استعاری بودن کلمات در قلم امیرخانی تا حد زیادی وابسته به ظاهر الفاظ است[1] و برخی این کار او را بازی های بینازبانی نامگذاری کرده اند[2]. علاوه بر این امیرخانی ساختارشکنی در زمان و مکان داستان را در رمان «من او» انجام داده است و البته در قیدار و بیوتن این کار را تکرار نکرده است اما بازی با رسم الخط و بازی های بینازبانی و بهره برداری از استعاره ها را همیشه قبل و بعد از این اثر ادامه داده است.
استفاده از استعاره و تغییر معنای کلمات در کتاب «من او» به ویژه فصل «سه او» درباره گذر ، که می توان آن را گذرنامه نامید!، بسیار به چشم می خورند. سخن اصلی این فصل این است که گذر معانی مختلفی دارد و گذر خدا می توانست در همه جا باشد (ص156)؛ اینجاست که تداخل فضای مسجد و کلیسا و کشیش و درویش مصطفی غیر مترقبه نیست. در فصل پایانی ، «من او» هم دفن شدن ناگهانی علی فتاح در قطعه شهدای گمنام هم بی دلیل نیست. چون شهید رسمی و شهید عشق هر دو در کتاب یک حکم دارند: من عشق فعفَّ ثم مات مات شهیدا و علی حقش این بود که در قطعه شهدا دفن شود (ص599).
دکتر رضا داوری اردکانی در یادداشتی مهم تحت عنوان «استعاره در ادبیات و فلسفه» در کتاب شعر وهمزبانی معتقد است: استعاره یک صنعت ادبی نیست بلکه به ذات زبان تعلق دارد. وی اینگونه می نویسد که استعاره این است که نام چیزی را به چیز دیگری بدهند و این امری است که در زبان عادی هم اتفاق می افتد. مانند دل که با دلدار و دلگیر و دلارام و دلچسب نسبت دارد. استعاری بودن زبان چه آثاری در زندگی انسان ها دارد. پاسخ دکتر داوری را به طور خلاصه به زبان فلسفی می توان اینطور بیان کرد: «هر بار که یک اثر فلسفی عمیق یا رمان یا شعر می خوانیم معانی تازه ای در می یابیم و این به استعاری بودن زبان بر می گردد. جایی که زبان سخت و صلب است اصلا دیالوگ جایی ندارد. در ریاضیات همزبانی مورد ندارد. اگر الفاظ نسبت ذاتی با اشیاء دارند می بایست زبان ها یکی باشد. زبان نه قرارداد است نه برآمده از طبیعت و ماهیت اشیاء، بلکه روشنگر نسبت ما با دیگران است. هر چه زبان ما زنده تر باشد یعنی هر چه زبان ما استعاری تر باشد این ارتباط روشن تر است».
استعاره های آثار امیرخانی چقدر با این تقریر فلسفی از استعاره ذاتی زبان همخوانی دارد؟ در این تقریر، برای برقراری نسبت با دیگران و ایجاد دیالوگ زبان باید استعاری و منعطف بوده و برای سیر به عالمی ورای عالم ظاهری هم باید زبان از تصلب بیرون بیاید. در «من او» گاهی همخوانی خوبی بین بیان استعاری و ساختارشکنی های ادبی به چشم می خورد. فصل «هفت او» که به صغری و کبری در معانی و مصادیق مختلف می پردازد و با همین معانی استعاری شکل گرفته به زیبایی فراتررفتن از منطق را نشان می دهد. در تفکر پست مدرن و در برخی گرایشات عرفانی طلب گذر از چارچوبهای سخت و متصلب منطقی وجود دارد. این فصل هم با جمله کلیدی «صغری و کبری...» بدون صغری و کبری و استدلال های علّی از منطق و علیت فراتر می رود. مانند از خاک برخاستن درویش مصطفی برای قرائت خطبه عقد(ص459) یا در آوردن و خوردن قلب همسر مرده توسط مریم (به نحوی که در قلب فرزند دو قلب باشد!: ص445). در جایی از کتاب هم نویسنده صریحا می گوید: اینجا روابط عِلِّی وار نیستند بلکه عَلّی وار هستند[3] (ص240).
