جهت سهولت دسترسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظهی 60 نظر قبلي به لينكهاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=======================================
80
انجمن ادبی راوی ایلام: کباب ترکی با طعم کتاب
http://revayatgaran.blogfa.com/post-201.aspx
سرنایه-اردیبهشت91
دیگر کتابهای پر فروش نمایشگاه براساس شنیده ها ی این سو و آن سو عبارت بودند از :
«مفاتیح الحیات» آیتالله جوادیآملی ،«الهینامه» نوشته آیتالله حسنزادهآملی ،...«سه گزارش كوتاه درباره نوید و نگار» از مصطفی مستور ،«چراغها را من خاموش میکنم» از زویا پیرزاد ،«قیدار» از امیرخانی ( براساس شنیده ها اين كتاب امیرخانی آنقدر پرفروش بوده كه ناشر را در همین ایام نمایشگاه ناگزیر به تجدید چاپ كرده بود.)
=======================================
79
مهمانی کتاب خوار ها: کتاب(10)
http://ketabkhar7.blogfa.com/post-37.aspx
کتابخوار-اردیبهشت91
«قیدار» رو تموم کردم و همون طور که قول داده بودم نظرم رو دربارش براتون می نویسم:...
درباره ی شباهت زیاد کتاب به« من او» ی خود آقای امیر خانی که در پست پیش گفته بودم ، بعد از صحبت هایی که با یک سری از دوستان کردیم متفق القول به همین نتیجه رسیدیم . که البته این شباهت بی مزه در نیومده و به جرات می توان گفت ، «قیدار» حرکت رو به جلویی برای داستان نویسی فارسی و به خصوص برای خود آقای امیر خانی است .
برسیم سر خود «قیدار»، که داستانه قیداره.«.....اما سر سلسله ی نسل سوم ، قیدار نبی ، فرزند اسماعیل نبی،فرزند زاده ی ابوالانبیاء ، ابراهیم نبی است ؛ که خود ، صفتش "مدارا" ی با مردمان بود و پدر پدران سلسله ی خاتم انبیاست...»
قیدار گاراژ دار لوتی ای که دست خیلی ها رو می گیره،دست خیلی ها رم پس می زنه.جلوی پای بعضی به هر زحمتی شده بلند می شه ، ولی گاهی دستش رو می کشه عقب تا با بعضی دیگر دست نده ...قیدار که همیشه بهترین تصمیم رو می گیره ،تصمیم اول .....
قیدار قصه قیداره که از گنده نامی به گند نامی می رسه و از گند نامی به گمنامی . اما «قیدار» رو باید خوند . اینو خطاب به بعضی از دوستانم می گم که بار ها بهم گفتن داستان فارسی نمی خونن . یه چند ساعتم هوراکی موراکامی و پل استر و ژوزه ساراماگو و... رو کنار بزارین و یه کتاب فارسی بخونین . یه کتاب فارسی به زبان اصلی ...
=======================================
78
برای او که نمی شناسمش: مرد ...
http://hamparseh-abiha.persianblog.ir/post/115
هم پرسه-اردیبهشت91
... کاش پیش حضرت حق، اسم نداشتیم، اما مرد بودیم ... طوبا للغرباء!
---------
اینها حرف هایی که "سید گلپا" می زند. بعد از رفتن "قیدار" ...
"قیدار" شاید به زیبایی "بیوتن" نباشد، اما باز برایت نوستالوژی آدم هایی را زنده می کند که جایشان بسیار خالی است در این زمانه قحط رجل ..
=======================================
77
عبوربایدکرد: رگــــــ
http://fchaghajerdi.persianblog.ir/post/143
فــــ ـــ ــآئـ ـــ ـــ ز هــ ــ ــ-اردیبهشت91
سر می گذارم روی دااار ِ قیدار...چشم ها را ک می بندم گیجگاهم تیر می کشد...ارتعاشات دارد.
با خودم به هم زدم. بگو با اهمیت ِ تو چه کنم..
