تاريخ انتشار : ١٣:١٩ ٣/٣/١٣٩١

مردی که دیگر نیست... از وبلاگ سین مثل سادگی

در قرآن اسم بعضی پیامبران آمده است؛ اسم بعضی غیر پیامبران هم، چه صالح و طالح آمده است... صلحا عاشق حضرت باری هستند... اما حضرت حق، بعضی را خودش هم عاشق است... عاشقی خدا توفیر دارد با عاشقی ما... خدا عاشقی است که حتا دوست ندارد اسم معشوقش را کسی بداند... به او می‌گوید، رجل!

همین... مرد!... همین... می‌فرماید و جاء من اقصی المدینه رجل یسعیء.... اسم‌ش چیست؟ نمی دانیم... رجل است...معشوق حضرت حق است... اسم معشوق را که جار نمی‌زنند... حضرت حق، عاشق کسی اگر شد، پنهانش می‌کند...

 

پ.ن: متن بالا قطعه‌ای دوست داشتنی از رمان دوست‌داشتنی «قیدار» است، دستپخت جدید رضا امیرخانی. در این پست قصد ندارم قیدار را نقد کنم که نقدهایی بر آن دارم، قصد هم ندارم که بگویم در هر رمان امیرخانی دنبال «من او»یی دیگر و علی فتاح و حتی کریمی دیگر می گردم اما انگار امیرخانی من او دیگر تکرار شدنی نیست.

می‌خواهم در این پست از امیرخانی تشکر کنم که برای لحظاتی هم که شده طعم شیرین مردانگی را به کام ما دهه شصتی‌های ندید بدید! چشاند! نمی‌خواهم مثل همه و مثل همیشه ناله کنم و بگویم مردانگی در عصر مدرن از بین رفته(که چندان هم ناله بی جایی نیست) و وای بر ما که ارزش‌های خود را از دست داده‌ایم! چون در متن بالا و پایان‌بندی رمان هم آمده که مردان واقعی گم‌نامند و گم‌نام می‌زیند و گم‌نام می‌میرند، ولی قیدار برای من تبدیل به یک اسطوره شد، اسطوره‌ای آشنا که شنیده بودمشان اگر چه ندیده بودم. مردی که عاشق همسرش است اما تو واقعا نمی‌فهمی چرا مثل مردهای امروزی نیست و به خواهش‌های همسرش برای ترک یک رستوران بی توجهی می کند! مردی که مردانگی‌اش به صدای بمش نیست و پیرزن او را از سیلی‌ای که خورده می‌شناسد نه از سیلی‌ای که زده! مردی که از رفتن رفیق کمرش می‌شکند اما از زخم چاقو خم به ابرو نمی‌آورد! مردی که سفره‌ای گشوده دارد آنچنان که تو دهه شصتی ندید بدید! می‌گویی چرا این مرد اینقدر ولخرج است و گاهی حرص می‌خوری و می‌گویی بس است دیگر چقدر دوست داری خودت را نشان دهی! مردی که می‌توانی در پناه لنگرش که نه در پناه سایه‌اش در امان باشی حتی اگر سیاه و سفید باشی یا حتی اگر رفیقی باشی که ...!

نمی‌دانم چقدر ممکن است کسی در زندگی واقعی‌اش(نه در دنیای رمان و نه حتی در سینما که دیگر به مردهای آن امیدی نیست!!) یک مرد واقعی را ببیند یا گم‌نام مردی را درک کند که رفیق است، که پناه و امان است! که گشاده دست و گشاده روست، که مرامش مرام علی‌ست، اما از امیرخانی سپاس‌گذارم که ما را چند ساعت هم که شده به دنیایی برد که دیگر نیست یا اگر باشد آنقدر گم‌نام است که...

 

شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی              مردی از خویش برون آید و کاری بکند


در همين رابطه :
ماخذ: وبلاگ سین مثل سادگی اثر سرکار خانم مریم

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٧٢٠٧
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.