В центре романа Резы Амир-Хани "Её я" - судьба тегеранской семьи Фаттах:дедушки, его сына и невестки, и их детей - Али и Марьям. Сюжет растягивается от времён династии Пехлеви (1933 г.) и вплоть до сегодняшних дней, фоном его служат исторические события и потрясения, через которые Иран прошёл в XX веке: шахские реформы, революция, война, попытки вестернизации и стремление людей отстоять свои самобытные традиции и образ жизни. Однако в фокусе рассмотрения автора - не столько политика и история, сколько сам человек, его противоречивый внутренний мир, его взросление и становление его личности, диалог с самим собой и с Богом, любовь и смерть. Повествование о жизни семьи сменяется погружением в субъективный мир мыслей главного героя, где время становится нелинейным, и текст наполняютвоспоминания, ассоциации, мысли, краски, чувства, запахи. Среди всего этого пёстрого калейдоскопа ярким пятном...
================================================================
1
روزنامه اطلاعات:يادداشت هاي پراکنده يك خبرنگار
http://www.ettelaat.com/new/index.asp?fname=2013\09\09-23\20-40-32.htm&storytitle=%ED%C7%CF%CF%C7%D4%CA%20%E5%C7%ED%20%81%D1%C7%98%E4%CF%E5%20%ED%DF%20%CE%C8%D1%E4%90%C7%D
امیرحسین انبارداران-مهر92
فتح روسيه توسط ادبيات ايراني
چشم و دل شما روشن!... ادبيات غني ايراني اين بار در قالب يکي از روش هاي نوين خود يعني رمان – آن هم رمان امروز – در عرصه ادبيات روسيه ميدان داري کرد و حالا مي توانيم بگوييم اگر روزي روزگاري اهالي مطالعه در کشور ما با خواندن آثار برجسته ادبيات روسي از ادبيات جهان لذت مي بردند، حالا كمي ورق برگشته و اهالي مطالعه در کشور روسيه – تو بخوان بلوک شرق سابق – بايستي با مطالعه رمان ايراني، از ادبيات جهان لذت ببرند.
ما به نمايندگي از طرف همه ملت فرهنگدوست ايران، قلم «رضا اميرخاني» را ميبوسيم که با رمان «من او»ي خود، چراغ ادبيات ما را در دل روسيه روشن کرد. اگر کاره اي بوديم، حتماً مراسمي در تجليل از او و اين کار ماندگارش برپا مي كرديم.
در مملکتي که برخي انحصار طلبان ادبيات، حتي سرفه کردن خودشان را با آب و تاب در بوق و کرنا مي کنند و حتي گاه در كمال خوشرويي(!) از شخصيت هاي برجسته کشورمان در معرفي خود سوء استفاده مي کنند؛ خيلي جاي شگفتي است که آب از آب تکان نمي خورد وقتي اولين رمان ايراني در مهد سابق بلوک شرق ترجمه و رونمايي مي شود. فكر بد نكنيم؛ شايد حواسشان نيست!
مظلوميت شهيدان گمنام
باور بفرماييد دل ما آتش گرفته از مظلوميت اين شهداي گمنام. بعضي از ما انگار يادمان رفته كه اگر اين دلاوران نبودند تا از ميهن دفاع کنند، زبانمان لال، ممکن بود الان ايران روي نقشه نباشد. يارو ايستاده بود جلو مدرسه امام خميني در فلکه جهاد قم و با اشاره به دفن شهداي گمنام مظلوم در آن مدرسه مي گفت: اينجا را هم قبرستان کردند!
کجاييم ما؟!....چه مي کنيم با فرهنگ خودمان؟!...اين شهيدان بودند که ما هستيم و الا ممکن بود الان مجبور باشيم اين يادداشت ها را عربي بنويسيم و بخوانيم.