=======================================
76
...: نترس از بدنام شدن! (کتاب نوشت)
http://www.lafkadi0.blogsky.com/1391/02/24/post-1673/
بهانه-اردیبهشت91
گُنده نامی قدم اول است...از گُنده نامی به گَنده نامی رسیدن ، قدم بعدی بود...قدمِ آخر ، گُم نامی است!
=======================================
75
پژوهشگرانه: برای قیدار و برای رضا امیرخانی
http://hassan-research.persianblog.ir/post/45
حسن بهشتی وایقانی-اردیبهشت91
فکر نمی کردم کتاب قیدار امیرخانی این طور باشد. کاملا مرا به فضای من او برگرداند. کتابی که با آن گریه کردم و گاهی خندیدم. قیدار برای من به اندازه من او ارزشمند شد. و شیرینتر از همه ارجاعات نویسنده در قیدار به من او جالب است. این ارجاعات یادآور ارجاع بیوتن به ارمیاست و بیش از آن. این کتاب مرا حداقل چنان احساساتی کرد که می توانستم تا دقایقی گریه کنم. در کل کتاب ارزشمندی است و شایسته تقدیر.
اما ارتباط داستان های رضا امیرخانی با ارتباطات در روش تحقیق مردم نگاری است. هم در کتاب من او و هم در کتاب قیدار تحقیق مردم نگاری و مستندنگاری شدیدی انجام گرفته است. چیزی که می تواند برای متخصصان ارتباطات الگوی خوبی باشد.
=======================================
74
نوشتم نوشتی نوشت: پنجگانه
http://paeizekochak.blogfa.com/post-627.aspx
انوشه میر مجلسی-اردیبهشت91
دو - کتاب تازه رضا امیرخانی را از نشر افق خریدم. "قیدار" از همان روزی که خریدمش همه جا با من آمده است. گفتن جزئیات به گمانم لزومی نداشته باشد٬ مهم این است که خواستم غیرمستقیم شما را دعوت کنم به خواندنش. قیدار ِ رضا امیرخانی را بخوانید! این هم تبلیغ مستقیم!
=======================================
73
فرمانده گردان کمیل:خوشا گم نامان!
http://hasanrezvankhah.blogfa.com/post-120.aspx
کمیل رضوانخواه-اردیبهشت91
- فرمود: خوش نامی قدم اول است ... از خوش نامی به بدنامی رسیدن، قدم بعدی بود ... قدم آخر، گم نامی است ... طوبا للغربا! ... خوشا گم نامان! (قیدار، ص۲۸۷)
***
"قیدار" امیرخانی را امروز تمام کردم. ممنون رضای عزیز.
=======================================
72
خدایا دستم به آسمانت نمیرسد: پای آدم تکخطا میایستم...
http://lover-allah.persianblog.ir/post/164
...-اردیبهشت91
آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد،
مطمئنتر است از آدمی که تابهحال پاش نلغزیده...
این حرف سنگین است...
خودم هم میدانم.
خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آکبند درآمد،
فلزش معلوم میشود، اما فلز خطاکرده رو است،
روشن است...
مثل این کف دست، کج و معوج خطش پیداست.
از آدم بیخطا میترسم، اما پای آدم تکخطا میایستم...
=======================================
71
عینکی: واقعا دارم می روم؟
http://eynaki.persianblog.ir/1391/2/
مائده-اردیبهشت91
انگار گوش شیطان کر داریم می رویم عمره مفرده!
دوستان حلال بفرمایند و دعا کنند که این بار چیزی بفهمیم!...
پ.ن: اضطرابی پنهان دارم. نگرانم نفهمم چه گونه می گذرد. دلم بدجوری میخواهد "قیدار" امیرخانی رو با خودم ببرم.
یک. قیدار امیرخانی را گرفتم و فصل اولش تا همین الان تموم شده.تا همین جایش را هم حتی توصیه می کنم.
...
=======================================
70
پنجره: مصاحبه با استاد ابوالفضل زرویی نصرآباد
http://www.panjerehweekly.ir/1391/2/16/PanjerehWeekly/133/Page/72/
...-اردیبهشت91
عمران صلاحی؟
نجیب.
