار غیر ممکنی! احتمالا اگه خودمو بکشمم نمی تونم این طوری بنویسم. واین جوریه که یک سوال لاینحل تو ذهنم وول می خوره: امیرخانی چطوری می نویسه؟؟!! ه
$$$
لازمه بگم بعضی جاها چقدر با ارمیا هم ذات پنداری کردم؟! خدا همه رو عاقبت به خیر کنه!ه
$$$
اینم یک جمله قصار از کتاب : زمان یعنی مرثیه زیستن…مرثیه هایی که می گذرند و تکرار نمی شوند…ه
$$$
آلبالا لیل والا!!!ه

$$$
این $$$ نمونه ای عینی از تاثیرپذیری افراطی از مطالعه است: بی وتن نوشته رضاامیرخانی

========================================
413
پايان قصه: تخته‌سياه
http://takhteseeiah.parsiblog.com/1064535.htm
مجتبي حكيمي-تير 88

«بيوتن» از رضا اميرخاني، سومين کتاب است. نويسنده­ي داستان معروف و زيباي «منِ او». کتاب را نشر علم در 480 صفحه منتشر کرده است و حاصل سفر نويسنده به ايالات متحده است. نثر کتاب قوي است اما با ديد يک­سويه­ي نويسنده مخالفم. ارزش گذاري يک جامعه بر اساس خوب يا بد بودن چند نفر محدود که تنها در اطراف ما هستند و يا شخصيت­هاي داستان ما شده­اند، به نظرم درست نيست. نبايد فراموش کنيم که رمان بخشي از تاريخ است و سال­ها بعد اين کتاب­ها، نشان دهنده­ي ديدگاه ما به دنيا خواهند بود.

اما يکي ديگر از حُسن­هاي کتاب اين است که نويسنده، باور نداشتن مفاهيمي چون مدرنيته و جامعه­ي مدني را فرياد مي­زند و در صدد پوشاندن عقيده­ي خود نيست. با اين­که با نظر آقاي اميرخاني مخالفم، اما با اين­که در کتاب خود به صورت يک روشن­فکر معتقد به ليبراليسم و اهل کافه و گپ رفتار کنيم و بنويسيم، اما در دنياي واقعي مواضع ديگري بگيريم، بيشتر مخالفم. چرا که به نظرم کمي دورويي است و نان به نرخ روز خوردن.
========================================
412
بيداري: سيلورمن
http://bivatan88.blogfa.com/post-12.aspx
الهه-تير 88
تو همیشه این شکلی هستی؟یعنی همیشه اسمتSilverman هست ؟

تو (هر هفته کلاه گیس و بلوز و شلوار جین و کفش ساق بلند ریباک)ت رو اسپری می زنی؟

(هر روز یه اسپری 4دلاری)به صورت و دستهات می زنی؟

تو برای چی یا یک چهارم دلار( GOD bless you) می گی ؟

داری آبروی از دست رفته ات رو جمع می کنی؟

یا درویش مصطفی کتابت رو داده بخونی؟

(یه سیلور کوارتر به یک سیلور من زندگی می بخشد)؟

یه سیلور کوارتر از خدایی تو کم نمی کنه اما به من بنده زندگی می بخشه.

خدا!

سیلور بارونم کن !

...

پ.ن:عبارات داخل پرانتز در کتاب بیوتن ذکر شده است.

========================================
411
همشهري‌آنلاين: ديدارم از مناطق جنگي خاطره شد
http://hamshahrionline.ir/News/?id=90107
بهناز ضرابي‌زاده-تير 88
بهناز ضرابي‌زاده، به دليل مشغله‌هايش فقط صبح‌هاي زود مي‌نويسد، بعدازظهر‌ها كتاب مي‌خواند و بقيه روز با كار و خانواده‌اش مشغول است و اين روزها بجز تفريح در گرگان، كتاب «بي‌وطن» رضا امير خاني را هم مي‌خواند.
========================================
410
ايبنا: آرمان‌گريزي برخي نويسندگان ناشي از انحرافات فكري غرب است
http://www.ibna.ir/vdcaoeny.49ny615kk4.html
محمدرضا سرشار-تير88
گوينده «قصه ظهر جمعه» در پاسخ به سوالي مبني بر دلايل ياس و بي‌آرمان بودن برخي نويسندگان
 
مطرح كشور، اين‌گونه پاسخ داد: به اعتقاد من آرمان‌گريزي مربوط به برخي انحرافات فكري وارد شده از غرب و آغاز دوره پسا‌مدرن است. اساس پست‌مدرنيسم نفي كليه ارزش‌ها و يقين‌هاي فكري است. 

نويسنده كتاب «قصه‌هاي حيوانات» با بيان اينكه ما هنوز دوره مدرنيسم را نيز به درستي درك نكرده‌ايم، توضيح داد: آنچه سبب بوجود آمدن پسامدرنيسم در غرب شده، مدرنيسم بوده و مدرنيسم حامل يك سري جزميت‌ها در ايدئولوژي غرب بوده كه پسا‌مدرنيسم واكنشي افراطي عليه آن است. در حالي كه ما هنوز مدرنيسم را هم تجربه نكرده‌ايم. 

اين عضو انجمن قلم ايران افزود: البته برخي هم در اثر بي‌اعتقادي به اديان، دچار ياس و آرمان‌گريزي مي‌شوند و اين‌ها جرياناتي است كه غالبا از نوعي مد فكري نشآت مي‌گيرد.
 
