تاريخ انتشار : ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧

سرلوحه شصت و ششم:
نشت نشا!



>
روزهاي آخر سال هشتاد و سه، "نشت نشا" را انتشارات قدياني منتشر کرد. اين روزها دوست‌تر دارم گرفتار نوشتن باشم. لذا فرصت را غنيمت مي‌شمارم و تا چند قسمت از اين کتاب را به عنوان سرلوحه روي لوح قرار مي‌دهم. راستي! تقاضا مي‌کنم براي حفظ نظام و تمدن و اسلام و... در همين فصل اول –پيش‌درآمد- تکه‌ي (نور به قبرش بباردِ اعلاحضرت) را نخوانيد، چون در اصل کتاب به دليل مميزي هوش‌مندانه وزارت فخيمه ارشاد حذف شده است. اين کتاب دو ماه در مميزي ماند تا فهميدم بايد اين نيم‌خط را حذف کنم! درود بر مميزي کتاب از دوم خرداد تا دوره‌ي پارينه‌سنگي که اين‌چنين با حذف نور به قبرش ببارد، نظام و تمدن و اسلام را حفظ مي‌کند و نيازي به يادآوري نيست که همين مميزي هوش‌مند و خلاق چه کارهايي را در اين دوره مجوز داده است، کافي است نور به قبرش ببارد را از جلوِ اسم اعلاحضرت برداريد!!


نشت نشا!
پيش‌درآمد

لشتِ نشا اسمِ شهري است در نزديكيِ رشت، چند رفيقِ باصفا هم دارم البته كه اصليت‌شان به آن‌جا بر مي‌گردد. اهلِ محل “لشت” را شكلِ تغييريافته‌ي لش با شينِ مشدد مي‌دانند و لشِّ نشا را بعضي لجنِ دور و برِ محصول گرفته‌اند و بعضي ديگر آن را صفتِ يكي از عمده‌مالكانِ آن ديار. در لغت البته لَشتَن را به معناي ليسيدن و همين‌طور تماشا كردن نيز گفته‌اند. براي تحقيقِ ميداني كه رفتيم به شهر، پيرمردي عصاقورت‌داده را زيارت كرديم و از حضرتش وجهِ تسميه‌ي شهر را پرسيديم. سري تكان داد و عالمانه پاسخ‌مان فرمود: «خودِ اعلا‌حضرت ـ نور به قبرشان ببارد ـ سرِ اصلاحاتِ ارضي كه تشريف‌فرما شده بودند به اين محل، فرمودند، دشتِ نشاء!» بگذريم. نشتِ نشا هيچ ارتباطي با لشت نشا و دشتِ نشا و سيد جليل و سيد يوسف رضوي و تريليِ ولوو آن هم از نوعِ اف-12 ندارد! سيديوسف كه هماره مي‌گفت به عوضِ دانش‌گاه، يك‌سفر بياييد با من كوير، يك سفر بياييد كوهستان، يك سفر بياييد دريا...
“نشتِ نشا” را معادلي گرفته‌ام براي پديده‌ي مهاجرتِ نخبه‌گان يا فرارِ مغزها. تعبيرِ فرار را هيچ‌گاه نپسنديده‌ام. فرار، بارِ معناييِ تندي دارد. خيلي تندتر از مسافرتِ قانونيِ بر و بچه‌ها. از آن‌طرف نخبه‌گان را نيز تعريفِ جامع و مانعي نمي‌دانم براي آن‌ها كه مي‌روند. همه‌ي آن‌ها كه مي‌روند در نخبه‌گي يعني نخبه بودن مشترك نيستند...
البته ملانقطي اگر خوب نگاه كنيم در مي‌يابيم كه نخبه‌گان جمعي است با اداتِ نادرست؛ همان‌گونه كه نخبه‌گي مصدري است نادرست. در زبانِ فارسي جمع بستنِ لغاتِ عربي با بعضي اداتِ جمعِ فارسي را درست مي‌دانيم و مشكلي هم ايجاد نمي‌شود. اما گان از اداتِ جمع نيست اصالتاً! در زنده‌گان، مرده‌گان و امثالِ آن‌ها باز هم ادات جمع همان الف و نون فارسي هستند. گاف در حقيقت عضوِ كلمه‌ي زندگ و مردگ پهلوي (با تلفظي بين كاف و گاف) بوده است. هاي غيرِ ملفوظِ زنده‌ي فارسي كه عوضِ گاف نشسته است با تاي گرد ـ تاي وحدتِ نخبه‌ي عربي ـ از بيخ متفاوت است. نخبه، نخبگ كه نبوده است. بگذريم كه جدانويسي را از ضرورت‌هاي زمان و مكان اخذ كرده‌ايم كه گرفتارِ همين ملانقطي‌بازي‌ها و افاضات فضائل نشويم!
نشت را در فرهنگ معنا كرده‌اند سرايت آب و آتش از جايي به جاي ديگر. نشت را معقول‌تر ديدم از مهاجرت و فرار، چرا كه “نشت” به خلافِ “مهاجرت” كه با هجرت هم‌نشينيِ ذهني دارد و مثبت است، عيبِ ظرف را نيز مي‌نماياند و به خلافِ “فرار” كه تند و منفي است، حركت نرم و آرامِ يك جريان را نيز نشان مي‌دهد.
نشا هم همان قلمه‌اي است كه مي‌زنند تا پسان‌فردا كه گرفت، محصول‌شان بدهد. البته “نشاء” به عربي مصدر است از ريشه‌ي نَشو اما در فارسي به معناي قلمه زدن است و البته قلمه. قصه‌ي معربِ فارسي‌اش هم شنيدني است. مصري‌ها به نشاسته‌ي ما ـ كه همان نشاستجِ اعراب شده باشد، نشا مي‌گويند. در منتهي‌الارب توضيح داده است كه اخذِ نشا از نشاسته چندان هم غريب نيست. عرب گاهي‌اوقات شطري از كلمه را ناديده مي‌گيرد! مثلِ منا كه در حقيقت كوتاه‌شده‌ي منازل است. و البته نشاسته از نشاستن آمده است، به معناي نشاندن و مراد، نشاندنِ مغزِ گندم در آب بوده است. پس نشا اصل و اصالتش فارسي است و كاربردِ نشاء به عوضِ نشا و قلمه چندان مقبول نيست.
اما خودِ نشا، كنايتي است از زحمتي كه نظامِ آموزشيِ ما براي بر و بچه‌ها مي‌كشد. پس “نشا” را نيز از “نخبه” و “مغز” در تعريف دقيق‌تر ديدم. در تعريف نخبه و مغز نياز داريم به يك ارزش‌گذاري كه الزاماً موردِ تاييدِ همه‌گان نيست، حال آن كه در “نشا” بيش‌تر به زحمتِ كاشت و منفعتِ برداشت نظر مي‌كنيم، بدونِ هيچ ارزش‌گذاري. “مغز” و “نخبه” همان ابتداي كار چهره‌ي مثبتي مي‌سازد از آن‌ها كه مي‌روند و وجوهِ ممتازه‌اي براي ايشان قائل مي‌شود كه معلوم نيست چندان هم درست باشد.
اما تركيب “نشتِ نشا” چندان دقيق و اصيل نيست. دقيق نيست، چرا كه نشت را به سيالات نسبت مي‌دهند، نه به جامدات و بل جمادات، چه رسد به صاحبانِ ارواح! و اصيل نيست چرا كه در اين تركيب گوشه‌ي چشمي نيز داشتم به ترجمه‌ي(Brain Drain) انگليسي، نشتِ مغز، كه اهلش بدونِ داشتنِ سابقه‌ي صنايعِ سنگينِ لفظي و سجع و گلستان و بوستان و فرهنگستان چنين تعبير نغزي ساخته بودند...

