مجبورم فرياد بزنم! مصاحبهاي با جناب مهدي يزداني خرم در نافهي دوم
مجبورم فرياد بزنم
گفت و گو با رضا امير خاني به مناسبت چاپ کتاب"نفحات نفت"
مهدي يزداني خرم
همچنين در نافهي جديد دو نقد راجع به نفحات نفت ارائه شده است، اولي در فوائد اسي نويسي نوشته ي امير احمدي آريان و دومي در مضرات اسي نويسي از كريم نيكونظر.
آقاي اميرخاني شما سابقه مقاله نويسي داشته ايد، آثاري که بسياريشان در سايت لوح منتشر ميشد و ... اما در کتاب «نفحات نفت» مثل «نشت نشاء» آمده ايد، درباره يک پديده مشخص، چند مقاله روايي نوشته ايد، اين کار شما آدم را ياد پاره اي نويسندگان قديمي ما مثل ابراهيم گلستان يا جلال آل احمد ميندازد که چنين گرايشهايي داشتند. انگيزه شما از ورود به اين روند چه بود؟
اگر تقسيمبندي كار درستي باشد، و كار من هم تقسيمبندي كارهاي خودم باشد، اين کار در دسته کاري مثل نشت نشاء قرار ميگيرد. واقعيت اين است که دوست دارم بگويم رماننويس هستم و رمان بنويسم و اگر از اين زاويه نگاه کنم، بايد بگويم، چيزهايي در رمان هست که من را آزار ميدهند و ترسم از اين است که هر بار به آنها بپردازم، مثلا پديده «آقاي گاورمنتِ» بيوتن پديدهاي بود که ميبايست در تمام رمانهايم ميداشتمش و طبعا بعد از مدتي اين شخصيت من را خسته و کسل ميکرد، چه رسد به مخاطبان. شايد يکي از دلايل نوشته شدن نفحات نفت اين باشد که ديگر به اين شخصيت نپردازم. همين مساله را در کتاب اولم «ارميا» داشتم. در آن دوران خيلي دوست داشتم درباره دانشگاه حرف بزنم. در ارميا هم دانشگاهي وجود داشت. اما وقتي نشت نشاء را نوشتم، ديگر درباره دانشگاههاي ايراني داستان نمينويسم و در داستان مقاله نمينويسم. در نفحات نفت هم همين اتفاق افتاده. من ديگر دوست ندارم در داستانهايم به آدمهاي دولتي بپردازم. در اوايل کتاب اشارهاي کردهام که زماني ميخواستم کتاب داستاني به نام «مسئول سهلتي» بنويسم، بعد ديدم آنقدر درش هجو و طنز وارد ميشود که باورپذير نخواهد بود. بالاخره برخي از حقايق از فرط حضور، باورنكردني ميشوند!
اينجا منظور «سه لتي» است يا «صلتي»؟
حتما با سه سهدندانه و اگر بيشتر ميترسيدم چهار پنج دندانه هم اضافه ميكردم كه به لشگري برنخورد، به كشوري برنخورد...
بهنظر ميرسد انگيزه شما از نوشتن اين کتاب بيشتر سياسي بوده تا مسائلي چون گذر از پارهاي مفاهيم در رمانهاتان.
سياست به معناي رايج کلمه که نبوده...
نه منظور امر سياسي است.
کاملا درست است. نکته ديگر هم در معناي اين امر سياسي اين که از بعد از هويدا تا امروز همه دولتهاي ما دچار اين آسيب بودهاند. بنابراين اين نقدي کلي به مسأله دولت نفتي است که حتي به نظرم انقلاب هم نتوانست مسيرش را عوض کند.
من قبلا هم که با شما مصاحبه کرده بودم، مثل اين جمله در همين کتاب، گفته بوديد: «انقلابي بودن يعني غير دولتي بودن» اين نوعي مانيفست شخصي شماست. در اينباره توضيح ميدهيد که چطور ميشود در فضاي ما انقلابي بود و دولتي هم نبود؟
اگر بخواهم مصاديقي براي اين قضيه بياورم، بسيار مصاديق محدودي دارم. آنهم در مقابل هجوم مصاديقي که مقابل نظر من هستند. نکتهاي که وجود دارد اين است که مردم، خود نااميدي از دول مختلف را با تجربهي خودشان درك ميكنند. يعني هر بار به نيتِ تغيير به دولتي راي ميدهند و بعدتر پشيمان ميشوند. اشتباه ما اين است که به شکل «منجي» به دولت بعدي نگاه ميکنيم. اصل حرف اين است که ارتزاق نفتي، خود بنمايه تفکريست که به آن فرهنگ نفتي ميگويم.