رضا امیرخانی؟
نازنین و محجوب.
سیدعلی میرفتاح؟
دوست. همنشین سالهای سخت.
=======================================
69
کورسو: لذتی که زیر پوستت بدود...
http://manaftab.blogfa.com/post-486.aspx
انار-اردیبهشت91
اگر اینجا بخواهم اصل جمله را بنویسم ،وقتی رضا امیرخانی می آید و سرچ می کند "قیدار"، ناگزیر اینجا را پیدا می کند،و بعد توی سایتش می گذارد جزو پرونده های تلمبار "آنچه در وب راجع به قیدار نوشته اند..."
من که نگذاشتم اصل جمله را . ولی حالا که پر قیدار را آتش زده ایم و رضا امیرخانی را فراخوانده ایم، بگذار یک سلامی عرض کنیم:
سلام رضای امیرخانی! راستش اصل قضیه این بود که قیدارت شد هدیه ی روز زن برای من. ممنونم از تو و قلمت. همین
=======================================
68
نیلوفرانه: خواندنی، خوردنی
http://niloomg.blogfa.com/post-274.aspx
نیلوفر-اردیبهشت91
خیلی وقت بود که یک کتاب، این قدر مزه نداده بود. اصلا خیلی وقت بود داستان، نخوردهبودم! خوب که فکرمیکنم میبینم تعدادِ داستانهایی که در عمرم، کامل و تا انتها خواندهام چندان نیست «حوزهی علاقهمندیام در ادبیات، داستان نیست و سخت با تخیّلِ داستانگونه همراه میشوم» اما قبلترها هم نوشته بودم که به طورِ کلّی، در خواندنِ کتاب و شنیدنِ موسیقی و دیدنِ فیلم، بیحوصله و بیرحمم و کمترشده که از ابتدا تا انتها واژه به واژه، موتیف به موتیف و پلان به پلان خوانده، شنیده و دیدهباشم.
کتاب و موسیقی و فیلم برایم، حکمِ یک خوردنی را دارد، انگار کن یک سیب؛ اوّل باید در دست بگیرم و خوب نگاهشکنم؛ مبادا کرمو باشد، کثیف باشد، زشت باشد. با آن حسِّ بساوایی وحشتناکم، حدود و ثغورش، بافتش، جنسش را لمس کنم. با حسِّ بویاییِ وحشتناکترم، ببویمش، عطرش را استشمامکنم و اگر چشمم را گرفت، آهسته در دهان بگذارم و مزمزهاش کنم. به این مرحله که رسید، یعنی معارفه و مغازله انجام شده و حالا با من و دنیای درونِ من، محرم است؛ میتوانم آن را بِجَوَم، بچشم و با لذّت، بخورم...
البته میدانی، بعضیها فقط لذّتِ خوردن را به تو هدیه میدهند، لذّتِ چشیدنِ مزه و طعمِ جدید، دیدنِ رنگِ جدید، درکِ احساسِ جدید، ذوقِ کشفِ جدید... اما برخی آنقدر با تو در میآمیزند، در تو حل و هضممیشوند، با تو یکی میشوند که به قولِ مولوی «نانی»ست که «جان» میشود و به قولِ حافظ، همان شرابِ تلخ و رطلِ گرانیست که در ایّامِ غمناکی، پناه و پناهگاهست...
خیلی وقت بود یک داستان، این قدر مزه نداده بود، واژههایش این قدر محرم نبودند، با آدمهایش، اینقدر خوش نبودم...
یک صفحه به آغازِ داستان، نوشتهشدهاست:
( آنچه در این کتاب از اطعمه و اشربه و امکنه و ازمنه آمدهاست، همه زائیدهی ذهنِ نویسنده است...از آقاتختی تا قیدار، هیچکدام از بطنِ عالمِ واقع زائیده نشدهاند و نخواهندشد!)*
زیرش، ریز و مورچهوار نوشتهام:
لاجرعه و یکنفس، آنچه در این کتاب، از اطعمه و اشربه و امکنه و ازمنه آمده است را خواندم، با ولع خوردم، نوشیدم... از آقاتختی تا قیدارت را باور کردم، همراهشان خندیدم، گریهکردم.... و البته فکرمیکنم که هم زائیده شدهاند و هم میشوند...
