تاريخ انتشار : ١٧:٧ ٢١/٥/١٣٨٩

آيا نفحات نفت يك اثر سياسي است؟ از سركار خانم فروزنده

آیا امیرخانی پا توی کفشی کرده که مربوط به خودش نیست؟ این اثر، به زعم من، اتفاقا برای شخص امیرخانی لازم بود و حیاتی. برای شخص امیرخانی و برای مخاطبین پیگیر و مشتاقش. در این اثر، کنایه ی "آقای گاورمنتِ" بیوتن، به صراحت، تشریح شده است. و این دست کم یک "اثبات عملی"ست، یک اعلان عملی ست، از "استقلالِ"امیرخانی از هرگونه مسئول سه لتی.

گذشته از این اعلامِ موضع، نفحات نفت تلاشی است برای "تحلیلِ"

یک پدیده. امیرخانی، پس از ارائه ی تعریفی روشن از مسئول سه لتی، هر فصل از کتابش را به تشریح و بررسیِ نقشِ اقتصاد نفتی و مسئول سه لتی اش، در یکی از نهادهای مهم جامعه اختصاص میدهد. و این یعنی "تمام ابعاد موضوع" را دیدن. یعنی "گستره ی اثرگذاریِ موضوع" را پوشش دادن. و این "جامعیت"، چیزیست که شاید از یک فرد "متخصص" در یک زمینه ی خاص، هیچگاه برنیاید.

آیا کتاب نفحات نفت، بی فایده است؟ تا "فایده" را چه بدانیم؟ آیا انتظار داریم نفحات را "مسئولین سه لتی" بخوانند و متنبه شوند و توبه کنند! و از فردای انتشارِ نفحات، دیگر خبری از این دولتی گرایی و نفتمحوریِ خانمان برانداز نباشد؟ به خود کتاب مراجعه میکنیم: امیرخانی، مخاطب خویش را "برادرانِ کوچکترِ خود" اتخاذ کرده "که هنوز وارد بازار کار نشده اند". من از این جهت، نفحات نفت را بیشتر یک اثر "تربیتی" میدانم تا یک اثر "سیاسی" و ژورنالیستی.

کار تربیتی، ماهیتا "ناظر به فردا"ست؛ در حالی کار سیاسی در بند امروز است و دیروز. و لذا مخاطبِ یک فعال و منتقدِ صرفا سیاسی، برای نقد و اصلاحِ یک موضوع مشخص، "مسئولین و رجال امروز"ند، و مخاطب یک اثر تربیتی، "مسئولین و رجالِ فردای همان موضوع". نفحات نفت، با افرادی صحبت میکند که "میتوانند مسئولین سه لتی فردا باشند" و این معضلِ آشنا و تکراریِ "نفت محوری" کماکان ادامه یابد؛ و همین افراد، میتوانند "تصمیم بگیرند که چنین نباشند". بله؛ یک مدیرِ سه لتی نمیتواند با مطالعه ی یک کتابِ درددل مانند از یک فرد غیر متخصص، وجدانش بیدار شود و توبه کند و راه و رسم خویش را وانهد؛ اما جوانِ هنوز وارد بازار کار نشده چطور؟! که نه هنوز منفعتی دارد که در گروِ شیر نفت باشد؛ و نه هنوز عادتی به سبکی از مدیریت! و در عوض فطرتی خاشع تر در برابر حقیقت؛ و البته که برای او، امیرخانی، نه یک "فضولِ بیتخصص"، بلکه یک "برادر بزرگترِ دلسوز و نسبتا دنیادیده" است. (از این منظر، نفحات نفت، به مراتب از تربیتیتر است از "نشت نشا")

مزایای عمده ی نفحات را در اعلان استقلالِ عملیِ نویسنده دانستم و در جامعیت اثر و در رویکرد تربیتیِ آن؛ اما عملا بخشی از همین مخاطبین اصلیِ کتاب، نیز با آن همدل نشده که هیچ؛ سخت هم ملامت میکنند نگارنده ی محبوبِ آن را. به زعمِ حقیر، "مرز"ی است که ترسیمِ آن، از قلم دقیق رضا امیرخانی افتاده. مرز میانِ "مردم" با "بخش خصوصی". ( و از آنجا که این مرز، مرزِ چندان ظریف و ناپیدایی هم نیست، چه بسا که این تسامحِ امیرخانی، عامدانه و به قصدی بوده باشد.)