منظور از فرهنگي نفتي، فرهنگ قدرتمنديست که محدودکننده است و پارهاي از آزاديها را سلب ميکند؟
کاملا و مهمتر اين که فرهنگ نفتي دولتها را بينياز از مردم ميکند. از زمان ابن خلدون گفته شده که دولتها بايد از راه گرفتن خراج باقي بمانند و هرچه بخواهند خراج بيشتري بگيرند، ناچار هستند به نوعي از عدالت و آزادي براي مردم نزديک شوند. دولتِ نفتي هيچگاه اين مفهوم را نميفهمد.
اکثر مقالات اين کتاب جدلي نوشته شدهاند و مولف بسيار نسبت به امري که راوي آن است عصبي به نظر ميرسد. آيا در اين ساختار تعمدي وجود دارد؟
شما زماني دست به استدلال ميزنيد که امري غيربديهي پيش رويتان باشد. اما مسأله نفت و دولت و اقتصاد نفتي و مضراتِ آن، مسئلهاي بديهي است و تصورش مثل تصديقش است. لازم نيست شما خيلي استدلال کنيد. فقط لازم است تصوير كنيد. وقتي مجبور ميشويد درباره امري بديهي که مدام از آن چشمپوشي ميشود، صحبت کنيد، چارهاي جز فرياد زدن نداريد. شايد اگر قرار بود مقالهاي تحليلي بنويسم، حتما لحن ديگري را انتخاب ميکردم، اما وقتي اين مسئله بديهي وجود دارد و از قضا از روي تعمد نميگذاريم نسل جديد چيزي از آن بفهمد، مجبوريم فرياد بکشيم.
اين فرياد شما، فکر کنم از زمان درگيريتان با پارهاي از همان نويسندههاي نفتي که در کتابتان به آنها اشاره ميکنيد، در زمان کتاب سالِ چند سال پيش آغاز شد.
نه، قضيه مال پيشترهاست. زمان انجمن قلم و قبلترش حتا...
درست است. در آن زمان شما و پارهاي دوستانتان از جريان نويسندگان اصولگرا جدا شديد و بعد هم چه در اين کتاب و چه در برخي نوشته و مصاحبههاتان بر اين جدايي تاکيد کرديد، اين جدايي را تصديق ميکنيد؟
«بنده را نام خويشتن نبود / آنچه ما را لقب دهند آنيم!» اين چيزي نيست که با تصديق من انجام شود... اين روزها هم كه لقبگذاري خود شغلي است!
شما اصولگرا هستيد يا خير؟
من قطعا به شکل امروزي كلمه اصولگرا نيستم اما قطعا به مفهوم عميقِ كلمه و اتيمولوژيكي اصولگرا هستم.
اين کتاب هم چنين امري را نشان ميدهد. برخي منتقدان و آدمهايي که نسبتي با شما نداشتند به اين نتيجه رسيدهاند که شما در اين کتاب، جداييتان را از جريان اصولگرايي اعلام ميکنيد. جرياني که چند سال سعي داشت شما را بهعنوان نويسنده خلاقش مقابل نويسندگان موسوم به روشنفکر قرار دهد. بهنوعي جريان اصولگرا خيلي علاقه داشت شما و آثارتان را مقابل جريان مذکور عَلَم کند.
درست نميدانم. گويا در اين مملکتِ سياست زده، چارهاي جز اين نيست که آدم مدام مرزها و خطوط سياسياش را مشخص کند. واقعيت اين است که مرزبندي من تغيير زيادي نکرده. من سر جايم ايستادهام، خطوطِ قرمز مثلِ طناببازي كودكان مدام چپ و راست ميجهند و ما هم مجبوريم بپر بپر كنيم كه گير نكنيم بهشان. مرز من روشن است: علاقه به انقلاب و نگاه آيندهگرا نسبت به آن.
