تاريخ انتشار : ١٧:٥ ٤/٤/١٣٩١

"ترس ادبیات ما از تفاوت‌ها" یادداشتی از جناب داوود غفارزادگان به بهانه‌ی قیدار در تجربه‌ 12
هرگلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزار دستانیم

سعدی


کم نشنیده ایم که می گویند ادبیات امروز ما کم خون و بی رمق است. بله، هست! چون آن چه ادبیات را غنا می بخشد، تفاوت هاست نه تشابه ها. و ادبیات ما سال هاست که گرفتار تشابه هاست. انگار همه از روی دست هم می نویسیم و همه ی چشم های داستان نویسی ما یک چشم است که به زمانه می نگرد، و همه ی حس ها یک حس است که احساس می کنیم. ذائقه ها یکی ست و بویایی ها همه یک بو را می شنوند. مشخصه ی ادبیات الان ما ترس از تفاوت هاست . وحشت از کنار گذاشته شدن توسط متشابه ها. هر طرف که باشی، تقدیر همین است. پس چون از ماست که بر ماست، این نک و ناله ها ، نک و ناله است فقط؛ وقتی رجولیت پذیرا شدن صداها را نداری...

این مقدمه را گفتم تا برسم سر حرف اصلی که " رضا امیرخانی" باشد. شباهت میان دنیای داستانی من با دنیای داستانی رضا امیرخانی مثل شباهت میان زبان فارسی و زبان چینی ست. من هرچه از امیرخانی می خوانم هیچ شباهتی میان او و خود نمی بینم. از فرم و محتوا بگیر تا هر آن چه مربوط به قصه است. من عاشق زبان فارسی ام. رضا فارسی را خوب و پاکیزه می نویسد و دایره واژگانی گسترده ای دارد. اما فارسی را جوری می نویسد که من نمی نویسم. امیرخانی نویسنده ای ست کار بلد. تکنیک را خوب می شناسد. اما اجرای او با اجرای من زمین تا آسمان تفاوت دارد. دغدغه های داستانی امیرخانی هیچ ربطی به دغدغه های داستانی من ندارد. بله! من با خودخواهی تمام رضا امیرخانی را با خودم مقایسه می کنم و میان او و خود پیوند داستانی محکمی نمی یابم، اما عجیب که هر چه این نیافتن ها بیش تر می شود حس احترام و علاقه ی انسانی من به این نویسنده ی متفاوت از من بیش تر می شود.

امیرخانی با شهرتش و با تیراژ بالای کتاب هایش هیچ وقت چیزی از من کم نکرده است. او دنیا را از دریچه ای می بیند که من قادر یا مایل به دیدنش نیستم. پس دنیای من را رنگین تر کرده و بر تجربه های زیستی ام غنا بخشیده است. او نویسنده ای ست از میان ما متشابه ها به در جسته . ساز متفاوت خود را می زند. نه تکنیکال نویس است که مرعوب کند، نه زبان آوری که شیفته سازد. اما من هر چند هم در دنیای داستانی امیرخانی غریب باشم ،غریبه نیستم. می توانم با او هم گام و هم کلام شوم و می توانم پشت به او بی واهمه از خنجرخوردن، راه خود در پیش گیرم.

امیرخانی حرفه ای می نویسد. حرفه ای کتاب چاپ می کند و حرفه ای برای کتابش کار روابط عمومی انجام می دهد. – تمام چیزهایی که من متشابه ازش بی نصیبم – هر کتابی را که به عرصه می رساند، برنامه برای کتاب بعدی اش دارد. اهل سفر است و ماجرا. ماجراجو هم هست زیاده . آن قدر که دوستان و اطرافیان را گاه گاهی نگران سازد. و رفیق باز و بامرام. به بازار و سیاست هم نیم نگاهی دارد البته؛ با چاشنی یی از عرفان آغشته به تفقه. همه ی این ها از او نویسنده ای ساخته است متفاوت ازمن .

ما تا حالا همچین نویسنده ای نداشته ایم. و اگر داشته ایم یا جرات و جسارت و استعداد امیرخانی را نداشته و یا نانویسندگی در سکوت را بر نویسندگی در حضور ترجیح داده است.

