يستوهفتم ارديبهشتماه، سالروز تولد رضا اميرخاني، نويسنده جوان و صاحبنام ايراني بود. او که در سال 1352 خورشيدي زاده شد؛ کودکياش را در محله بيستوپنج شهريور تهران گذراند و پس از طي دبستان و راهنمايي با نمرات ممتاز و درخشان، در سال 1362 به جمع راهيافتگان مرکز آموزش تيزهوشان علامه حلي اضافه شد. در همان سالها بود که در سن هفده سالگي به همراه دو تن از دوستانش به مديريت جوان مهندسي از جنگ بازگشته؛ که براي اتمام پروژه موشکياش رو سوي نخبگان علامه حلي آورده بود؛ توانستند طراحي و ساخت هواپيمايي يکنفره تحت عنوان غدير بسازند که در سال 1369 برنده جايزه برتر چهارمين دوره جشنواره خوارزمي شد. او که در مقطع کارشناسي رشته مکانيک در دانشگاه صنعتيشريف پذيرفته شده بود؛ همراه دوستانش پروژه غدير را ادامه داد تا يک هواپيماي دونفره آموزشي بسازند که ازقضا آزمونش را خود بر عهده گرفت که به سال 1371 مدرک خلباني شخصياش را کسب کرده بود. تداوم اين فعاليتها به تأسيس موسسه خصوصي «هواپويان» در همان سال انجاميد که قصد فراگير نمودن پرواز در ميان تودههاي زمينگير را داشت تا به کردار خويش به مردمان بگويند که پرواز را به خاطر بسپار! اما پروژه غدير در مناقصههاي دولتي نتوانست کاري از پيش ببرد و همين شد نقطه عطف مهندس جوان و شايد اگر اين شکست پُربرکت نبود؛ امروز جامعه ايران به جاي يک نويسنده خوشفکر و صاحبسبک، يک مهندس مکانيک خلّاق و ايدهپرداز داشت که البته بيش و پيش از اين هم از اين جنس داشت و فقدان اميرخاني در ميانشان ضربهاي به پيشرفت علمي و فني اين سرزمين به حساب نميآيد!
پس از آن بود که روزگار وصل خويش را جست و به تدريس در دبيرستان علامه حلي پرداخت و در همين دوران، معاونت پژوهشي آنجا را به راه انداخت که حاصل فعاليت اميرخاني طي سالهاي 1372 تا 1374 در اين معاونت، همان مقامها و جوايز جشنواره خوارزمي بود براي اميرخانيهاي جوانتري که تازه پاي بدان محفل علم نهاده بودند. اما مهمتر از اين معاونت، نوشتن در «روايت» بود: نشريه تخصصي دانشآموزان و فارغالتحصيلان استعدادهاي درخشان. آقاي مهندس دست به قلم شده بود. هرچند که اندکي پيش از اين نوشتن اولين رُمانش «ارميا» را آغاز کرده بود که پس از چهار سال تحقيق و مطالعه، توانست آن را به نشر بسپارد و برخلاف اولينهاي نويسندگان تازهکار؛ اقبال خوبي داشت. در سالهاي 1375 و 1376 نيز در ماهنامه «نيستان» به سردبيري سيدمهدي شجاعي به يادداشتنگاري پرداخت. اندکي بعد، دومين اثرش، «منِ او» را به مخاطبانش هديه داد. رُمان عاشقانهاي که بيشک مهمترين دليل شهرت و محبوبيت اميرخاني در ميان کتابخوانان و به خصوص پويندگان و جويندگان رُمانهاي فارسيزبان است.
داستان در فضاي تهران قديم آغاز ميشود. فضايي که نه فقط براي تهران که براي ايران، يک دوران گذار است. دوراني پر از نگراني از آيندهاي مبهم. تهران: 1312 خورشيدي. خانواده متمول و تاجرمسلک حاجفتاح زندگي آرام و پُرنشاطي را از سر ميگذرانند که خبري هولناک، سايه خوشبختي را براي هميشه از سرشان برميدارد. فرزند حاجفتاح در راه تجارت به روسيه، کشته ميشود و حاجفتاح سرپرستي نوههاي يتيم خود، علي و مريم را بر عهده ميگيرد. علي که دلباخته مهتاب، دختر کوچک اسکندر، خدمتکار حاجفتاح شده، با اين عشق به آرامي بزرگ ميشود و حادثه سايهبهسايه او راه ميرود. مهتاب در پي مسأله کشف حجاب مجبور به ترک مدرسه ميشود ولي درس را رها نميکند. سرانجام همراه مريم، خواهر علي به فرانسه ميروند و در رشته نقاشي به تحصيل مشغول ميشوند.