همانطور که خودت سفارشکردی، اگر روزیروزگاری، قیدارِگمنامی دیدم، تمامقد از جا بلندمیشوم و دست به سینه، میگذارم تا در افق دور شود...
جناب، چهخوب که نوشتن را دریغ نمیکنید!
=======================================
67
بننار: یادداشتی بر یک کتاب – دوم
http://ben-naar.blogfa.com/post/64
...-اردیبهشت91
جلدِ کتاب متناسب با مفهوم داستان و تا حدودی زیبا طراحی شدهاست، اما جنسِ آن اصلا چنگی به دل نمیزند. (افق باید در انتخابِ متریالش تجدید نظر کند!)
داستان از اولین سفرِ گاراژداری به نام قیدار با همسرش شهلا آغاز، و با تصادف و جراحتِ شهلا و شرحِ حال قیدار پس از تصادف و توصیف اطرافیان او و ماجرای ساختِ باغِ قلهک پیش میرود ...
سبکِ نویسنده همان سبک آشنای امیرخانی در رمانهای قبل و به خصوص منِ اوست. فصل اول را بنا به پیشفرضم از قلم امیرخانی با اشتیاق به پایان رساندم؛ اما با کند شدنِ ریتم داستان، روند به پایان رسیدن کتاب هم کندتر شد. داستان، بیش از آنکه هیجانِ فراز و نشیبِ نقطهی اوج داشته باشد، سرشار از گفتوگوهایی با لحن جذاب در ماجرایی یکدست، و رندیها و لطایفیست که خواندنشان گاهی با اشک یا لبخند همراه میشود.
برداشتِ شخصی من این است که شباهتِ گاهگاهِ شخصیتهای «قیدار» به داستانهای قدیمِ امیرخانی، شاید نشانهی این باشد که ذهنِ نویسنده (یا خواننده؟!) هنوز از فضای «بیوتن» و «منِ او » دور نیست. البته این شباهت بهعنوانِ نقطهی قوت یا ضعفِ داستان مطرح نیست؛ بلکه گاهی یادآوری ماجرای ارمیا و فتاح را ناگزیر میکند. مثلاً سیدِ گلپا، ناخودآگاه درویش مصطفای باطندارِ محلهی علیِ فتاح را به یاد میآورد... یا پشتِ محلهی آشیخ هادیِ قیدار، افطاریِ امپایراستیتِ بیوتن را ...یا حال قیدارِ خیس از آبِ جو و آبجو، حالِ ارمیا وقتِ شنیدنِ صدای جرینگِ سکهها را... یا نگاهِ قیدار به کلبعنتری و جاگستری، نگاهِ آرمیتا و ارمیا را به ژوری و پلیس نیویورک و نگاهِ فتاحها را به پاسبان عرتیِ... حتا گمنامیِ آخر قیدار، به نوعیِ بوی سرنوشتِ ارمیا و فتاح را دارد. و اتفاقا در میانِ همین یادآوریها ظاهر شدنِ علیِ فتاح در داستان، بسیار دلچسب است.
وجهِ دیگر داستان، وصفِ سیدگلپاست. توصیفِ اخلاق و کراماتِ او - اگرچه بسیار زیبا -، به دلیلِ اینکه گاهی خیلی «رو» و «پررنگ» آورده شده، خوب به قصه نچسبیده است (مثل ماجرایِ دختر مینیژوپ پوشیده یا طولانی نشدنِ نمازجماعت). به خصوص اگر خواننده «آخرین تیرِ ترکشِ خداوند» را در رثایِ آیهالله سید علی آقا هاشمی گلپایگانی (ره) خوانده باشد.
