تاريخ انتشار : ١٣:٥٧ ٢٨/٤/١٣٨٩

دولت آن است كه نفتي بدهي و ارادتي بخري، مطلبي از دكتر محمدرضا جوادي يگانه
رضا اميرخاني در «نفحات نفت» تلاشي ستودني دارد در اثبات تمايز ميان ايده «انقلاب اسلامي» و «عملكرد دولت» و اين نقطه برجسته كتاب وي است. البته دولت (state) با حكومت (government) تفاوت دارد، اولي كلي‎تر از دومي است و حكومت به‎معناي قوه مجريه است. اما چون در عرف رايج، جاي اين دو مفهوم عوض شده، در سراسر اين متن، دولت به‎معناي عام آن (حكومت) گرفته شده، نه يك دولت مشخص، كه عهده‎دار قوه اجرايي است.
تمايز ميان انقلاب و دولت مبتني بر دو مقدمه است (كه البته با صراحت در كتاب بيان نشده است). اول اين‎كه 31 سال پس از پيروزي انقلاب، يعني يك سال بعد از 30 سال، يعني با درنظر گرفتن 30 سال براي عمر يك نسل اداري، هيچ‎يك از مسئولين دولتي نيست كه پيش از انقلاب مسئوليتي داشته، و حتي كارمندان آن دوره نيز بسيار كم هستند. لذا «تمام» دستگاه حكومتي جمهوري اسلامي توسط كساني اداره مي‎شود كه در جريان انقلاب بر سر كار آمده‎ و گزينش شده‎اند. پس، ديگر نمي‎توان ناكارآمدي «دست‎اندركاران» را به نظام پيشين نسبت داد.
مقدمه ديگر اين است كه دولت در دسترسي به بسياري از اهداف خود، ناموفق بوده است و اين امر در مسئله توسعه، نمود بيشتري دارد. انتظار جامعه ايران از خود و از دولت، بيش از آن حدي است كه انجام شده (و اين به‎معناي انكار آن تلاش‎‎‎ها نيست، بلكه بزرگي هدف پيش‎رو است). مسئله ناكارآمدي و عدم موفقيت، ربطي به يك دولت خاص ندارد، بلكه روند كلي سه دهه اخير است (و قطعا اين سه دهه از دو سده پيش موفق‎تر است). اين مسئله در نقد‎‎هاي هر دولت به دولت پيشين، و در نقد‎‎هاي جامعه به حكومت، به‎صورت كلي قابل ‎بازيابي است و رهبر انقلاب نيز در ديدار دانشگاه تهران، آن هدف بزرگ و نرسيدن به آن را به‎صورت مشروح بيان كردند.
با اين دو مقدمه، يك نتيجه مفروض اين است كه انقلاب اسلامي در دسترسي به اهداف خود ناموفق بوده است. اما اميرخاني تلاش كرده تا نشان دهد كه مي‎توان نتيجه‎اي «ديگر» گرفت، و نرسيدن به اهداف متعالي جامعه، ارتباطي به انقلاب ندارد؛ اين، همان نقطه برجسته كتاب اميرخاني است.

براي رسيدن به اين نتيجه، اميرخاني تلاش كرده تا جنبه ديگر موضوع را ببيند و نشان دهد «ويژگي خاص دولت» در ايران است كه علت اين ناكارآمدي است و آن ويژگي، وابستگي همه چيز در دولت به نفت (يا نفتي بودن) آن است، كه اميرخاني در سراسر كتاب آن را «سه لتي» مي‎نامد! با تمايز ميان دولت و انقلاب، ناكارآمدي دولت، به پاي انقلاب و ايده امام خميني گذاشته نمي‎شود (البته اين تمايز، متفاوت از تمايز رايج در جامعه‎شناسي انقلاب، ميان نهضت و نهاد است.)
