انسب افراد برای منصب فرهنگی کیست؟ (صحبتی کوتاه در جشن هفتصدمین درسگفتار شهر کتاب)
|
هزار قله به سختی و جهد پیمودم
هزار قله بفرسودم و نفرسودم
هزار قله که هر یک هزار ره دارد
به هر ره ار بروی خود هزار چه دارد
هزار قله برادر هزار قله هزار
هزار کم عددی نیست در شمار شمار
با شعری از آرش ابوترابی آغاز کردم که در خجستهگی باید گفت با همان نیز میتوان صحبت را به پایان برد که قاعدهی شعر همین است... هزار کم عددی نیست در شمار شمار... و هفتصد نیز برادر وسطای هزار است!
اما اجازه بدهید صحبتم را با تعریضی پایان دهم. این روزگار مرسوم شده است که راجع به پدیدههای واقعا مردمی نظرسنجی کنیم و مهمتر رتبهبندی... مثلا کدام شاعر یا کدام هنرمند یا کدام ورزشکار بیشتر رای میآورد و محبوبتر است. من با ذاتِ این نظرسنجی مخالفم (ضمن آن که مردم خود، سازوکارهایی بهز نظرسنجی برای ابراز علاقه به محبوب در اختیار دارند.) نظرسنجی برای اول شدن در شعر، -فارغ از شیوهی برگزاری- یک نظرسنجیِ مبهم است. ابهامش ذاتی است. برگزیده شدن، مالِ جایی است، که مرز داشته باشد، خطِ پایان داشته باشد. ابداعِ احتمال کنیم همهی مردمِ ایران شاعر شوند –فرض چندان بعیدی هم نیست!- و همه شعر بگویند. آیا جا برای هر بیتِ دلنشینی کم میشود؟! مسابقه مالِ جایی است که خطِ پایان داشته باشد.
من اگر بخواهم در نظرسنجی شرکت کنم، و شاعرترینی را که دیدهام، نام ببرم، یحتمل از سیدحسنِ حسینی نام خواهم برد که همهی وجودش لطافت و صراحت و جسارتِ شعر داشت... بیآنکه حتا یک بیت از او را ارتجالی بتوانم بخوانم... من اگر بخواهم در نظرسنجی شرکت کنم، هرگز نمیتوانم لحظاتِ طنزی را که با بیتهایی از ابوالفضل زرویی نصرآباد داشتهام، تاخت بزنم با خاطراتِ طنازانهی ناصر فیض... تازه این وسط یادم میافتد که با قصیدهی دست چه باید بکنم؟ بعد یادم میآید که سی سالِ پیش لحظهای داشتم با یک بیت"از این فصل را با من بخوانِ" معلم، که هنوز پی آن لحظه، تک تکِ ابیات یوسف میرشکاک را جستوجو میکنم... یادم میآید نمِ اشکِ روی صورتِ قیصر را بعد از شنیدنِ وقایعِ بم. نمِ اشکِ روی صورتِ قیصر، همان لبخندِ "خدای من" عبدالملکیان است... هر دو شاعرانهترینند... به خاطر میآورم کودکِ خورموجیِ آفتابسوختهای را که از ذوقِ دیدنِ مصطفای رحماندوست، فریاد میکشید، صد دانه یاقوت... به یاد میآورم وسطِ زمین فوتبال، وقتی توپ به دستِ احمد شاکری خورد و ما فریاد کشیدیم، هندِ شاکری، جواد محقق از گوشهای از زمین گفت، "اللهم لک الحمد، حمد الشاکرین!" کدامیک از این لحظات شاعرانهتر بوده است و کدام شاعرترین؟! هر کدام از مخاطبان هزاران لحظهی شاعرانهی اینچنینی را در خاطره دارند، بی آن که نیاز باشد رتبهبندی کنندشان! (همین حالا که دوباره این متن را میخوانم، سلام بر درختِ موسوی گرمارودی را به یاد میآورم و سهیل محمودی را و کاکائی را و قزوه را و فاضل را و... هزاران اسمِ فراموششدهی دیگر را)
این بازی که چه کسی اول است، مالِ کسانی است که در زندهگیشان افقهای محدود داشتهاند... اهلِ فرهنگ جای هم را تنگ نمیکنند. هیچ کس جای ایشان را تنگ نمیکند. این بازی مالِ همانهاست که یک میز داشتهاند و یک حکم و هر سایهی دیگری جاشان را تنگ میکرده است... این بازی مالِ آنهاست که شایستهترین نبودهاند و پشتِ میزها به ترس تکیه زدهاند...
اگر خواستیم این بازی را درست بازی کنیم، اتفاقا برویم در زمینِ همین بازی. مثلا نظرسنجی کنیم از اهلِ فرهنگ که انسبِ افراد برای منصبِ فرهنگی کیست؟ بعد ببینیم که مثلا همین مسوولانِ فرهنگی آیا رتبهشان زیرِ صد میشود؟! و مهمتر از مصداق، این که برویم سراغِ ملاک و مناط. به گمانِ من، و به واسطهی حضورم در جلسهی جشنِ هفتصدمین نشستِ درسگفتار، انسبِ افراد برای منصبِ فرهنگی کسی نیست که هفتصد جلسه یا هفتاد جلسه برگزار کرده باشد، که این میشود مصداق منحصر به شخص... من قانعم به این که مسوولِ فرهنگی فقط در هفت جلسهی اینچنینی پیش از مسوولیت شرکت کرده باشد!
(متن این بود، اما اصلِ صحبت نزدیکتر است به آنچه در خبرگزاری مهر کار شد.)
در همين رابطه :
|
|