متنِ سخنراني در آئوكس ارمنستان هشتاد و چهارم: مرزداران
آنچه در پي ميآيد متن صحبتي است كه در مجمع آئوكس (مركز همكاريهاي فرهنگي ارمنستان با كشورهاي خارجي)، واقع در ايروان در جمع اهلِ فرهنگِ آن ديار در تاريخ سهشنبه 10 مارچ 2009 مطابق با 20 اسفند 87 –به صورتي مجمل- ايراد شد. اين جلسه بخشي بود از پلِ سومِ ادبي ايران و ارمنستان كه به همت رايزني فرهنگيِ ج.ا.ا. برگزار ميشد و ما –جناب محمدرضا عبدالملكيان، جناب محمدرضا يوسفي، جناب عباس جهانگيريان، جناب دكتر آزاد ماتيان و اين بنده، با همراهيِ جنابِ سيدحسين طباطبايي كارشناس حوزهي قفقاز سازمان فرهنگ و ارتباطات- مهمانانِ ايراني آن نشست بوديم. بر خود فرض ميدانم از مهماننوازيِ رئيسِ كانونِ نويسندهگانِ ارمنستان، جنابِ لئون آنانيان، جنابِ سفير، آقاي سقائيان، و جنابِ رايزن، آقاي شكيبا سپاسگزاري كنم.
قرآن، كتاب مقدسِ ما مسلمانان را وحيِ نازل خواندهاند، پيام فروفرستادهشده و همپاي آن در مذهبِ تشيع، مناجات را قرآن صاعد خواندهاند، پيامِ فرارونده. شايد به همين قياس بتوان اناجيلِ مسيحي را با "نارك"ِ ناركاتسي (يا همان فغاننامهي مترجَم به خامهي دكتر ماتيان) ارمنيان(گريگواريان) در مقامِ مقايسه قرار داد. اما در ميانِ همهي مناجاتها و ادعيه، صحيفهي سجاديه، مقامي والا دارد و در ميانِ همهي مناجاتهاي آن، مناجاتي است كه بسيار در مساجدِ شيعيانِ ايراني خوانده شده است. مناجاتي براي مرزداران. لاهلِ الثغور... كه در آن از زبانِ پيشواي چهارمينِ شيعيان، درود فرستاده شده است بر مرزداران و براي بهروزيِ ايشان فراوان دعا شده است: "بارخدايا! بر محمد و خاندانش درود فرست و مرزداران را با آنچه نميشناسند آشنا كن و آنچه را نميدانند به آنان بياموز و آنان را بدانچه نميبينند، بينا كن!" در مقدمه از دعاي مرزداران آوردهام به اين جهت كه فاش بگويم، در فصولِ مختلفي از تاريخِ چارفصلِ ايرانزمين، شيعيان در مساجدِ خود، آگاه يا نيآگاه، ارمنيان را درود ميفرستادهاند و دعا ميكردهاند. در ميانِ اين فصولِ فراوان، شايد دورهي نزاعهاي تمدنيِ صفوي و عثماني يكي از روشنترين ادواري باشد، كه در آن ارمنيان، در زمرهي مرزدارانِ ايرانيان بودهاند. فارغِ از تفاوتِ مذهب، زبان و قوم، ارمنيان از اين دعاي ايرانيان، بهرهمند بودهاند و شايد همزيستيِ رشكبرانگيز قومِ مهاجرِ ارمني در ميانِ ايرانيان -با حفظ همهي اختصاصات قومي- از بركاتِ همين دعا باشد.