به اطلاع دوستاني که مايل به مطالعه‌ي کامل «نشت نشا» هستند مي‌رسانيم که اين كتاب توسطِ انتشاراتِ قدياني منتشر گرديده است و شركتِ پخشِ گسترش توزيعِ آن را بر عهده دارد.


مراكزِ فروش اصلي اين کتاب عبارتند از:

در شهرستان‌ها:
• كليه‌ي كتاب‌فروشي‌هاي مرتبط با پخشِ گسترش

در مرکز تهران:
• دفتر و نمايش‌گاهِ دائميِ قدياني: خيابانِ انقلاب، روبه‌روي دانشگاه، خيابان فخر رازي، خيابان شهداي ژاندارمري(غربي)، شماره‌ي ٢٠٠، تلفن: ٦٤٠٤٤١٠
• كتاب‌سراي نيك: خيابانِ انقلاب، مقابلِ دانشگاهِ تهران، شماره‌ي ١٤٢٤، تلفن: ٦٤٨٠٨٧١
• فروشگاهِ صرير: خيابانِ انقلاب، مقابل دانشگاه تهران، جنب پاساژ فروزنده
• فروشگاهِ سوره‌ي مهر: تقاطعِ خيابانِ انقلاب و شانزده آذر. تلفن: 6418822

در غربِ تهران:
• شهركتابِ نور: ميدانِ نور

در شمالِ تهران:
• شهرِ كتابِ نياوران: خيابانِ شهيد باهنر، تقاطعِ كامرانيه

همچنين امکان خريد اينترنتي اين کتاب از طريق سايت سخن فراهم است.

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١١٤١٠
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.