سرشار تصريح كرد: اين‌گونه نويسندگان بايد در مباني فكري خودشان تجديد‌نظر كنند. چرا كه احتمالا پسامدرنيسم را هم به درستي درنيافته‌اند و فقط طوطي‌وار آن را به كار مي‌گيرند.
========================================
409
ايكنا: ادبيات داعيه‌دار ادب نمي‌تواند در برابر ادب انسان در مقابل خداوند و كلام خداوند بي‌موضع باشد
http://www.iqna.ir/fa/news_detail.php?ProdID=429713
احمد شاكري-تير 88
«بيو‌تن» نوشته «رضا اميرخانی» كتابی است كه نويسنده در آن بر پايه تجربه غنی از موضوع، به تقابل سنت و مدرنيسم می‌پردازد و با تأويل‌گرايی و روايت شخصی از يك واقعيت اجتماعی، مخاطب را با خود همراه می‌كند.
شاكری گفت: هيأت داوران پس از بررسی اين آثار هفت محور را در جمع‌بندی نهايی مدنظر قرار داد كه طبق آن سرانجام هيچ اثری شايسته دريافت عنوان برگزيده نشد. غايت ادبيات مضمون است. ادبيات بدون مضمون، ادبيات پوچی است كه نمی‌تواند غايت عملی انسان خداجو باشد. اين غايت بر محمل شرع و سرسپردگی تعليمات شرعی صورت می‌گيرد. ادبياتی كه داعيه‌دار ادب است، نمی‌تواند نسبت به ادب انسان در برابر خداوند و كلام او بی‌موضع و بی‌اطلاع باشد.
========================================
408
روزنامه‌ي جام جم: هيات پنج‌نفره‌اي بدون كتاب تقديري
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1896512
...-تير 88
در خبرهاي اعلام شده به نقل از جواد محقق كه اين روزها به دبير حرفه اي چندين جشنواره و جايزه تبديل شده است گفته شده است كه در بخش داستان 3 كتاب «شماس شامي» نوشته مجيد قيصري، «آواي نهنگ» اثر احمد بيگدلي و «بيوتن» رضا اميرخاني به مرحله نهايي راه يافته اند كه هيچ يك امتياز لازم را براي برگزيده يا تقدير شدن به دست نياوردند. هيات داوران 5 نفره اين جايزه اعلام نكرده است كه براي برگزيده (و يا حتي تقدير شدن) در اين جايزه هر كتابي چه شاخص هايي بايد داشته باشد تا به چشم آيد و نامش اعلام شود.
    
    در ميان كتاب هاي اعلام شده كه به مرحله نهايي رسيده اند كتاب هايي وجود دارند كه چندين بار در سال گذشته تجديد چاپ شده اند و بحث هاي مفصل و جدي را در فضاي ادبيات و نقد ادبي كشور باعث شده اند. هر 3 نويسنده اي نيز كه آثارشان حتي شايسته تقدير شناخته نشدند، درجوايز ادبي ديگر كشور حائز جوايز متعدد شده اند و آثارشان مورد استقبال جامعه ادبي قرار گرفته است اما سوال اينجاست كه چرا جايزه قلم زرين از اعلام نام يكي از آنها حتي به عنوان تقدير شده خودداري كرده است.
    
    جالب توجه اين است كه انجمن قلم ايران به عنوان تشكل برگزاركننده اين جايزه، هويت و فعاليت خود را در سال هاي اخير به فعاليت داستان نويسان مديون بوده است و اغلب مديران آن داستان نويس بوده اند و اين تشكل حتي يك اثر داستاني را در طول سال قابل تقدير شدن نمي داند.
    
    هيات داوران 5 نفره بخش داستان درحالي نتوانسته اند به يك نام دست يابند كه همكارانشان در بخش شعر به جاي يك كتاب 2 كتاب را به صورت مشترك برگزيده اعلام كرده اند و جالب اين است كه هيات داوران بخش شعر تنها 2 نفر بوده اند.

========================================
407
خبرگزاري فارس: شاعران قلم زرين را از داستان‌نويسان ربودند
http://www1.farsnews.com/newstext.php?nn=8804130375
...-تير 88
داوران ششمين جايزه ادبي «قلم زرين» در بخش داستان، احمد شاكري، راضيه تجار، فيروز زنوزي جلالي، حسين فتاحي و محمدعلي گوديني بودند.
در اين بخش سه كتاب «شماس شامي» نوشته مجيد قيصري، «آواي نهنگ» اثر احمد بيگدلي و «بيوتن» اثر رضا اميرخاني به مرحله نهايي راه يافتند كه در نهايت هيچ اثري امتياز لازم را براي برگزيده يا تقدير شدن كسب نكرد.

========================================
406
دست‌نوشته‌هاي يك كج و معوج: ...
http://jornalism.pib.ir/226948/
كج و معوج-تير 88
جنون کتاب دا را نخوانده وبا تمام ذوق وشوقی که قرار بود در تابستان نصیبم شود کادو کردم وبه دوستم که کتاب دا می خواست وداشت از دانشگاه فارغ التحصیل می شد با تمام علاقه ام به او هدیه دادم. شاید جنون دا را بشود فعلا با کتاب بیوتن امیرخانی وکوری وبینایی ژوزه ساراماگو اطفا کرد.
========================================
405
عدالتخواهي: بيوتن اميرخاني و ايران براي همه ايرانيان
http://www.edalatkhahi.ir/004770.shtml#more
...-تير 88
صفحه 205و206

آرمی می گوید:

 تو به خاطر من از ایران بیرون نیامدی

ارمی می گوید:

-          فقط به خاطر تو نبود...

-          اوضاع سیاسی عوض شده بود...

-          دل‌م نمی خواست ایران را تحمل کنم... دوره‌ی اول هنوز جوان‌تر بودم و سرم باد جنگ داشت...

-          همین جنگ است مکه شما را این‌جور غیر اجتماعی بار آورده است، رفتارهای نادرست و آنرمال اجتماعی در یگ جامعه بدوی!

-          تو هم می خواهی از جامعه مدنی حرف بزنی؟

-          آره! از سیویل سوسایتی!(civil society) تنها حرف حسابی که مسئولان ایران بعد از جنگ گفتند... به جای شعارهای قبلی که همه‌اش صحبت از مرگ بود و شیطان بزرگ و ...

-          شیطان بزرگ وقتی می گویی یعنی سلطه میل های شخصی. یعنی مکانیزمی که یادمان بدهد دنبال میل های شخصی باشیم... مرگ بر آمریکا یعنی مرگ بر این مکانیزم.

-          من هم قبول دارم این مرگ بر آمریکا را. منتها وقتی می گویی مرگ بر آمریکا ستون های ادارات تهران هم شروع می کند به لرزیدن.

-          امریکا مصداق نیست، مفهوم است.

-          صد در صدموافق‌م. اگر آمریکا را در این کانتکست نگاه کنی، یعنی یک فرهنگ ببینی‌ش نه یک اسم، آن وقت می بینی در مرگ بر امریکا گفتن، داری مرگ بر ادارات ایرانی هم می گویی... شعار باید نرم باشد، نه تند!

-          شاید... اما از آن طرف من از روزی که شعار"ایران برای همه ایرانیان" را شنیدم فهمیدم که این مملکت دیگر جای زنده‌گی نیست. فهمیدم که باید کند. هر وقت از این شعارهای دهن پرکن و ابسترکت(abstract) تو دهن سیاست‌مدارها می‌افتد، باید بفهمیم که قرار است یک اتفاق بدی بیافتد.