علي و کريم(برادر مهتاب) در ايران به تحصيل ادامه ميدهند و ازقضا همکلاسي شر و شوري دارند به نام سيدمجتبي ميرلوحي. هم او که بعدها نوابصفوي نام گرفت تا طلايهدار راديکالترين و پُرشورترين مبارزان مذهبي دهههاي بيست و سي خورشيدي باشد. از آن سو در پاريس، اين دوگانه مهد آزادي و برابري و مرکز گسترش استعمار به شمال آفريقا، مبارزات آزاديخواهان الجزايري عليه استعمارگران فرانسوي اوج ميگيرد و مريم شيفته يکي از اين مبارزان به نام ابوراصف ميشود. علي به پاريس ميرود و مدتي بعد داستان در ايران پي گرفته ميشود. ديرزماني که از انقلاب گذشته و جنگ در جريان است مهتاب خواهان ازدواج با علي است ولي علي با همه عشقش به مهتاب، از ازدواج صرف نظر ميکند تا زماني برسد که بفهمد مهتاب را براي خودش(او) ميخواهد نه براي خودش(من). اما آن روز که به اين احساس پُرشکوه دست مييابد، روز فراق است نه روز وصال.
رُمان با آغازي معمولي شروع ميشود ولي هر چه پيش ميرود بر کِشِش و جذابيت محتوايي آن افزوده ميگردد. نگارش داستان علاوه بر سبک نگارش خاص اميرخاني در اتصال و افتراق واژگان فارسي، از يک سبک خاص در نگارش محتوايي نيز بهرهمند است و در اينجا از دو ويژگي بارز و بينظير برخوردار است: اول روايت گسسته داستان از زبان دو شخصيت روايت ميشود: من(روايت سومشخص نويسنده) و او(روايت اولشخص علي) و ترکيب اين دو چيزي نيست جز روايت دلبستگي عاشق به معشوق: منِ او. کسره اتصالي ميان اين دو معنايي جز همان احساس پُرشکوه عاشقانه ندارد. احساسي که معشوق را جز براي خودِ معشوق نميخواهد. منِ او همان مهتاب است: معشوق دلانگيز. و اما ويژگي ديگر اين روايت، سَبکي است که در سينما، «شکست زمان» نام گرفته است. داستان نه با روايتي خطي از ابتدا که با روايتي شکسته و در عين حال پيوسته به بخشهاي مختلف من و او روايت ميشود و همين بر جذابيت محتوايي اثر افزوده است.
اميرخاني در اين اثر، دانش و تجربهاش از شناخت تهران قديم را به خوبي به رخ خواننده ميکشد. نه فقط شناختش از زواياي خيابانها و کوچهباغهاي قديمي طهران که دانشش از آداب و رسوم کهن مردمان آن ديار. علاوه بر اينکه تعلق خاطر انکارناپذيرش به جريان مذهبي مبارز، عدالتطلب و آزاديخواه را نيز در گوشهگوشه رُمان به تصوير ميکشد. چه آنجا که از دوستي علي با نوابصفوي سخن به ميان ميآورد و چه آنهنگام که از پيوند فکري و عملي علي با مبارزان الجزاير مينويسد(و اين نوستالژي يادآور چه کسي است جز علي شريعتي؟!) و چه اينکه خواهرزادهاش هليا(فرزند مريم) به ازدواج هاني، فرزند يکي از تجار انقلابي ايران درميآيد. و از نويسندهاي که در سال 1361 به دستبوسي رهبر انقلاب مفتخر شد، انتظاري ديگري نيست.
حتي اگر امروز، برخي تازهواردان(اگر نگوييم تازهبهدورانرسيدهها!) او را از دايره خوديها برانند. «من او» که در سال 1379 جزئي از سه کتاب برگزيده منتقدان مطبوعات شده و تقدير ويژه جشنواره مهر را نيز کسب کرده است، ابتدا توسط انتشارات سوره مهر منتشر و اخيرا مدتي است از سوي نشر افق به بازار کتاب عرضه ميشود. اين مقال را با جملهاي از کتاب به پايان ميبرم:«دل تنها بنايي است که اگر بلرزد، محکمتر ميشود».