تاريخ انتشار : ١٦:٣١ ١٦/١٢/١٣٩٣

داستان ام‌روزی با شخصیت‌های دی‌روزی... (گپ و گفتی در مورد قیدار)

جمعه ظهر برای هماهنگی كه با رضا امیرخانی تماس گرفتم، عجله داشت.  صدای باد شدیدی از آن سوی تلفن به گوش می‌رسید. بعد از سلام خودم را معرفی كردم و گفتم می‌خواهم گپی درخصوص قیدار با او بزنم. از قبل موضوع را از ابراهیم زاهدی‌مطلق شنیده بود. دو سه‌بار با عجله گفت موافقم. موافقم. هر روزی خواستید بیایید. گفتم یكشنبه خوب است.

گفت: «آره سه‌شنبه. باشد. بیایید.»

با فریاد گفتم: «آقای رضا امیرخانی یكشنبه!!»

گفت: «باشد. سه‌شنبه ناهار. منتظرم. خداحافظ نمی‌توانم حرف بزنم. مجال خداحافظی هم نداد و گوشی را قطع كرد. زنگ زدم به آقای زاهدی‌ تا قرار را با او هم هماهنگ كنم. گفت قرار بود امروز رضا برود کوه و پرواز و چتربال. تازه از موضوع سردرمی‌آورم و آرزو می‌كنم كه ان‌شاءالله سالم به زمین برسد.

سه‌شنبه ساعت نه صبح آقای زاهدی‌مطلق را سوار می‌كنم و می‌رویم سراغ خسرو باباخانی. قرار شد تا او هم بیاید. می‌خواهیم حسابی گپ بزنیم. خسرو باباخانی كه باشد بحث به جاهای شیرینی می‌رود. همان ادبیات خسروانی معروف. نزدیك توحید او را هم سوار می‌كنیم و به سمت كوه‌های شمال تهران راه می‌افتیم.

در میان راه صحبت از كارهای رضاست. از پایان‌بندی و كم‌رنگ‌بودن نقش زنان در آثار رضا.

دفترش را عوض كرده است و پیدا كردن آدرسش چند دقیقه طول می‌كشد.

تازه جلوی دفترش متوجه می‌شویم كه چیزی نخریده‌ایم. پیدا‌كردن یك مغازه از پیدا كردن دفتر او سخت‌تر است. وارد كه می‌شویم همه‌چیز از جنس رضاست. با روی باز ما را می‌پذیرد و هنوز ننشسته گفت‌وگوی ما شروع می‌شود.

 

خسرو باباخانی: یكی از ویژگی‌های رضا امیرخانی، تحقیق جامع و كامل اوست برای نوشتن یك اثر. احترامی كه رضا به مخاطبش می‌گذارد برای من جذاب است. من می‌خواهم بدانم رضا برای نوشتن قیدار چقدر وقت صرف تحقیق روی اصطلاحات ماشین و گاراژ و فتوت‌نامه‌ها داشته است؟

رضا امیرخانی: خوب سؤال شما دو بخش دارد. یك قسمت باید راستش را گفت و یك قسمت باید راستش را نگفت. راستش این است كه تحقیق زیادی برای این كار كردم، ولی اینكه چقدر از این تحقیق در این كار استفاده شده، خیلی كم. كار به این سادگی واقعاً این‌قدر تحقیق نیاز نداشت. بیشتر وقت تحقیق من برای این بود كه ببینم چه‌ كارهایی نوشته شده تا من مثل آن‌ها ننویسم. نه اینكه بخواهم از روی آن‌ها بنویسم.