شما در کتابتان به تندي به جريان نوحجتيهايها حمله ميکنيد. در حالي که بهتر ميدانيد اين نگاه از عوامل مهم فکري دولت نهم و دهم است.
کاملا درست است. و اين انتقاد من است. بدون ترديد راه انقلاب اسلامي از مسير اين آقايان نميگذرد و اين مسير را مسير خطرناکي ميدانم. اگر بخواهم مصداقيتر صحبت کنم، بايد بگويم من قطعا مخالف آقاي خاتمي بودم و هنوز هم بر همان عهدم. براي اينکه ايشان را در سياست آدم غربزدهاي ميدانستم. به نظر ميرسيد فلسفهي سياسي ايشان، حتي براي خودشان هم روشن نيست. پس با آقاي خاتمي مخالف بودم. براي اينکه در سياست غربزده بود. با آقاي احمدينژاد قطعاتر! مخالفم، براي اينکه نه در فلسفهي سياسي –اگر داشته باشد- بل در سياستورزي عميقا غربي است، نه غربزده. احمدينژاد اولين سياستمدار غربي جمهوري اسلامي ايران است و خارج از سنن ما براي كسبِ قدرت، سياستورزي ميکند.
پس امثال اصولگراياني چون شما که از دلِ انقلاب اسلامي برآمدهاند، حال دارند مقابل جريان اصولگرايي جديد ميايستند، آيا شما قصد مقابله و انتقاد داريد يا ميخواهيد از آن بگذريد؟ يعني ميخواهيد کار روشنفکري بکنيد يا نه ميايستيد تا زمان بگذرد.
تعريف سياست ورزي در دنيا روشن است و آن اين است که آدم از قبال آن منفعتي داشته باشد. زندگيام را جوري نبستهام که منفعتي از سياست ببرم. پس به اين معنا از عمل روشنفکري خارج نخواهم شد. اگر روزي به ذهنم بيايد که نماينده مجلس شوم يا بيمه درماني براي فرزندم بگيرم، اين منفعتي سياسي برايم پيش خواهد آورد که بر اساسش سعي خواهم کرد موضعم را نسبت به جريانات سياسي تصحيح و تعديل کنم. اما من از اين منفعتِ جزئي گذشتهام و نميخواهم عمل سياسي به معناي رايج کلمه انجام دهم.
درواقع نسبت به فضاي سياسي ميخواهيد راديکال باشيد؟
کاملا.
و فکر ميکنيد فضاي سياسي اين راديکاليسم را تحمل ميکند؟
نه. چون چيزهاي نرمتري را هم برنميتابد. من فکر ميکنم شرايط ما سختتر ميشود، بنابراين بسيار زياد به شغلهاي ديگري غير از نوشتن هم فکر ميکنم!
به نظر شما چرا فضاي سياسي که بهزعم شما مصداق غربي عمل کردن است، ميزان انتقادپذيري پاييني دارد؟ بهخصوص نسبت به ادبيات و نويسندگان و شاعران ما؟
اگر اجازه بدهيد من درباره آقاي احمدينژاد هيچ تحليلي نکنم. چون امکان دارد سيصد سال بعد دو نفر مثل مهدي يزداني خرم و رضا اميرخاني در گوشهاي از اين مملکت نشسته باشند و راجع به احمدي نژاد حرف بزنند و بازهم چيزي دستشان را نگيرد. تحليل ايشان مثل تحليل برديا در تاريخ است که آخر كسي نفهميد، چپ بود، عدالتخواه بود، بزرگزاده بود، اصيلزاده بود، راستگرا بود و ... ببين اصلا نميشود ايشان را تحليل کرد. اگر من ميگويم ايشان در سياست مخصوصا نوع تبليغات و به دست آوردن قدرت، غربي است، اصلا به اين معنا نيست که از اصول شناختهشدهاي پيروي ميکنند. در يک جمله اگر بگويم، آقاي احمدينژاد غير اصولگراترين عضو جريانِ اصولگراست. من در ايشان اصلي نميشناسم که بگويم به اين اصل پايبند است و در مقابلِ كسب قدرت نسبت به اين اصل خضوع دارد.
