روزنامهي شرق ضميمهاي منتشر کرده بود ويژهي مرحوم جلال آلاحمد. از اين قلم هم چيزي خواستند که حاصلش همين شد.
•جلال و شريعتى
اصلاً يك چيزند اين دو! هر دو روحانى زاده و دنبال حقيقت. هر دو مقابل تحجر، هر دو مقابل تجدد، هر دو عصبى و خشمگين و وحشى، هر دو تندنويس، كه همين تندنويسى براى هر دو سبك مى آفريند. هر دو هماره نابهنگام... مقايسه كنيد مثلاً رابطه جلال و گلستان را در يك چاه و دو چاله با خاطره اى كه پوران شريعتى از مرحوم دكتر نقل مى كند در مهمانى يكى از بستگان مشهدى كه دكتر چگونه به سفره مجلل آنها خرده مى گيرد... هر دو به يك معنا زير دين دو آدم بوده اند، اما اين زير دين بودن باعث كتمان حقيقت نشده است.
• جلال و على پروين
بسيارى از طرفداران سينه چاك سلطان، بازى منطقى و اصولى پيراهن شماره هفت پرسپوليس را اصالتاً به خاطر ندارند. سلطان امروز محبوبيتى دارد كه نه به سابقه دوران پرافتخار بازيگرىاش مرتبط است و نه به سابقه دوران پرنشيب و فراز مربيگرىاش. محبوبيت سلطان، بى شباهت نيست به محبوبيت مرحوم تختى. هيچ كدام از اين دو فقط به خاطر درخشش هاى پرشمار ورزشى شان محبوب نشدند... در على پروين چيزى هست خارج از فوتبال كه براى او محبوبيت مى آفريند. پروين لحن خاص خود را دارد. لحنى كه در ميان لحن هاى رايج از لحن معيار دور است. البته با آن لحن نمى توان مطالب آكادميك تدريس كرد يا متون پژوهشى تقرير كرد، اما در عوض با آن لحن نمى توان دروغ گفت، نمى توان چاپلوسى كرد، نمى توان مزاج گوى بود، نمى توان... جلال هم در ميان اهل قلم صاحب اين لحن بود... چيزى خارج از ادبيات.
• جلال و سيمين دانشور
گفته اند در عالم فقط يك در يك ازدواج، مرد و زن كفو هم بوده اند. جز حضرت امير و فاطمه پيامبر هيچ زن و مردى هم پايه يكديگر نبوده اند... تكليف باقى ازواج روشن است!
• جلال و هوشنگ گلشيرى، آله و صحبه و بنياده و شاگردانه و...
خيلى ها گفته اند كه جلال داستان نويس بزرگى نبوده است. حرف تازه اى نيست. اما كمتر كسى در دقت وسواس گونه آنكه از پس كاروان مى آيد، ريز شده است. از جلال داستان نويس فقط گل دسته ها و فلك و شايد مدير مدرسه باقى مى ماند. تاريخ ادبيات البته سختگير است. راستى از آن حضرت و آله و صحبه و بنياده و شاگردانه چند خط باقى خواهد ماند؟! آنكه از پس كاروان مى آيد كه از منتقدان مطبوعات نيست!
• جلال و سيداحمد فرديد
به تواتر از مرحوم فرديد و شاگردانش شنيديم كه غرب زدگى حاصل تلمذ جلال است از محضر مرحوم فرديد و به شكلى ناقص و سطحى تاليف شده است و... امروز كه شاگردان مرحوم فرديد حتى نسخ دست نويس بيانات مدرسى استاد را به زيور طبع آراسته اند، با مقايسه اى منصفانه به اين نتيجه مى رسيم كه شجاعت، زمان سنجى و خوش طبعى جلال اين مفهوم را زنده نگه داشته است نه تقريرات حضرات. و البته طبيعى است كه لحن جلال نمى توانست به همه شئون تمدنى غرب بپردازد. اين نه عيب است نه نقص.
• جلال و امام
فقط بايد به همان خاطره شمس ارجاع داد، وقتى از محضر امام برمى گشتند و در راه قم- تهران جلال راجع به سيد- كه كتابش را زير تشكچه گذاشته بود- گفته بود...
• جلال و پيامبر
جلال از اسلام پيامبر نبريد. از نوعى از اسلام متحجرانه سنتى خانوادگى بريد. بريد و بعدتر به هزار جاى ديگر چنگ انداخت و مريد هزار پيامبر دروغين شد و دوباره بازگشت در خسى در ميقات. هجرتى از خود به خود كه در همه طريقت ها مدح شدنى است...
• جلال و ما
ما كه مى گوييم يعنى نويسندگان بعد از انقلاب... داستايوفسكى در جايى گفته بود ما همه از زير شنل گوگول به در آمديم. همين را محمود دولت آبادى در شكلى ديگر گفته بود كه ما همه در تاريكخانه هدايت ظاهر شديم. و بگذار من اين گونه بگويم كه ما همه فرزندان زن زيادى جلاليم! جلالى كه به ما آموخت روش روشنفكر ايرانى بودن را... در همين رابطه :