ابراهیم زاهدیمطلق: تحقیقت فقط برای این بود كه مثل كسانی دیگر ننویسی یا واقعاً كار تحقیق نیاز نداشت؟

امیرخانی: من فصل یك و دو را نوشته بودم و در حقیقت در همان جا متوجه شدم كه كسی كه اولین‌بار كلمة سگ‌دست را در جلوبندی‌سازی اختراع كرد، یك شاعر بوده است. اسامی مثل شغال‌دست، كله‌گاوی و… شاهكار هنری بود و ما بعد از آن در انتخاب واژه دچار مشكل شدیم. با كلماتی مثل كیت و اِی‌بی‌اس و… روبه‌رو می‌شویم و برایش واژه‌ای مناسب نداریم. من بعد از فصل دوم شروع كردم به جست‌وجو تا باز هم از این دست شاعرانگی‌ها پیدا بكنم. مثلاً ماك سگ‌پوز را خودم به‌كار گرفتم. چندین تصویر از ماك را گذاشتم و تماشا كردم و گفتم آن را بی‌صدا كنم بهتر است. بعد از اینكه اسم را رویش گذاشتم شك كردم. گفتم نكند اسامی بهتری هم باشد و قبلاً در میان اهل فن استفاده شده باشد. یك روز رفتم جاده قدیم تهران كرج، كوی گاراژ‌ها و با اهل فن و پیرمردهای جاسنگین گاراژ حرف زدم و گپ زدم. و كلمات میان حرف‌های آن‌ها را درآوردم. حدود ۵۰ كلمة خوب شنیدم ولی فقط دو سه تای آن‌ها را در كار استفاده كردم.

در مورد فتوت‌نامه‌ها هم بگویم كه فتوت‌نامه‌ها مرا در صورت‌بندی كار كمك كرد. به این شكل كه متوجه شدم هیچ قسمت از كار نباید خارج از فتوت‌نامه باشد؛ یعنی قیدار هر كاری می‌كند باید در فتوت‌نامه قیدار وجود داشته باشد. فتوت‌نامة قیدار یك فتوت‌نامة امروزی بود كه باید بندهایش با عمل داستانی گفته می‌شد نه با یك دو سه.

مثلاً در فتوت‌نامة قصاب‌ها، چاقو را یك مدلی برمی‌دارند كه مختص خودشان است. پس فهمیدم كه سفت‌كردن پیچ ماشین قیدار باید از جنس فتوت‌نامة خودش باشد. من وقتی فتوت‌نامه‌ها را خواندم رسیدم به آچاركشی ماشین نو. و باید بعد برای آچاركشی یك وجهی پیدا می‌كردم. قیدار ماشین نو را برد پیش سید مكانیك و او گفت كه كارگر دختر كارخانه مرسدس بنز آلمان چه می‌دونه كه موقع پیچ سفت كردن باید چی بگه. بعد پیچ‌ها را باز كرد و با ذكر هر كدام را دوباره بست سرجایش. این فكر را از فتوت‌نامه گرفتم ولی در فتوت‌نامه‌ كه آچاركشی نبود. فتوت‌نامه به من یاد داد كه وسیلة قیدار باید با مرامش همگون باشد. و از موتورش صدای یاهو علی مدد بیاید بیرون. همة اركان زندگی قیدار باید طبق اصول فتوت‌نامه‌اش باشد. استفادة من از فتوت‌نامه‌ها استنباطی بوده و نه كپی پیستی. هیچ‌كدام از فتیان بنی‌هندل این كار را قبل‌تر نكرده بودند ولی من با تأثیر از تفكر فتوت‌نامه‌ این كار را در زندگی قیدار به‌كار گرفتم.

باباخانی: ای‌كاش همة نویسنده‌ها حال این حجم از تحقیق را داشته باشند.

امیرخانی: باید مراقب باشیم. همان‌قدر كه تحقیق می‌تواند كمك‌كننده باشد، می‌تواند پرخطر هم باشد. چون وقتی اطلاعات زیادی جمع كردی دلت می‌خواهد آن‌ها را بروز دهی. آن‌وقت ممكن است مخاطب خسته شود. مثل اتفاقی كه در ازبه افتاد. برای من پرواز و اصطلاحات آن كاملاً درونی شده و بخشی از زندگیم است، اما این حجم اطلاعات شاید مخاطب را خسته كند و بگوید ممنون که احترام می‌گذاری و برایم تحقیق كرده‌ای ولی لطفاً قصه‌ات را بگو.

