آقاي اميرخاني انقلاب تمام زندگي مردم ايران را در ابعاد مختلف تحت تاثير خود قرار داد و دگرگون کرد اما اين دگرگوني در عرصه ادبيات معاصر ما چندان جدي نبود به اين معنا که هنوز هم پس از گذشت سه دهه از انقلاب ما رمان ها يا داستان هاي قوي در مورد انقلاب نداريم در حالي که وقتي چند ماه بعد ازپيروزي انقلاب جنگ روي داد خيلي از نويسندگان ما به اين واقعه مهم پرداختند دليل اين که نويسندگان ما حتي نويسندگان مذهبي و انقلابي سراغ اين واقعه سترگ نرفتند چه بود؟
جامعه ايران تحت تاثير دو واقعه بسيار مهم و البته به لحاظ زماني نزديک به هم قرار گرفت واقعه اول انقلاب اسلامي و واقعه دوم جنگ تحميلي بود هر دوي اين وقايع مهمترين حوادث نيم قرن اخير در فضاي اجتماعي ايران بوده است. يکي از مسائل مهم و شبهات جدي تفاوت ميان ادبيات مرتبط با واقعه انقلاب اسلامي با ادبيات مرتبط با جنگ است به طور غيرطبيعي و غيرروشني وضعيت ادبيات جنگ بسيار بهتر از ادبيات انقلاب اسلامي است چه به لحاظ کيفيت و چه به لحاظ کميت.
تعداد آثاري که در زمينه جنگ منتشر شده بسيار بيشتر از آثاري است که درباره انقلاب نوشته شده اين سوال بسيار مهم است که چرا نويسندگان ما راجع به جنگ زياد نوشتند و راجع به انقلاب کمتر نوشتهاند؟ به نظر من براي حل اين مسئله بايد به چند نکته توجه کنيم اولا اينکه بايد بدانيم چه کساني داستان جنگي نوشتهاند؟ به اعتقاد من نويسندگان جنگ کساني بودند که از واقعه جنگ تاثير گرفتهاند و بعدتر نويسنده شدند به نظر من بار اصلي ادبيات جنگ روي دوش نويسندگان پيش از انقلاب يا نويسندگاني که در زمان وقوع جنگ نويسنده بودند نبود بلکه بار اصلي روي دوش بچه هاي جنگ بود و خود آنها تصميم گرفتند تا به نوشتن جنگ بپردازند پس عده اي از افرادي که در جنگ حضور داشتند تصميم گرفتند ادبيات جنگ را سامان دهند و آن را بيافرينند.
اما سوال مهمي که پيش مي آيد اين است که پس چرا افرادي که در انقلاب شرکت داشتند که تعداد آنها هم بيشتر بود به اين نتيجه نرسيدند که ادبيات انقلاب اسلامي را بنويسند؟
من فکر مي کنم فارغ از فضاهاي رسانه اي که در اين زمينه وجود دارد قصه ساده تر از اين حرفهاست و ما به اين مسئله هيچ وقت توجه جدي نداشتيم زيرا در ادبيات رسانهاي ما هم انقلاب مردمي است و هم جنگ. بنابراين تفاوتهاي ميان انقلاب و جنگ را خيلي نمي توانيم به نسل بعدي منتقل کنيم. تصور من اين است که بين جنگ و انقلاب از نظر مردمي بودن يک تفاوت جدي وجود دارد که همين باعث مي شود ادبيات جنگ ما قوي تر باشد به عقيده من عده اي از سر تکليف و احساس وظيفه به ادبيات جنگ روي آوردند و همان دليلي که باعث مي شود عده اي سراغ ادبيات انقلاب اسلامي نروند من برخلاف تصور رسانه اي که متاسفانه اين روزها تصور همگاني هم هست ادعا مي کنم که انقلاب ما مردمي است اما جنگ ما يک جنگ داوطلبانه است و صفت داوطلبانه بودن را در برخي مراتب شريف تر از يک جنگ همگاني و يا حتي مردمي مي دانم. عده اي که درگير جنگ بودند و فضاي جنگ را به صورت واقعي تجربه مي کردند تعدادشان اينقدر زياد نيست که ما فکر کنيم همه مردم کشور ما درگير جنگ بودند اگر بنابر اين باشد که هرکس که يک بار صداي آژير قرمز را شنيده يا به جبهه کمک کرده درگير جنگ محسوب شود مي توان گفت تعداد زيادي از مردم ما درگير جنگ بودند و اگر بخواهيم به اين دليل جنگ را مردمي بدانيم بله از اين لحاظ جنگ مردمي است. اگر اين گونه بخواهيم حساب کنيم مي توانيم بگوييم مردم کشور ما همان کساني هستند که بيش از سي درصدشان به سيل زدگان پاکستان کمک کردند اما اين معنايش آن نيست که مردم ما تجربه سيل پاکستان را دارند يا مردم ما در تظاهرات روز قدس يا حمايت از غزه تعداد زيادشان شرکت مي کنند اما اين به آن معنا نيست که ما تجربه جنگ غزه را داريم.
