رضا امیرخانی نویسنده باهوشی است که اگر از هیاهو دوری کند، بهتر دیده میشود اما او کسی است که خودسانسوری نمیکند و همین خودسانسوری نکردن است که باعث نادیده گرفتن آثارش و نگاه مغرضانه به او میشود. او نویسنده سفرنامهای خواندنی بهنام «جانستان کابلستان» و رمان پرمخاطب «من او» است اما رمان «بیوتن» به عنوان یکی از آثار قابل اعتنای دهه گذشته ادبیات داستانی ایران بهانهای شد تا در هفته کتاب با او درباره مسائل دیگر نیز گفتوگو کنیم. رمان« بیوتن» که در سال87 منتشر شده است در مورد کسی است که برای دیدن دختری که پیشتر با او در ایران ملاقات داشته، عازم آمریکا میشود و ماجراهایی را در این سفر از سر میگذراند که حاصل سفر امیرخانی به آمریکاست. در اولین تماسهای تلفنی با امیرخانی که منجر به این گفتوگو تلفنی شد، او از مدیر مسئول و سردبیر روزنامه «صبا» خبر گرفت تا از سمت و سوی روزنامه آگاه شود و بعد از شناخت آنها به مصاحبه رضایت داد که اینها حاکی از این است که با وجود دور افتادنش از فضای فرهنگی همچنان مراقب جهتگیریهایش هست. رضا امیرخانی چهار سالی میشود که کتابی منتشر نکرده و این از کسی که حرفهاش را نویسندگی میداند، عجیب به نظر میرسید.
به خاطر اینکه رمان «بیوتن» را بنویسید به آمریکا سفر کردید یا به خاطر اینکه سفر پیش آمد رمان نوشتید؟
من دوبار اقدام به سفر به آمریکا کردم. یک بار در سنین جوانی و دوران دانشجویی که در آن موقع برای ادامه تحصیل میخواستم به ایالات متحده بروم که به دلایلی آن سفر انجام نشد. بار دومی که اقدام به اخذ ویزا کردم، به عنوان نویسنده به سفارت آمریکا رفتم. وقتی از من تضمین برای برگشت خواستند، من کتابهایم را به آنها دادم و گفتم برای اینکه موضوعم زبان فارسی است، هیج جای دیگری به غیر از ایران نمیتوانم بنویسم. به هر صورت این بار به آمریکا، به عنوان نویسنده رفتم و نویسنده همیشه طبعا به دنبال نوشتن کتاب است. واقعیت این است که در سفر دوم از همان روز اول به نوشتن کتاب فکر میکردم.
توصیف با این جزییات، مستلزم یادداشت برداری است، یادداشت برداری مدام در طول این سفر، از لذت سفر نمیکاست؟
به هیچ عنوان. یادداشت برداری جزو کارهای طبیعی یک نویسنده است. من در همه کارهای زندگیام معمولا یادداشت برداری شبانه را داشتهام. بجز یکی دو سفر زیارتی که میخواستم خیلی از کار جدا شوم و سعی کردم در آنها یادداشت برداری نکنم ولی در همانها هم میدیدم که بر حسب عادت یادداشت برداری را دارم. یادداشت برداری جزو کارهای روزانه هر نویسنده است.
من شنیده بودم که شما آن اوایلی که ریکوردرهای دیجیتالی به بازار نیامده بود هم صدایتان را به عنوان یادداشت ضبط میکردید.
بله، من همیشه همین کار را میکردم. اوایل با دستگاههای ضبط کاست، که نوار بزرگ هم داشت، چیزی شبیه واکمنهای آن زمان که ریکوردر هم داشت، اول صدایم را ضبط میکردم. یعنی با دستگاههای ضبط صوت، بعدتر اینها کوچکتر شد و به دستگاههای نوار کوچک تبدیل شد که تا سالها آنها را داشتم. بعدتر هم که به ریکوردرهای دیجیتالی رسیدیم. امروز همه که شکر خدا هر دستگاه تلفن همراهی یک اپلیکیشن ضبط صدا دارد.