* * *
سالها پيش از فروپاشي، هشداري عمومي در نهادِ همهي جهانيان ميزيست و آن نيز نبود مگر آغاز جنگِ جهانيِ سوم، كه حسبِ سنتِ بشري، ميبايست خانمانسوزتر باشد از دوگانهي پيشين. امروز سالهاست كه در جهانِ تكقطبي، تمدنِ غالب سعي ميكند كه اين نگراني را از نهادِ جهانيان بزدايد و جنگها را به جنگهايي منطقهاي و كوچك فروبكاهد. اين بنده در پي آن است كه دوباره هشدار دهد جنگِ جهانيِ سوم را، جنگِ فرجامين را... جنگي كه اينبار نه با جسمِ جهانيان سر و كار دارد، كه با جانِ جهان درافتاده است. امروز نه در پي آنم كه پيشگويي كنم اين جنگ را و از ميانِ دو انگشت پيشقراولانِ آن را نشان دهم، بل پيگيرم تا بنمايانم حضورِ خويشتنِ خويش را در اين جنگ و بل پيگيرترم تا بنمايانم حضورِ جنگِ سوم را در خويشتنِ خويش. جنگي كه آمارش را نه با كشتهگان و مجروحان ميتوان دريافت، كه اين جنگ چونان دو جنگِ پيشين با جسمِ جهانيان سر و كار ندارد، بل با جان جهان ميجنگد. پس بايد دريافت نحوهي زيستن در جهاني را كه شايد آمارِ تندرستيِ سازمانِ جهانيِ بهداشتش وضعي اميدواركننده دارد، اما در هر هشت ماهي كه زمان، جانِ اين جهان را ميفرسايد، به سوگِ زباني يا گويشي مينشينيم. منِ نويسندهي ايراني با بيش از دويست ميليون همراهِِ يكجانِ فارسيزبان و كم از اين رقم، نويسا به خطِ فارسي-كه تاجيكان از اين زمرهاند كه به زبانِ من ميگويند و به خطِ ديگر مينويسند، پيش و بيش از آن كه خالقِ ادبياتِ باشم، پاسدار و حقا مرزبانِ زبانِ فارسيم؛ كه به شدت او را در معرض خطرِ انقراض ميبينم در هجمهي رزمندهگانِ جنگِ جهانيِ سوم! حال، همكارِ ارمنيِ من، قطعا بيش از من نگرانِ زبانِ خود است با سه ميليون هموطن و كم از ده ميليون همزبان. او نيز مثلِ من، نيك ميداند كه زبان، خانهي جانِ آدمي است و انسانِ بيخانه، با انسان بيجان تفاوتِ چنداني ندارد. حفظِ زبان، خط و مذهب، در طولِ دورانِ هفتاد سالهي اتحادِ جماهير شوروي، شاهدي بر اين مدعاست. جنگِ جهانيِ سوم، جنگِ جهانيِ هويتِ غالب با هويتهاي منفرد است. هويتِ غالب، براي عرضه و فروش محصولش، نياز به انسانِ متوسط دارد. انسان متوسط، قوميتي بيشكل، مذهبي يكسان و زباني همهگاني بايد داشته باشد. ايراني و ارمني در اين جنگِ مدرن، هر دو دوشادوش، تجربهاي مشترك دارند. ايراني خوب ميداند كه حتا با تكيه بر مولوي و حافظ نميتواند زبانِ فارسي را در اين جنگِ جهاني حفظ كند. ايراني خوب ميداند كه ترجمهي جهانيِ مولوي در عالم، به معناي سيطرهي انديشهي مولوي نيست كه عملا فروكاستنِ جانِ مولوي است براي هماندازه شدن با غايتِ نگاهِ انسانِ متوسط. ايراني ميداند كه براي حفظِ زبان، چارهاي جز خلقِ ادبياتِ معاصر ندارد. ارمني نيز به خوبي ميداند كه سينماي پاراجانف حتا اگر در جهان به پاراجانيان شناخته شود، به تنهايي، چارهي نجاتِ هويتِ ارمني نيست. ايراني و ارمني به خوبي ميدانند كه نيازمندِ تولدِ دوبارهي فردوسيها و ناركاتسيها هستند. دو قهرمانِ ملي كه زبان و هويتشان را در هجمهي تمدنِ غالبِ آن روز حفظ نمودند. دو قهرماني كه در يك عصر تاريخي همزمان -حواليِ قرنِ ده ميلادي- متولد شدند و وجههي همتِ هر دو، نه بقا كه تجديد حياتِ تمدني بود. امروز نيز رستم و ساسون دوباره همدوشِ يكديگر بايستي قامت راست كنند. دوستانِ ارمني نبايد فراموش كنند كه زِ آبِ خرد ماهي خرد خيزد. تنها راهِ نجاتِ هويتهاي منفرد در اين روزگار، اتصالِ اين آبهاي خرد به يكديگر است در مقابلِ مردآب وسيعِ جهاني. اثرِ هويتمحورِ ايراني با همهي اختلافها ميتواند هويتآفرين باشد براي ادبيات ارمني و بالعكس. ادبياتِ ايراني و ارمني بيش از هر روزگار ديگري و بيش از هر كشورِ اروپايي و امريكاييِ ديگري در تمدنِ غالب ميتوانند پشتيبانِ يكديگر باشند در اين جنگِ جهانيِ سوم.