در مورد جنگ خودمان هم من فکر نمي کنم جنگ ما يک جنگ مردمي باشد جنگ مردمي يعني جنگ جهاني دوم در جبهه متفقين، که مردم به اجبار همهشان درگير جنگ مي شدند هر مردي بايد به جنگ مي رفت و هر زني متاثر از جنگ بود در کشور ما چنين اتفاقي نيفتاد. عده اي که اتفاقا تعدادشان نسبت به کل جمعيت خيلي هم زياد نبود داوطلب شدند تا در جنگ حاضر شوند. به همين دليل است که با وجود اين که جمعيت مردم ما سه برابر کشور عراق است اما تعداد نيروهاي زميني ما خيلي بيشتر از نيروهاي عراق نبود بنابراين مي توان گفت جنگ تحميلي مردم عراق را بيشتر از مردم ما متاثر کرد.
جنگ ما جنگي داوطلبانه بود به همين دليل کساني که در آن حضور داشتند وقتي به پشت جبهه برمي گشتند حرف هاي زيادي داشتند تا براي مردم بازگو کنند.
اين ها باعث شد تا ادبيات جنگ به صورت خودجوش به وجود آيد آن هم توسط کساني که احساس وظيفه کردند تا اين حرف را به گوش ديگراني که جنگ را نمي شناختند برسانند اما در مورد انقلاب قصه متفاوت است. در انقلاب هر روستا و شهري درگير انقلاب شد آن شور انقلابي در همه مردم ما وجود داشت لذا کسي احساس وظيفه نمي کرد که اين شور را براي خود مردم دوباره تعريف کند به همين دليل است که کسي احساس تکليف نکرد که کار داستاني انجام دهد و چيزي از انقلاب بنويسد چون کسي احساس نکرد حرف تازه اي دارد اين حرف را همه مردم مي شناختند ولي در مورد جنگ عده زيادي بودند که حرف جنگ را نشنيده بودند و فقط از طريق رسانه ها با آن آشنا شده بودند بنابراين بچه هاي جنگ احساس مي کردند به طرق مختلف بايد آن حقيقتي که نزد آنهاست را به مردمشان برسانند. به همين دليل است که پس از سي سال تازه ما در مورد انقلاب احساس خلاء ميکنيم چون مي بينيم نسلي آمده که راجع به انقلاب 57 چيز زيادي نمي داند اين مهمترين تفاوت دو پديده انقلاب و جنگ بود که باعث شد ادبيات جنگ پرکيفيت و پر کميت شکل بگيرد اما بايد اذعان کنيم که ادبيات انقلاب اسلامي نه به لحاظ کمي و نه به لحاظ کيفي هرگز نمي تواند با ادبيات جنگ برابري کند.
کساني که جنگ را ديدند که اتفاقا تعدادشان هم به قول شما زياد نبود اين احساس تکليف را کردند که آن حوادثي که ديگران شاهد آن نيستند را ثبت و ضبط و گرد آوري کنند به همين دليل از ادبيات جنگ رنگ و بوي تکليف به مشام مي رسد اما در مورد انقلاب اين اتفاق رخ نمي دهد در حالي که در انقلاب هم بيشتر طيف هاي مذهبي درگير بودند و مردم ما با انگيزه هاي مذهبي و احساس تکليف وارد مبارزات انقلاب شدند.