یا مثلاً در من او برای نوشتن كورة آجرپزی من به‌خاطر اینكه در اطراف تهران كورة روشن قمیری وجود نداشت رفتم تا جادة اراك؛ نزدیك حسین‌آباد. خوب كلی از كارهای كوره یادداشت‌برداری كردم و دلم می‌خواست این را در كتاب بیاورم می‌دانستم خیلی به درد مخاطب نمی‌خورد ولی حیفم آمد نیاورم.

زاهدیمطلق: بحث را ببریم به جایی كه خودت گفتی این فتوت‌نامة امروز است. با توجه به اینكه قیدار یك حكومتی درست می‌كند در داستانش. آیا می‌توانیم فتوت‌نامه شما را بیاوریم در حكومت امروز و شیوة حكومت‌داری زمان نوشته‌شدن كتاب.

محمدعلی قربانی: خود شما در جایی گفتید من دغدغه‌هایم مربوط به اواخر دهة هشتاد بوده. و حكومت امروز را با آدم‌های سال ۵۰ نوشته‌ام. آیا واقعاً شما سعی كرده‌اید آداب حكومت‌داری به زبان داستان بنویسید؟

امیرخانی: یك مقدار از بحث شما را قبول دارم و یك مقدارش را نه. اینكه من شخصیت‌هایم را برده‌ام و یك لنگر درست كرده‌ام یعنی دارم بین خودم و جامعه خط می‌گذارم وقتی بین ما خط وجود دارد؛ یعنی شخصیت من می‌ترسد بیاید توی جامعه. من شخصیت‌هایم را می‌بندم. می‌برم توی دنیای كوچك خودشان. این آدم اگر در دنیای امروز بیاید بیرون دو هزار نفر می‌ریزند دورش و می‌گویند به ما هم كمك كن بعد می‌بینید كه هیچ‌كاری از دستش برنمی‌آید و می‌رود خودش هم معتاد می‌شود. یك بخش از این اتفاقات ضعف من است كه بلد نیستم این آدم را در اجتماع نشانش بدهم و مجبورم دورش دیوار بكشم و كوچكش كنم.

بیشترین تعدادی كه در قصة من می‌توانند در لنگر زندگی كنند همین تعداد است. جامعة من بیش از این غیرقابل كنترل می‌شود. پس رمان به دلیل اینكه یك آزمایشگاه و نمونة آزمایشگاهی است نشانگر ضعف نویسنده است. اما آرمانی اگر فكر كنیم هدفم همین مورد بوده كه شما گفتید. اصلاً دلیل اینكه قیدار متمول است این است كه نیازش به بیرون كمتر باشد و خودش مسائل را حل كند. اگر قیدار قرار بود كار كند اصلاً این نمی‌شد و نمی‌توانست خودش را نشان بدهد.

زاهدیمطلق: چی شد كه تصمیم گرفتی یك جامعة كوچك درست كنی و فتوت‌نامه‌اش را بنویسی و آداب ادارة آن جامعه كوچك را گوشزد كنی؟

امیرخانی: راستش من یك دایی دارم كه خیلی دوستش دارم و حدود نود سال دارد. شب یكی از مناظره‌های معروف، ایشان منزل ما بود. مرحوم پدرم هم بود. یكی از كاندیدها داشت به طرف مقابل تندی می‌كرد كه دایی‌ام برگشت و رو به جمع گفت همین شماها مقصرید. شما بچه‌های انقلابی.

گفتیم: «ما چرا؟»

گفت: «اوایل انقلاب شماها در این قهوه‌خانه‌ها را تخته كردید و گفتید مردم نباید بروند قهوه‌خانه و مملكت این طوری شد.»

من گفتم: «دایی‌جان قهوه‌خانه چه ربطی به حكومت‌داری دارد و اینكه كسی بیاید جلوی مردم این حرف‌ها را بزند.»