* * *
اما اختلافِ ديگر، مذهب است. وراي اختلافِ دينيِ اسلام و مسيحيت كه شايد موضوعي كلي باشد، ميتوان به اشتراكاتِ تشيع و مذهبِ ارمنيان پرداخت. اين هر دو مذهب، دو مذهبِ ارتدوكسند در ميانهي دينِ اسلام و دينِ مسيحيت و هر دو در اقليت و هر دو به يك معنا خارجي و از زمرهي روافض. سردمدارانِ هر دو مذهب، در سدههاي آغازين، قرنِ سومِ ميلادي براي ارمنيان و قرنِ دومِ تا پنجم هجري براي ايرانيان، نگرانِ انحرافي هستند كه در حوزهي رسمي گريبانگيرِ اصلِ ديانت است. اگر ارمنيِ گرگواري با همهي برتريِ موقعيتِ استراتژيكِ تمدنيش از حيطهي نفوذِ دستگاهِ پاپ ميگريزد و پاكديني و بهديني و تقدمِ دينيش را توجيهي ميداند براي اين اختلافِ مذهبي با دستگاهِ حاكم، ايراني نيز از دستگاهِ فاسدِ خلافتِ اموي و عباسيِ آن روز به همين شكل به دامانِ پاكِ اهلِ بيتِ پيامبر اسلام پناه ميبرد و تشيع را برميگزيند. پس هر دو گروه ايراني و ارمني، مذهبي دارند زندهگيساز و نه مذهبي تزئيني در كنارِ زندهگي و ايمانِ هر دو گروه به اين مذهب، با خاصههاي تمدنيِ ديگرشان گره ميخورد. پس جانِ هر دو مردم، عميقا مومن ميشود به مذهبي كه در اقليتِ ديني قرار ميگيرد. هر دو مذهب، عقلگراتر و اصولگراتر از شاخهي رسمي ميشوند و همين عاملِ بقا ميگردد براي ايشان. اگر كاتوليسيزم مجبور ميشود به زايشِ نهضتِ پروتستانيزم، گرگواريِ ارتدوكسِ شرقي هرگز چنين نيازي را حس نميكند. همين معنا در عقلِ اجتهاديِ تشيع نيز باعثِ بقا ميگردد و امروز شك نيست كه در حركتِ اهلِ تسنن به دليلِ نفوذ و قدرتِ جريانِ انحرافيِ وهابي و فرزندش طالبان، كه شريعتي بدونِ طريقت را پي ميگيرند، پروتستانيزمِ اسلامي در ميانِ اهلِ تسنن -در دهههاي آينده- ظهور پيدا خواهد كرد. جذابتر اين كه ظهور اين پروتستانيزمِ اسلامي را نيز روشنفكرانِ شيعه پيشگويي ميكنند. در جنگِ جهانيِ سوم، دينزدايي همدوشِ فرقهگرايي و فرقهسازي از قواي جديِ مهاجمان به اين دو مذهب هستند. (و البته در اين ميان، ارمنيهاي ايراني بايستي به اين نكته دقت كنند كه فاصلهي مذهبي و نه جغرافياييِ ايشان با اچميادزين، و نزديكيِ مذهبيِ ايشان به بيروت نه به دلايلِ مذهبي كه به دليلِ رفتارِ دستگاههاي امنيتيِ رژيمِ ساقطشدهي سابقِ ايران در مقابله با رژيمِ فروپاشيدهي سابقِ اتحادِ جماهيرِ شوروي بوده است و اين امر امروز به راحتي در ميانِ ارمنيانِ شرقي قابلِ ترميم است.)