به نظرم تعداد کساني که درگير انقلاب بودند، بسيار بيشتر از کساني است که درگير جنگ بودند. نکته بعدي هم اين که در انقلاب اقشار مختلف مردم درگير بودند و برخلاف تصور شما من قبول ندارم که بيشتر آدم هاي مذهبي وارد مبارزات انقلاب شدند. همه اقشار حضور داشتند به همين دليل هيچ کس احساس نمي کرد چيز پنهاني وجود دارد که لازم است در موردش با ديگران حرف بزند همه نسبت به فضاي کلي کشور ديد مثبت و شورشعورمندانه اي داشتند و همه در اين فضا شريک بودند پس حرف تازه و پنهاني باقي نمانده بود که کسي بخواهد آن را بگويد و اين احساس تکليف به وجود آيد اما در مقابل بعد از گذشت سه دهه در مقابل نسل فعلي اين احساس تکليف به وجود آمده .
آن نسلي که وارد جنگ شد و خيليهايشان هم نويسنده نبودند و احساس تکليف در برابر جنگ آن ها را نويسنده کرد چرا بعد از گذشت سه دهه اين احساس خلاء را نکردند که در مورد انقلاب بنويسند مطمئنا خلائي که هم اکنون در مورد ادبيات انقلاب اسلامي وجود دارد مربوط به امسال يا سال گذشته نيست حداقل دو سه دههاي هست که ما متوجه حرفهاي ناگفته فراواني شده ايم که در مورد انقلاب و رهبران آن وجود دارد اما گفته نشده؟
به اين دليل روشن که آن نويسنده ها برخاسته از تجربه جنگ بودند نه تجربه انقلاب و احساس مي کردند هنوز درباره جنگ ناگفته هاي فراوان دارند از آن سو از حدود سال 76 به بعد ما متوجه اين خلاء شديم که تصوير درستي از انقلاب در ميان نسل جوان وجود ندارد. اين اتفاق به اعتقاد من تازه است و ده پانزده سالي مي شود که ما درگير آن شده ايم و اين سالها فرصت کافي نبوده که بگوييم نويسنده اي بايد مي نشسته و مينوشته. از آن سوي قصه اگر ما رفتار معقول تري با نسل نويسندگان جنگ مي کرديم امروز مي توانستيم از آنها انتظار بيشتري داشته باشيم به نظرم مي رسد دستگاه هاي فرهنگي ما فارغ از فضاهاي سياسي چپ و راست و اين دولت و آن دولت نسبت خوبي نتوانسته اند با نويسندگان جنگ و نويسنده هاي آرمان خواه انقلاب برقرار کنند تا آنها با اين احساس تکليف وارد اين فضا شوند.
آن معدود کساني که خاطرات انقلاب را نوشتند به لحاظ فکري به جريان انقلاب اسلامي وابسته بودند يا آن نويسندگان حرفه اي و با تجربهاي بودند که به اين جريان تعلق خاطر نداشتند؟
اولا بايد گفت امروز بعد از گذشت سي سال نويسنده حرفهاي و با تجربه در کشور ما همان نويسندگان انقلاب اسلامي هستند يعني نويسندگان وابسته به جريان چپ و جريان سرمايه داري جهاني که پيش از انقلاب کارمي کردند هيچ کدامشان نتوانستند نسلي به جاي بگذارند و اگر امروز ما در بازار کتاب تردد کنيم مي بينيم جريان کتاب در دست همان نويسندگان انقلاب اسلامي است. منتهي متوليان فرهنگي ما نميخواهند اين واقعيت را بپذيرند و بسياري از بچه هاي انقلاب اسلامي را خارج از اين جريان قلمداد مي کنند. اما واقعيت اين است که جريان دست بچه هاي انقلاب اسلامي است و آثار آنها مخاطب دارد و خاطرات انقلاب و جنگ را هم همانها نوشتند.