نفس اين تلاش بسيار ارزشمند است، حتي اگر تمام تحليل اميرخاني نادرست باشد (كه نيست). تجربه دولت شوروي در دهه 80 ميلادي پيش روي ماست، كه ناكارآمدي دولت‎‎‎هاي پس از انقلاب شوروي، باعث تجديدنظر شد، اما نه تجديدنظر در دولت روسي، بلكه در نگره ماركسي انقلاب. و اين جهت‎گيري اشتباه باعث شد تا پروستريكا و گلاسنوست از حل مشكلات جامعه روسيه عاجز بماند و «فرزندان انقلابي جهان» تنها از زنداني به زندان ديگر منتقل شوند.
اين، همان نگراني‎اي بود كه امام خميني(ره) در پيام خود به گورباچف درباره آن هشدار دادند (و شنيده نشد) كه غرب در باغ سبز است و رجوع به آن مشكلي را حل نمي‎كند: «از آن‎جا كه... جنابعالي در تحليل حوادث سياسي جهان، در دور جديدي از بازنگري و تحول و برخورد قرار گرفته‏ايد، و جسارت و گستاخي شما در برخورد با واقعيات جهان چه بسا منشاء تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلي حاكم بر جهان گردد، لازم ديدم نكاتي را يادآور شوم... همين اندازه هم شهامت تجديد نظر در مورد مكتبي كه ساليان سال فرزندان انقلابي جهان را در حصارهاي آهنين زنداني كرده بود قابل ‎ستايش است. و اگر به فراتر از اين مقدار فكر مي‏كنيد، اولين مسئله‏اي كه مطمئنا باعث موفقيت شما خواهد شد، اين است كه در سياست اسلاف خود داير بر خدا زدايي و دين‎زدايي از جامعه، تجديدنظر نماييد؛ و بدانيد كه برخورد واقعي با قضاياي جهان جز از اين طريق ميسر نيست. البته ممكن است از شيوه‎هاي ناصحيح و عملكرد غلط قدرتمندان پيشين كمونيسم در زمينه اقتصاد، باغ سبز دنياي غرب رخ بنمايد، ولي حقيقت جاي ديگري است. شما اگر بخواهيد در اين‏ مقطع تنها گره‎هاي كور اقتصادي سوسيالسيم و كمونيسم را با پناه بردن به كانون سرمايه‎داري غرب حل كنيد، نه تنها دردي از جامعه خويش را دوا نكرده‏ايد، كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند؛ چراكه امروز اگر ماركسيسم در روش‎هاي اقتصادي و اجتماعي به بن‎بست رسيده است، دنياي غرب هم در همين مسائل، البته به شكل ديگر، و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است. مشكل اصلي كشور شما مسئله مالكيت و اقتصاد و آزادي نيست. مشكل شما عدم اعتقاد واقعي به خداست.»
البته شجاعت گورباچف در حل مسئله جواب نداد و روس‎‎‎ها راه را اشتباه رفتند و در دوري باطل گرفتار آمدند. و اتفاقا اميرخاني نيز در نفحات نفت به يكي از علل پنهان پروستريكا و عدم موفقيت آن اشاره كرده است. از همين روي، همواره بايد نگران بود كه هنگام بازنگري در علل عقب‎ماندگي، فهم نادرست از علت نرسيدن به اهداف، باعث خواهد شد كه دوباره عقب‎ماندگي تكرار شود و اين‎بار با ساختار‎‎هاي به‎هم خورده و نابه‎سامان.
خطر «تكرار مشروطه» كه امام خميني(ره) بار‎‎ها درباره آن هشدار مي‎داد، نيز در اين‎باره صادق است كه مشروطه‎خواهان در اين‎كه علت عقب‎ماندگي چيست، پاسخ غلط گرفتند و از يك‎سو شاه را علت عقب‎ماندگي دانستند (و نظام سياسي غربي را به‎عنوان تنها چاره يافتند) و از سويي ديگر سنت را (يعني اسلام را). قانون اساسي و مجلس مشروطه بر اساس ايده اول شكل گرفت و تلاش‎‎‎هاي دوره پهلوي اول بر اساس ايده دوم، و نتيجه گرفتند كه براي توسعه، چاره‎اي جز حذف دين يا راندن آن به گوشه خانه‎‎‎ها نيست. و بعد از نيم قرن تلاش، مشخص شد كه نه مشروطگي صرف، مي‎تواند جامعه را نجات دهد و نه سنت علت عقب‎ماندگي است، و بعد از آن همه تلاش با هدف توسعه ايران، فقط جامعه‎اي مانده بود بدون سامان گذشته. در حالي‎كه از توسعه باز مانده و سنت را هم از دست داده بود. و هنوز هم ما به پيامد‎‎هاي فهم نادرست انقلابيون زمان مشروطه از علت عقب‎ماندگي جامعه ايران دچار هستيم.