-          بدبینی توست. این یک شعار درست است. شعار اول جامعه‌ی دموکراتیک. عین همین شعار را امریکایی‌ها هم داشته‌اند...امریکا فور امریکن‌ز(America for Americans!)


========================================
404
دل‌نوشته‌هاي صدرايي: آلبالا ليل والا
http://sadraschool.blogfa.com/post-%2023.aspx
سيدعليرضا نوري-تير 88
فقط می خواستم به خودم و شاید شمایی که این وبلاگ رو داری میخونی بگم یا شاید یادآوری کنم که:
«اَلبـلاءُ لِلــوِلا»
«بلا و سختی برای (در اثر) دوستی است»
همین.
ولی دلم نمیاد ننویسم که وقتی این جمله یادم میوفته، احساس میکنم هیچ مشکلی و هیچ بلایی دیگه سخت و غیرقابل تحمل نیست...چون همه اش در اثر دوست داشتنـه. نه فقط دوست داشتن خالی بلکه قدم گذاشتن در راهی که هدف، دوست داشتنی هست برای ما. یا انجام کاری که دوستش داریم، پس اگه واقعا دوستش داشته باشیم، اون سختی که جزءش هست برامون سخت نخواهد بود! پیش خودم فکر می کنم که حالا که فلان هدف رو انتخاب کردی باید سختی کنارش رو هم بپذیری ... چون هدف رو دوست دارم پس سختی اش هم برام سخت نمیشه! ... میگم چون این کار رو دوست داری و انجامش دادی پس سختی اش رو هم باید دوست داشته باشی! نه اینکه فقط تحملش کنی بلکه با عشق و علاقه تحملش کنی!
و عکسش هم صادقه اگه نمیتونی سختی اش رو بپذیری پس هدف و کاری که انجام دادی یا میخوای بدی رو دوست نداشتی!
منظورم دوستی معمولی نیست ها، دوستی اساسی، عشق، علاقه کامل و هر چیزی که بتونه «ولاء» و معنی کنه.
پ.ن1: در مورد عنوان چیزی نمیگم، «بیوتن»خوان ها خبر دارند!
پ.ن2: نظر ... آی نفسکش نظر می طلیبم ... نظر!
پ.ن3: اگه میخواید به جمع بیوتن خوان ها بپیوندید، سری به کتاب فروشی بزنید و بگید کتاب «بیوتن - نوشته رضا امیرخانی» رو میخوام البته باید حدود پنج شش هزار تومن از جیب مبارک پرداخت کنید!

========================================
403
وكيل جوان: تصوير وكيل در...
http://vakilejavan.blogfa.com/post-75.aspx
كارگزاري-تير 88
چشمم به کتاب «کافه پیانو»، برای خرید و خواندن آن چندان میلی در خود احساس نمی‌کردم. این در حالی بود که کتاب مزبور جزو پرفروشترین کتاب‌های داستان داخلی بود و رقابت تنگاتنگی را با کتاب «بیوتن» رضا امیرخانی داشت که آن هم جزو پرفروش‌ترین‌ها بود.
========================================
402
عقيق: بيوتن
http://ofoghedarya.persianblog.ir/post/147
آشنا-تير 88
...مناره اگر روح نداشته باشد، علم کفر است، آقا سهراب!

او باید این چیزها را یاد من بدهد.من دست بالا می توانم همان چبزهایی را یادش بدهم که توی نمایشگاه ها با خط خوش جلو جلو وکیل و وزیر می گذاریم." مناره یک سازه بتونی است به ارتفاع سیصد متر که توسط قالب های لغزنده ساخته می شود.در طراحی قالب ها سعی شده است که از همان ابتدا نقش اسلیمی کاشی های نما روی کار در بیاید تا موقع نصب مشکلی پیش نیاید.الان در نیمه های کار هستیم.کار تحت نظر دو شرکت سوئدی و فرانسوی پیش می رود.از آن جایی که  ستون دین ، نماز است، و نماز در مسجد مستحب است، و مسجد را با مناره هایش می شناسند، مناره ستون شهر است و اگر نبود شاید آسمان آلوده ی تهران گرومب روی خلق الله می افتاد، این مناره می تواند نمادی از یک شهر اسلامی..."

========================================
401
من خودم خدا: تخليه هيجانات احتمالي آني
http://mankhodamkhodam.blogfa.com/post-64.aspx
من خودم شايد-تير 88
رضا امیر خانی عزیز از شما هم ممنون ارمیا، امروز یه حس نوستالوژیک بهم داد، پرتم کرد تو اون روزا...
========================================
400
آيه‌هاي زميني: حافظ خلوت‌نشين را در شراب انداختي
http://maryambaanooo.blogfa.com/post-24.aspx
مريم غلامي-تير 88

دا را كه مي خواندم، يا قبلترش بيوتن را، فكرش را نمي كردم به اين زودي ها و در دوره ي ما هم خط كشي هايي پديدار شود و ما مجبور باشيم ميان خيل درهم ريخته شده ي موافقان و معاندان، از اسلام و انقلاب دفاع كنيم. حالا اين كه من نه رويش را دارم، نه روحيه اش و نه خيلي چيزهاي ديگرش را... بماند. اما آرامش و قانونمداري و شوراي نگهبان اش به كنار... من هلاك اين قيام كردنم، هلاك اين غربال شدن ها! بگذار اين روزگار ولرم يك حركتي از خودش نشان بدهد! سطح پايينش جنبشي عليه روزمرگي هاست... سطح عالي اش هم كه در سرسپردگي و بندگي اوست...

خدا كند راه را اشتباه نيامده باشم و نروم زين پس.

========================================
399
گفتم‌گفت: درباره‌ي ميدان‌ها و بازي‌ها
http://www.goftamgoft.com/note.php?item_id=558
فرهاد جعفري-خرداد 88
یکی از مهم‌ترین نکاتی که وقتِ «بازی شرافتمندانه» می‌بایست رعایت کنید این است که «زمین‌های بازی» را از یکدیگر تشخیص بدهید و متمایز کنید.

«بازی کافه‌پیانو ـ بی‌وتن» یک بازی بین «دو قبیله» بود. «قبیله‌ی خودی‌ها» و «قبیله‌ی غیرخودی‌ها». که اساساً آغاز شد چون یکی از «خودی‌ها»، حتا قبل از آنکه وقتِ بازی و مسابقه تمام شود، یعنی وقتی هنوز یک نیمه هم تمام نشده بود؛ خودش را برنده اعلام کرد. یعنی هنوز در نیمه های بازی بودیم که اعلام کرد کتابش «پرفروش‌ترین کتاب سال ادبیات داستانی» بوده.