رضا امیرخانی میگوید که حرفهاش نویسندگی است و از این راه ارتزاق میکند. به نظر شما نویسندگی حرفهای با توجه به جامعه و تیراژ کتابهای ما که به 150 نسخه هم رسیده شدنی است؟
بله، به نظر من شدنی است. تیراژ 150نسخهای بیماری قسمتی از نشر است، بیماری همه نشر نیست. باید بپذیریم که فضای اقتصادی امروز شرایط را برای ناشر سخت کرده ولی در حقیقت برای نویسندههای حرفهای ما تیراژشان شاید نصف شده باشد یعنی تیراژ 20 هزار تیراژشان تبدیل شده است به 10هزارتا.
رضا امیرخانی که از طریق نویسندگی ارتزاق میکند، چهار سالی هست که کتابی منتشر نکرده؛ از سال90 تا به امروز. این روزها چه میکنید؟
جوابش خصوصی است اما سوالتان سوال درستی است که تو چهار سال است نمینویسی. جواب من هم اگر اجازه بدهید این باشد که به دلیل شخصی، مشغول کاری غیر از نوشتن هستم. تقدیر عالم این چنین رقم خورد که مجبور باشم، چند سالی به وصایت مرحوم پدرم بپردازم.
شما مخاطبان پیگیری دارید و آنها حق دارند که از شما و دلایل ننوشتن باخبر شوند.
بیش از همه مخاطبانم، خودم امروز پیگیر کار کردن هستم و اصالتا ننوشتن برای من افسردگی میآورد. هیچ کاری جای نوشتن را برای من نمیگیرد ولی چارهای نیست دیگر.
عادتهای نویسندگی رضا امیرخانی چه بود؟
امروز که مشغول ننوشتن هستم، احساس میکنم مهمترین خصلت نویسندگی من که به نوشتن کمک میکرد، خاموش کردن تلفن همراه و اینترنت موقع کار بود. این دو مهمترین کاری بود که موقع نوشتن میکردم. حالا دیگر نمیتوانم این کارها را بکنم. (میخندد)
برایتان توفیق اجباری خوبی بود؟
بله. هرکسی این کار را بکند، نویسنده میشود. (میخندد)
چیزی که برای من در مورد «بیوتن» جالب بود، بازیهای زبانی این اثر است. ایهامها، جناسهای تام و ناقصی که به کار بردهاید و همین طور سجع و موازنه و ترصیعهایی که شما در این اثر استفاده کرده اید، نشأت گرفته از ادبیات کلاسیک و شعری ماست. ایده اصلی بیوتن این بازیهای زبانی بود یا از قصه و ماجرا به این فرم زبانی رسیدید؟
من وقتی این سفر طولانی را آغاز کردم، مثل همه مسافرها، به نظرم مهاجرت چیزی شبیه مسافرت بود. یعنی تغییر مکانی که جابهجا شدن از یک مرز به مرزی دیگر و از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر بود. از نظر من مهاجرت عمیق، آن مهاجرت زبانی بود که آرام آرام به قول غربیها linguistic immigration (مهاجرت زبانشناختی) تجربه کردم. آن روزی که تو مهاجرت زبانی میکنی، روزی است که مهاجرت در تو کامل شده است. بنابراین در «بیوتن» دیدم که مهمترین کار باید این باشد که این مهاجرت زبانشناختی را بتوانم تکثیر کنم. از آن جایی که مهاجرت زبانشناختی همنشینی ذهنی با ادبیات داستانی دارد، کارم راحتتر بود. سعی کردم با سه زبان بازی کنم، زبانهای انگلیسی، فارسی و عربی تا عملا به هم ریختگی ذهنی یک مهاجر زبانی را تصویر کنم.