امیرخانی سفرنامه اگر می نویسد پذیرای زخم خوردن هاش هم می شود. و اگر رمان می نویسد ملاحظه ی متعصب های خام اندیش را نمی کند.

خب، ما کم داشته یا نداشته ایم نویسنده ای که همیشه رو بازی کند.

ما کشور خیر و شرّایم و خاستگاه سیاه و سفید. همین است در تقسیم بندی ها همیشه دو دسته ایم:" برما ، با ما " فرق نمی کند این مرزبندی را حکومت انجام دهد یا به اصطلاح همان حکومت، روشنفکرهاش، و یا عامه ی مردم که اسیر بازی های این دواند.

گریختن از سلوک مقدر در امر نوشتن، نرفتن از راه رفته، دیدن با چشم خود و شنیدن با گوش خود و نوشتن با جان ناآرام خود طعم و عطری به آثار نویسنده می دهد که برای ذائقه مردم پذیرفتنی تر است. و امیرخانی در میان مردم با چنین خلق و خویی پذیرفته شده است. تیراژ کتاب هایش، دوست داران و منتقدان سرسختش همه این را می گویند.

اما ما متشابه ها با چنین نویسنده هایی چه کردیم؟ حذف صورت مساله اولین و آخرین راهکارما بوده همیشه در این گونه اتفاق ها. صحبت از اجبار در دوست داشتن غیر متشابه ها نیست. حرف از به رسمیت شناختن صداهای متکثر در جامعه ی ادبی ست.- مردم که راه خود را می روند- حذف و تخطئه چه نتیجه ای برای متشابه ها داشته؛ جز رویین تن ساختن غیرمتشابه ها به خاطر رانده شدن به موضع ستمدیدگی در مقابل جریان نقد سالم ادبی .

ستم قبل ازهمه هیبت پوشالی ستمگر را عریان می سازد. ستم ادبی هیچ فرقی با ستم اقتصادی یا سیاسی ندارد. ستم همیشه ستم است، فقط جایگاه ها عوض می شود.

ما متشابه ها فکر می کنیم؛ هر کی مثل ما فکر نمی کند و هرکی مثل ما نمی نویسد پس از ما نیست و چون از ما نیست پس حتمن از نیروی مقابل ماست. در جراید و جوایز ما ، در سایت ها و وبلاگ های ما در ستون های ادبی روزنامه ها که دست ماست، نباید حرفی از او بیاید. اگر او نویسنده ای ست که مردم برای خریدن کتابش صف می بندند، ما نمی بینیم. و اگر دانشجویان برایش هلهله می کنند، ما نمی شنوییم.

و حرف آخر: هدف از این نوشته ارزش گذاری آثار ادبی امیرخانی نبود. تنها تجلیل و استقبالی بود از حضور امیرخانی ها در ادبیات که امیرخانی خود، نیازی به استقبال از همچو منی ندارد، که اگر صحبت از کم ظرفیتی ما در پذیرفتن از حضور صداهای متکثر نبود، ترجیح می دادم نقدی بر قیدار بنویسم و باب این بحث را با امیرخانی نویسنده باز کنم که برای داستان نویس ایده آل گرا شخصیت نمی تواند محلی از اعراب داشته باشد. چون دنبال آدم کل است. و آدم کل نمی تواند شخصیت باشد، چون شخصیت یعنی فردیت و فردیت یعنی من و من یعنی حقوق شخص شخیص خودم در جامعه نه تکلیفی که هر قیدار یا شاهرخی بر دوشم نهد،...

18/2/91

داوود غفارزادگان

متاسفانه به خاطر اعتماد به ذهن فراموش کار در متن ارسالی به تجربه  سهوی در نقل شعر سعدی رخ داده که ایضاً همان اشتباه همین جا نیز تکرار شده بود. با پوزش از خوانندگان و با تشکر از "م" برای کامنتی که گذاشته بود. 


در همين رابطه :
ماخذ: مجله‌ی تجربه ش12، وبلاگ جناب داوود غفارزادگان

 


  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٣٤٥٢
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.