فی‌نفسه و به‌خودی‌خود؛ این مهم نبود که کتاب کی بیشتر بفروشد، کتاب کی کمتر. اما اهمیت پیدا می‌کرد وقتی که فروش هر یک از این دوکتاب، به ملاکی برای تشخیص این نکته بدل می‌شد که «کدام نگره، طرفداران بیشتری دارد؟». آن نگره‌ای که «حاکمان / خودی‌ها» از آن پشتیبانی می‌کنند یا آن نگره‌ای که «محکومان / غیرخودی‌ها»؟!

پس باید وارد بازی می‌شدم و می‌گفتم که: «اولاً تا همین‌لحظه‌ هم کافه‌پیانو برده است. ثانیاً بگذاریم بازی تمام شود و سال به آخر برسد و بعد برنده را ببینیم و اعلام کنیم که کیست!».

به آن خانم خبرنگار گفتم:
«بازی انتخابات دهم» اما یک «بازی ملی»ست. بازی «تیم راست» با مثلاً «تیم چپ» است. چقدر باید آدم کوچکی باشم که چون در یک بازی به‌مراتب کوچکتر (که در حوزه‌ی دیگری هم واقع شده) کسی از آن قبیله مرتکب خطایی در حق من شده است؛ من در این بازی بزرگ‌تر کنار چپ‌ها قرار بگیرم؟! آن‌هم چپ‌هایی که کم پیمان‌شکنی نکرده‌اند با مردمان و کم که خرشان از پل گذشته، جفا نکرده‌اند به حقوق این مردم!

========================================
398
موج نو: نقد كتاب بيوتن
moojnoubloge.mihanblog.com/post/42
كيان زماني-خرداد 88

کتاب بیوتن آخرین اثر رضا امیرخانی با شروعی خوب و قوی آغاز می شود. حضور ارمیا در فرودگاه جی اف کی و ممانعت از عبور وی از گیت ورودی و... این حس را در خواننده تقویت می کند که تا پایان داستان با مسائلی مواجه می شویم که دارای چند بعد و چند لایه هستند. ویژگی خاصی که در کتاب بیوتن دیده می شود اینست که ظاهر و باطن اتفاقات کمتر فدای یکدیگر شده اند و هر دو به عنوان یک اصل انکار ناپذیر به حساب می آیند. کتاب بیوتن را می توان به خوبی با کتاب من او مقایسه کرد. فضای حاکم بر داستان من او یک فضای کاملا سنتی است و بالعکس در بیوتن با فضایی کاملا مدرن و به قولی ۰ و یکی مواجه هستیم. نمونه بارز این وجه اشتراک را در تبدیل هفت کور به سیلورمن های پیشرفته شاهد هستیم. در این کتاب بارها شاهد این جمله هستیم که: امریکا کشور فرصت های طلایی است. کشوری که در حقیقت زبان تمام مردم را به یک زبان صفر و یکی تبدیل کرده است و در این جامعه، ارمیا به سان یک ویروس عمل می کند. البته ارمیا هر کسی نیست. کسی است که هر جوری که لباس بپوشد و هر جایی که راه برود عبدا.. بودنش معلوم است. همانطور که در ادامه می بینیم از این استفاده چند بعدی و لایه دار از کلمات مانند لغت عبدا.. در بالا که هم نوعی بنده خدا بودنش و هم اصطلاح کوچه بازاری این لغت را به ذهن نزدیک می کند به وفور دیده می شود که نیازی به اشاره به آن نیست. اینکه رضا امیرخانی دارای ضریب هوشی بالایی است نباید شک کرد!! اما شروع این کتاب و زنگ هشداری که در گیت ورودی روشن می شود ناخودآگاه مخاطب را یاد جمله مشهور همینگوی می اندازند که زنگ ها یا ناقوس ها برای که به صدا در می آیند؟ اما در ادامه شاهد هستیم که نویسنده ارمیا را یک شورشی معرفی می کند:( بدان که تو را امروز بر امت ها مبعوث کردیم تا از ریشه برکنی و منهدم سازی....

اما آیا واقعا ارمیا که انگاری نسبی نزدیک به افرادی مانند حاج کاظم در فیلم آژانس شیشه ای دارد واقعا به همان معنا شورشی است؟ در ادامه می بینیم که علت سفر به امریکا و توزیع کننده گوشت در دیار غربت شدن آن هم برای کسی که مهندس است و... نباید به خاطر عشقی باشد که اصلا در وجود و عدم وجود آن هزاران بحث است و اینکه آیا آرمیتا یک زن فوق العاده است که باعث تبعید ارمیا به امریکا شود. در داستان به وضوح مشاهده می شود که اینطورنیست و عشق آرمیتا صرفا یک بهانه جدی است و از همینجا می توان به نویسنده نقدهایی را وارد کرد. گاهی در طول این داستان می بینیم که ارمیا نسبت به برخی تجلی های مذموم فرهنگ غرب شخصیتی کم تاثیر و منفعل دارد و دیگر خبری از شورش های حاج کاظمی نیست. ارمیا یک بازمانده جنگ با روان پریشی های خاص این افراد است که از گاورمنت ها و پشت خطی ها و کسانی که خود را وارث جنگ می دانند و فضای موجود به شدت گریزان است. به خوبی مشاهده میشود که ارمیا بر عیه خودش شورش کرده است و به همین خاطر اگر در برابر رفتارها و نمودهای غربی  و افرادی مثل خشی موضع منفعلانه ای دارد زیاد نمی توان به او خرده گرفت. مشخص است که ارمیا تنها راه مانده برای خویش را تبعید به سخت ترین جای دنیا می داند و زندگی در بطن کثافات. چه زمانی و چه مکانی و...