دایی‌ام گفت: «قهوه‌خانه را كه بستید. مردم این‌طوری شدند. اگر این آدم‌ها یك‌بار رفته بودند قهوه‌خانه و شاه وزیربازی كرده بودند می‌فهمیدند كه وقتی شاه شدی نباید حكم تند بدهی. به بزرگ‌تر به سید نباید حکم تند داد… یاد می‌گرفتند که زندگی بازی شاه و وزیر است، وقتی ورق بر‌گشت و طرف مقابل شاه ‌شد پدرت را درمی‌آورد. این جوان‌ها كه امروز دارند به رأس دولت می‌رسند یاد نگرفته‌اند این چیزها را. خوب كسی نبوده كه یادشان بدهد. این چیزی نیست كه آخوندها بتوانند به آدم یاد بدهند. این چیزها را قهوه‌خانه به آدم‌ها یاد می‌داد كه تعطیلش كردید.»

وقتی دایی‌ام این حرف‌ها را زد من بریدم. فكر كردم بازی شاه و وزیر در حكومت‌داری مهم است.

راستش امروز كه دارم با شما صحبت می‌كنم باید اعتراف كنم دو سه روزی است كه رمان جدیدی را شروع كرده‌ام ولی قیدار من را واقعاً موقع نوشتن به وجد می‌آورد. خودم شیفته‌اش بودم دوست داشتم بنویسمش. ولی در مورد كار جدید صبح‌ها باید خودم را مجبور كنم كه در موردش بنویسم. من راستش از راه رفتن قیدار خوشم می‌آمد.

قربانی: رضاجان جمع‌بندی كنیم: آیا رضا امیرخانی تصمیم گرفت یك رمان بنویسد كه در آن زمان آداب حكومت‌داری به دولت‌مردان بیاموزد یا نه یك رمان نوشت كه بعداً این از داخل آن استنباط شد؟

امیرخانی: این تصمیم خودآگاه بود. من می‌خواستم بگویم تا بلد نباشی یك گاراژ را اداره كنی نمی‌توانی دو گاراژ را اداره كنی و بعد تعمیم دهم كه اگر نتوانی چند گاراژ را اداره كنی نمی‌توانی یك شهر را اداره كنی. البته گفته باشم من در عمل دیدم در داستان هم ادارة یك گاراژ چقدر سخت است چه برسد به ادارة یك گاراژ واقعی. اما اگر ما نتوانیم داستان ادارة یك گاراژ را بنویسیم، اصلاً نمی‌توانیم داستان ادارة یك شهر را بنویسیم.

قربانی: پس چرا گذاشتی كسی در گاراژ تو زیر دماغ قیدار خلاف كند. در گاراژی كه خودت می‌گویی اگر یك طرفش عروسی باشد و یك طرفش كسی بمیرد، عروس و داماد همان شب راه بیفتند به شب هفت مرحوم می‌رسند. چرا زیر دماغ قیدار؟

امیرخانی: این را من نوشته‌ام؟ معلوم است كه قدیم‌ها بد نمی‌نوشتم. (خندة حضار) برگردیم به سؤال شما مگر می‌شود در یك حكومت خلاف نكنند. من می‌خواستم بگویم نحوة برخورد قیدار با یك خلافكار چیست. خود شخصیت قیدار سفید نیست. در این رمان رقاص به داخل گاراژ می‌آید و بعد برایش چهار لیتری عرق می‌آورند. از اینجا مخاطب‌ها دو دسته می‌شوند عده‌ای می‌گویند این شخصیت سیاه است و شایستة مرگ و برخی او را ستایش می‌كنند. توی قیدار یك كلید وجود دارد. به زعم من جامعة آرمانی شیعه از چند كلید اصلی تشكیل شده است. اسم یكی از كلیدهایش را من می‌گذارم كلید عاشورا. كلید عاشورا برای من یك شبكة انسانی است كه با اعتقادات شكل نگرفته است؛ چون زهیر كه قطعاً عثمانی است. من برای تشكیل این شبكة انسانی به یك باور رسیده‌ام كه در قیدار هم این كلید وجود دارد. آیه‌ای كه در تابلوی زیارت عاشورا به وضوح دیده می‌شود این است «إنی سلم لمن سالكم و حرب لمن حاربكم». با كسانی كه با تو دوست هستند دوستم و با كسانی كه با تو دشمنند، دشمن هستم. براساس این حرف می‌توان یك شبكة انسانی ساخت. این موضوع خیلی مخصوص ما هم نیست. مثلاً در فیلم پدرخوانده، نقش اول (مارلون براندو) می‌گوید:
your enemy is my enemy. یعنی همین دشمن تو دشمن من هم هست.