اكنون نيز اگر جامعه ايران بخواهد در علت عقب‎ماندگي خود تأملي دوباره كند و جايگاه تمدن‎ساز خود را دوباره بيابد، دو راه رايج را خواهد پيمود. يا با رويه دو دهه گذشته به دولت‎‎‎هايي روي خواهد آورد و رأي خواهد داد كه بيشترين فاصله را با حكومت داشته باشند، و يا «گذشته» خود را علت عقب‎ماندگي خواهد پنداشت. يكي از مهمترين وقايع گذشته، انقلاب اسلامي است.
در حالي‎كه ايده انقلاب، اتفاقا منشاء تمام موفقيت‎‎‎هاي اخير جامعه ايران در سه دهه گذشته، چه در عرصه داخلي و چه در سطح بين‎المللي است، بايد اين تمايز به‎روشني ايجاد شود كه انقلاب مساوي نيست با آن‎چه دولت انجام مي‎دهد (و حتي آن‎چه مي‎خواهد انجام دهد). عملكرد دولت محدود است به ساختار‎‎ها و محدوديت‎‎‎هاي آن. وقتي ساختار دولت ناكارآمد باشد، هر تلاشي به نتيجه نخواهد رسيد. كما اين‎كه اكنون «تمام» مجريان و كارمندان دولتي برآمده از انقلابند و گزينش شده‎اند و بر اساس قوانين جمهوري اسلامي عمل مي‎كنند. همچنين وقتي اهداف انقلاب كلان‎تر از توان دولت باشد، طبيعتا دولت نمي‎تواند آن اهداف را محقق كند.
اميرخاني با بيان همه نكات بالا، مقدمات را براي رسيدن به نتيجه نهايي خود گفته، ولي از ذكر نتيجه پرهيز كرده (و حتي احتياط كرده و شايد خود نيز از هيبت آن نتيجه ترسيده) است. اميرخاني حتي با تعبير «سه لتي» به‎جاي «دو لتي» يا «دولتي»، خود را از همين سوء تعبير‎‎هاي احتمالي دور نگاه داشته است، تا از اين تحليل، نتيجه‎اي ساختارشكنانه گرفته نشود. ولي در هر حال، مي‎توان رگه‎‎‎هايي از نتيجه‎گيري او را در كتابش مشاهده كرد.
اميرخاني در يك‎جا مي‎گويد: «همه ترس انسان معتقد به انقلاب اسلامي در آن است كه اين مديريت سه لتي و اقتصاد سه لتي و فرهنگ سه لتي، روزگاري در كلام مورخان پسيني، جزو منتجه انقلاب اسلامي يا اسلام نوين به حساب بيايد» (ص 189) و البته مفاد اين متن حاكي از اين نگراني است كه رفتار نادرست دولت، باعث خدشه به اساس انقلاب و نظام (يا حتي نابودي آن) شود. اين نگراني، در همان دعاي انتهاي يكي از بخش‎‎‎ها آمده است: «خدايا انقلاب را از شر مسئول سه لتي حفظ كن». شايد بتوان نتيجه‎اي را كه اميرخاني مي‎خواسته بگيرد و نگرفته (يا نگفته)، چنين گفت كه با «اين دولت» نمي‎توان «بدان مقصد عالي» رسيد. در هر حال، مسئله ناكارآمدي دولت، مهمترين بعد كتاب است، و تلنگري است براي باز كردن يك راه تازه براي تحليل عقب‎ماندگي در ايران.