اشاره مستقیم به اینکه ارمیا می خواهد همانند امام حسین در نحری از خون و بالقطع الوتین و بی وتن و بیوطن بمیرد کمی غیر قابل تصور است. زیرا در این صورت فقط باید به یک روی سکه عاشورا نگریست و آن هم فقط صحنه هایی مربوط به کشته شدن امام حسن در دایره ای از زشتی ها و پلیدی هاست. مرگی که قرار نیست هیچ گونه پیامدی داشته باشد که اینهمه نیاز به تبعید و سخت گیری نیست!! ضمن آنکه باید اذعان داشت که ارمیا تا حدود زیادی دچار خود زنی است(حضور در دیسکو ریسکو یا بازی قمار در سفر به لاس وگاس) و این برای کسی که می خواهد از راه حسینی پیش برود صحیح نیست. در داستان مطرح است که ارمیا به این اعتقاد رسیده که ماهی باید قلاب را بخواهد تا صید اتفاق بیفتد و این تفکر قبل از دیدن آرمیتا و حضور در امریکا شکل گرفته است و اصولا حضور در امریکا به هیچ عنوان در ارمیا تغییری به وجود نمی آورد. و باز این سوال پیش می آید که چرا آرمیتا در این بازی درگیر است و چرا باید بی خبر فدای این راه نه چندان حسینی شود!!؟

در ادامه می بینیم که ارمیا واقعا شورشی است ولی نه مانند حاج کاظم. نه یک شورشی مخرب که قصد تغییر چیزی را داشته باشد. زیرا آنقدر قدرتمند نیست. و بارها می بینیم که جمله( باید با آرمیتا صحبت کنم) موید همین امر است. شاید پول ریختن در پارکومتر ها به نوعی اوج شورش ارمیایی است. یا اینکه به دنبال سوزی برود و یا حتی اینکه در دادگاه به سوالات پاسخگو نباشد.

اما این کتاب از جنبه ای دیگر نیز قابل اعتناست و آنکه هرگز در ادبیات ما اینقدر شگفت آور به موضوع تسلط و بت شدن پول بر جامعه انسان ها اشاره نشده است. شاید از این باب کمی  یادآور نوشته های تولستوی( یک انسان چقدر زمین می خواهد باشد) و حتی نوشته های داستایوفسکی. اما بالاخره از این باب در ادبیات ما بی نظیر است. ضمن آنکه تسلط به زیان عربی و قرآن نیز باعث شده تا گروهی از لغات فرهنگ شرقی که ریشه های اعتقادی دارد در داستان دیده شود. اما نقد های کوچک دیگری هم وارد است: اینکه چرا باید کسی مانند حاج مهدی در داستان باشد و آیا حضور وی که کاملا بی اثر هم هست فقط برای پایان بندی کار نیست؟ یا حضور شخصیت هایی مانند سوزی که خوانش آنها در خود ارمیا به وضوح دیده می شود؟ اما با وجود تفاوت فاحش سنت و مدرنیته در دو کتاب من او و بیوتن چرا باید سهراب با درجات بالایی به درویش مصطفی شباهت داشته باشد و آیا نباید همانند تفاوت ایجاد شده بین هفت کور و سیلورمن در سهراب نیز تغییراتی شکل می گرفت؟

در نهایت باید اذعان داشت در طبقه بندی کار از آنجایی که مشهود است در نوشته فرم از محتوا پبروی می کند نمی توان فضای کلاسیک یا مدرن را به صورت قاطع به آن نسبت داد. اما هنوز جای این سوال باقیست که ارمیایی که این اندازه زلال و صاف است چگونه برای رسیدن به فهم(البلا للولا) آن هم کسی که صفین ها را رد کرده است  حاضر است آرمیتا ها را قربانی راه خود نماید. مگر نه اینکه خود نویسنده بارها تاکید می کند که(بنده شناس دیگری است). راهی که هیچ ارزش ماندگاری از خود به جای نمی گذارد. راهی که اصلا کربلایی نیست.

اما در نهایت این موضوع که بعد از مدت ها شاهد یک نویسنده قدرتمند در فضای سست و ضعیف ادبیات داستانی خود هستیم که صاحب سبک نیز هست، نوید روزهای خوشی را به ما می دهد و از همین حالا منتظر نوشته بعدی امیرخانی خواهیم بود که گویا قرار است در لبنان نوشته شود. اشاره می کنم که این نظریات شخصی حقیر است و حال هر کس به نوبه و وسعت اندیشه خویش برداشتی خواهد داشت و معیار ، ذهن و عقل مخاطب است



========================================
397
تابناك: نظر بينندگان تابناك در مورد مناظره‌ها
http://tabnak.ir/fa/pages/?cid=50840
افشين احمدپور-خرداد 88
در جاي ديگري نيز در سخناني عجيب در مورد ماشين ليموزين بيان فرموده ايد که اين " ماشين‌هاي سياه" براي ايجاد جو ارعاب در ميان مردم آمريکا است.اولاً مگر شما نام ليموزين را نشنيده ايد که به آن ماشين سياه مي‌گوييد و ثانيا ًمگر مسوولين مملکتي در ايران با "جوانان گوجه‌اي مدل 48 " اين طرف و آن طرف مي‌روند که حالا ليموزين ماشين ارعاب لقب بگيرد. من اگر چه "بيوتن" را رماني فاقد ارزش ادبي چه به لحاظ صورت و چه به لحاظ محتوا مي‌دانم اما به شما توصيه مي‌کنم که اگر اهل سينما نيستيد دست کم اين رمان را که از طرف يکي از همفکران شما به نگارش در آمده است بخوانيد تا بدانيد که شهروندان عادي هم در آمريکا با پرداخت پنجاه دلار مي‌توانند يک ليموزين کرايه نمايند. بيان چنين جملاتي از سوي شما اگر از سوي منتقدانتان حمل بر عوام فريبي نشود يقينا ً حمل بر ناآگاهي خواهد شد.
========================================
396
بيوتن: البلاءللولاء
http://bivattan.persianblog.ir/post/2/
من حسام-خرداد 88

شاید این همون چیزی هست که سر من اومد تا این وبلاگ رو بعد از خوندن و تموم کردن کتاب زیبای بیوتن بزنم و سر دوستان رو درد بیارم.

نوشته های زیبای رضا امیر خانی....یکی از یکی بهتر و زیباتر ....اونقدر زیبا که به پیشنهاد یه دوست خیلی عزیز و محترم ..شروع به خوندن نوشته های امیرخانی کردم....و توی یه ماه ..3 تا کتابشو ( به ترتیب : ارمیا ، داستان سیستان و بیوتن ) تموم کردم و الان هم من او رو تا وسطاش رسیدم...

جای تقدیر داره از اون دوست خوبم.....ولی حیف که مطمئنم اجازه نمیدن که آدرس وبلاگ ایشونو اینجا بنویسم....

ایشالا توی نوشته های بعدیم...زندگی روزمره یه بیوتن رو مینویسم....

نه اون شخص خیلی دور نیست..حدود 29 سالی هست که با همیم....همون که هر روز توی آینه میبینمش .....

مدتیه که بیوتن شدم....درسته که به غرب و غرب غرب نرفتم ...اما از شرق هستم و از پایتخت دلها به پایتخت وطنم اومدم....