من اسم این شبكه را گذاشتم شبكة زیارت عاشورایی یا در حالت كلی‌تر شبكه شیعی. در قیدار، او سعی می‌كند این شبكه را بسازد و این به نظر من آرمان است.

قربانی: گفته باشم كه واقعاً ارتباط بچه‌های مسجد با همدیگر و امیرخان خدابیامرز در مسجد هم همین‌طوری بود. ما تقریباً در مورد مسجد و جلسة قصه‌نویسی و جشنوارة حبیب همین‌طوری كه شما فرمودید به هم متصل هستیم.

 

زاهدیمطلق: شما در این حكومت لنگر فقط به قیدار و آن قشری كه كاری به آن‌ها سپرده‌ای كار داری و بقیه آدم‌ها اصلاً وجود ندارند.

امیرخانی: اینجا جایی است كه به نظرم شما دارید از من دفاع می‌كنید. راستش به نظر من راوی اصلی این كار باید همان نوجوانی می‌شد كه مداح است و بعدها هم شهید می‌شود. (قاسم بن حسن). ولی خوب من دیدم قاسم مثل من به قیدار نگاه می‌كند از پایین به بالا و بعد دیدم اگر بخواهم داستان را از زبان او بگویم باید قضاوت‌های قیدار و مسائل دیگری را از او نشان می‌دادم كه به نظرم از توان من خارج است. لذا راه آسان‌تر را انتخاب كردم. راوی من شیفتة قیدار است و اگر این‌طور نباشد و بخواهد با منطق افعال قیدار را بگوید آن وقت كار خراب می‌شود. مثلاً گاهی در كار، قیدار در صحنه نبود مثل صحنه‌های دعوای صفدر و همسرش. نوشتن این صحنه‌ها برایم خیلی دشوار بود.

قربانی: البته خانم صفدر كم از قیدار نیست و خیلی مردتر از شوهرش است و روحیاتش به قیدار نزدیك است.

امیرخانی: اتفاقاً این كار جدید كه دارم می‌نویسم راوی‌اش یك زن است و كلی با او مشكل دارم. مدام مثل مردها حرف می‌زند و مجبورم دائم به او گوشزد كنم كه بابا تو یك زنی و رفتارت را زنانه‌تر كن. ولش می‌كنم مثل قیدار حرف می‌زند.

قربانی: اما تو هیچ‌وقت شخصیت‌هایت با یك لحن صحبت نمی‌كنند هر كدام لحن خودشان را دارند.

امیرخانی: من توی قیدار از یك صحنه خیلی حال كردم. صحنه‌ای كه علی فتاح من او با قیدار هم‌صحبت می‌شود. هر كدام لحن خودشان را دارند. این مورد خیلی مرا خوشحال كرد.

قربانی: سیدگلپا در كتاب قیدار رهبری است كه بر دل‌ها حكومت می‌كند و از قیدار مراقبت می‌كند. خودش وارد ماجراهای قیدار نمی‌شود. آیا این تعمدی بوده كه او كنار باشد؟ شما دین را از حكومت جدا كردی؟

امیرخانی: نه من به این موضوع فكر نكرده بودم. اما حالا كه ساختمان تمام شده است، و من از پایین به آن نگاه می‌كنم تا حدودی حرف شما درست به نظر می‌رسد.