یک جایی که فکر کنم سایت ارمیا بود، شما گفتید: «اگر کسی از شخصیت خشی خوشش بیاید، من شکست خوردهام».
نمیدانم. اگر گفتم بیخود کردم. اتفاقا ساختن این شخصیت خیلی برایم زحمت داشت.
با این جمله مرا خلع سلاح کردید.
نمیدانم. شاید. آخر آدم از این پرت و پلاها میگوید. امکان دارد گفته باشم.
این جمله -اگر گفته باشید- به این بر میگردد که به هرمنوتیک و علم تاویل و مرگ مولف معتقد نیستید یا از افکار رمان نویسی مخصوص بهخودتان میآید؟
الان که با شما صحبت میکنم به این جمله اعتقادی ندارم. من در داستان نویسی دو ضعف عمده دارم؛ یکی پرداخت ضعیف شخصیتهای منفی داستان است. خشی جزو معدود شخصیتهای منفی داستانهای من است که بسیار خوب پرداخت شده است.
و آن یکی مورد ضعف.
آن یکی را ولش کن دیگر. بگذار منتقدان بگویند ولی برای اینکه بهت گفته باشم، شخصیتهای زن در داستانهایم همیشه ضعیف هستند. زنها و منفیها همیشه ضعیفند.
اصرار شما بر نوشتن یک رسمالخط خاص بهخاطر چیست؟
به نظرم ما با جدا نویسی به لغت سازی کمک میکنیم و زبان فارسی برای زنده بودن نیاز به لغت سازی دارد.
شما کتاب سفرنامهای هم به نام «جانستان کابلستان» دارید. قبل از سفر ایده از پیش طراحی شدهای برای نوشتن یک کتاب دارید یا اینکه مثل سفرتان به افغانستان، در حین سفر به این نتیجه میرسید که یک کتابی هم بنویسید و خرج سفرتان در بیاید؟
در زندگی به دلایل شغلی و همینطور به دلیل علایق شخصی سفرهای زیادی را داشتم. تقریبا سفرنامههایی که از من منتشر شده، مثل «جانستان کابلستان» و «بیوتن»، در ابتدای سفر به فکر نوشتن نوشتن سفرنامه و داستان براساس سفر نبودم. معمولا در سفرهایی که دارم به موضوع سفرنامه در ذهنم فکر میکنم اما این خود سفر است که مرا راهنمایی میکند که از آن سفرنامه یا یک داستان در میآید یا نه. تنها باری که پیش از سفر، برای نوشتن فکر کردم، در سفرنامه «داستان سیستان» بود.
حالا که حرف از آثار دیگرتان شد، اجازه بدهید بپرسم رضا امیرخانی بهترین کارش را از نظر خودش کدام میداند؟
حتما همانی است که هنوز ننوشتمش. اگر نویسندهای به این نتیجهای برسد که در میان کارهای نوشته شدهاش، بهترین کارش وجود داشته باشد به نظر میآید بازنشسته شده و بلاهت است که آدم در حین بازنشستگی کار کند.
شروع کارتان با «ارمیا» بود که رمانی در زمینه ادبیات دفاع مقدس است و آخرین اثرتان، «قیدار» رمانی که در دهه 40 و 50 میگذرد. بین اینها میشود تناسبی پیدا کرد یا اینکه رضا امیرخانی از حالتی به حالت دیگر میرود و مینویسد؟
الزاما تناسب زمانی نمیشود پیدا کرد. کاری که امروز دوست دارم بنویسم در زمان معاصر شهری میگذرد. نه، خیلی به این موضوع فکر نکرده بودم که داستانهایم باید در یک خط زمانی خاص نوشته شود. تا به حالا به این موضوع فکر نکرده بودم.