والبته يکي از دلايل مهم اينکه کتاب هاي نويسندگان انقلاب مخاطب داشته اند اين است که اين نويسندگان توانسته اند خودشان را باانقلاب و مردم و دغدغه هاي مذهبي و انقلابي آن ها همراه کنند؟
همين طور است اين نويسنده ها بجاي پاسخگويي به دغدغه هاي دولت و مسئولان فرهنگي که معمولا هم دغدغه هاي چندان عميقي نيست به دغدغه هاي مردم پاسخ گفتند به نظر من ما امروز چند دسته نويسنده داريم: دسته اول نويسندگاني که براي مردم مي نويسند و عمدتا هم آرمان خواه هستند. دسته دوم نويسندگاني که دولتي هستند و براي دولت مي نويسند و دسته سوم نويسندگان ضد انقلاب هستند دو گروه آخر به قدري مشکل مخاطب دارند که عملا از جريان اصلي نويسندگي کشور خارج شدند.
به اعتقاد شما ادبيات جنگي ما وضعيت بسيار بهتري نسبت به ادبيات انقلاب دارد در حالي که ما شاهديم درادبيات جنگ کمتر به قالب هاي هنري مثل رمان و داستان که وقت و هنر و دقت بيشتري نياز دارند پرداخته شده و در مقابل قالب خاطره بيشتر مطرح است و اين قالب همچنان بر فضاي ادبيات جنگي ما غلبه دارد؟
بله اگر بخواهيم ادبيات جنگ را با عظمت واقعي جنگ بسنجيم آن وقت قطعا به اين نتيجه مي رسيم که در ادبيات جنگ ما هم کم کاري شده و به اين معنا ما هنوز نتوانسته ايم وظيفه مان را در برابر جنگ ادا کنيم. اين حرف درست است اما به گمان من ادبيات جنگ را بايد در مقايسه با ساير گونه ها و ژانرهاي ادبي مثل ژانر تاريخي که در همه جاي دنيا از بهترين گونه ها براي نوشتن است مقايسه کرد. اگر اين گونه نگاه کنيم به نظر من ادبيات جنگ در کليت ادبيات ايران در جايگاه بالا و سرافرازانه اي قرار دارد. دليلش هم اين است که فضاي گذشته ادبيات ما فضاي منسجم و پيشرويي نبوده و ما هيچ وقت در ادبيات داستاني در جهان متاسفانه حرفي براي گفتن نداشته ايم. مردم ما با يک پيشينه قوي از شعر وارد فضاي انقلاب اسلامي شدند به همين دليل است که شعرانقلاب رشد خوبي داشته اما واقعيت اين است که فضاي رمان ما قبل انقلاب اينقدر غني نيست که بگوييم ما صاحب يک پيشينه قوي بوده ايم و حالا قرار است روي شانه هاي آن بايستيم شانه اي قبل از انقلاب در عرصه رمان وجود نداشته که بشود روي آن ايستاد.
اما اين که گفتيد در فضاي ادبيات جنگ خاطره غلبه دارد به خاطر اين است که خاطره فراموش شدني تر است و نهادهاي مربوط به خاطره در کشور ما بهتر دارند کار مي کنند. بسياري از اين نهادها که راجع به خاطرات فعاليت دارند همه شان مديون چند نفري هستند که اسامي شريفشان اين روزها در ذهن همه ما هست امثال سرهنگيها و بهبوديها و کاظمي ها و ديگراني که روي ادبيات شفاهي جنگ مشغول کار هستند.
من فکر مي کنم بيشتر از اينکه خود خاطرات جنگ و غناي آنها نسبت به رشد، گسترش و يا به دست مخاطب رسيدن به آنها کمک کند بيش از آن رسانه ها دارند به اين موضوع دامن مي زنند. رسانه هاي ما اصولا نسبت به خاطره رغبت بيشتري دارند و کتب خاطرات را بيشتر مي پسندند تا کتاب هاي داستاني. دليلش هم اين است که احساس مي شود در خاطرات اولا اتفاقات واقعي است و در آن دخل و تصرفي صورت نگرفته که البته اين برداشت چندان هم درست نيست و نکته دوم اينکه احساس مي شود خاطره گو با گفتن خاطره تمام ميشود يعني کسي که يک بار خاطره گفت ما مي توانيم به چشم مرده به او نگاه کنيم بنابراين اگر نسبت به کتاب او تبليغي انجام شود اتفاقي مخالف نظر ما نمي افتد.