یکی دیگر از نچسبیدههای داستان از نظر من، شنیدنِ تشبیهِ لنگرپاسید به کمونِ آرمانی از زبانِ استاد است! تصورِ ساختِ اتوپیایی به نام لنگرپاسید که قرار است ملجاء آدمهای سیاه و سفیدِ دنیا باشد و بنایش هم روی پایهی علم و جای پای روحانیت بالا میرود، قبل از اظهارِ فضلِ استاد، با اشارات ظریفِ نویسنده آرامآرام در خواننده ایجاد شده است. به همین خاطر خواندنِ عینِ همین تعبیرِ در یک جملهی کلیشهای، ذوق خواننده را نسبت به درکِ خودش از اشارهی نویسنده به کللی از بین میبرد.
...
اما جدا از تمامِ این نکاتِ ریز و درشت، روح داستان نمایشِ تصویرِ زیبایی از گمشدههای روزگار ما مثلِ خصلتهای مردانگی، اعتمادِ مردمانِ یک روزگار به مقدسات و سعهی صدر دربرابر نافهمیها و نامردیهاست. در عینِ اینکه کرامات اخلاقیِ سیدباطندار یا اعتقادات عمیق و پایبندی بیشرطِ قیدار به اصول مروت، از آنها افرادی خشک و مقدسنما نمیسازد.
این ویژگی نوشتههای رضا امیرخانیست که خوبیهای انسانها را هربار از قابی متفاوت به خوانندهاش نشان میدهد. اتفاقی که در ادبیات داستانی روزبهروز کمیابتر میشود. اگر - به قولِ سید گلپا - سرسلسله ی نانواها حضرت هابیل باشد و نسبِ سلمانی هم برسد به حضرت جبرئیل(ع) و سلسلهی قصاب و سلاخ برسد به حضرت ابراهیم خلیل(ع) و سلسلهی گاراژداری به محمد امین(ص)، محضری امیرخانی ادامهی موفقِ سلسلهی ادریس نبی(ع) است که اولین کسی که قلم به دست گرفت و با آن خط نوشت او بود... در واقع در دفترِ عالم، تجارتِ فتاحِ منِ او و رهبریِ رهبر داستانِ سیستان و قصابی و رانندگیِ ارمیای بیوتن در نیویورک و گاراژداریِ قیدار و زندگیِ مردم جانستان و نویسندگیِ امیرخانی همه از جنسِ یک حسابند، که به قولِ قیدار :« همهی حساب عالم همان جوانمردی است»
مخاطبِ کتاب شاید تمامِ افرادِ علاقهمند به داستان باشند، اما از نظر من مخاطبِ خاص کتاب افرادی هستند که بتوانند «بیمهی جون» را همان بارِ اول، به درستی «بیمهی جـُون» بخوانند!
قسمتی از داستان:
مرسدس میتازد و جلو میرود ... شهلا میگوید:« امروز که عقدکنانمان بود هم خندیدیم، هم گریه کردیم...»
قیدار میگوید: « هم گریه کردیم، هم خندیدیم. هم مهمان شدیم، هم مهمان کردیم. هم به عدل زدیم سرتنگ را و هم به ظلم زدیم آهو را»
شهلا میخندد : «زندگی یعنی همین دیگر ... امروز مثلِ همهی زندگی بود ... امروز دیگر چه چیز کم داریم؟»
قیدار چیزی نمیگوید و به مرگ میاندیشد که همیشه کسریِ زندگیست ...
=======================================
66
جام جم: مردم براي خريد چه كتابهايي دست بهجيب شدند
http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100811763172
سینا علیمحمدی-اردیبهشت91
شر افق هم در حوزه ادبیات داستانی امسال حسابی با دست پر به نمایشگاه آمده و برگ برنده انتشارات افق چاپ كتاب تازه رضا امیرخانی با نام «قیدار» است.
اين كتاب امیرخانی آنقدر پرفروش بوده كه ناشر را در همین ایام نمایشگاه ناگزیر به تجدید چاپ كرده است.
كتاب تازه امیرخانی 9000 تومان قیمت دارد و به گفته خودش قیدار را باید یك رمان شخصیت دانست.
