درگذشت سركار خانم دكتر طاهرهي صفارزاده را تسليت ميگويم. و حالا آدمي نگران است براي تنهاييِ بلبلي كه لاي پيچكها ميخواند و سوتي كه ديگر به گردنِ خانم دكتر نيست تا ميان صحبتها ناگهان در سوت بدمد و به بلبل جواب دهد... همين دو سال پيش بود كه سركارِ خانمِ دكتر صفارزاده مرا دعوت كرد به منزلش تا از اختلافش بگويد با نظر سايرِ داورانِ مسابقهي شعري. و بعد هم ترديدش براي درج مقالهاي در مخالفت با قوتِ شعرِ برگزيده در مطبوعات. كه عدهاي موش دوانده بودند اين وسط و بنا به مسووليتي كه سركارِ خانمِ مريمِ صباغزاده در دبيريِ آن جشنواره داشت و اين بنده نيز، خانم دكتر ميپنداشت كه من خوش نميدارم نقدِ منفيِ او را. همانجا به او گفتم كه ناجوانمردي است در حقِ تاريخِ ادبياتِ ايران اگر آن را از درجِ چنين نوشتهاي از چنين كسي محروم كنيم... بسيار پسنديد و عاقبت هم نه آن متن را كه متني ديگر را -آرامتر و عالمانهتر- به دستِ انتشار سپرد... و حالا آدمي نگران است براي آن بلبلِ چهارراهِ حسابي و تاريخِ ادبيات و شعر و كتبِ دانشگاهي و... خدايش بيامرزاد...
رضا اميرخاني