اين به همان ويژگي رسانه هاي ما برمي گردد که رسانه ما مرده پرست است سال هاست که ما به غلط ميگوييم مردم ما مرده پرست هستند اما به گمان من اين رسانه هاي ما هستند که مرده پرست اند.
کتاب خاطرات در نزد رسانه هاي ما از جنس کتاب اموات است براي اينکه نويسنده آن هرگز بار ديگر سر بر نمي کشد تا نظري مخالف رسانه بگويد به گمان من داستان هاي جنگي بسيار خوبي وجود دارند که هرگز اين فضاي رسانه اي براي آنها فراهم نشده است.
منظورتان از فضاي رسانه اي ساخت فيلم و سريال است به هرحال همه ما مي دانيم که در کشور ما بين ادبيات داستاني و سينما برخلاف بقيه کشورها فاصله عميقي وجود دارد و در عرصه داستان نويسي جنگي هم آثار خيلي محدودي از برخي نويسندگان ما در قالب فيلم مطرح شده است؟
نه منظور من صرفا فيلم و سريال نيست يکي از محصولات جانبي ادبيات تبديل قصه به فيلم است و اصولا قصههايي که مي توانند تبديل به فيلم شوند محدوداند به گمان من فضاي تبليغي رسانه هاي ما خلاف ادبيات به ويژه داستان و رمان است به ويژه در رسانه هاي همگاني و پرمخاطب ما هيچ گاه راجع به ادبيات داستاني جنگ صحبت نمي شود اگر مي شد مردم ما بايد داستان نويسان خوب جنگي ما را بهتر مي شناختند.
شايد هم دليلش اين است که خاطره يک تجربه واقعي و عيني و با ذهن مردم مانوس تر است يعني رزمندگان و خانواده هايي که درگير جنگ بودند اين خاطرات برايشان تداعي کننده واقعيت است؟
نه من اين برداشت شما را چندان قبول ندارم دليل اصلي اش را همان تبليغات رسانه اي مي دانم البته دلايل ديگري هم دارد مثلا اينکه قالب خاطره يا شکل روايت آن ساده ترين شکل روايت هاست بنابراين ذهن بدون پيچيدگي هم مي تواند سراغ خاطره برود و خواندن خاطره عملا از ذهن مخاطب انرژي زيادي نميگيرد. اما به نظر مي رسد در گذر زمان مردم ما با رمان ها و داستان هاي جنگ ارتباط بيشتري برقرار کنند و آثار خوب اين عرصه تبديل به آثار ماندگاري شود به خصوص اين که هر چه زمان مي گذرد و ما از جنگ فاصله مي گيريم فرصت اين را پيدا مي کنيم که با نگاه عميق به کنه و عمق جنگ و حواشي و ريشه هاي آن بپردازيم اتفاقي که در مورد رمان و داستان امکان وقوع آن نسبت به خاطره بيشتراست؟
در گذر زمان مردم ما به ماندگارترين قالب ها روي مي آورند
بدون شک اين حرف درست است و ما در گذر زمان به ماندگارترين قالب ها روي خواهيم آورد به يقين قالب داستان از خاطره ماندگارتر است و من فکر مي کنم اين اتفاق حتما مي افتد همان طور که تاکنون نيز افتاده است. اين که امروز مردم به کتاب هايي که پانزده يا بيست سال پيش در فضاي داستاني جنگ نوشته شده مراجعه ميکنند نشان دهنده اقبال آنها به قالب هاي داستاني است.