شما در کتابتان وقتي درباره مدلهاي اقتصادي غيرنفتي صحبت ميکنيد، خيلي نمونههاي آمريکايي مثلا مک دونالد را منشور قرار ميدهيد. با وجود پاره انتقادها به نظر ميرسد، دلبستهگيهايي به اقتصاد ليبرال داريد.
ببينيد، به عقيده من همانقدر که در ادبيات داستاني الگوي چپ آنقدر جدي است که عدول از آن به شما مارک طرفداري از سرمايهداري جهاني ميزند. در اقتصادمان نيز وضعيت همين طور است. منظور نظرِ من اقتصاد ليبرال نيست و در عين حال مدلي كه در ذهن بنده نيست يا در ذهن ديگران هست، بايد در عرصهي عمل ثبوتي معنا پيدا كند. ما آدمهايي هستيم که نسبت به پيشرفت انقلاب، عمل گرايانه فکر ميکنيم.
پس به هيچ وجه طرفدار ليبراليسم نيستيد. مخصوصا الگوهاي اقتصادياش؟
سوال سختي است. براي من شکست اقتصاد بلوک شرق بسيار روشن است و ما هم الان شباهتهايي با شوروي داريم و بايد براي برونرفت از اين وضعيت فکر کنيم. فعلا داريم از يک طرف بام ميافتيم، بنابراين بايد از اين سمت بام فاصله بگيريم.
شما هشدار تندي در کتابتان دادهايد که اگر وضعيت اقتصادي به همين منوال پيش رود با فروريزي دولت مواجه خواهيم شد.
دقيقا، اين مدل اقتصادي همان فاجعهاي را که براي بلوک شرق درست کرد، براي ما هم ايجاد ميکند. من با بيشتر از ده نفر که در اتحاد جماهير شوروي ساکن بودهاند، مصاحبه گرفتهام. از متخصص ژنتيک تا يک راننده ساده. از دل اين تحقيقات ديدم که اقتصاد ما خيلي شبيه شورويست. اقتصاد آنها بر پايه ملاکهاي چپ بود و به يك معنا برآمده از فلسفهي ماركسيزم، اما اقتصاد ما بر اساس فلسفه نيست. آموزههاي فلسفهي انقلاب اسلامي نبايد به اين اقتصاد دولتيِ بزرگِ نفتي ميرسيد.
به نظر شما چرا انقلاب نتوانست اين فرايند را تغيير دهد؟
دسترسي آسان به پول نفت باعث شده كه کسي دنبال اين کار نرود. شما پولي را روي قله بگذاريد و پولي را جلوي پاي کسي. خب مشخص است دومي را برميدارد. من فکر ميکنم يکي از سادهترين کارهايي که ميشد انجام داد اين بود که بر اساس مباني فقه اسلامي نفت را جزء «انفال» قرار ميداديم و دسترسي دولت را به آن محدود ميکرديم.
نمونه نروژ را ميآوريد.
بله. آنها همين کار را کردند. يعني نقشِ روحانيت در نظامِ ديني براي زمينهسازي اين تصميم بسيار مهم بود. اما اين بحث متاسفانه در كتاب من چاپ نشد.
چرا، اين که مشکلي ندارد.
بالاخره بايد يک چيزي حذف ميشد و ماهم زخمي ميخورديم مثل باقي!
مسئله زبان روايي شما، قضيه مهمي است. خيلي تلاش داريد با نثري آهنگين بنويسيد. اين جا هم به گلستان نزديک ميشويد.
هيچ تلاشي نکردهام، خيليها اين را گفتهاند که شبيه جلال آلاحمد يا گلستان مينويسم، ولي بهخصوص هيچ نسبتي با نثر جلال ندارم.
نه، چون سعي داريد شکل عروضي در نثر داشته باشيد، اين را ميگويم.
من هم مثل همه ورشکسته شعر هستم و شايد اين از تاثير همان ورشكستهگي باشد. درواقع من تلاشي براي ايجادِ اين نثر نميکنم.
شما اين کتاب را جلد صفر «نشت نشاء» دانستهايد؟
ببينيد من تعداد زيادي دوست دارم که دانشگاهي هستند، آنها حرف زيادي داشتند ولي کسي نبود که اين حرفها را بنويسد، درواقع نشت نشا دزدي حرفهاي دوستانم است. در نفحات نفت هم با عده زيادي سر و کار داشتم که کارشان، کار اقتصادي بوده و اين کار هم به نوعي دزدي حرفهاي اين دوستان است.