میدانم که طرز تفکر خاصی درباره کتابهایی دارید که برای خواندن به شما پیشنهاد میشود. این که مثلا یک کتاب را باید پنج نفر به شما پیشنهاد کنند تا آن را بخوانید. پیشنهادتان در هفته کتاب برای مخاطبان «صبا» و آخرین کتابی که پنج نفر به شما پیشنهاد کردند چیست؟
(میخندد) بله. این روزها به دلیل اینکه فعالیتهای فرهنگیام کمتر است و دوستان فرهنگی را کمتر میبینم، کمتر کتابها به توصیه پنج نفر میرسند اما آخرین پیشنهادم از دوستان فرهنگیام، خواندن کتاب «عامه پسند» بود که به نظرم بیش از پنج نفر توصیه کردند و الان هم در حال خواندنش هستم، کتاب بدی هم نیست. کتاب دیگری را که اخیرا خواندم و بدم هم نیامد داستانی بود از افسانهای دستمالی شده، به عنوان «زورو» اثر ایزابل آلنده. وقتی خواندم متوجه شدم که او چقدر خوب توانسته از یک افسانه، یک رمان بنویسد و به نظرم از این منظر، تلاش آلنده که یک داستانویس عامه پسند است، خیلی خوب توانسته بود یک افسانه را تبدیل به رمان کند. این دوتا کاری بود که این اواخر خواندم. پیشنهادم برای مخاطبان روزنامه «صبا» دوتا کار از «ماریو پوزو» است؛ یکی «پدر خوانده» و یکی «آخرین پدرخوانده» که در نشر افق منتشر شده است. «آخرین پدر خوانده» کار بسیار خوبی است برای اینکه آدم فضاهای سینمایی ایالات متحده و حواشی هالیوود را بهتر بشناسد.
یادم میآید که این کار را در دانشکده مدیریت دانشگاه شهید بهشتی هم معرفی کردید.
پیر شدیم دیگر. داریم تکراری میشویم. نگاهم به قفسههای روبهرو بود و شما هم کار سینمایی میکنید. این کار، خیلی خوب است. شما خودت بهتر از من میتوانستی این مصاحبه را جواب بدهی بدون اینکه با من تماس بگیری. برای اینکه هم جوابهایم را میدانستی و هم آنهایی را که قبلا گفتم میدانستی. من خودم بعضی از اینها را نمیدانستم.
رابطه رضا امیر خانی با فیلم و سینما چگونه است؟ نمیخواهید فیلمنامه بنویسید؟
فیلم بین حرفهای نیستم اما فیلم بین ذوقی هستم. اگر فیلمی را معرفی کنند، میبینم. یک دورهای خیلی فیلم میدیدم، مثلا دهه70 اما الان نه. نوشتن فیلمنامه تخصصی میخواهد که من از آن بیزارم.
رضا امیرخانی یک جایی خودش را از ادبیات دفاع مقدس جدا کرد و با ادبیات روشنفکری هم در ستیز است. میشود گفت که رضا امیرخانی به هیچ محفلی تعلق ندارد؟
من برای نوشتن داستان، تا به حال به هیچ محفل داستانی نیاز نداشتم.
اگر رضا امیرخانی به بعضی از مسائل سیاسی ورود نمیکرد، احتمالا حاشیههای کمتری نمیداشت که باعث گارد گرفتن یک عده مقابلش و ریزش مخاطبانش بشود و تکنیکهای داستانیاش مغفول بماند؟
سوال سختی است. ما در دوران بعد از 88 داریم حرف میزنیم. قبل از 88 من جوابهای روشنی به این حرفهای شما داشتم. به هر صورت ما در دوره بعد از 88 در حال صحبت کردن هستیم. طبیعتا جوابهای قبل از 88 با جوابهای بعد از 88 تفاوتهای بسیاری دارد.
اگر قبل از 88 میخواستید به این سوال جواب بدهید، چه پاسخی برای آن داشتید؟
بگذار همین جوری مبهم باقی بماند. توضیحش همین است.