البته کتاب هاي خاطره جنگ و انقلاب مي تواند در آينده به داستان نويسان و رمان نويسان ما کمک کند تا براساس اين خاطرات آثار خود را خلق کنند؟
بله اين طور است از محصولات جانبي خاطره يکي اين است که به داستان نويساني که جنگ و انقلاب را نديده اند کمک مي کند که در آينده براساس آن رمان و داستان بنويسند. اين خاطرات؛ ناب ترين معادني است که مي تواند اعماق گنج جنگ رابه ما نشان دهد در عين حال واقعيت اين است که خاطرات شفاهي از آن دست که امروز دارد گردآوري مي شود مهمترين اسناد جنگي هستند که بعدها در اختيار مورخان قرار مي گيرند و مورخان نسل بعدي اين امتياز را نسبت به مورخان پيش از خود دارند که تاريخ شفاهي شان از اقشار مختلف جامعه گرفته شده.
ما در جمع آوري خاطرات جنگ و هم خاطرات انقلاب دچار کندي حرکت هستيم نسلي که انقلاب کرده يا در جنگ حضور داشته در حال پير شدن و از دست رفتن است و از دست دادن آنها لطمه اي بزرگ به تاريخ شفاهي ما وارد ميکند اما در کشور ما اين طور نيست که نهادي ضابطه مند و دقيق اين خاطرات را گردآوري کند. ديدگاه شما چيست؟
به نظرم مي آيد اگر به مقايسه دستگاه هاي مختلف فرهنگي کشور بپردازيم ميبينيم اتفاقا وضعيت گردآوري خاطرات ما بسيار مناسب تر از بقيه موضوعات است مثلا وضعيت موزه هاي جنگ يا بازسازي مناطق جنگي را اگر شما با خاطرات شفاهي مقايسه کنيد ميبينيد ضبط خاطرات شفاهي وضعيت بسيار خوبي دارند همين طور وضعيت گردآوري خاطرات مربوط به انقلاب نسبت به ساير موضوعات بسيار اميدوارکننده است. الان در رسانه هاي ما بحث هسته اي مهم ترين موضوع کشور ماست اما چند کتاب در اين موضوع تاکنون نوشته شده. اگر اين مقايسه را انجام دهيد پي به وضعيت خوب گردآوري خاطرات جنگ و انقلاب ميبريم به ويژه آنجا که خاطرات مربوط به قشر پايين دست جامعه است. ما جايي گرفتاري داريم که با قصههاي کلان جنگ و آدمهايي که مديريت جنگ را انجام دادند و اتاقهاي جنگ را هدايت کردند مواجه ميشويم.
جنگ به لحاظ هويتي و تفکري خيلي به انقلاب نزديک است هر دو اتفاق از يک جنس اند پس از اين جهت مي توان ادبيات جنگ را ادبيات انقلاب اسلامي تلقي کرد به خصوص اينکه معدود آثاري که بعد انقلاب در دنيا از ما ترجمه شده همان کتاب هاي مربوط به جنگ هستند؟
صحبت شما يک صحبت توصيفي است و درست هم است يعني واقعا اين اتفاق افتاده و ما به دليل فقدان ادبيات پيش رو راجع به انقلاب اسلامي مجبور شديم که روي ادبيات جنگ کار کنيم اما واقعيت ديگر اين است که ما هنوز روي ترجمه آثار جنگ آن طور که شايسته است کار نکرديم اين که در کشوري که رقم تيراژهاي عمومي کتابش بيش از پنجاه هزار نسخه است سه هزار نسخه ترجمه کتاب هاي ما در فضاهاي دانشگاهي توزيع شده معنايش آن نيست که ما توانستهايم ادبيات جنگ مان را خوب بشناسانيم تقريبا ميشود گفت ما در پله صفرم معرفي ادبيات انقلاب و جنگ به دنيا قرار داريم.
