سرلوحهي بيست و ششم : خستهام از اضطرابِ چرخهي مينا
خستهام. بسيار خستهام. به قولِ احمد محبي آشتياني، آن روزها كه با شعرش ميزيستيم:
"خستهام از اضطرابِ چرخهي مينا خستهام از فكرتِ نيامده فردا خستهام از مردمانِ بيسر و بيپا خستهام از هايهاي و قهقه و غوغا خستهام؛ آسودهام كنيد خدا را در پيِ منزلگه و ز قافله بيزار..."
چه دلخوشيهاي حقيري داريم... بردنِ يك-هيچِ پرسپوليس، نقدِ مثبتِ فلان منتقد، ديدنِ هممدرسهايِ قديمي... و چه گرفتاريهاي حقيرتري... باختِ دو-يك پرسپوليس، فحشِ فلاني و بد و بيراهِ بهماني، بلبرينگِ كلاچ ماشين كه سر و صدا ميكند...
شبهاي آخرِ ماهِ مبارك است. ميدانم كه دلم براي افتتاح تنگ خواهد شد... اللهم اني افتتح الثناء بحمدك و انت مسدد للصوابِ بمنك و ايقنت انك انت ارحمالراحمين في موضع العفو و الرحمه و اشد المعاقبين في موضعِ النكال و النقمه... دوست داشتم همين جوري مينشستم و تا انتهاي دعا را روي صفحه كليد مثلِ پيانيستي كه روي كلاويههاي پيانو سمفونيِ نه را مينوازد، ضرب ميگرفتم. وه كه چه لذتي داشت... با پيج آپ ميروم بالا توي فايلِ يادداشتهاي روزانه و كپي-پِيست ميكنم...
" يك تماشاگرِ فهيم ترقه انداخت وسطِ بازيِ روبهجلو و گند زد، شانس آورديم كه با محمد شجاعي نرفتيم استاديوم... - جنابِ آقاي فلاني، عطف به مذاكرهي شفاهي و درخواستِ حضرتِ عالي، نظرِ مكتوبِ اينجانب... - ...شرطي ساده: آن شرط نيست مگر اين شرطِ ساده كه قصه را قصهگو تعريف كند! حسنِ عزيز... -" خستهام از اضطرابِ چرخهي مينا...
در اصولِ كافي از قولِ شريفِ رسولِ اكرم (ص) آمده است كه: «تعلموا القرآن؛ فانه ياتي يوم القيامه صاحبه في صوره شاب جميل شاحب اللون فيقول له قرآن انا الذي كنت اسهرت ليلك و اظمات هواجرك و..» قران بياموزيد كه همانا او در روزِ واپسين در صورتِ جواني زيبا كه رنگِ صورتش گشته باشد نزدِ همصحبتِ خود آيد و به او گويد: منم كه شب تو را به بيداري به پايان بردم، روزهاي داغِ ترا به تشنهگي به سر آوردم و... همانچيزي كه قصهنويسها به آن ميگويند: «پرسونيفيكيشن» و شعرا ميگفتند: «صنعتِ تشخيص». جگر ميكنم و قياس ميگيرم از همين حديث و مينويسم: "اما من هماره دعاي افتتاح را به شكلِ نزديكترين دوستانم ميبينم در پاكترينِ لحظاتِ ايامِ شباب... وقتي دلمان براي هم ميگرفت، آنهنگام كه ساعاتي نميديديم يكديگر را و دلمان براي هم ميزد، آنهنگام كه ميديديم يكديگر را... با افتتاح ميشود حرف زد:
«فاسمع يا سميع مدحتي و اجب يا رحيم دعوتي»
بشنو اي شنوا ستايش من را و اجابت كن اي مهربان خواهشِ من را...
ميشود سكوت كرد:
«انك تدعوني فاولي عنك و تتحبب الي فاتبغض اليك»
تو مرا دعوت كردي و رو بر گرداندم از تو، تو با من دوستي كردي و من به تو بغض ورزيدم.
ميشود خنديد:
«فارحم عبدك الجاهل»
بندهي نادانِ خود را پس بيامرز.
ميشود گريست:
«فلم ار مولي كريما اصبر علي عبد لئيم منك علي»
هرگز نديدم مولايي كريم صبورتر بر بندهاي لئيم، از تو بر من.
ميشود فرياد زد:
«الحمدلله الذي يومن الخائفين و ينجي الصالحين و يرفع المستضعفين و يضع المستكبرين و يهلك ملوكا و يستخلف آخرين»
ميشود شكوه كرد:
«اللهم انا نشكوا اليك فقد نبينا و غيبه ولينا و كثره عدونا و قله عددنا و شده الفتن بنا و تظاهر الزمان علينا»
و ميشود چيزهايي را خواست كه نميتوانيم بخواهيم:
«و اعطنا به فوق رغبتنا»
عرب لغات زيادي دارد براي مفهوم آرزو... امل، رجا، و در همين گروهِ معنايي، طلب، موعوده، ولع... همهي اينها رسيدنياند. اما رغبت چيزي است كه حتا رسيدني نيز نيست و افتتاح يادمان ميدهد كه نه رغبت را كه فراتر از رغبت را به بركت حضرتِ صاحب طلب كنيم...
افتتاح مانندهي يك رفيق مينشيند كنارِ آدمي و حرفهاي آدم را هجي ميكند تا عقدهاي بر لسانت نباشد... دلم براي اين رفيق تنگ خواهد شد... عيد فطر بر همهي آنهايي كه دلخوشيهاشان كوچك است مبارك باشد... قهرمانيِ پرسپوليس، عفوِ گناهان، غرفهاي در بهشت، آپارتماني در تهران... بايد يكبارِ ديگر افتتاح را خواند تا دلخوشيهاي آدم بزرگ شود...
وقتي ميخواني كه "شكر خداوندي را كه بزرگيخواهان را ضايع ميكند" (الحمدلله الذي يضع المستكبرين...) ديگر نگرانِ اين نميشوي كه بيخِ گوشت اتفاقي مهمتر از اشغالِ ويتنام در حالِ وقوع است و ميفهمي كه حق داري دلخوشيهاي كوچكي داشته باشي، مثلِ تعويضِ بلبرينگِ كلاچ...
«طاقت ماندن در اين سراي به سر شد حوصله و صبر ز اندازه به در شد هر چه زدم ناله و فغان چه ثمر شد اشك و تب و تاب و ناله جمله هدر شد هر چه زدم ناله و فغان چه ثمر شد هيچ نيامد نواي دلبرِ غمخوار»