شاید دلیل شیدایی من از خوندن این کتاب...حس قرابتی بود که با ارمیا معمر داشتم....نه در بلاد خارجه ...بلکه در وطن بیوتنم..

 ========================================

395
زندوني(هم‌چنين جمهوريت): دولت نهم و كارنامه‌ي خالي از ادبيات
http://zendooni.mihanblog.com/post/8762
علي شروقي-خرداد 88
در دولت نهم تنها نویسندگان مستقل با مشكل مجوز روبه رو نبودند.در فهرست آنها كه كتابشان با چنین مشكلی در این سالها روبه رو بوده نام نویسندگان اصولگرایی چون جواد جزینی و رضا امیرخانی هم به چشم می خورد.امیرخانی در سال هفتاد هشتاد و هفت «بی وتن» را منتشر كرد.این رمان در ابتدا از وزارت ارشاد مجوز نگرفت و كار به دستور مستقیم شخص وزیر ارشاد كشیدو وزیر دستور داد كتاب را منتشر كنند.
========================================
394
دل آرام: دلم بر شاخه‌ي ياد تو پيچيد
http://wave.blogsky.com/1388/03/21/post-1520/
mb- خرداد 88
مدام این روزها زمزمه ام شده است که : و اذا النجوم انکدرت..

 

عین همین را..
جوری که -وحشی و حرامی- دوره ام کرده باشند
و تک و تنها باشم
مثل مولا..
به قطع الوتین »
رضا امیرخانی
پ.ن : من بر آنم که سکوت مریم از انجیل و تورات آسمانی تر بود..
و یاد گرفته ام که ..ان الله یدافع عن الذین آمنوا..
«من از خود خدا..اینجوری اش را خواسته بودم.
من برای شما..برای تنفری که روز به روز در آن ورزیده تر می شوید
هیچ آیه ای محکم تر از سکوت... نخواهم آورد.
لنا اعمالنا و لکم اعمالکم..

 

========================================
393
صبح...: ما زنده‌گي مي‌كنيم كه بميريم
http://www.sarir209.com/archives/2009/06/uoe_oeuoeuu_uu.html
...-خرداد 88

- تا حالا ديده ايد كسي سر ِ قبرش بنشيند و حرف بزند؟ من سر ِ قبر ِ خودم نشسته ام ها.
- چه قدر مرگ، به تر نيست از زنده گي حرف بزنيم؟!
- دور و بر ِ‌ ما كسي ظهور كرد كه فاصله ي ميان ِ زنده گي و مرگ را برداشت ... اين فاصله فقط يك آن نفس نكشيدن بود ... او به ما ياد داد كه اين فاصله خيلي زياد نيست.
- در آمريكا خيلي ها مي گويند كه آقاي خميني فقط به شما ياد داد كه بميريد، زنده گي را يادتان نداد. تا نوبت ِ‌ زنده گي رسيد، خودش مرد ...
- راست مي گويي. ما زنده گي مي كنيم كه بميريم خيلي ها مي ميرند كه زنده گي كنند ... *

*. «‌بي و تن ِ رضا اميرخاني
========================================
392
و وجدك ضالا... فهدي: بيوتن رضا اميرخاني
http://asheghanenoor.persianblog.ir/post/535/
...-خرداد 88

بالاخره در یک ماراتن 2-3 روزه، این بیوتن امیرخانی را دادیم پایین! راحت هم پایین رفت! البته به زور پپسی دایت اشکازیان!
اولا بگویم، این کتاب که می بینی، همینجوری نگاهش نکن! رسید از دست "محبوبی" به دستم! و خلاصه جلدش و اینها، "حال" داشت!
بار اول که کتاب را دست گرفتم، بیست صفحه اولش، یاد زور زدنهای خودم انداخت مرا، وقتی که قصه نمی آید و هی می خواهی کلمه بچینی و نمی گیرد. همین خاطره بد، حالمان را گرفت و کتاب توفیق خوانده شدن نیافت!
لیکن بعد از چند ماه، دو روز پیش که نیاز به یک "حواس بر"! داشتیم که فکرمان را به کل ببرد در دنیای دیگری، مثل هدیه الهی آمد جلوی چشممان و خوب هم کار کرد.
در ادامه آنچه را که باید الان بگویم در مورد کتاب وگرنه به قول آن سارای ناب، خواهم ترکید را آورده ام! :)

-----------------------------------

این امیرخانی، رسما دیوانه است! من یا باید در اوج عاشقی باشم، یا دیوانگی، یا چیزی به رگ زده باشم تا بتوانم یک صفحه اینطوری بنویسم. او چطور 480 صفحه را یه ضرب با یک روح، کشیده است بنویسد با این سبک و سیاق؟

از ارمیای "بیوتن" خوشم نمی آید. از ارمیای اولش هم آنقدر خوشم نمی آمد. (اصلا چه معنی می دهد نویسنده شخصیت هایش را "بازیافت" کند؟!) از هیچکدام از ارمیاها خوشم نمی آید. ارمیا مال این دنیا نیست. وصله ناجور است. بعد هم چه اصراری دارد زندگی این دنیایی بکند؟! زن بگیرد و کار کند و برود یه کاره آمریکا و نیویورک زندگی کند! و همه اش هم افسردگی و افسردگی و افسردگی.
حالا درست است که یک دبه کامل اشک ازمان گرفت ها! اما چقدر آخر افسردگی و سیاهی دنیا؟ خدا اینقدر این دنیا را زیبا و لطیف آفریده است که اینطور همیشه افسرده و بی میل باشیم؟ نمی دانم. شاید آنها که رسته از دنیا اند، باید اینطور باشند. شاید مهر دنیا چشمان ما را پر کرده است. با یک رفیق نزدیک هم همین بساط را داشتیم. گریه های سر نماز صبح و مغرب و عشای او را من نمی فهمیدم. و لابد او هم دنیا دوستی های مرا نمی فهمید!
از ارمیا خوشم نمی آید. مومن که اینقدر آیینه دق نیست که! امامان و پیامبر را که دیده ایم و شنیده ایم.
از کسی که برای این دنیا زیادی است و بار سنگینی این دنیاست، خوشم نمی آید. گروه خونش به گروه خونم نمی خورد اصلا! آدم یا باید در این دنیا باشد و دل بدهد و زندگی اش را بکند، یا برود در غار و آنقدر اشک و زاری کند که خدا جانش را بگیرد و ببرد.
می گویی حالا اگر خدا جانش را نگرفت آنوقت تکلیفش چیست؟ باید بیاید زندگی بکند با کام تلخ دیگر. نه؟ می گویم، آن دیگر مشکل خودش است. ولی من از زندگی زهرماری خوشم نمی آید. زن می گیرد دست به زنش نمی زند یعنی چه؟ همه اش توی توهمات جبهه سیر کردن یعنی چه؟ همه اش توی کفن ات خوابیدن یعنی چه؟ خوب زن گرفته ای، بهش دست بزن حداقل، آدم نرمال! می گوید، تو چه می دانی؟ شاید امیرخانی از ترس ممیزی ارشاد اینجاهای روابط زوج تازه را درز گرفته است! می گویم، بابا، این کتاب که آخر رو کم کنی ممیزی ارشاد بود! هرچه کثافت کاری دیده و ندیده آمریکا بود را یادمان داد! کلی امیدوار شدیم به چاپ مسایل غیر پاستوریزه در ایران! - البته یادت باشد! فکر نکنم اگر روح اصولگرایی نداشته باشد، امیدی باشد ها!
-اصلا آدم سالم با زن یا مردی که دوستش دارد، می تواند چند ماه در یک خانه زندگی کند نامحرم؟ اصلا می شود؟ - می بینم که شدی اینهایی که می شینند از اول تا آخر فیلم، دروغهایش را در می آورند و می خواهی خفه شان کنی که بابا، می دانیم فیلم است، بشین ببین، پاشو برو خانه ات! نمی خواد دروغ بیرون بکشی برای ما. خودمان عقل هم داریم؛ منتهی می خواهیم یک ساعت و نیم، جنازه اش را تعطیل کنیم، اگر اجازه بفرمایید!