باباخانی: این فقط در ایران اتفاق می‌افتد كه نویسنده احساس مسئولیت كند تا مسائلی را در مورد حكومت بگوید یا بخواهد آموزش بدهد یا نقد كند. بهتر است نویسنده‌ها دنبال خلق جهان داستانی خودشان باشند و خیلی دنبال حس تكلیف نباشند. نویسنده باید جهان‌ ناب خودش را فارغ از دنیای بیرون از داستانش بسازد. یعنی اینكه نباید داستانش مربوط به یك آدمی در یك حكومت یا از دورة خاص باشد. این‌طوری داستان‌ها تاریخ مصرف پیدا می‌كنند.

امیرخانی: نه. این‌طوری نمی‌شود. مثلاً در آناكارنینا هیچ مسئلة سیاسی نیامده است. ولی اگر یك جامعه‌شناس این اثر را بخواند، انقلاب اكتبر را از درون آن بیرون می‌كشد. اما بعید می‌دانم تولستوی این‌قدر تعهد نسبت به اجتماع احساس می‌كرد، كه چنین موضوعی را تعمدی در كار آورده باشد.

زاهدیمطلق: اما رضا این احتیاط، احتیاط خوبی است.

قربانی: حتی اگر نویسنده تعمدی نخواسته باشد، این اتفاق در ناخودآگاهش افتاده است.

امیرخانی: شاید اگر این كار در سال ۸۸ چاپ می‌شد این شائبه‌ها در موردش بیشتر بود. اما من با حرف خسرو موافقم. ضمن اینكه اول بحث گفتم. من به دایی‌ام بیشتر احساس تعهد كردم تا اجتماع. ولی اعتراف می‌كنم اصلاً در هیچ لحظه‌ای به این موردی كه قربانی دربارة روحانیت گفت فكر نكرده بودم.

قربانی: همان‌طور كه می‌دانیم و در جایی خود آقای امیرخانی هم اشاره كرده آخرین مرحلة عرفان، گمنامی است. در اینجا هم قیدار حكومت را می‌سپارد به خانم صفدر و خودش گم می‌شود. آیا این به خاطر تجربة حكومت‌های پهلوان‌ها بوده كه هرگاه در تاریخ آن‌ها حكومت را به دست گرفته‌اند، خراب كرده‌اند؟ یعنی این هم از مطالعه فتوت‌نامه و تاریخ پهلوانی و حكومت ناموفق عیاران آمده بود؟

امیرخانی: اصلاً این‌طور نبود. یعنی اصلاً من به این موضوع فكر نكرده بودم. البته باز حالا كه به كار فكر می‌كنم می‌بینم می‌شود این را هم از كار برداشت كرد. اما قیدار برایش لنگر مهم نبود. او می‌گفت اگر همه‌چیز مرا از من بگیرند و بعد تنها رهایم كنند باز هم من قیدار می‌شوم.

قیدار هم این‌طور بود. لنگر پاسید را رها كرد تا دوباره از نو قیدار شود.

قربانی: من زمان خواندن قیدار از اوقات خوش كتاب‌خوانی‌ام بود.

امیرخانی: شما این كار را دوست داشتی به خاطر خودت. چون رفیق بازی و این‌طوری از مرام قیدار خوشت می‌آمده. حالا هستند كسانی كه این‌طوری نیستند و با قیدار حال نمی‌كنند.

قربانی: منظورم این بود كه روزهایی كه قیدار را می‌خوانی تأثیرش خوب است ولی بعداً این مرام و این حس پهلوانی دوباره از ذهنت می‌رود و زیاد عمر نمی‌كند.

امیرخانی: دقیقاً. چون قیدار عمیق نیست. توی اثر قیدار هیچ سؤالی وجود ندارد. كاملاً معلوم است كه وقتی او جلو می‌آید چه می‌كند. در بیوتن و تاحدودی من او سؤال وجود دارد. ولی در قیدار هیچ. او تصمیم سختی نمی‌گیرد. همة تصمیماتش آسان و راحت است، قیدار خطر نمی‌كند. به‌همین خاطر نمی‌ماند.