از بازار دفاع کردهايد. اين ديدگاه سنتي نيست؟
ببينيد بازاري تنها صنف واقعي کشور ماست. بنابراين ارزش جامعه شناختي و قدرت تاريخي بسيار زيادي دارد که ميتواند مقابل اقتصاد نفتي قد علم کند.
از فصلهاي مهم شما، فصليست که در آن پيرامون حزب صحبت ميکنيد و زباني هجوآلود داريد و قاطعانه ميگوييد که تحزبي در ايران وجود ندارد. حالا با شرايط امروز باز اميدي به رشد حزبها در ايران ميبينيد؟
به هيچ وجه. جاي افراط و تفريط عوض شده است. تا روزي که ما حزبي نداشته باشيم که ارتزاقش از چيزي خارج از نفت باشد، اصلا نميتوان قضيه را جدي گرفت. اول انقلاب اين اتفاق داشت ميافتاد، اما بعد به دليل شرايط جنگ دولت بسيار بزرگ شد و آن اختيار را گرفت، ما اصلا نهاد سودآوري که بتواند به حزبهاي مان کمک کند نساختهايم. تنها مدل ما مثلا دانشگاه آزاد است كه به هر حال از دلِ دولت توانسته است خارج شود. اما اين دانشگاه را هم ميآوريم در دلِ دولت. مثل استقلال و پرسپوليس، که هر رئيس دولتي آمد، بتواند سرپرست مورد علاقه خودش را راس آنجا بگذارد. تا تبديل بشود به دانشگاهي مثل باقي دانشگاههاي ضررده دولتي.
در بخش فرهنگي به قشري از نويسندگان حمله ميکنيد که سالهاست با رانت دولتي کتابهاي بي خواننده چاپ ميکنند و حتي براي ديگران هم تعيين تکليف ميکنند. فکر نميکنيد حمله شديد شما به ايشان کمي هم شخصي بوده و از اختلافات قديميتان با اين قشر نشأت گرفته است؟
اختلاف در انجمن قلم مجموعا بين پنج تا ده نفر بود. خودِ انجمن دويست عضو داشت. من هيچوقت قصهي اين اختلاف را حتا براي آن دويست نفر هم تعريف نكردهام، چه رسد به اين كه بخواهم در يك حيطهي عموميِ پرمخاطب راجع به آن صحبت كنم. اما به هر رو آن تجربه هم شايد موثر بوده باشد... ولي موضوع من کلانتر است!
درست است، شما به قشر نويسندگان نفتياي حمله کردهايد که آنها هم خودشان را مثل شما انقلابي ميدانند.
درست است. وقتي مرزبنديها متزلزل است، عدهاي هم ميآيند و ميگويند دولت هزار جلد از کتاب تو را خريده، پس تو هم از رانت نفت استفاده کردهاي. در مقابل و در جريان مخالف نظام هم ما اين را ميبينيم. عدهاي هستند که خودشان را به چيزي غير از مردم وابسته کردهاند.
فکر ميکنيد توليد اين نويسندگان بازهم ادامه داشته باشد؟
بدون شک. چه در عرصه موافق و چه در عرصه مخالف. اين قضيه در جريان دولتي بيشتر است، چون پول کلاني وجود دارد. ميزان حمايتِ غيرمفيد هم بيشتر است.
آيا ناشران بزرگ خصوصي ادبي ما مثل مرکز، نيلوفر، چشمه، ققنوس و ... ميتوانند با اين فضاي سختگيرانه و پر فراز و نشيب کار خود را ادامه دهند. توانايي مالي اين ناشران محدود است و دولت ميتواند با توقيف چند کتاب پرفروششان به آنها لطمه بزند. آن هم در رقابت با ناشران نفتي دولتياي که مدام وسيعتر ميشوند.
با اين که گردش مالي صنعت نشر ما پايين است، اما يکي از سالمترين و مصونماندهترين بخشهاي ما از نفوذ نفت است. اين صنعت در اين زمينه بسيار پيشرو است، يکي از دلايلش هم اين که دولت هيچ وقت –شكر خدا- نتوانسته است که وارد عرصه توزيع شود. توزيع نياز به كتابفروشي و زمينِ تجاري دارد كه دستِ دولت در اين عرصه خالي است. کتابفروشيهاي ما عمدتا خصوصي هستند.
