هشتاد و پنجم: دروغ بزرگي به نامِ نمايشگاه كتاب!
|
يادداشتي شفاهي براي سايت خبر به توصيهي دوستِ گرامي جناب ابك
راجع به نمایشگاه این روزها زیاد مینویسند... . بزرگترین رویداد فرهنگی جهان و محل گرد هم آیی فرهیختگان جهان و... دروغ هر چه بزرگتر، باورکردنیتر! با همان ایدههای از تولید به مصرف و حذف دلالان زالوصفت و کاسبان فرهنگی و...
و در این میانه بدا به حال موزعان و کتابفروشانی که مجبورند با این غازغولِ دولتی رقابت کنند!
شنیدم که مسئولی فرهنگی در رسانه ملی با کمالِ وقاحت میگفت تیراژ کتاب در همهجای دنیا در همین حدود دو، سه هزار تاست! ! به نظرم باید گوگل را هم فیلتر کنیم. مبادا که کسی بفهمد تیراژ رمان در هیچ کشور بالای صد میلیون، زیر بیست هزار نیست....
اما مضحکترین چیزی که این روزها راجع به نمایشگاه میشود شنید، این گفتار حکیمانه است که مصلای تهران فضای مناسبتری است برای نمایشگاه تا نمایشگاه!
به هر حال دعوای مکان نمایشگاه کتاب، چنان که افتد و دانی، یک دعوای سیاسی بود و شاید هم تنها راه برای جناح دولت، برپایی نمایشگاه به شکلِ فعلی بود. این اظهار نظرات حکیمانه بدجوری مرا به فکر فرومیبرد! نه به فکر افتتاح نمایشگاه که بیشتر به فکر تخته کردن در دانشکدههای مهندسی میافتم. یک معمار برجسته مینشیند و کانسپتی را در ذهن میپروراند و مثلا فضایی آرام و معنوی طراحی میکند برای عبادت مردم، دیگری هم کانسپتی دیگر را بالا و پایین میکند و میرسد به طراحی یک فضای دائمی برای نمایشگاههای بینالمللی؛ بعد میآییم و تخصصی اظهار نظر میکنیم که «فضای مصلی برای نمایشگاه حتی مناسبتر است از محل دائمی نمایشگاههای بینالمللی!» این جمله حکمی نیست برای افتتاح نمایشگاه کتاب، که در بطن مجوزی است برای تعطیلی دانشگاههای فنی!
میپذیرفتم اگر مسئولی میگفت به اضطرار به مصلی رفتیم و به سیاست رفتیم و به کیاست رفتیم و... اما نمیتوانم بپذیرم که کسی بگوید طراحی مصلی برای نمایشگاه انسب از طراحی خود نمایشگاه است!
حالا که این قدر بیتوجه هستیم به معماری و مهندسی و میتوانیم مصلی را برای نمایشگاه به عنوان بهترین فضا پیشنهاد دهیم، بنده نیز پیشنهاد میکنم در راهروی مدور و شیبدار موزه هنرهای معاصر مسابقات اسکیت بورد برگزار کنیم و با توجه به مسطح بودن فضای بهشت زهرا، پیست دوچرخهسواری چیتگر را به قطعات 44 تا 48 منتقل کنیم و با توجه به فضای مشجر کاخ نیاوران در آنجا مسابقات پینتبال بگذاریم و... .
توضيح رضا اميرخاني: اين مجمل را نوشتم، اما دلم آرام نميگيرد كه بيشتر ننويسم راجع به اين دروغ بزرگ! در چشمِ آدم راست نگاه ميكنند و دروغ ميگويند...
بايد نوشت از طراحيِ غيرمهندسيِ راهروها. رشتهاي آكادميك داريم براي تحليلِ حركتِ انبوههها و اگر اين شعور بود، لازم نداشتيم هر سال جهتِ الفباييِ غرفهها را عوض كنيم تا ابتداي سالن جمعيت زياد باشد، و انتهاي سالن جمعيت كم.
بايد نوشت از خطرِ انفجارِ حتا يك ترقه در سالن... نه به خاطرِ ترقه كه به خاطر از بينِ رفتن نفوس زيرِ دست و پا. در سالني كه كوچكترين امكاناتِ خروجِ اضطراري در آن تعبيه نشده است.
بايد نوشت از سايت فيفا كه گفته است پرطرفدارترين بازيِ مقدماتيِ جامِ جهاني 2010 بازي ايران و عربستان بوده است. آيا اين طرفدارِ زياد، معنايش رشدِ فوتبال ماست؟ كه خلافش خود همي پيداست از نتيجهي بازي! يا نشانگرِ فقدانِ يك مفر در يك كلانشهرِ ده ميليوني؟! به همين ترتيب آيا آمارِ بازديدكنندهي نمايشگاه يعني پيشرفتِ فرهنگي؟!!
بايد نوشت از گندكاريهاي معاونت فرهنگي كه سرِ سفرهي عمومي چهطور پايش را پهن كرده است و نشسته است؛ جوري كه به ديگران جا نرسد!!
و بايد نوشت...
در همين رابطه :
ماخذ: خبرآنلاين
|
|