نفحات نفت، رسالتِ خود را در نمایاندنِ تمایزِ "دولتی" از "خصوصی" به خوبی به انجام رسانده است؛ اما در جای جایِ کتاب، لفظِ "ملی"، به جای لفظِ "خصوصی" به کار رفته است. آیا خصوصی شدنِ اقتصاد و ادارهی کشور، به معنای ملی (مردمی) شدنِ اقتصاد و اداره ی کشور است؟

«وقتی دولت، نفت را مالِ خودش میداند و نه مالِ مردم، و مردم راهکاری برای نظارت روی مالشان ندارند [...] دولت به چه کسی باید پاسخگو باشد؟! [...] نمیدانیم ریشهی پاسخگویی مربوط به زمانی است که دولت مواجب بگیرِ ملت باشد. [...] آنطرفِ آب، مسوولِ دولتی با پولِ مالیاتِ مردم پروژه تعریف میکند و از محل پول مالیاتِ مردم حقوق میگیرد...»

 سوالی که شاگردانه از محضر امیرخانی میپرسم همینجاست:

 پس یعنی هرکسی که بیشتر به دولت مواجب بدهد؛ دولت بایستی به او پاسخگوتر باشد؟ و "هرکه بیشتر به دولت مواجب بدهد"، یعنی "هرکس بیشتر مالیات بدهد" و این یعنی "هرکس سود خالص بیشتری دارد" و این هم یعنی "هرکس مرفه تر است"(1) ؟؟؟ و "دولت، بیشتر به او پاسخگو باشد" یعنی اینکه "سیاست ها و قوانین، موجبات رضایتِ او را بیشتر فراهم کند". و این نه یعنی "سرمایه دارسالاری"؟ و نه یعنی همان انتقادی که به نظام لیبرالِ دنیا داریم و دارید؟ و نه یعنی "مملکت و سیاستهای کلی کشور، به کامِ مرفهین"؟ و به یاد بیاوریم که از جمله ی این سیاستهای کلی، سیاست خارجیست و این یعنی مرگِ گفتمان انقلاب اسلامی!

و نیز می پرسم –شاید به عنوان یک جوانِ ایده آلیست! و نه یک فرد جاافتاده ی واقعگرا- که آقا رضای امیرخانی عزیزِ ما، آیا واقعا برای "پاسخگو کردنِ مسئولین"، در این مکتبِ توحیدی، هیچ پتانسیلی نبود؟ چرا یکسره باید به سراغِ "تجربه ی مادیگرایان" رفت و با اهرمِ "مواجب" (یعنی پول!) ، کسی (دولت) را به کسی (ملت) پاسخگو و بدهکار کرد؟ به یاد ندارم در مانیفستِ حکومتیِ شیعه، یعنی فرمان امام علی به مالک اشتر، چنین رویکردی اتخاذ شده باشد. آیا واقعا "اسلام" هیچ ابزارِ شرافتمندانه تر و کم آسیب تری برای "بدهکار کردنِ مسئولین به مردم"، در اختیار نگذاشته است؟!

در نهایت، اینکه جای یک چنین سوالاتی از کتاب ارزشمندِ نفحات نفت، باقی است، نیز، مدیون و مرهونِ "صداقت" و "صراحتِ"

زایدالوصفِ خودِ کتاب است. امیرخانی نیز میتوانست مانند بسیاری شخصیتها که "سعی دارند محبوب بمانند"، چنان دوپهلو بنویسد که کسی را یارای ایرادی نماند و هرکسی به یک جایی از کتاب دلخوش کند و هیچ جای کتاب، هیچ کسی را نیازارد. حال آنکه این قبیل نویسندگان و متفکرانِ دردمند و دلسوز، اصلا مینویسند تا بیازارند و آزرده شوند! –به تعبیر استاد- این خودِ امیرخانی است که صورت خود را برای سیلیِ چنین سوالاتی، پیش آورده! باز هم دمش گرم و قلمش فعال و روشنگر باد.

(۱)البته توجه دارم که "زیاد بودنِ سود خالص" لزوما ناشی از "زیاد بودنِ سرمایه ی اولیه" نیست. می تواند ناشی باشد از "برتری تکنولوزیک" یا از "قدرتِ مدیریت" یا...

 

پ.ن.يكي  از كساني در نقد نفحات نفت، گریزی زده بود به جلال آل احمد و مقایسه ای میان او امیرخانی و هردو را ملامت نموده که چرا به جای پرداخت به حوزه ی تخصصیِ خود، پا توی کفشِ سیاست کرده اند و این، "ماندگاری" را از اثرِ نویسنده سلب میکند. و خلاصه نگارشِ نفحات نفت را ناشی از "سیاستزدگیِ"(!