اگر بپذیریم که رئالیسم جادویی سبکی است که «در آن ساختارهای واقعیت دگرگون میشوند و دنیایی واقعی اما با روابط علت و معلولی خاص خود آفریده میشود»، بیش از همه جای کتاب این سوال را به ذهن متبادر می کند که چقدر این کتاب به سبک رئالیسم جادویی نوشته شده است؟ در جایی دیگر نویسنده باز هم به این موضوع اشاره می کند : «گیرم متناقض باشد، خیالی هم نیست. فرنگی ها می گویند «پارادوکسیکال»، اتفاقاً جخ امروزی روز این جور نوشتن بدجوری «مد شده» (ص294). در رئالیسم جادویی ذهن و روان نویسنده بر فرم و محتوا حکمرانی می کند اما در زبان تعالی طلب، کشش و طلب از آن سوی واقعیات ظاهری احساس می شود. امیرخانی گاهی به رئالیسم جادویی ( وبه قول خودش مد امروزی روز!) نزدیک می شود و گاهی به تعالی و عرفان. علاقه امیرخانی به عرفان و طریقت که گاهی در فراتررفتن از شریعت[4] نشان داده می شود (مانند بسیاری سخنان درویش مصطفی و یا انتقاد تند فتاح از شیخ مسئله گو: ص244 و یا نقد دین داری با انگشتر فیروزه و عقیق که درفصل «ده او» به نحو خلاقانه نوع افراطی آن به قلم می آید: ص539) می تواند علاقه او به فراتررفتن از فرم کلاسیک ادبی را هم نشان دهد. همانطور که در کتاب، نویسنده هم از گذر از روابط عِلّی می گوید و هم گذر از صغری و کبری.
آیا این نوع بیان و فرم زبانی مدرن است و در سنت ما بیگانه است؟ نباید غافل باشیم که زبان قرآن به عنوان متنی که معتقدیم لایه های باطنی فراوانی دارد هم از یک متن استاندارد نوشتاری فراتر می رود[5]. تکرارهای سؤال برانگیز، تغییر خطاب (از متکلم یه غایب و غایب به متکلم و مخاطب و...) و جملات معترضه[6] در حین بیان (که در ظاهر شاید تلقی نوعی بی نظمی در نثر را به ذهن متبادر کنند) از ویژگی های کلام و زبان قرآنی هستند. وقتی در تفسیر بیشتر این ویژگی ها مورد تدبر قرار بگیرند متوجه می شویم که همین موارد موجب فراتر رفتن از ظواهر الفاظ و جملات و راهنمای کشف حقایق باطنی می شوند و به طور خلاصه شاید بتوانیم بگوییم زبان و بیان وقتی اصیل می شود که از دست برود و به دست دیگری قوام بیابد. این جمله را در کتاب یک بار نخواندیم: « تنها بنایی که اگر بلرزد، محکمتر می شود، دل است» (ص138 به بعد) اکنون ما هم می توانیم بگوییم «تنها دل نیست! زبان هم بنایی است که وقتی می لرزد محکم تر و زیباتر می شود».
[1] مثلاً در رمان «ارمیا» در تفسیر ذوقی قرآنی وجه تسمیه ای برای کتاب با تأکید بر ظاهر لفظ اسم ارمیا با فعل ارمیا درزبان عربی بیان می شود: صیغه امر از فعل «رمی» است در آیه وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى (انفال/17) که به صورت تثنیه درآورده شده است. ارمیا و مصطفی (دوست شهید همیشگی اش) با هم تیرمی انداختند: ارمیا!
[2] در کتاب بیوتن بازیهای «بینا-زبانی» با کلمات مختلف فارسی، عربی و انگلیسی انجام شده است. مانند «کل man علیها fun» یا «ان بعض الزن اثم!» یا همین عنوان «بیوتن».
[3] البته بعد در ادامه می نویسد: عجب کار هجوی است این نویسندگی! اگر کل این ساختارها را هجو و بازی با الفاظ بدانیم که بنای این یادداشت به هم می ریزد ولی اگر این را صرفا واگویه نویسنده با خود بدانیم می توان مسئله را جدی گرفت.
[4] البته این فرارفتن و گرایشات عرفانی بدون آنکه شریعت وانهاده شود توصیف می شود. اوج تلاش نویسنده برای عدم ضدیت با شریعت و ظاهر دین انجاست که تأکید می کند درویش مصطفی امام جماعت محل است ( و نه یک صوفی خانگاهی).
[5] برخی روشنفکران نام این آیات را نظم پریشان گذاشته و نوشته اند که:. آیه ی سوم سوره ی مائده )آخرین سوره ی نازله بر پیامبر(، نمونهی برجستهی این پریشانی است:سخن از تحریم مردار و خون و گوشت خوک و حیوانات قربانی شده در پای بتان و ... آغاز میشود تا به اینجا میرسد که امروز دینتان را کامل کردم و اسلام را برای شما پسندیدم، و دوباره به سراغ پاره ی نخستین میرود که اگر کسی در تنگنا قرار گرفت و از آن محرّمات استفاده کرد، بر او باکی نیست. مفسّران در ربط دادن پاره های مختلف این آیه آشکارا درمانده اند!
[6] مثلاً این آیه وسط آیات سوره قیامت ناگهان ظاهر می شود: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ )زبان خود را نگه دار و در خواندن قرآن شتاب مکن) و بعد :میگوید بگذار تا ما خودمان قرآن را جمع می کنیم و بر تو قرائت می کنیم إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ* فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ* ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بیانه
در همين رابطه :
ماخذ: سایت اندیشگرد
|