تاريخ انتشار : ١٦:١٦ ٣١/٢/١٣٨٨

دو مطلب خوب از سايت خبرآنلاين

جیب‌های ارشاد چقدر زیادند و بزرگ


این چه طرز نوشتن است





اين چه طرز نوشتن است
فرهنگ
 - سیدعبدالجواد موسوی

 

اگر بخواهم به سبک و سیاق جناب سروش در پاسخ به محمود دولت‌آبادی این یادداشت را بنویسم، احتمالاً باید این گونه آغاز کنم: «فلسفه درایی که حاصل عمر بی‌برکتش چیزی جز تباهی جان و سیاهی جهان نیست و از ادب و نزاکت بویی نبرده، عنان​قلم به نفس سرکش سپرده، نامحمودترین نسبت‌ها را به محمود بسته و به سنگ نامردمی حرمت آن پیر را شکسته و بیش از این هم نباید چشم داشت که «از کوزه همان برون تراود که دراوست» آن که طوق لعنت مریدی عبدالرحمن بن پوپر را بر گردن دارد و در خیال خام و بیمارگونه‌اش خود را مارتین لوتر جهان اسلام می‌پندارد، اگر جز این کند، مایه حیرت است. بیت:

ترسم نرسی به کعبه ‌ای حاج فرج

آن‌جا که تو می‌روی «امین‌آباد» است

به سرمایه انیران از مریلند بر چهره پیران چنگ انداختن نه تنها شیوه شیران نیست که عین زبونی و جبونی است و صدالبته آن‌که... » می‌توانم ادامه دهم. به راحتی و به سبب نسبتی که با شعر دارم، سخن را چندان پیرایه‌بندم که بانگ زهازه و خهاخه از اهل ادب برخیزد و از طنز و جد و حکایت و حکمت به میزان بهره جویم و سنگینی نثر را با بیتی چند رنگین کنم. آن هم نه با دستکاری خنک و بی‌ذوقانه ابیات خواجه شیراز و حریف را به مبارزه بخوانم و بگویم: «بیار آن چه داری زمردی و زور» تا قدر نظم سست و سخیفش در منظر اهل نظر آشکار شود و ناقدان دریابند که حریف جز لاف و گزاف و دعوی چیزی در چنته ندارد. رها کنم این فاضل‌مآبی را و به زبان آدمیزاد سخن بگویم. جناب دولت‌آبادی ادعایی کرده است در مورد آقای سروش. و ظاهراً آن‌طور که آقای سروش می‌گوید دعوی ایشان کاملاً نادرست است. البته آقای دولت‌آبادی بر اساس همان ادعایی که فکر می‌کرده درست است الفاظی را در باره آقای سروش به کار برده که کمی تند به نظر می‌رسد. جناب سروش هم که سال‌هاست مظهر مدارا و تحمل و روشنفکری دینی است، با چاپ جوابیه‌ای از خجالت ایشان درآمده‌اند.

خب تا اینجای ماجرا طبیعی است، یعنی طبیعی است که آقای سروش در مقابل نسبت ناروایی که به زعم ایشان دولت آبادی به او داده است کمی ناراحت‌ بشود و علاوه بر روشن کردن اصل ماجرا کمی هم مقابله به مثل کند. منتهی این قصاص روشنفکرانه آنقدر بی‌رحمانه و ناشیانه است که حقیقتاً آدمی را آزرده‌خاطر می‌کند. بله،‌ دکتر سروش هم موجودی است از جنس گوشت و خون و پوست و عصب. ممکن است در مقابل نارواها و ناسزاها از کوره دربرود و سخن درشت هم بگوید اما آن که مدام با مولانا سر و کار دارد و از زبان او دیگران را به «ادب» فرامی‌خواند و در مقابل بی‌انصافی‌ها مدام متذکر می‌شود که چون غرض آمد هنر پوشیده شد، نباید کار را به آن‌جا برساند که پس ازدستکاری لوس و بی‌مزه شعر حضرت لسان‌الغیب بنویسد: «به جستجو برآمدم که قصه چیست و محمود دولت‌آباد کیست؟» یعنی من آنقدر بزرگم که خردی همچون محمود دولت‌آبادی را در نظر نمی‌آورم و اصلاً او را نمی‌شناسم.