از ارمیا خوشم نمی آید. شاید باید آدم دل از دنیا کنده و آماده مرگ همین جوری باشد. نمی دانم. آخر هم نفهمیدم. نه این را فهمیدم، نه امکان گریه هر شب و صبح رفیق ام را. که چطور می شود کسی همه نمازهایش گریه کند! بابا دل نازک! متعالی!
از ارمیا خوشم نمی آید، شاید چون کل وجودش دهن کجی می کند به بخش شیطانی وجودم که از دنیا می خواهد "لذت" ببرد. و شاید یک شکری هم از لای لبانش پرید بیرون، وسط کیف و حالش یک وقت که از خجالت خدا هم درآمده باشد!
ولی خداییش، ما مومن با نور بالا هم دیده ایم که دارد با خوشی و شادی زندگی اش را می کند و اینقدر هم زندگی را به کام خودش و اطرافیانش تلخ نمی کند. نمی دانم. آخرش هم نفهمیدیم مومن چگونه باید باشد... (آهان! لابد جوابش را خودش از "ره بر" اش می دهد که "مومن در هیچ قالبی نمی گنجد!")

راستی این امیرخانی چقدر خرج سفرهایش شد تا لاس وگاس، و نیویورک گردی و دیسکو گردی و ... اش؟ می گفت برایش همه قصه هایمان را تعریف می کردیم! مثل خشی هم نبودیم گدا بازی دربیاوریم چارج اش کنیم!

بعد هم چرا این مجنون پر شور ما، یک بار سعی نکرد پی راننده تاکسی زرد را بگیرد و حاج مهدی را پیدا کند تا از زور بی صحبتی و تنهایی، نرود در جنگل خدا، تا گوزن برش رحم بیاورد و به لیسی گرم نوازشش کند؟

راستی، یکی نبود آبرو داری کند به این امیرخانی بگوید، این خبرها اینجا نیست که یک سنت دو سنت شان را مردم بشمارند؟ حواست جمع باشد بیخود آبرو نبری حاجی! طرف مینیمم حقوق ساعتی 10 دلار را می گیرد، آنوقت می رود یک کافی می خرد 3 دلار و حتی می رود کیف برند نیم می خرد 300 دلار! کجای کاری داداش؟! فکر می کنی این مردم اینقدر عقلشان را به کار می اندازند حساب و کتاب یک دلار دو دلار را بکنند؟! نه حاجی! عشق و حال را عشق است! کار می کنی که لذت اش را ببری. ما هم همینطور زندگی می کنیم. بقیه هم! این قصه های تیپ خشی هم مال نسل قبل از ما بود که با تومان ایرانی آمده بود آمریکا و هی ضرب و تقسیم می کرد ببیند این یه بسته نان می ارزد به تومان یا نه! سیستم آمریکایی جماعت این نیست! ما هم که قبلتر از اینکه آمریکایی خالص بشویم، عادت خرج کردن اینها را اداپت کرده بودیم!

اما باید حتما از این امیرخانی بپرسم، چطور توانست بدون مسکر و مخدر و روانگردان، 480 صفحه را اینطور یک دست با تم عاشقی دیوانگی بنویسد...

----------------------------

اینها که گفته شد، در حد توان یک شب نخوابیده بودند!
وگرنه عین این بچه های ۶ ساله عقده ای!، باید دروغهای دیگر فیلم را هم رو می کرد، که نیویورک یک سنترال پارک عریض و طویل دارد که آسمان اش هم پهن است و پر ستاره! لازم نیست تا مرز تنسی رانندگی کنی بروی دو تا دار و درخت ببینی!
و باقی گیرهای سوزن عقل، به صفحه قصه بیوتن.
لیکن، بهانه جویی را که کنار بگذاریم!، غیر از ارمیا، پردازش دیگر شخصیت های داستان، بسیار عالی بود. مخصوصا آن عرب خرپول مردم خر کن و میاندار و ... هرچند انفعال دایمی دو شخصیت اصلی قصه جا به جا توی ذوق می زد. راستی این ماجرای حلال و حرام شدن گوشت را هم خوب آمده بود! قصه همیشگی است! خدا می داند چقدر گوشت حرام خورده ایم به خیالمان که حلال است! ان شاء الله!
به علاوه اینکه شخصیت های رندم، وسط فکر شخصیتی دیگر، هنگامی که حضور نداشتند، حرف می زدند هم جالب بود. این بیشتر قصه را به نوع مدرن داستان نویسی نزدیک می کرد، که در آن شخصیت ها آزاد و رها اند و آنان اند که نویسنده را هدایت می کنند و نویسنده عروسک گردان (به طرز ضایع) واضح شخصیت ها و حوادث نیست. و اما حضور خود نویسنده در دیالوگهای داستان هم کاری بود غریب که اگر نمی کرد، حرفهایی که نمی شد ریختش در کاسه هیچ کدام از شخصیتها، حتی سهراب!، می ماند در حنجره نویسنده و خدای نکرده علتی حاصل می شد! و اما شخصیت خشی! این مدلی اش را ایران دیده بودم. "مسخ!". و امیرخانی خوب دین و معنویات را انداخته بود دست خشی و بیل مسخ! که نشان دهد وقتی معنا و روح را از حیات خالی کنی، چه سیرکی می شود کل پیکره این زندگی ما! اما چرا باز اینقدر شخصیت پردازی دو قطبی؟ خوب-بد؟ سیاه-سفید؟ خوب است نویسندگان ما و فیلمسازان ما و همه ما اصلا، عادت کنیم که با عینک بی رنگ مردم را ببینیم که "خاکستری" اند.