حالا که حرف از مظلوميت شهداي گمنام به ميان آمد، بد نيست اين را هم از قول جمع کثيري از ايثارگران شهرستان ازنا، دلاوران دريادل تيپ 57 حضرت ابوالفضل(ع) بنويسيم که:«رئيس جديد و محترم بنيادشهيد و امور ايثارگران دولت تدبير و اميد! تو را به قداست اين شهيدان، يک فکر با تدبير و اميدوار کننده اي هم به حال مزار شهيدان گمنام شهرستان ازنا بفرما... جان شما زيبنده نيست که مزار شهداي گمنام ازنا همچنان غريبانه منتظر پول باشد براي آبرو گرفتن.»
===========================================================
2
قیصر مهرابی: کمی درباره بازگشت به ادبیات وطنی!
http://qmehrabi.com/1392/07/02/%DA%A9%D9%85%DB%8C-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88%D8%B7%D9%86%DB%8C/
...-مهر92
از کودکی با «کیهان بچه ها»ی مرحوم امیرحسین فردی بزرگ شدیم و همانجا هم داستانهای دنباله دار و کوتاهش را با علاقه میخواندیم. دنباله داستانهای کودکی هم بالطبع، رمانهای ایرانی عامه پسند و در پس آن هم رمانهای معروف جهانی بودند که اغلب نویسندگانی غیر ایرانی داشتند. ولی باز همه اینها به زبان فارسی خوانده میشد. ترجمه فوق العاده زیبای مرحوم احمد آرام از دن کیشوت را مثلا ... و دهها اثر دیگر.
قبولی دانشگاه و خواندن زبان روسی اما ما را از زبان فارسی کم کم جدا کرد و برد به سمت خواندن آثار چخوف و داستایفسکی و بولگاکف و دیگران به زبان روسی. بی گمان از بین تمام آنهایی که تاکنون خوانده ام، جنگ و صلح لف تالستوی چیز دیگری بوده. این نوشته اما درباره ادبیات روسیه نیست!
به واسطه ارتباط چند ساله مجازی ام با یکی از مترجمان خوب کشور روسیه که انصافا زبان فارسی را هم خوب می داند و خود وی نیز نویسنده است، دوباره پرت شدم وسط ادبیات ایران. البته ایندفعه ادبیات کاملا معاصر و نویسندگانی اغلب جوان یا در سن میانسالی.
راستش داستان از این قرار است:
دوست روس زبانم جناب آندریوشکین در ایمیلهایش به بنده هرچه از ادبیات معاصر ایران می پرسید (هرچند خود وی خوب آنرا حلاجی کرده بود) من پاسخی جز بی اطلاعی و یا کم اطلاعی نداشتم. بعد از مدتی نوعی از شرمندگی در من بوجود آمد که: ای دل غافل! آثار نوین ایران دارد به روسی ترجمه می شود و تو حتی نمیدانی که چه دارد ترجمه می شود؟؟! این شد که من بلافاصله دو-سه کتاب از رضا امیرخانی و سید مهدی شجاعی و چند نویسنده دیگر گرفتم و شروع کردم به خواندن. بگذارید اینطور بگویم، احساسم مثلا بعد از خواندن «من او» ی رضا امیرخانی چیزی شبیه بازگشت به خویشتن بود. نمیدانم، شاید زیادی در ادبیات روسیه غرق شده بودم و یا چیز دیگر ... اما بعد از ۱۵ سال من دوباره رمان ایرانی دستم گرفتم و انصافا چه لذتی داشت. البته در همین بین و به توصیه همین دوست فرهیخته روس، یکی-دو اثر پر فروش روسی هم خواندم، اما مرغ دل بهانه ادبیات وطنی میکند: حالا رمان ایرانی نخر، کی بخر.
خلاصه اینکه قصه این دو سال گذشته من شده استفاده از فرصتهای محدود برای خواندن آثار خوب ایرانی. البته قصدم در این نوشته تبلیغ نویسنده خاص یا به رخ کشیدن سلیقه خاص ادبی نبود؛ فقط میخواستم برایتان از این «اتفاق» جالب در نوع خود بنویسم. یعنی برگشت به ادبیات وطنی به واسطه یک نویسنده و مترجم روس!