مقابلش نمايشگاه کتاب را داريم.
دقيقا. چون دولت قضيه را زود ميفهمد و خودآگاه يا ناخودآگاه شروع به لطمه زدن به ناشران خصوصي و کتابفروشيها ميكند که اوجش نمايشگاه کتاب و بدتر از آن نمايشگاههاي شهرستاني است. اما با تمام اين حرفها قسمتهاي خصوصي نشر ما بسيار قدرتمند و سالم هستند. اگر ناشرِ دولتي هم بخواهد وارد بازي شود، مثلِ سوره مهر، مجبور ميشود تا قواعدِ بازار را رعايت كند. در سينما، عمده سالنهاي سينما دست دولت است و خود صنعت آن قدر سرمايه بر هست که کسي ريسک سرمايه گذاري شخصي آن چناني نميکند. بنابراين صنعت نشر در نسبت به سينما يا گالريداري و تئاتر و... بسيار قوي تر و چارچوبمندتر است. ناشرهايي که شما نام برديد دقيقا مصداق همين وضعيت هستند و ميشود به آنها ناشرهايي که به جنس من نزديکتر هستند مثل افق و قدياني و حتا شبكه علميها را نيز اضافه کرد.
اما يادمان باشد که ادبيات نياز به بستر آرام و منصفانه اي براي رقابت و فروش دارد و دولتيها صاحب پول کلان و ابزارهاي تبليغاتي هستند.
الان اتفاقي افتاده و آن اين است که مردم دارند عدهاي را انتخاب ميکنند و دولت عدهاي ديگر را. زماني بود که ما خودمان هم نميدانستيم چه کسي دارد ما را انتخاب ميکند، ولي حالا اين اتفاق افتاده که دولت ديگر ما را انتخاب نميکند و اگر اين امر کاملا محقق شود، قصه بسيار روشنتر خواهد بود. آن وقت مهم اين است که در بازاري که مردم انتخاب ميکنند، چه کسي برنده شود.
شما چند روز بعد از انتخابات يادداشتي نوشتيد که دولت جديد به شدت غيرفرهنگي است. يادداشتي که خودم در اعتماد ملي آنرا چاپ کردم. آيا اين يک رويکرد سياسيست يا اصلا واقعا علاقهاي به فرهنگ در اين دولت نيست؟
به نظرم دولت علاقهاي به مسائل فرهنگي ندارد و به همين دليل هم تصميمهاي عجيب و غريب زيادي ميگيرد. اين نشان دهده فقدانِ سياست جدي فرهنگي در اين دولت است. ببينيد، ما سرسپرده آدمهايي شدهايم که اخلاقيشان ابراهيم اميني است كه در اوايلِ دههي پنجاه و رژيمِ شاه، آيينِ همسرداري را مينويسد كه يك ميليون نسخهاش بينِ مردم دست به دست ميشود. سياسيترينشان هاشمي رفسنجاني است كه در دهه چهل و پنجاه کتاب اميرکبير قهرمان مبارزه با استعمار و سرگذشت فلسطين را مينويسد كه از تمامِ جريانِ روشنفكري جلوتر است. عميقترينشان خود رهبري است كه ميآيد در مبارزه اي فرهنگي با رژيم سابق، کتاب صلح امام حسن را از بالاترين جريانِ فكريِ جهانِ عرب ترجمه ميكند و توجيه ميكند مبارزهي فرهنگي را. ما با اينها وارد انقلاب اسلامي شديم. کساني که ميشد انديشههاشان را شناخت و خواند. امروز با کساني روبهرو هستيم که نه تنها انديشه روشني ندارند، و حتا چهار صفحه جزوه هم ننوشتهاند، بلکه ممکن است اصلا اين کتابها را هم نخوانده باشند!