مي‎توان به تحليل اميرخاني ايراد نيز گرفت. ولي اين نقدها، چيزي از اهميت آن ايده اساسي نمي‎كاهد. البته اميرخاني در همان ابتداي كتاب ذكر كرده كه اين كتاب اخويني و جستار است و نه تحقيق علمي، اما از آن‎جا كه تمام كتاب (به شيوه كتاب‎‎‎هاي جلال آل احمد) به يك مسئله اساسي در ايران ارجاع دارد، مي‎توان مدعا‎‎هاي نظري كتاب را مورد نقد قرار داد.
اول اين‎كه اميرخاني تمام مشكل را در دولت ديده است و اجتماع را در برابر دولت قرار داده و هرچه از دولت بدي نشان داده، در مقابل، در جامعه هيچ بدي نديده است. تقليل تمام مسائل جامعه ايران به دولت، و تطهير جامعه ايران، نقص كتاب است. يعني با بزرگ‎نمايي خطا‎‎هاي دولت و ناديده انگاشتن خلقيات منفي ايرانيان، در تمام مسائل دولت را مقصر مي‎داند. و البته اين تصويرسازي، برآمده از يك نگرش رايج در جامعه ايران است كه مقصر همه چيز دولت است و به اين ترتيب بر تضاد دولت-ملت در ايران دامن مي‎زند. در حالي‎كه دولت برآيند رفتار‎‎هاي جامعه است و بعيد است كه مردم ايران از بدي‎‎‎هاي دولت بركنار باشند. و شايد آن جمله كه «همه چيزمان به همه چيزمان مي‎آيد» درباره رابطه دولت و جامعه نيز صدق كند. رفتار‎‎هاي مردم در ايران، چندان بهتر از دولت نيست، و البته در دولت نيز افراد برجسته و خلاق وجود دارند، و گاه يك فرد يا يك نهاد در دوره جنگ و بعد از آن كاري كرده‎اند كارستان، مانند آن‎چه آن تاجر چاي كتاب اميرخاني انجام داده است. تعميم رفتار يك فرد يا چند فرد به كل جامعه و تطهير جامعه، و هيچ نقطه مثبتي در دولت نديدن، ضعف تحليل اميرخاني است.
البته مي‎توان مسئله را اين‎گونه ديد كه حل مسئله عقب‎ماندگي در ايران، تنها از طريق دولت (يا از بالا) ممكن است و لذا چون وظيفه دولت اساسي است، خطا‎‎هاي آن نيز مهم است و به چشم مي‎آيد. البته اين نگاه در كتاب اميرخاني به چشم نمي‎خورد.
دوم اين‎كه، اميرخاني در بيان مسئله، سابقه تاريخي آن را در نظر نگرفته است. در حالي‎كه در بسياري از متون سياسي، از دوره قاجار تاكنون، پرسش‎‎‎هايي از نوع پرسش اميرخاني به‎وضوح به چشم مي‎خورد (و ريشه تمام آن‎‎‎ها نيز پرسش عباس ميرزا از آمده ژوبر است). لذا مسئله‎اي كه اميرخاني ديده، مسئله تازه‎اي نيست. البته اميرخاني از اديبانگي خود بهره گرفته و از تجربه زيسته خود، مسئله را جذاب و خواندني و تطبيقي و به‎روز بيان كرده است (و تركيب اين‎‎‎ها نقطه قوت كتاب است). اما مي‎شود در تحليل مسئله به اين نكته توجه كرد كه اگر اين مسئله، 200 سال قدمت دارد، چرا تاكنون حل نشده است. يعني پرسش اميرخاني بديع نيست، بلكه پاسخ وي است كه مهم است.