) امیرخانی دانسته است! پاسخِ این حرف البته در سطور فوق آمد؛ اما از پوچی و شتابزدگیِ این ادعا نمیتوانم بیتفاوت بگذرم که « کدام يک از آثار آل آحمد خواندني باقي مانده؟ مقالات اجتماعي و تحليلي كه او بيشتر وقت خودش خصوصاً در سال‌هاي پاياني عمر را صرف آنها كرد، عملاً بي‌فايده هستند.» از قضا، همه ی آثارِ سالهای پایانیِ عمرِ جلال، نه تنها خواندنی باقی مانده اند، بلکه هنوز "ناخوانده" باقی مانده اند... هنوز محتاجِ شنیدنِ خیلی از حرفهاییم که آل احمد 40 سال قبل گفت و بعد از او تا به حال هنوز کسی نگفته. اشکال کار از آن جاست که حریف جلال را رژیم دست نشانده ی پهلوی فرض کرده ایم. و لابد در دل به او و امثال او نیز فخرها میفروشیم که بله! تو نتوانستی براندازی اش و ما (ما؟!) توانستیم و امروز «بسياري از آدم‌هايي كه مورد خطاب آل احمد هستند اكنون در قيد حيات نيستند. سيستم حكومتي كه جلال آنرا نقد مي‌كرد سرنگون شده و جامعه زير و رو شده.» خیر قربان! سیستم حکومتی ای که جلال سالهای پایانی عمر عزيزش را صرف مبارزه با آن کرد، پابرجاست. به مراتب هم "قوی"تر و "مسلط"تر و "بلامعارض"تر و لذا "پررو"تر و "صریح"تر. طرفِ حسابِ آل احمد، "استعمار" است؛ و طرف حسابِ جلال، "یک سری صفاتِ منفیِ ما ایرانی ها"ست. یعنی دقیقا 2 دشمنی که رهبر همین امروز بعنوان دشمنان اصلیِ انقلاب ذکر میکنند! و هیچ دیدار و صحبتی ندارند، مگر اینکه در آن، به این دو دشمنِ اصلی، و دو مانع اصلی اشاره کنند. جلال اگر از وضع داخلیِ کشور هم می نالد و از "استبداد"ش و "سانسور"ش و "اصلاحات ارضی"اش و "بروکراسی"اش و خلاصه از "جهان سومی" ماندنش، بلافاصله توجه دارد و توجه میدهد به اینکه "علتِ این وضعِ نابسامان چیست؟" حتی در همان رمان "نفرین زمین"، و داستانِ بلند "مدیرمدرسه" ، حضور تمام قدِ استعمار و "منشاء نکبت بودنآن پررنگ شده است. حتی جلال اولین کسیست -در جهان- که به ربطِ مستقیمِ "صهیونیزم" با "استعمار" توجه میدهد.(چیزی که هنوز هم ما توجه نداریم)

این ماییم که "دوست داریم" همه چیز را با عینکِ کم سوی سیاست ببینیم. این ماییم که دوست داریم همه ی "وابستگی"ها را به رژیم شاهنشاهی منتسب کنیم و پرونده اش را با انقلاب ببندیم. همه ی "اسلام التقاطی" را به مجاهدین خلق منتسب کنیم و پرونده اش را با فرار رجوی و بعدهم عملیات مرصاد ببندیم. همه ی بی عدالتی و فساد اقتصادی را هم لابد به باند مخوف(!) هاشمی منتسب کنیم و پرونده اش را با ظهور(!) دولت اسلامی (که البته شخصا مفتخرم به رایی که به ش دادم و اعتقادی که هنوز به ش دارم) ببندیم. این ماییم که به اینطور سطحی دیدن قناعت میکنیم. 

این "راحتطلبی" و "فرار از مبارزه"ی ماست... و الا هم وابستگی به هزار شکل باقی مانده و هم "اسلام التقاطی" به هزار شکل و هم فساد اداری و اقتصادی به هزار شکل... خاطرم هست غربزدگي را که میخواندم، در میانِ آن همه حرفِ نو و نگفته، 2 تا مطلب، به شدت تکراری و آشنا بود؛ و 2 تا مطلبی که از قضا، بیش از 3-4 صفحه از کتاب هم نمیشد: یکی وصفِ "قرتی" بودن، برای فردِ غربزده، و یکی هم انتقاد به "نظامی" و "ارتش محور" بودنِ رژیمِ سابق! از آنهمه حرف و نکاتی گرانبهای غربزدگی، این دو اشاره ی مختصر و نه چندان مهم، بارها و بارها در کتابهای مدرسه، در همه ی سخنرانیها، در همه ی تحلیل(!)های تلوزیون و روزنامه ها و... تکرار شدند و تکرار شدند و تکرار شدند! و چرا؟! چون این تنها وجهی از معضلی آن روز است که دیگر نیست! و ما "دوست داریم" تنها آن بخش از معضلاتِ دیروز را ببینیم که امروز نیست! و تا ما اینطور راحتطلبیم، جلال و امثال جلال، که غریب و ناخوانده میمانند؛ چنان که رهبر ناخوانده مانده! ... چنان که هر حرفِ دیگری که "عمل" بطلبد، و "مبارزه در میدانِ وسیع جهانی" بطلبد، ناخوانده میماند...

 


در همين رابطه :
ماخذ: وبلاگ تا...؟... فعلا هيچي

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٨٣٢٣
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.