پی نوشت دو: من ِ جوجه را چه به نقد کتاب امیرخانی؟! به هرحال می کنیم! حرف بیخود و غیرتخصصی پرانی هم، بخشی از عادات ایرانی ماست خُب!

========================================
391
موج چهارم: جهنم بي‌هويتي
http://www.moje4.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=1164:1388-03-07-08-16-44&catid=52:1387-09-12-19-49-33&Itemid=74
مهدي بهرامي-خرداد 88

در این کشور پهناور گربه ایی شکل، کمتر نویسنده ایی می توانید بیابید که رمانی چند بعدی بنویسد که علاوه بر حفظ خوانندگان قبلی اش، خوانندگان جدیدی را نیز مشتاق قلمش کند.  دفاع مقدّس، مذهب، اجتماع و غرب ستیزی را می توان ابعاد متفاوت رمانی به شمار آورد که در یک تلاش هفت ساله نویسنده ای سی و هشت ساله، در 480  صفحه در مقابل خوانندگان قد عَلَم می کنند.

 کربلای پنج و خیابان پنجم منهتن آمریکا، بهشت زهرا و کلوب های رقص شبانه، اعزام به جبهه با قطار و رفتن با لموزین به لاس وگاس و... همگی تضادهایی هستند که شاید تا حدودی توانسته اند ما را با فضای بهشت و جهنم آشنا کنند.

سهراب:« که حتی عراقی ها هم پشت سرش نماز می خوانند و با لُنگ شوفری بیشتر حال می کند تا چپیه»

خشی:« فردی که نماینده دین آمریکایی است و قبله آمالش لاس وگاس »

آرمیتا:« که گویی ارمیایِ در آیینه تانیث است »

جانی:« پسرک سیاهی که هنوز هم در اعماق دلش از کتاب مقدّس آمریکا چیزی می درخشد »

سوزی:« زنی که سعی می کند هُنر تَنش را بفروشد نه تنش را »

رضا لبنانی:« که در ینگه دنیا هم دست از سر ایران و امام خمینی (ره) بر نمی دارد »

دختران مراکشی:« که هر آن سودای گوشت حلال را دارند »

میان دار:« که خودش هم نمی داند زندگی در کدام ور آب بهتر است »

بیلی:« همان رفیقِ خشی و یدک کش پلورالیسم دینی »

 آقای گاورمنت، جیسن (جاسم)، پلیس های وظیفه شناس آمریکا، راننده تراک، حاج عبدالغنی، ممیزیِ ارشاد، فرمانده مهدی، عکاسان ژاپنی، زنک فالگیر چادر به کمر و... از کسانی هستند که رضا امیر خانی را برای بی وطن کردن «ارمیا» یش یاری می کنند. مجروحِ جنگی ای که با پیش زمینه عشق، به مکانی سفر می کند که در مِطار دُوَلی اش «سرزمین فرصت ها» می خوانندش و هر کسی کار خودش را می کند حتّی سیلوِرمَن هایش.

همه کسانی که تا پایان سال 1386 با شخصیت «ارمیا» در داستان «ارمیا» آشنا شده بودند، با شنیدن این جمله که شخصیت اصلیِ رمان جدید رضا امیر خانی، این بار هم شخصِ شخیصِ ارمیاست و می خواهد در آمریکا نقش محوّله اش را بازی کند؛ از تعجب شاخ در آوردند. ارمیایی که در 14 خرداد سال 1368 در زیر دست و پای عاشقان خمینی له شده بود کجا و سرزمین فرصت ها کجا؟ مگر می شود؟

امیر خانی که حالا دیگر بازی کردن با کلمات فارسی و عربی و انگلیسی برایش راحت تر از بازی کردن با سرنوشتِ شخصیت های یک رمان شده و سعی می کند در عین پایبند بودن به ارزش ها و آرمان ها به سمت شعار زدگی در نوشته هایش نرود، در نمایشگاه کتاب سال 1387 رمانی را به یاری نشر «علمی»، تقدیم به دوست دارانش و خوانندگان ایرانی کرد که به زعم خیلی ها ارزشش را داشت که هفت سال از عمر شریفش را برای آن بگذارد و دست کم شش بار به خاطر آن به جهنّم سفر کند.

این کلمه «جهنّم» تعبیر بنده نیست. واژه ای است که خود امیرخانی (در یک مصاحبه) از آن برای  تصویر سازی ایالت متحده استفاده کرده. به اعتقاد او هنگامی که توانستی از بهشتی به نام جبهه سخن برانی که در آن رزمندگانش حتی در این اواخر دلشان نمی آمد که از ترس پایان جنگ، به عراقی ها تیر بزنند و بکشندشان و تمامشان کنند؛ باید در کنارش جهنّمی را تصویر کنی که در عین بی دسته بودن وطنش (وتن)، حتی نتوانی در آن آسمان بالای سرت را ببینی و همواره در حالت شک باقی بمانی. این جهنّم در رمان «بیوتن» همان «آمریکا» است.

 شما هم اگر می خواهید کمی با بی هویتیِ برخی از ساکنان آن ورِ آب آشنا شوید و صد البته از ادامه زندگی ارمیا در ایالات متحده؛ بد نیست بعد از خواندن داستان «ارمیا» سری هم به «بیوتن» بزنید. پیشنهاد می کنم جملات سهراب را که در نفرت متراکم فضای این داستان؛ نقش سِنتِرِ تضادها را بازی می کند؛ آب طلا بگیرید و گوشه ذهنتان بچسبانید تا کمی خاک بخورد. شاید با خاکش بتوان در این برهوت بی فرهنگی، تیمّمی کرد. شاید.. .  


در همين رابطه :
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (1-10)
آن‌چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (11)
آن‌چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (12)
آن‌چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (13)
آن چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (14)
آن‌چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (15)
آن‌چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (16)
آن‌چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند(17)
آن‌چه در وب راجع به بيوتن نوشته‌اند (18)

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٢٠٤٣
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.