روزنامه کيهان به شما انتقاد کرد که براي بسياري جالب بود، تحليلتان از اين قضيه چيست؟
تمام صفحههاي کيهان يک وزن ندارند. سياسيها ميدانند که صفحه يک، دو و چهارده روزنامه كيهان خيلي مهم است. شكر خدا توي آن صفحات به من حملهاي نشده است. ولي قبول دارم اين نشانه است، من همان قدر که زمانِ چاپِ عكسم در كيهان نقش نداشتم، همان قدر هم در برداشتنش بينقش بودم.
کيهان در مقاله اي شما و جناب فرهاد جعفري را باهم مقايسه کرده بود و راي به فرهاد جعفري داده بود و تلويحا اعلام کرده بود که شما تغيير موضع داده ايد. درباره سفرتان به آمريکا هم با کنايه صحبت شده بود.
براي روشن شدنِ ذهنِ دوستان عرض ميكنم كه واقعا من بعد از بازگشت از امريكا عوض شدم! چون پيش از رفتن فقط از من دو رمان چاپ شده بود و يك داستان بلند و يك مجموعه داستان. اما اولين اثرم بعد از بازگشت «داستان سيستان» بود كه حتما نشانهي استحاله است به قولِ آقايان. به هر صورت من هم اگر مخالف با روحانيت و نظام باشم، قطعا شواهد و مصاديقِ بعضي از دوستان را قبول دارم و با همانها طرفدارِ دولت خواهم شد. اما چه كنم كه هنوز دلبستگي دارم به نظام! مثلا دولت مدام در حال طرح مسئله فقير و غني است. يعني مخالفت با طبقهاي به نامِ اشراف، مخالفت با اوليگارشي در مفهومي سطحي و حتا مخالفت با تكنوكراسي. اشراف اگر نسلِ اولِ حكومتي باشند، حسبِ اتفاق در زمانِ اشرافزادهها امر فرهنگي پيشرفت خواهد کرد. دقيق بگويم من اصلا به معناي سياسي اين کلمهي اشراف کاري ندارم و آنها را هم معناي «اُليگارشي» قرار نميدهم. اشراف را مفهومي سنتي در دلِ قبايلِ عرب ميبينم. همه ميدانيم که پيامبر اسلام فرزندِ همين طبقه بودهاند. نويسندهي عرب و وابسته به سنتِ عربي ميگويد زماني که به اين برادرزادهي اشراف توهين ميشد، عموي او با ساير اشرافِ قريش در صفهاي در كنارِ كعبه به اين قضيه ميخنديد. به قول تحليل گر عرب آن خنده پاسخش را در فتح مکه گرفت. يعني «شريف» وظايفي دارد که آن عمو رعايتشان نکرده است. من اشراف را از اين جنس ميبينم. در هر سنتي ما اشراف داريم و از قضا در نسل اول آنها که کاري را ميآوردند، نسل بعديشان هستند که کار را مستقر ميکنند و فرصت ميکنند به کار مهمتري برسند. مثلا تمام سلسلههاي حكومتيِ ما کار معماريشان را در نسل دو و سه خود آغاز کردهاند. اما ما هرچند سال با نسل قبلي مواجهه ميکنيم و نسل بعدي مستقر نميشود. مثلا با تکنوکراتِ دورهي هاشمي مبارزه ميکنيم، در حالي که با تکنوکرات نميشود در هيچ نظامي مبارزه کرد. هر دولتي تکنوکرات خود را دارد و امروز بعد شش سال تکنوکراتهاي آقاي احمدي نژاد ساخته شدهاند. هيچ کدامشان هم بهتر از نسل قبلي نميشوند که بدتر از آنها هم خواهند بود. بهترين تکنوکرات دولت احمدي نژاد فلاني و بهماني است. اينها مقابل تکنوکراتهايي قرار ميگيرند که به عقيده من بسيار بهتر و درستتر بوده اند. چون در مقابل کسي –جدلي- بالا نيامده بودند و خودشان خود را بالا کشيده بودند، پيشرفتشان واقعي بوده است.
به عنوان پرسش آخر انتقاد به فصلهاي آخر کتابتان دارم که بسيار نصيحت گويانه و تا حدي شعاري است.
عدهاي ديگر هم همين را ميگويند. بله، شايد اين ايراد وارد باشد. اما بازهم تاکيد ميکنم و اتفاقا نصحيت ميكنم، راه اين است که نسل آينده ما غير دولتي باشند.