اگر به شهرت است که محمود دولت‌آبادی به مراتب از جناب سروش پرآوازه‌تر است. با این تفاوت که دولت‌آبادی را به سبب انتشار آثار ادبی‌اش می‌شناسند و سروش را به سبب هیاهوی اهل سیاست در سال‌های اخیر و اگر میزان پایگاه و جایگاه فرهنگی است که شأن دولت‌آبادی در ادبیات داستانی این سرزمین مشخص است. آیا سروش این بدیهیات را نمی‌داند؟ می‌داند اما حجاب غرض مانع از دیدن حقایق می‌شود. چندان که شارح مولانا که سال‌هاست درس ادب و بی‌غرضی می‌دهد،‌ در پاسخ به سوالی که خود طرح کرده، می‌نویسد: «خبر آورده‌اند خفته است در غاری نزدیک دولت‌آباد که پس از 30 سال ناگهان بی‌خواب شده و دست و رو نشسته به پشت میز خطابه پرتاب شده و به حیا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و با سخافت و شناعت از معلمی به نام عبدالکریم سروش سخن رانده و او را شیخ انقلاب فرهنگی خوانده و دروغ‌ در دغل کرده و متکبرانه با حق جدل کرده است و این همه عقده‌گشایی و ناخجستگی در مجلسی به نام حمایت از مهندس موسوی که در پی پوشیدن قبای خجسته صدارت است.»

دوستان و مریدان سروش می‌توانند بگویند کلوخ‌انداز را پاداش سنگ است و به زبان‌آوری استاد در پاسخ به یکی از منتقدانش به خود ببالند، ایرادی هم ندارد. استاد آزاداندیش ما از حق شهروندی خود در دفاع از سابقه فرهنگی‌اش استفاده کرده اما آیا تعابیری همچون «دریوزگی و چاپلوسی کردن و سابقه استالینی داشتن و فرصت‌طلبانه ژست آزادی‌خواهی گرفتن» هم در راستای دفاع از حق شهروندی است؟

راستی چرا ادبیات سروش در چنین مواقعی درست شبیه ادبیات همان‌هایی است که سروش را مزدور، خودفروخته، وابسته به سازمان سیا و عامل صهیونیست می‌خوانند؟ چنین رفتارهای هیستریکی مؤید سخن آن عزیز نیست که همواره می‌گوید: «در سرزمین ما روشنفکری و روشنفکرستیزی سر و ته یک کرباس است»؟ جالب اینکه سروش به دشنام و بهتان هم بسنده نمی‌کند و به اظهار نظر ادبی هم می‌پردازد. در مقدمه‌ چاپ‌های جدید قبض و بسط تئوریک شریعت علی معلم دامغانی را که چند شعر در رد و انکار قبض و بسط سروده «سست نظم» و در پاسخ به دولت‌آبادی او را «سست‌نثر» خوانده است. نمی‌دانم نیاز به این توضیح ضروری هست که هر دو این بزرگواران - جناب معلم و دولت‌آبادی - از سرآمدان نظم و نثر زبان فارسی در دوره معاصر هستند یا نه؟ اگر سروش این نکته را نمی‌داند که حد و اندازه درک و فهم خود را از ادبیات به ما نمایانده است و اگر می‌داند نشان می‌دهد که تا چه اندازه ایدئولوژی‌زده است که حاضر می‌شود حتی بدیهیات را انکار کند و اصلاً از همه این حرف‌ها که بگذریم این چه طرز نوشتن است؟ با چنین ادبیات کین‌توزانه‌ای چگونه می‌توان از مهر و مدارا دم زد؟ چگونه می‌توان دعوی روشنفکری و فیلسوفی و ادب و آزادی‌خواهی داشت اما ذره‌ای از آن دعاوی را در آثار و رفتار خود بروز نداد.

به قول شاعر: یا رسم سکندری بیاموز / یا نام سکندری رها کن

روزی شاهد بودم که علی معلم به یکی از شاگردان سروش گفت: به استادت بگو آنقدر فحش ندهد. آن بنده خدا گفت: استاد، شما که خودت به آقای سروش در اشعارت فحش داده‌ای، پس چطور او را از این کار منع می‌کنی؟ رند دامغانی در پاسخ گفت: «من شاعرم! هزل و هجو هم می‌توانم بگویم اما استاد تو دعوی‌اش چیز دیگری است، پس باید شأن آن دعاوی را حفظ کند.»

جيب‌هاي بزرگ ارشاد

فرهنگ > کتاب  - ارشاد از مؤسسه خانه کتاب هم کتاب می‌خرد؛ آن هم هزار نسخه.

مسئله خرید کتاب از ناشران همواره یکی از بحث‌برانگیزترین بخش‌های چرخه نشر در کشور ما بوده است. صورت مسئله این است. ناشران، با حمایت‌های ارشاد که قبلاً در قالب کاغذ بود و حالا قالب‌های دیگری پیدا کرده کتاب‌هایی را منتشر می‌کنند. بعد هیأت خرید کتاب وزارت ارشاد می‌آید و برای تجهیز کتابخانه‌های کشور از هر عنوانی که بخواهد تعدادی کتاب می‌خرد. تا اینجای کار طبیعی است؛ البته در ایران، دعوا از آنجا آغاز می‌شود که نگاه ناشران و وزارت ارشاد به این مقوله از دو جنس مختلف است.