قربانی: اما سیدگلپا ماندنی شده. دو سه جا حضور دارد ولی در ذهن می‌ماند.

امیرخانی: من برای اینكه سیدگلپا بیاید پیش قیدار هزار فكر و راه‌حل داشتم.

اما به‌نظرم اینكه آمد و فاتحه خواند خوب درآمده ضمن اینكه من آن صحنه‌ای را كه دختر مقابل سیدگلپا در پیاده‌رو می‌آید و دست سید را می‌بوسد، خودم از نزدیك دیدم. من همراه مرحوم آیت‌الله گلپایگانی از منزلش داشتیم می‌رفتیم مسجد. توی خیابان یوسف‌آباد دیدم یك دختر خانم كم حجاب (بی‌حجاب بعد از انقلابی) آمد و به ایشان سلام كرد. من رویم را برگرداندم، ولی ایشان ایستاد و احوال دخترخانم را پرسید و گفت دخترم خوبی و خیلی گرم پاسخ او را داد. اگر این صحنه خوب درآمده دلیلش این است كه واقعی بوده. چرا؟ چون یك عكس است؛ یعنی یك برش كوچك از زندگی اوست. اگر می‌خواستم درخصوصی‌اش فیلم بسازم شاید این‌طور درنمی‌آمد. یعنی من سعی كردم در یك یاد و تصویر تأثیر حداكثری بگذارم. اما در مورد قیدار چهار تا تصویر خوب هست ولی چهل تا صحنه معمولی هم هست. چون كه من مجبور بوده‌ام چهل و چهار تصویر درخصوص او بیاورم. قبول دارم قیدار یك آدم سطحی است و حرف شما درست است.

قربانی: اما نكتة آقای بایرامی درخصوص قیدار درست است. شما یك شخصیت به شخصیت‌های ادبیات ایران اضافه كردید. گرچه عمیق نیست و گاهی شعار می‌دهد مثل قضیه نفت و پول نفت.

امیرخانی: بله. آن قسمت كار در نیامد. ضمن اینكه اگر كار سؤال نداشته باشد در ذهن نمی‌ماند. قیدار هیچ سؤالی را پاسخ نداد و تحولی نداشت.

قربانی: شاید قیدار یك پیامبر می‌شد در سرزمین خودش، درست می‌شد.

امیرخانی: واقعاً قصدم این بود ولی درنیامد.

قربانی: سؤالی می‌پرسم كه قبلاً جوابش را از شما شنیده‌ام و می‌دانم چه می‌خواهی بگویی ولی باز می‌پرسم ببینم نظرت هنوز همان است؟ آیا قیدار یك داستان مذهبی است.

امیرخانی: اگر دین بین شریعت و طریقت باشد. قیدار طریقت دین است. مثل هیئت و مسجد. قیدار بخش هیئت است.

قربانی: آقای امیرخانی راجع به جشنواره حبیب هم چیزی بگو.

امیرخانی: حرف من همان است كه قبلاً در مسجد گفتم. جشنوارة حبیب تنها جشنواره‌ای است كه باید كفش‌هایت را بكنی و جایزه‌ات را پا برهنه بگیری. من راجع به این موضوع قبلاً خیلی فكر كرده بودم و خیلی خوشحالم كه جایزه دوباره به مسجد برگشت. چون واقعاً آن سال‌ها كه جایزه در خارج از مسجد برگزار می‌شد ما به شدت ناراحت بودیم. تا جایی كه حتی وقتی بیوتن برنده شد دوست نداشتم بیایم جایزه را بگیرم.

(در این لحظه مهدی رسولی هم به جمع ما اضافه شد و كم‌كم بحث از قیدار دور شد.)


در همين رابطه :
. خبرگزاری مهر: بسیار خشنودم از اینکه تنها جایزه ادبی در جهان را دریافت می‌کنم که برای دریافت آن مجبور هستیم کفش‌هایمان را در بیاوریم.
. ماخذ: پایگاه ادبی حبیب


  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٩٣٢٦
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.