حس میکنم به خاطر بعضی از این مسائل آثار امیرخانی نادیده گرفته میشود.
حرف درستی است. اتفاقا گرفتاری من به خاطر این بود که حرف نمیزدم.
فکر میکنم این مسائل از «داستان سیستان» شروع شد.
«داستان سیستان» را من با اعتقاد نوشتم. به دلیل شرایط زمانی خاصش که دوره دوم خرداد بود، آن کتاب را نوشتم و هنوز به تک تک جملاتش اعتقاد دارم.
فکر نمی کنید اگر آن کتاب را ننوشته بودید مسیر و نگاه به شما عوض میشد؟
با توجه به اینکه موقع نوشتن، چندان سیاستمدارانه به این موضوع نگاه نکردم، امروز هم دوست ندارم این جوری به آن نگاه کنم. ما چهار تا کتاب نوشتیم، حالا تو محبت داشتی و «بیوتن» که سال87 چاپ شده، امروز یعنی سال94 یادت مانده و با من تماس گرفتی. این خودش برای من باعث افتخار است ولی فکر میکنی 10 سال دیگر یک خط از ماها میماند؟ آنقدر بزرگتر از ماها آمدهاند و رفتهاند، حالا من فکر کنم که چقدر مهم هستم که اگر این کار را نمیکردم، این کارم اینجوری دیده میشد؟ نه به ستایشهای سیاسی باید توجه کرد و نه دشنامهای سیاسی. هر دوی اینها به شدت غیر فرهنگیاند.
میان این هیاهوها بعضی کارهای خوب نادیده گرفته میشوند. حرفهایی درگوشی هست که میگویند اگر ما مثل امیرخانی بنویسیم مجوز نمیگیرد یا او از رانت استفاده میکند. نمی خواهید یک بار برای همیشه به این مسائل پاسخ دهید؟
چه باید بگویم؟ باید بگویم: «نه»، «آره»؟ اینها را جواب نمیدهم. اگر جواب بدهی «نه» که بدتر به همش میزنی. هرچه بگویی کار خرابتر میشود. در مورد این چیزها نمیشود بحث کرد. اینها چیزهایی است که زمان ثابتش میکند یا ثابتش نمیکند.
یا در مورد قراردادهای شما، گفته میشود که با ناشران قرارداد ترکمنچای میبندید.
مگر میشود با ناشرها قرارداد ترکمنچای بست؟ من همه ناشرانم را دوست دارم و با همهشان رفیقم و رابطه خیلی شیرینی داریم. بعدش هم من تا حالا درصد بالای عرف نگرفتهام. میدانی چرا؟ چون ناشر اگر دلش به حال تو نسوزد، به حال خودش که میسوزد، قیمت را بالاتر میبرد. بعد کتاب که قیمتش بالا برود تیراژش پایین میآید. من دوست ندارم این اتفاق بیفتد. یعنی به دلایل کاملا اقتصادی، آدم طبق عرف رفتار میکند.
رفتن کتابهایتان از نشر سوره مهر به افق هم دلیل خاصی دارد؟
این را هم قرار اخلاقی با دوستان گذاشتهام که جواب ندهم. یک دلیلش را که ساده برای شما توضیح بدهم این است که کسی که رییس حوزه هنری شد، محسن مومنی از دوستان من است. کتابهای من اگر در زمان او چاپ میشد، میگفتند: «این کتابهای رفیقش را تند تند چاپ میکند»، کما اینکه میگفتند. به هر صورت خیلی لطف کردی که تماس گرفتی، مرا یاد این انداختی که یک روزی نویسنده بودم. خیلی خوب بود. به نظرم جمله پایانی خوبی بود. ممنون که مرا یاد روزهایی انداختید که نویسنده بودم. تیتر هم بهت دادم.
پوریا میر آخورلی
در همين رابطه :
. ماخذ: روزنامهی صبا
|