* * *
مسالهي سوم، اختلافِ قومي است كه به گمانِ من در نگاهِ تمدني، و در قياس با زبان و مذهب، كمعمقترينِ اختلافات است. تاريخ، علمي است براي حذفِ شقوقِ بديل و آلترناتيوها. اما دور از چشمِ مورخان ميتوان لختي انديشيد و ابداع احتمال كرد، فقط فرض كرد شقِ بديلي تاريخي را كه در آن جنابِ گرگوارِ روشنگر، براي مداواي پادشاه سر از چاه سيزده ساله به در نميكرد يا مثلا پيامبرِ اسلام، به جاي قرنِ ششمِ ميلادي در قرنِ سوم ظهور ميكرد يا... با همين فرضِ ساده و البته محال، ايراني و ارمني به نيكي در مييابد كه در عالمِ واقع و حيطهي يكسانِ تمدني، رودِ ارس، عمقِ زيادي ندارد! آريايي بودنِ اين هر دو ملت، قومِ خالصِ ارمني و مليتِ ايراني كه متشكل است از اقوامِ مختلف كه حتا شاملِ قومِ ارمني-ايراني نيز ميگردد، ريشههاي تمدنيِ يكساني را براي اين دو قوم فراهم ميآورد. اين كه در اثرِ سترگِ اسطورهايِ حكيم ابوالقاسمِ فردوسي، شاهنامه، ارمني، در كنارِ اقوامِ ايرانِ بزرگ، به عنوانِ دوست، جا ميگيرد، پربيراه نيست. در همان كتاب، تورانيان، كه مقدمهاي هستند پيشگويانه براي تمدنِ عثمانيِ بعدي، -شايد به دليل همكاريشان با خلفاي تازيِ وقت- حتا در ساحتِ اسطوره، جايگاهِ نزديكِ ارمني را پيدا نميكنند؛ ارمنياني كه از دوستانِ نزديكند نه از زمرهي تورانيانند و نه از زمرهي انيرانيان...
* * *
براي روشنفكرِ معاصرِ ايراني، مسالهي بحرانِ قرهباغ در دههي نود ميلادي و موضعِ ايران، هماره از مسائلِ مهم فكري بوده است. بعضي كه مسائل را با ديدِ سادهانگارانهي معادلهي تكمجهوليِ رياضي مينگرند، با تك عاملِ مذهب به حلِ مسالهي قرهباغ نزديك ميشدند و همين باعث ميشد تا نسبت به موضعِ متعادلِ جمهوريِ اسلاميِ ايران خرده بگيرند. به گمانِ من جهانِ امروز، جهاني بسيار پيچيده است و هيچ معادلهي تكمجهوليِ درجه اولي در آن وجود ندارد. معادلات همه چند مجهوليند و صاحب درجات بالا و بطونِ متعدد. شايد اگر مسالهي كوچكِ بحرانِ قرهباغ را در معادلاتي به وسعت و پيچيدهگيِ جهان امروز و در گير و دارِ جنگِ جهانيِ سوم و در رويارويي با تمدنِ غالب ببينيم، بتوانيم سوالِ روشنفكرِ معاصرِ ايراني را پاسخ گوييم و بفهميم كه چرا روشنفكر معاصر ارمني پلِ مقري را نقطهي اميد ميداند.
* * *
در ابتداي صحبت گفتم كه فارغِ از تفاوتِ مذهب، زبان و قوم، ارمنيان در فصولي از تاريخِ چارفصلِ ايران، مشمولِ دعاي مرزداران بودهاند. در ميانهي صحبت نمايان كردم كه اين تفاوتهاي ظاهري در نگاهي عميقتر خبر از تشابهاتِ باطنيِ فراوان ميدهند؛ دو زبان، هر دو در معرض خطر و نيازمند مرزباني، دو مذهب، هر دو در اقليت و هر دو خارجي و دو قوم، كه نه... يك قوم با يك رودِ مشترك... و امروز در گرماگرمِ جنگِ جهانيِ سوم بايستي بيپرده گفت كه همچنان روشنفكر ارمني مرزبانِ تمدنهاي منفردِ شرقي است در هجومِ تمدنِ غالبِ غرب. پس باز به او از مساجدِ شيعيان درود خواهيم فرستاد كه: "بار خدايا! مرزداران را با آنچه نميشناسند آشنا كن و آنچه را نميدانند به آنان بياموز و آنان را بدانچه نميبينند، بينا كن!"
پينوشت:
ادعيه از صحيفهي سجاديه ترجمهي دكتر سيدعلي موسوي گرمارودي نقل شده است