سوم اين‎كه برخلاف نظر اميرخاني با حذف نفت از دولت، چيزي در ايران حل نمي‎شود، چون پيش از نفت نيز مديريت ايران همين اندازه فشل بوده است. اميرخاني تمام مسائل را نفتي ديده است و ريشه همه مشكلات را در برخورداري دولت از ثروت بادآورده نفت ديده است. در اين‎كه مديريت وابسته به نفت در ايران مسئله‎زاست، شكي نيست؛ ولي اولا در جهان، دولت‎‎‎هاي برخوردار از نفت متعددي وجود دارند كه مشكلاتي از نوع ايران را ندارند و ثانيا دولت ايران پيش از كشف نفت در ايران نيز از همين نابه‎ساماني‎‎‎ها رنج مي‎برده است و مي‎توان شواهد متعددي از مديريت دوره قاجار ارائه كرد كه در آن، هم حيف و ميل اموال عمومي بوده و هم بي‎توجهي به توسعه. دولت رانتير (كه همان دولت سه لتي اميرخاني است) در ايران لزوما ارتباطي با «حضور درآمد‎‎هاي نفتي در اقتصاد ايران» ندارد و مي‎توان ريشه‎‎‎هاي آن را در تيولداري در دوران پس از اسلام تا دوره قاجار و مديريت قاجاري (پس از كمرنگ شدن تيولداري از نيمه عهد ناصري) نيز ديد. لذا ابتناي حكومت بر نفت در ايران، نه شرط لازم عقب‎ماندگي است و نه شرط كافي آن.

اصل مسئله جاي ديگري است. مشكل توسعه در ايران، اولا ندانستن مشكلات نيست، نتوانستن در حل آن است؛ ثانيا نفتي بودن دولت نيست، خود دولت است. چه بايد كرد؟
اميرخاني راه‎حل روشني نداده است. اما به‎نظر من براي رسيدن به راه‎حل مسئله عقب‎ماندگي، بايد بسياري از پيش‎فرض‎‎‎هاي خودمان را كنار بگذاريم، و راه تازه‎اي پيدا كنيم. كنار گذاشتن پيش‎فرض‎‎‎هاي خوش‎بينانه، مسئله‎اي است مانند ابتداي انقلاب كه همه فكر مي‎كردند چون مدرسه و تلويزيون، زيرنظر حكومت اسلامي است، درست است و كودكان خود را در مدرسه و پاي تلويزيون ر‎‎ها كردند، و بعد معلوم شد كه اين اعتماد به نهاد‎‎هاي دولتي نادرست است. به همين دليل هم هست كه نسل متولدين دهه 60 و 70 از نسل متولدين دهه 50 كم‎تعارض‎تر است، چون خانواده‎‎‎ها خود وارد مسئله تربيت شدند و اعتماد به تلويزيون و مدرسه را كنار گذاشتند و نگران فرزندان خود شدند.
شايد راه‎حل از اين‎جا آغاز شود كه باور كنيم دولت و حكومت، چون اسلامي است و زير نظر ولي فقيه، لزوما درست نيست و عملكرد مناسبي ندارد و اين نادرستي به عملكرد سيستم برمي‎گردد و خطاست كه فقط مجريان را مقصر بدانيم. دولت سال‎هاست كه تلاش مي‎كند فرهنگ و اقتصاد و اجتماع را سامان دهد. شايد مسئله از فرهنگ، اقتصاد و سياست نباشد، بلكه به خود دولت بازگردد. لذا راه اساسي آن است كه جامعه ايران يك بازنگري اساسي در مسئله دولت و رابطه آن با جامعه و با اهداف كلان خود و با ايده انقلاب داشته باشد، شايد كه «دولتي از نو ساخته شود».
شايد ما هم بايد مانند سيد حسن نصرالله و حزب‎الله لبنان، فقط آن‎چه به ميراث شيعي ايران باز مي‎گردد (نه دولت در ايران)، يعني فقط امام خميني، انقلاب اسلامي و دو ميراث بزرگ آن (جمهوري اسلامي و ولايت فقيه) را بپذيريم و در كارآمدي هر چيز ديگر شك كنيم، يا اين جسارت را داشته باشيم كه شك كنيم.
جسارت شك رضا اميرخاني ستودني است
در همين رابطه :
ماخذ: پنجره

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٦٢٥١
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.