تاريخ انتشار : ١١:٦ ٢١/٥/١٣٩١

"بدون قیدار چرخ زنده‌گی نمی‌چرخید" به قلم جناب محمدحسن حسینی

«از بس کتاب در گرو باده داده‌ایم
امروز خشت میکده‌ها از کتاب ماست

دستت درست آقارضا! روزم را مبارک کردی در این ماه مبارک. چند دل بودم در روز‌های نخستین ماه ضیافت خدا چه بخوانم و چه زمزمه کنم ـ غیر از قرآن و صحیفه سجادیه و حافظ ـ که هما ن نخست حضرت لسان الغیب با انگشت اشاره «قیدار»ت را نشانم داد.

چو غنچه گرچه فروبستگی ست کار جهان
تو همچو باد بهاری گره‌گشا می‌باش

آری! قیدار تو از سلسله گره‌گشایان است و حکما هم ردیف فتاح‌ها که خودت آنها را در ذهن و ضمیر این روزگار جاودان کرده‌ای. همچون حکیم توس که فریدون را.

فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی

اما قیدار چیز دیگری ست. قیدار آقا «رضا» امیر«خانی» که کشف حجاب حقیقت در «من» به امضای «او» بوده است و سلسله‌وار گویی هر از چند گاهی رزق روحمان را فراهم می‌کند.

یادم نمی‌رود روزی در مجلسی از استاد خرمشاهی ـ که نام تابناکش مراعات النظیر ظریفی با حضرت حافظ یافته ـ پرسیدم: «استاد! اگر حافظ نبود جهان چه کم داشت؟»

 و ایشان با آن آرامش مثال‌زدنی‌شان جواب دادند: «هیچ!» من از حافظ چیزی نیاموختم که در کتاب‌ها نباشد. حافظ تنها تحمل رنج زندگی را بر من آسان کرده است.

 و به راستی در حق قیدار و فتاح و درویش مصطفی و سیدگلپای تو نیز باید گفت. بدون اینها گویی دنیا چیزی کم دارد و چرخ روزگار نمی‌چرخد و .... مگر نه اینکه اینها همان اوتاد زمانه‌اند و به واسطه آنهاست که جهانی هست؟

آقارضا! تو خود مهندس قابلی هستی و بیگانه نیستی با این تعابیر که دانشمندان در مطالعه آغاز جهان پنج نور را قبل از انفجار بزرگ سرمنشآء کائنات شناخته‌اند و از آن روز جهان در موسیقی رازآمیز خود نفس می‌کشد و بعد از آنها صحبت از ستاره‌هایی است که باید باشند و هر از گاهی با انفجار و نیست شدن خود چرخ جهان را بچرخانند و انرژی ادامه کائنات در این بخشش آنهاست. به راستی مگر جان‌های تابناک آدم‌های قصه‌های تو غیر از این ستاره‌ها می‌توانند باشند؟

در این پاییز بی‌مروت که یکدست زرد زرد است، در قرن زندگی‌های مکرر و مرگ‌های ابتکاری در این دنیای تنگی که تاب لبخند پروانه‌ها را ندارد، باید هم قیدار تو تسمه از گرده غول‌های کاغذ و کلمه بکشد. پنج ـ شش چاپ که چیزی نیست برای ورق‌های زری که هیچ اشاره خوشایندی برای سرپرستان زرپرست و زرپرستان سرپرست ادبیات در آن یافت نمی‌شود.
می‌بینی؟ می‌بینی چقدر کلماتم رنگ و بوی یکی از همین ستاره‌های عاشق مولا را به خود گرفته است؟ سیدحسن حسینی را می‌گویم که نویسنده «من او» را بسیار دوست داشت و همیشه وقتی از خودش برمی‌گشت کاغذی در کف داشت و پی یک شاعر دیگر می‌گشت. همانکه روی خاکسپاری‌اش در بهشت زهرا، وقتی پیکرش را روی ریل غسالخانه هل دادند به پایان خط ـ که دو خط موازی فلزی بود ـ من به تو اشاره کردم که بچه اطراف خط آهنم و تاکنون انتهای خط را ندیده بودم که حالا می‌بینم. یادت می‌آید؟ اما امروز می‌بینم که ایل و تبار عاشقان تمام نشده و هنوز اسب‌هایشان کره دلدل به دنیا می‌آورند.

دستت درست! قیدار تو یک بار دیگر مرا به سلسله پهلوانان و عیاران وصل کرد و بار دیگر در ذهن و ضمیرم زمزمه بیت فاخر استاد معلم پیچید که:

بگو چیزی که پنهان در نظر دارید باید شد
بگو ساحل تهی دست است مروارید باید شد

حق یارت»


در همين رابطه :
ماخذ: خبرگزاری مهر

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٨٩٥٤
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.