داستان درباره مردی است كه بشدت دوست دارد ادامهدهنده سلسله خود باشد و به عبارت دیگر نیاز دارد كه بشدت خودش باشد و فضای رمان، دوره پوست انداختن تهران و حركت آن به سمت یك كلانشهر امروزی است؛ ضمن اینكه داستان شخصیت این رمان اشارهای به زندگانی قیدار نبی(ع) هم دارد
=======================================
65
من غلام قمرم...: قـیـــــدار
http://dependency9.blogfa.com/post/150/%D9%82%D9%80%DB%8C%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D8%AF%D8%A7%D8%B1
مه تاب-اردیبهشت91
با صحنه صحنه ی فصل ِ «جدایی صفدر از قیدار» گریه کردم.. همان جا که قیدار فروریخت. همان جا که تار سبیل از کف دست صفدر مثل پر که نه مثل تیر رفت توی چشم قیدار. با همان نگاه ِ قیدار به انتهای خیابان امیریه که منتظر بود صفدر برگردد..
خواندن فصل ِ موتور وسپای فاق گلابی که تمام شد بلند شدم و هی بی هدف توی حیاط قدم زدم.. قدم زدم. قدم زدم.
بعدتر اما پیدا شدن سر و کله ی حاج علی فتاح جیغم را دراورد! حالم را خوش کرد.
=======================================
64
کافه فرزانگان: نمایشگاه کتاب
http://shall-gardan.blogfa.com/post/133
فاطمه-اردیبهشت91
بگذریم....
آخر سر به غرفه ی نشر افق رفتیم و کتاب قیدار نویسنده ی سمپادی عزیز آقای امیرخانی را تهیه کردیم.
=======================================
63
نحن سمپادیون: ...
http://sampadak.blogfa.com/post-189.aspx
رانا-اردیبهشت91
نمایشگاه کتاب نود و یک هم رفتیم؛کانه چهار پنج تا خر دو پا که همیشه ول ِ انقلابنُ لِک و لِک می کوبن میرن نمایشگاه کتاب.
چیـز خاصی هم نگرفتیم جُز امضـا و قیدار امیـرخانی.که اولـی تکمیل کننده ی لیست خز ترین کارای زندگیمون بود؛دومی هم چیزی که تا حالا ازش دستگیرم شده اینه که گوشه های جلدشُ نوار چسب نزنی رنگش میره،جنس جلدشم یه جوریه که سر کلاس سرتُ بذاری روش عرق می کنی.خوندن و نقد درونش هم بمونه بعد ِ امتحانات خرداد.کتابی که چهـار فصلشُ بخونی جذبت نکنه نمی ارزه به دَه شدن فیزیک.
+آقــا جهت راهنمایی یه قشر عظیمی میگم اینُ؛اون نقش و نگارای اول کتابتون ممکنه یکی از این دو مورد باشه:
-زیر سایه امیرالمومنین مستدام باشید.
-با فروتنی.
=======================================
62
خراسان: خانواده و رسالت هنر و ادبیات
http://www.khorasannews.com/PrintNews.aspx?type=9&year=0&month=0&day=0&id=6779
سیداحمد میرزاده-اردیبهشت91
ما در داستان نويسان انقلاب نويسندگان خوب و پرمخاطب کم نداريم. کارهاي محمد رضا سرشار، سيد مهدي شجاعي، رضا اميرخاني و... تيراژهاي خيلي خوبي دارند. يا در عرصه ادبيات دفاع مقدس رشد کيفي و کمي خيلي خوبي داشته ايم.
=======================================
61
فروشگاه هزارکتاب: قیدار!
1000ketab.com/story/41/2810
ستاره بلادی-اردیبهشت91
...راستی آقای نويسنده
شما اسمتان، يا اسم يکي از سر سلسلههاتان، يا شايد اسم يکی از سفيد و سياههای دور و اطرافتان قيدار نيست؟
جان شما، بيمهی کسی نيست؟...
این متن عینا در سایت ارمیا کار شده است.
در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشتهاند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند
|