ناشران می‌گویند این فرآیند حمایتی باید شامل حال همه ناشران بشود. چرا باید کتاب‌های بعضی ناشران را خریداری کرد و کتاب‌های دیگران را نه. ارشاد می‌گوید دلیل انجام این کار حمایت از ناشران نیست. ما حمایت‌هایمان را جای دیگری انجام داده‌ایم. این کار صرفاً برای تجهیز کتابخانه‌هاست. بنابراین شورایی که ما تشکیل داده‌ایم، که شورای منصف و مطلعی است، کتاب‌ها را بررسی می‌کند و براساس نیاز کتابخانه‌ها بعضی از آنها را به هر تعدادی که صلاح بداند از ناشران خریداری می‌کند. ناشران دوباره اعتراض می‌کنند ملاک‌های انتخاب شما چیست؟ خوب به ما هم بگویید شاید دلمان بخواهد از آن کتاب‌هایی منتشر کنیم که شما دوست دارید. اما دعوا به این سادگی هم نیست. همیشه درفهرست خرید کتاب، نام ناشران دولتی، به صورتی کاملاً گل‌درشت درج شده است. ناشران خصوصی می‌گویند مگر این ناشران دولتی کل بودجه‌شان را از دولت نمی‌گیرند؛ پس دیگر چه ضرورتی دارد که از آنها کتاب بخرید؟ ارشاد همان حرف قبلی را می‌زند. می‌گوید تجهیز کتابخانه چه ربطی دارد به اینکه آنها پول‌شان را از جیب دولت خرج می‌کنند یا خودشان و اصلاً این مسئله چه ربطی به ارشاد دارد. ما موظفیم برای کتابخانه‌ها کتاب خوب بخریم، می‌خریم؛ ناشرش دولتی یا خصوصی فرقی نمی‌کند. درباره این مسئله هم توضیح نمی‌دهد که اگر ناشر دولتی کتاب خوب چاپ کرده، آن هم با بودجه دولت، خوب موظفش کنید کتاب‌ها را رایگان به ارشاد یا کتابخانه‌ها تحویل بدهد. اگر آنها بودجه مصوب متناسب دارند، پس برگشت این پول به ناشر خرج چه چیزی می‌شود؟ ناشر دولتی هم استدلال می‌کند که بودجه ما کفاف نمی‌دهد و ما با این کار دخل و خرج می‌کنیم. کسی هم نمی‌پرسد اگر وجود ناشر دولتی لازم است خب چرا مسئولان کاری نکرده‌اند که بودجه‌اش کفاف بدهد و دخل و خرج کند. اصلاً ناشر دولتی چرا باید دخل و خرج کند. پس اهداف عالیه‌ای که ناشر دولتی به خاطرش تأسیس شده چه می‌شود؟ اتفاق جالب‌تر اما در جدول مقابل رخ داده است؛ که البته رخ می‌داده و می‌دهد. این جدول، بخشی از صورتجلسه خرید کتاب ارشاد در تاریخ 17/1/88 است.

 مؤسسه خانه کتاب، «اسماً» خصوصی و «رسماً» متعلق به ارشاد است. مدیرانش هم کلاً از طرف ارشاد منصوب می‌شوند. چطور می‌شود که کتاب «کارنامه نشر 1386» که 35 هزار تومان قیمت دارد به تعداد 1000 نسخه و کتاب «مرجع نشر ایران 1387» که 8 هزار تومان قیمت دارد به تعداد 1000 نسخه از این مؤسسه خریداری می‌شود؟ این جیب به آن جیب است؟ دولت چند جیب دارد؟ لابد بودجه کفاف نمی‌دهد؟ لابد دخل و خرج نمی‌کنیم؟ لابد اصل 44 اقتضا می‌کند؟

پول می‌گیریم مؤسسه دولتی راه می‌اندازیم. بعد پول می‌گیریم کتاب چاپ می‌کنیم. بعد پول می‌گیریم تا کتاب را بفروشیم. بعد پول می‌گیریم تا به کتابخانه‌ها تحویل بدهیم. بعد پول می‌گیریم که اگر پا داد، کار تبلیغاتی هم بکنیم. بعد پول می‌گیریم، باز پول می‌گیریم. یک نفر هم پیدا نمی‌شود قدر این خدمات فرهنگی را بداند. بیل به کمرمان خورده چنین مؤسسه «هلو»یی را بدهیم بخش خصوصی؟ یا روی پیشانی‌مان نوشته «فارست کامپ»؟


  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٥٩٦٨
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.