هر سال در کشور جشنواره هاي متعدد ادبي برگزار مي شود و البته شما هميشه جزو داستان نويساني بوديد که به جريان برگزاري اين جشنوارهها اعتراض داشتيد احتمالا تصورتان اين است که اين جشنواره ها نتوانسته اند به رشد و تعالي ادبيات انقلاب کمک کنند؟
بخشي از اين جشنواره ها متعلق به نويسندگان دولت پسند و بخشي از آنها نيز متعلق به نويسندگان ضد انقلاب است من فکر مي کنم اتفاقا نويسندگان مردمي ما هيچ جشنواره اي متعلق به خودشان ندارند و همين باعث مي شود که مردم نسبت به اين جريانات بي تفاوت باشند امروزه جشنواره ها حتي به اندازه هزار نسخه هم در فروش کتاب موفق نيستند من فکر ميکنم وقتي در نقطه اي تعدد جشنواره به وجود ميآيد نشان دهنده سياست گذاري غيرمنصفانه در آن حوزه است. مثلا ما جشنواره اي به نام فيلم فجر داريم که از ابتداي انقلاب تا به حال هر ساله برگزار مي شود در کنار جشنواره فجر دو سه جشنواره کوچک ديگر وجود دارد اما همه در مورد منصفانه بودن جشنواره فيلم فجر تا حد زيادي اتفاق نظر دارند. براي همين است که در کنار آن جشنوارههاي ديگر شکل نميگيرد اين که در يک دوره اي پنج يا شش جشنواره موازي راجع به داستان برگزار ميشود نشان مي دهد که خود دولتيها متوجه شده اند که مردم نسبت به اين جشنواره ها بي اعتنا هستند تا زماني که فضاي ادبيات ما شفاف نشود ما اين گرفتاريها را خواهيم داشت در دوره وزارت سيدمحمد خاتمي تصميم بر اين شد که جايزه داستان را به هيچ کتابي ندهند اين سنت متاسفانه تا سالها بعد هم ادامه يافت در حالي که آن زمان اين تصميم به اين دليل گرفته شد که احساس عمومي اهل فرهنگ در اواخر دهه شصت اين بود که ما نمي توانيم در مقابل داستان هاي جريان ضد انقلاب داستان خوب داشته باشيم بنابراين چه بهتر که اصلا جايزه اي برگزار نکنيم. تا سالها بعد از دوم خرداد که جايزه ادبيات بيست ساله داده شد اين سنت ادامه يافت. دهه سوم انقلاب اتفاقا دوره رشد ادبيات انقلاب بود و نويسندگان مردمي متعهد کارهاي خوبي داشتند اما براي من سوال است که چرا جايزه ادبيات سي سال برگزار نشد و به ادبيات دهه سوم انقلاب جايزه ندادند به گمانم دليلش اين است که مسئولان ما نسبت به نويسندگان مردمي سعي مي کنند بي اعتنا باشند. به نظر من اينکه در جايزه جلال کتاب بيوتن کانديد شد بيشتر به يک شوخي شبيه بود چون نويسندگان مردمي که براي مردم مي نويسند از بايرامي و دهقان گرفته تا مستور و ديگران هيچ وقت اين جوايز را نميگيرند. مثل ما و جوايز جشنواره هاي دولتي شبيه مثال عوام است و مهريه؛ که گفته اند که داده است، که گرفته است اين جوايز را کسي به ما نداده، ما هم نگرفتهايم.
آقاي اميرخاني گفتيد در مورد انقلاب اسلامي ما به آن معنا ادبيات نداريم و بعد گذشت سي سال از انقلاب رمان و داستان خوب به آن شکل که در مورد جنگ به وجود آمده در مورد انقلاب شکل نگرفته و خلاهاي جدي در اين زمينه وجود دارد خب با اين اوضاع چه بايد کرد؟
کار خاصي نمي شود کرد به نظر من همين حالا هم اين جريان در حال شکل گيري است و چشم انداز آينده روشن است و نبايد نگران بود به نظرمن در آينده کميت آثار مسئول پسند قطعا پايين مي آيد ونويسندگاني باقي خواهند ماند که فقط براي مردم مي نويسند و نويسندگان مردمي سعي خواهند کرد که کيفيت آثارشان را بالا ببرند و نتيجه اش اين است که اين تعداد عناوینی تيراژي که مسئولان هم اکنون به آن افتخار مي کنند قطعا به لحاظ کمي کاهش محسوس مي يابد اما من اميدوارم که به لحاظ کيفي شاهد خلق آثار بهتري در عرصه ادبيات انقلاب اسلامي باشيم.